به گزارش خبرنگار مهر، رضا بابایی، نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی با عنوان زبان شاعرانۀ هستی به اندیشه دکتر طاها عبدالرحمن پرداخته است:
دکتر طاها عبدالرحمان، متفکر معاصر مراکشی، کتابی دارد به نام «اللغة و الفلسفه = زبان و فلسفه» که رسالۀ دکتری او است و در سال ۱۹۷۹ میلادی در دانشگاه سوربن فرانسه از آن دفاع کرده است. طاها عبدالرحمان، سلفیست و معتقد به «مدرنیتۀ اسلامی» است؛ یعنی باور داشت که میتوان جهانی مدرن ساخت که وامدار مدرنیتۀ غربی نیست.
دربارۀ آرای او که بهتازگی در ایران نیز با اقبال برخی عالمان دینی روبهرو شده است، جداگانه باید سخن گفت. اینجا همینقدر بگویم که طاها عبدالرحمان، از مهمترین متفکرانی است که آثار او پشتیبان فکری برای بنیادگرایان اسلامی است و گفتوگو با او پیچیدهترین مباحث را در حوزۀ دینشناسی معاصر پدید میآورد. اهمیت او در این است که سلفیسم میانهرو را از راه نظریههای علمی و فلسفی تئوریزه کرده است. به همین دلیل، نقد او در واقع مواجهه با یکی از منتقدان هوشمند مدرنیته و تمدن جدید است.
در جهان عرب، گاهی او را ابن تیمیۀ ثانی خواندهاند و به نظر من لقب شایستهای است؛ بهویژه از آن رو که وی کوشش بسیاری کرده است برای نقد میراث اندلسی جهان اسلام.
طاها عبدالرحمان در حوزۀ فلسفه نیز اندیشههایی مبتکرانه دارد؛ از جمله دستوری که برای زبان فلسفه نوشته است و پرتوی که بر تعاملات ذهن فلسفی با زیستگاه زبانی انسان افکنده است. او که خود در دورهای از عمر، پیشۀ شاعری داشته است، اعتقاد دارد که زبان هستی، شاعرانه است و اگر کسی این زبان را نیاموزد، هستیشناسی او به کمال نسبی هم نمیرسد. گفتوگو دربارۀ «زبان هستی» در عرفان و تصوف نیز سابقه دارد. مولوی آرزو میکرد که هستی به زبان سادهتری با او سخن بگوید:
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردۀ دیگر برو بستی بدان
آفت ادراک آن، قال است و حال
خون به خون شستن محالست و محال
یعنی دمهای هستی(موجوات متعین) زبانی گنگ و ابهامزا دارند و همچنانکه خون، خون را نمیشوید، قیلوقال ما نیز فرایند ادراک را پیچیدهتر میکند؛ مگر اینکه هستی مطلق خود به سخن آید و پرده از رازها بردارد. مولوی این گفتوگو را با «ماه» نیز دارد. در دفتر اول میگوید: ماه بدون گفتار و بدون لفظ و صدا، راه را به شبروان نشان میدهد؛ اما اگر همین ماه زبان نیز بگشاید، نورٌ علی نور است:
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شبروان را زودتر آرد به راه
ماه بیگفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
تأملات فلسفی طاها عبدالرحمن به اینجا میرسد که هستی به زبان شعر با انسان سخن گفته است. هیچ شعری را نمیتوان درست خواند و فهمید، مگر آنکه پیشتر در وزن آن خطا نکرده باشیم. آگاهی از وزن شعر، مقدمۀ درستخوانی آن شعر است. فهم هستی موزون نیز برای ذهنهایی آسانتر است که نخست از حال و هوای نثر بیرون آمده باشند و بدانند که در جهانی به سر میبرند که هر جزئی از آن، همچون کلمهای در سخنی موزون و در شبکهای گسترده از ارتباطات مرئی و نامرئی است تا به قافیه ختم شود. وقتی سخنی را موزون ندانستی، کلمه آهنگی ناهماهنگ دارد و ناهماهنگی، آغاز پراکندهگوییها و بریدگیها و تفسیرهای اتمیک از اجزای هستی است. طاها عبدالرحمان برای این مدعیات، استدلالهای نظری نیز به میان میآورد؛ اما فارغ از اینکه سخن او چقدر پذیرفتنی باشد، فصلی خواندنی در کتاب آنتولوژیک گشوده است.
به گزارش خبرنگار مهر، رضا بابایی، نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی با عنوان زبان شاعرانۀ هستی به اندیشه دکتر طاها عبدالرحمن پرداخته است:
دکتر طاها عبدالرحمان، متفکر معاصر مراکشی، کتابی دارد به نام «اللغة و الفلسفه = زبان و فلسفه» که رسالۀ دکتری او است و در سال ۱۹۷۹ میلادی در دانشگاه سوربن فرانسه از آن دفاع کرده است. طاها عبدالرحمان، سلفیست و معتقد به «مدرنیتۀ اسلامی» است؛ یعنی باور داشت که میتوان جهانی مدرن ساخت که وامدار مدرنیتۀ غربی نیست.
دربارۀ آرای او که بهتازگی در ایران نیز با اقبال برخی عالمان دینی روبهرو شده است، جداگانه باید سخن گفت. اینجا همینقدر بگویم که طاها عبدالرحمان، از مهمترین متفکرانی است که آثار او پشتیبان فکری برای بنیادگرایان اسلامی است و گفتوگو با او پیچیدهترین مباحث را در حوزۀ دینشناسی معاصر پدید میآورد. اهمیت او در این است که سلفیسم میانهرو را از راه نظریههای علمی و فلسفی تئوریزه کرده است. به همین دلیل، نقد او در واقع مواجهه با یکی از منتقدان هوشمند مدرنیته و تمدن جدید است.
در جهان عرب، گاهی او را ابن تیمیۀ ثانی خواندهاند و به نظر من لقب شایستهای است؛ بهویژه از آن رو که وی کوشش بسیاری کرده است برای نقد میراث اندلسی جهان اسلام.
طاها عبدالرحمان در حوزۀ فلسفه نیز اندیشههایی مبتکرانه دارد؛ از جمله دستوری که برای زبان فلسفه نوشته است و پرتوی که بر تعاملات ذهن فلسفی با زیستگاه زبانی انسان افکنده است. او که خود در دورهای از عمر، پیشۀ شاعری داشته است، اعتقاد دارد که زبان هستی، شاعرانه است و اگر کسی این زبان را نیاموزد، هستیشناسی او به کمال نسبی هم نمیرسد. گفتوگو دربارۀ «زبان هستی» در عرفان و تصوف نیز سابقه دارد. مولوی آرزو میکرد که هستی به زبان سادهتری با او سخن بگوید:
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردۀ دیگر برو بستی بدان
آفت ادراک آن، قال است و حال
خون به خون شستن محالست و محال
یعنی دمهای هستی(موجوات متعین) زبانی گنگ و ابهامزا دارند و همچنانکه خون، خون را نمیشوید، قیلوقال ما نیز فرایند ادراک را پیچیدهتر میکند؛ مگر اینکه هستی مطلق خود به سخن آید و پرده از رازها بردارد. مولوی این گفتوگو را با «ماه» نیز دارد. در دفتر اول میگوید: ماه بدون گفتار و بدون لفظ و صدا، راه را به شبروان نشان میدهد؛ اما اگر همین ماه زبان نیز بگشاید، نورٌ علی نور است:
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شبروان را زودتر آرد به راه
ماه بیگفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
تأملات فلسفی طاها عبدالرحمن به اینجا میرسد که هستی به زبان شعر با انسان سخن گفته است. هیچ شعری را نمیتوان درست خواند و فهمید، مگر آنکه پیشتر در وزن آن خطا نکرده باشیم. آگاهی از وزن شعر، مقدمۀ درستخوانی آن شعر است. فهم هستی موزون نیز برای ذهنهایی آسانتر است که نخست از حال و هوای نثر بیرون آمده باشند و بدانند که در جهانی به سر میبرند که هر جزئی از آن، همچون کلمهای در سخنی موزون و در شبکهای گسترده از ارتباطات مرئی و نامرئی است تا به قافیه ختم شود. وقتی سخنی را موزون ندانستی، کلمه آهنگی ناهماهنگ دارد و ناهماهنگی، آغاز پراکندهگوییها و بریدگیها و تفسیرهای اتمیک از اجزای هستی است. طاها عبدالرحمان برای این مدعیات، استدلالهای نظری نیز به میان میآورد؛ اما فارغ از اینکه سخن او چقدر پذیرفتنی باشد، فصلی خواندنی در کتاب آنتولوژیک گشوده است.