شعر طنز اعتیاد : سالهای دراز عمرش را، فکر سیگار تیر و بهمن بود
شعر طنز اعتیاد از علیرضا تیموری شوهرش را خدا نیامرزدمرد دود و ذغال و سوزن بودسالهای دراز عمرش رافکر سیگار تیر و بهمن بود از میان ذغال ها هر شبسرخ ها را جدا ز هم می کردمنقل او همیشه پابرجامنقلی که همیشه روشن بود پا به...
شعر طنز اعتیاد از علیرضا تیموری
شوهرش را خدا نیامرزد
مرد دود و ذغال و سوزن بود
سالهای دراز عمرش را
فکر سیگار تیر و بهمن بود
از میان ذغال ها هر شب
سرخ ها را جدا ز هم می کرد
منقل او همیشه پابرجا
منقلی که همیشه روشن بود
پا به پای ذغال ها می سوخت
مثل شمعی که آب می شد تند
جای سیگار روی فرشش بود
آنکه فرشش به رنگ گلشن بود
نعشه می شد ز دود و دم هر دم
جنس او گر که جور می گردید
ساقی او به وقت می آمد
پیک نیکش همیشه روشن بود
بارهایی که جنس بد می شد
فحش می داد بر زمین و زمان
ساقی او یکی دوتا که نبود
اشغر و کامبیژ و بهمن بود
در ری و شوش و مولوی و جی
در درون هزار بیغوله
کوچه ها را همیشه طی می کرد
او که دستش همیشه سوزن بود
مرد سیخ و سرنگ و دود و ذغال
موقعی که فضا مضا می رفت
سِیر در کهکشان و جَو می کرد
او که شکل جناب بَتمَن بود
کَمپ رفت او ولی نشد آدم
صنعتی را به سنتی چسباند
خانه آمد، دوباره روز از نو
سخن از وصف او چه الکن بود
آخرش سکته کرد و رفت به خاک
در کنار ذغال و منقل خود
یک ژنی داشت با دو جین بچه
گرچه نامش جناب بیژن بود
کارتون شعر طنز اعتیاد : سعید صادقی