در مطالب قبلی قسمت اول، قسمت دوم و قسمت سوم زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی را با هم خواندیم، اکنون قسمت چهارم آن را ادامه می دهیم:
دختری با چشمان براق درون پوست گوسفند
«…در میان درختها در درون کلبه چوبی که با الیاف کرفس و سایر رستنیها ساخته شده، دختر جوانی را در درون پوست خام گوسفندی یافتم که تنها دو دست او از پوست خارج بود، او را به سختی روی رختخواب نشاندند. در میان توده موها، صورت رنگ پریده دختر جوانی را مشاهده کردم که چشمان درشت و براق و دندانهای خوش ترکیب زیبایش مرا سخت تحت تأثیر قرار داد. به انبوه جمعیتی که در کنار رختخواب او نشسته بودند گفتم مرگ بیمار نزدیک است، بهتر است اینجا را خلوت کنید چون میترسیدم با ریختن چند قطره شربت به حلق بیمار تصور کنند که عمداً وی را به قتل رساندم. متأسفانه بیمار عصر همان روز درگذشت….» این دختر جوان و زیبا تنها انسانی نبود که نویسنده این جملات یعنی «ایزابلا بیشوپ» طی سفر خود به مناطق غربی ایران از نزدیک شاهد مرگش بود.
معاینه بیماران تا درمان
این جهانگرد بریتانیایی که اندک سوادی از طب داشت و دوره کامل پرستاری را در بریتانیا گذرانده بود در تمام سفر خود هر کجا بیماری را میدید به علاقه و انگیزه بسیار به معاینه و بعد خوراندن دارویی برای درمان آن بیمار میپرداخت، تا جایی که حتی وقت کمی برای استراحت پیدا میکرد و باز ترجیح میداد تمام توان و وقتش را برای معاینه و درمان بیمارانی که به وی مراجعه میکردند، صرف کند.
هجوم جمعیت در تمام نقاط
این بانوی فرنگی بارها در میان نوشتههای خود به وضعیت بد بهداشتی و درمانی، کنار کمبود امکانات پزشکی در میان مردمی که مدتها در کنار آنان زندگی کرده بود، اشاره میکند. بدون استثنا خانم بیشوپ به هر مکان و سیاه چادر و قرارگاهی در مسیر سفرش حضور پیدا میکرد به اندک زمانی با هجوم جمعیت بسیاری که بیشتر آنان بیمار بودند مواجه میشد و با صبر و حوصله به معاینه آنها میپرداخت.
زدن سیلی به گونه زنان
گاهی حضور و بهتر است گفته شود هجوم بیماران و حتی کسانی که میخواستند یک فرنگی را از نزدیک ببینند به سمت ایزابلا چنان شدت مییافت که کنترل اوضاع از دست همه خارج میشد، نمونه آن زمانی بود که این بانوی فرنگی به دیدن همسر یکی از خانها میرود و چنان جمعیت هجوم میآورند که مادر خان مجبور میشود با سیلی زدن به گونه زنهایی که میخواستند با این زن فرنگی صحبت کنند، آنان را متفرق کند. حتی یک نفر هم چماق به دست با ضرب چوب و شلاق جمعیت را از آن محوطه دور میکرد.
پرتاپ سنگ به طرف «ایزابلا»
در ادامه این دیدار باز این مشکل هجوم جمعیت حل نشده و خانم بیشوپ مینویسد:«…بعد از آن چند بیمار مبتلا به سر درد و چشم درد را نزد من آوردند و سپس بساط چای را علم کردند و سماور را آتش زدند. هرج و مرج و بینظمی به اندازهای بود که من به کلی آرامش خود را از دست دادم و ادامه بحث و گفتوگو(با زنان خان) غیر ممکن به نظر میرسید. هنگامی که از خانه خارج شدیم سیل جمعیت بهدنبال ما راه افتاد و ناگهان یک تکه سنگی نیز از بین جمعیت به طرفم پرتاب شد که قسمتی از دامن لباسم را پاره کرد….»
تقاضای شربت عشق
بعد از آنکه ایزابلا از خانه خان خارج شده و به سیاه چادر خود میرود خود خان به همراه برادرش به دیدن این بانوی فرنگی میآید، اما جالبتر این است که عصر همان روز مادر خان به اتفاق چند زن دیگر به ملاقات ایزابلا آمده و درخواست داروی محبت یا شربت عشق میکنند. مسألهای که در زمان بودن در خانه خان هم اتفاق افتاد و همسر خان از این زن تقاضای افسون و طلسمی برای دخترش که با شوهرش اختلاف داشت، میکند.
روایتی زنانه از سیاه چادرها
آنچه اهمیت نوشتههای این زن جهانگرد بریتانیایی را نسبت به سفرنامههای مردانه دو چندان میکند، نگاه زنانه و ریزبین وی به مسائل مختلف بخصوص در حوزه زنان است. ایزابلا بهخاطر زن بودنش فرصت پیدا کرد در تمام طول سفر به اندرونی و سیاه چادرها راه یافته و از نزدیک با زنان آن خطه گفتوگو داشته و با دنیای آنها آشنا شود، که نتیجه آن روایتهای جالب و با اهمیتی از چگونگی وضعیت زنان در آن مناطق است.
روبهرو شدن با راهزنان
مسیر سفر این بانوی بریتانیایی و دو همراهش که به حمایت وزیر اعظم و همراهی خان هر منطقه وارد محدوده بختیاریها شده بودند به دور از خطر نبود و هر چه به سمت غرب نزدیکتر میشدند کنار صعبالعبور بودن جادهها، درگیری بین قبایل و گروههای مختلف جدیتر و خطرناکتر میشد و حتی حضور راهزنان نیز پر رنگتر، تا جایی که بین دزدان و کاروان خانم بیشوپ، درگیری شدیدی پیش میآید و این زن مجبور میشود برای دفاع از خود اسلحه بکشد.
مرا«کافر» خطاب میکردند
ماجرا را ایزابلا اینطور در یادداشتهای خود روایت کرده است: «…در همین گیرودار گروهی…که دو نفر از آنان مسلح به اسلحه گرم و بقیه چماق در دست داشتند به طرف من حمله کردند و با صدای بلند مرا «کافر» خطاب میکردند، ناگزیر اسلحه کمری را از جلد خارج کردم و آن را آماده شلیک کردم. این نمایش نتیجه مطلوبی به بار آورد. آنان ناگهان عقب نشستند و از طرفی عزیز خان (اسکورت ایزابلا) و آقا (همراه ایزابلا) از شیب مقابل به طرف پایین حمله بردند و به یکی از سارقان که گوسفندی را به سرقت گرفته بود آتش گشودند….»
مرگ دختر و ترک محل اقامت
بعد از نجات یافتن از هجوم راهزنان این کاروان کوچک با انسجام بیشتری به راه خود ادامه میدهد و از ارتفاعات «کله کوه» عبور کرده و به جادهای میرسند که ایزابلا قبلاً قول داده بود به عیادت بیماری برای معاینه به آنجا برود. و این بیمار همان دختر زیبایی بود که در ابتدای متن به آن اشاره شده که در نهایت هم فوت میکند و جالب است که بعد از مرگ این دختر، ایلات سریعاً آن منطقه را ترک میکنند چرا که به گفته ایزابلا بختیاریها معمولاً پس از مرگ یکی از بستگان خود بلافاصله «وارگه»(محل اقامت) خود را ترک میکنند و دیگر در آنجا باقی نمیمانند.
منطقهای زیبا با پلی تاریخی
بعد از آن اتفاق خانم بیشوپ و همراهانش طبق برنامه به راه خود ادامه میدهند و بعد از اندکی وارد منطقهای زیبا با درههای سرسبز و پر از درخت میشوند و پس از عبور از رودخانه آب سفید رود از ارتفاعات صعود کرده و مدت سه روز در آنجا اتراق میکنند. در این منطقه زیبا پلی که با سنگ، فرش شده بود توجه ایزابلا را به خود جلب میکند و دربارهاش مینویسد: «….بختیاریها احداث این جاده پل را به شاپور یکی از پادشاهان قدیم ایران نسبت میدهند که ظاهراً در قرن سوم و چهارم میلادی سلطنت میکرده است….»
نجات یافتن از شر راهزنان
در این قرارگاه باز ایزابلا و کاروانش از حضور راهزنان به کمک ایلات با خبر شده و خود را آماده دفاع میکنند تا به سلامتی هر چه زودتر به بروجرد برسند. در نهایت با تمام این مشکلات و خطرات بالاخره از آن مهلکه نجات پیدا میکنند و آسیبی به آنها نمیرسد. و به گفته خانم بیشوپ از این نقطه تا سرزمین باستانی ایلام و پایتخت معروفش شوش چند روز بیشتر راه نداشتهاند که انگار قصد رفتن به آن مناطق را هم داشتهاند.
زنی بیمار شبیه زنان لندن
آنها بعد از گذشتن این مسیر خطرناک روز هفدهم جولای ۱۸۹۰ به طرف منطقهای که محدوده پادشاهی «زلکی» بود وارد میشوند و باز به سیاه چادرهای اصلان خان میرسند و در آنجا اتراق میکنند. و به خاطر هجوم جمعیت، کارگران نمیتوانند بسرعت چادرها را برپا کنند اما با تمام این مشکلات باز ایزابلا به شوق و انگیزه منتظر معاینه و درمان بیماران است و در میان آن همه بیمار وی از زنی مینویسد که به نظرش شبیه یکی از زنان در محلات کثیف لندن بود.
وضعیت بسیار وخیم بیمار
خانم بیشوپ وضعیت این زن را اینطور توصیف میکند: «زن بیماری را که گویی درون یکی از محلات کثیف لندن زندگی میکرد نزد من آوردند. این بیمار یک چشمش بشدت تورم کرده و زیر چشم دیگرش کبود بود و موهایش به خون آغشته شده و دو تا از دندانهایش شکسته بود. در مجموع در وضعیت بسیار وخیمی قرار گرفته و به طوری که میگفتند دیروز برادرش با او بگومگویی داشته و سنگی به سویش پرتاب کرده که او را به این روز انداخته بود. محل زخم را با طرز وحشتناکی با یک نوع خمیر پانسمان کرده بودند….»
وحشیگریهای برادر زن
در ادامه این بانوی جهانگرد به نکته جالبی اشاره میکند: «… من از سردار خان رئیس طایفهشان پرسیدم چرا خان، این مرد را به خاطر وحشیگریهایش تنبیه نمیکند. او در پاسخ گفت کسی نمیتواند این موجود شرور را مجازات کند. همین شخص در زمستان گذشته سه نفر را به قتل رسانیده است….» ایزابلا تمام سعی خود را برای درمان این پیرزن میکند و حدود دو ساعت روی زخمهای این زن وقت گذاشته و آن را پانسمان میکند.
درمان رایگان تمام بیماران
نکته قابل تأمل در این میان، خوشحالی ایزابلا از قدردانی آن پیرزن است، قدردانی که تنها در آن پیرزن از خداوند برای ایزابلا آرزوی سعادت و خوشبختی میکند: «…حق شناسی این زن بینوا بیش از اندازه بود و چندین بار از خداوند برای من آرزوی سعادت و خوشبختی کرد و از این بابت بسیار خوشحال شدم….» در تمام این سفر این بانوی بریتانیایی در قبال معاینه و درمان و دادن دارو به بیماران هیچ پول و پیشکشی را نگرفته بود حتی زمانی که خود بیمار میخواست به وی هدیهای بدهد قبول نمیکرد.
فریاد «الله اکبر» یا «خدا بزرگ است»
نظر خانم بیشوپ نیز درباره تحمل و سعه صدر مردم این منطقه در برابر تحمل سختیها و بیماریها قابل توجه است. به گفته این بانو، این مردم در مقابل درد و فشار جسمی شکیبایی زائدالوصفی از خود نشان میدادند، تا جایی که هر وقت یک تکه سنگ یا جسم خارجی را از محل جراحت روی بدن شان خارج میکرده است تنها فریاد «الله اکبر» یا «خدا بزرگ است» را سر میدادند. این در صورتی بوده است که بسیاری از آنان روزهای سخت و طاقت فرسایی را با نبود امکانات بهداشتی، درمانی و پزشکی میگذراندهاند.
توصیفی زیبا از زندگی ایلات
گاهی ایزابلا در کنار نوشتن از رنجهای این مردم، آنقدر غرق در زیباییهای آن منطقه میشود که توصیفات زیبایی را از آن همه سیاه چادر و ایلات و مردمش بیان میکند: «…هوا بتدریج تاریک میشد و شعلههای آتش سیاه چادرهای اصلان خان در زیر پایمان بسیار جالب و تماشایی بود. تعداد ۳۱ سیاه چادر در یک دایره در کنار هم قرار داشتند و دو سیاه چادر خان در وسط آنها مشاهده میشد، در جلوی هر چادر آتشی روشن کرده بودند….»
بحث و گفتوگو درباره «فرنگیها»
بر اساس تعریفهای این بانو غذا در دیگهای بزرگی پخته میشد و اول مردها و دوم زنها و بچهها شام میخوردند و آخر سر هم سگ گله. در آن فضای دلنشین صدای بع بع گوسفندان و پاس سگها از هر سو طنینانداز بوده است و مردان و زنان با هم با صدای کرنا و دهل به رقص و پایکوبی میپرداختند و آنگاه وارد بحث و گفتوگوهای روزمره شده که به قول ایزابلا صحبت از «فرنگی»ها یکی از اساسیترین موضوع صحبت آنان بوده است.
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت پنجم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت ششم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت هفتم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت هشتم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت نهم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت دهم)
زنان روزگار قاجار به روایت زنان فرنگی (قسمت یازدهم)
منبع: مجله ایران بانو