در هفتادمین قسمت از سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» زومجی که تا امروز به معرفی بیش از ۳۰۰ فیلم ایرانی و خارجی پرداخته است، مثل همیشه با چهار اثر درام، کلاسیک، اکشن و کمدی سر و کار داریم که کسی با دیدنشان، وقتش را هدر نمیدهد. اول از همه سراغ درام کمتردیدهشده و پیچیدهای با اسم Thoroughbreds میرویم که چندین و چند بار چه با اجراهای بازیگران نوجوانش و چه با قصهسراییهای به خصوصی که یدک میکشد، صدای تحسینتان را بلند خواهد کرد. بعد از آن اما به ترتیب سری به سینمای آلفرد هیچکاک بزرگ و به شکل دقیقتر فیلم «شمال از شمال غربی» میزنیم، راجع به اکشنی که همگان دیدهاند ولی حتی یک نفر هم نباید تماشایش را فراموش کند مینویسیم و با یک فیلم سرگرمکنندهی تماموکمال، مقالهمان را به قدم آخرش میرسانیم. در انتها نیز به عادت همیشگیمان، یکی از فیلمهای در حال اکران سینمای ایران را با توضیحات کلی و به شکل اجمالی معرفی خواهیم کرد تا اگر قصد سر زدن به سالنهای سینمای داخلی را هم داشتید، با دید بهتری محصول مورد نظرتان را انتخاب کنید.
Thoroughbreds
دیدن فیلمهایی که قصههایی شاید غیر قابل باور را در بستری از واقعیت روایت میکنند، در صورتی که کارگردان به خوبی از پس پرداخت شخصیتهایشان و وارد کردن تماشاگر به دنیای داستانشان بربیاید، میتواند به طرزی دیوانهوار، احساسی و تاثیرگذار ظاهر شود. چرا که بیننده در چنین ساختههایی، فرصت در نظر گرفتن تلخیها و ترسهایی را مییابد که برای رخ دادنشان نیاز به از راه رسیدن یک اتفاق پیچیده نیست و چند تصمیم، چند دیالوگ و به راه افتادن جریان سیالی از احساسات، میتوانند سازندهی آنها در دنیای خودمان باشند. به این معنی که مثلا اگر برخی مخاطبان تعلیق حاضر در فیلمهای ترسناک پرشده از ارواحِ وحشتآور یا موجودات فضایی کشنده را به این دلیل دوست دارند که پذیرفتهاند تمامی رخدادهای پیش رویشان درون دقایق آنها به جایی خارج از جهان واقعی تعلق پیدا میکنند، در آثار واقعگرایانهی پرشده از اتفاقات غیرمنتظره، نمیتوانند اینگونه از درگیری ذهنی طولانیمدتشان با اثر بکاهند. Thoroughbreds هم مثال بارز این فیلمها است. اثری که در قصهاش همراهی یک دختر احساسی و یک دختر بیاحساس، منجر به شکلگیری یک نقشهی قتل عجیبوغریب در اتمسفری ترکیبشده از دارککمدیهای قدرتمند و درامهای درگیرکننده میشود.
Thoroughbreds، فارغ از اجراهای فوقالعادهی بازیگرانش که بعضی مواقع از شدت خوب بودن حواستان را از اصل داستان پرت میکنند و فارغ از تدوین معرکهای که خیلی سریع تبدیل به اصلیترین عنصر شکلدهنده به فرم سینماییاش میشود، کیفیتش را وامدار نگاه هوشمندانهای است که به مسئلهی همدردی و احساسات انسانها نسبت به یکدیگر میاندازد. نگاهی که خالی از تفکرات کاملا مثبت و کاملا منفی است و بیش از هر چیز روی باورپذیر بودن و در کنار آن، معنیدار بودن تمرکز میکند. اما نقطهی اوج دستاوردهای Thoroughbreds و دلیل لایق تماشا شدن آن، چیزی نیست جز ارائهی ترکیب به اندازهای از تمام ویژگیهایش. به این معنی که فیلم مورد بحث، هرگز نه روی معناسرا بودن بیش از اندازه تاکید میکند و سرگرمکنندگی را کنار میگذارد و نه هیچوقت وسط پرداختن به روابط دوستانه و نقشههای لیلی (با بازی آنیا تیلور-جوی) و آماندا (با درخشش اولیویا کوک) در اتمسفری جذبکننده، بیش از اندازه در کمدیهای سیاهش غرق میشود و قصهگویی درام را کنار میگذارد. چون موقع تماشای اولین اثر بلند کوری فینلی، با اثری سر و کار دارید که قواعد سینما را شناخته است، خلاقیتهایش را به کار میبرد و از دل تلاشهای دو دختر برای به قتل رساندن پدر یکی از آنها با دلایلی نهچندان واضح، یک تجربهی ارزشمند و سرگرمکنندهی سینمایی بیرون میکشد!
North by Northwest
سینمای رازآلود آلفرد هیچکاک، همیشه استاد آفرینش تعلیق از موقعیتهایی بود که شاید بسیاری از تماشاگران، نمیتوانستند آنها را حداقل در نگاه اول، تعلیقزا بدانند. موقعیتهایی مشابه با زندگی روزمره که با گرفتار کردن شخصیت اصلی در دل مصیبتهای گوناگون، سینمارو را به همذاتپنداری با وی دعوت میکردند و از ساخت موانع، به هدفسازی برای قهرمان قصه میرسیدند. در North by Northwest یا یکی از بهترین فیلمهای هیچکاک که مطابق با همین توصیفات داستانش را به جذابترین حالت ممکن تعریف کرده است، ما با مردی خوشگذران، زنی زیبا، اتفاقاتی رازآلود که دائما سوالاتی را مقابل مخاطب میگذارند و پاسخشان را از او میپرسند و بسیاری از عناصر آشنای دیگری سر و کار داریم که اصولا هنگام صحبت دربارهی کارگردان «روانی» (Psycho)، درون ذهنمان پررنگ میشوند. ولی اینجا قصه نه با یک راز بزرگ که با زنجیرهای از سوالات پیچیده جلو میرود که هر چند وقت یک بار، کارگردان هم به تعدادشان اضافه میکند و هم پاسخ بعضی از آنها را به اشکال مستقیم یا غیرمستقیم، تحویلتان میدهد. طوری که از منظر ذهنی، نوعی تعامل بین او و تماشاگرش ایجاد شود و حتی قبل از پردازش صحیح شخصیت اصلی یا شناسایی هدف محوریاش در فیلمنامه، همراهی با وی برایمان لذتبخش به نظر برسد.
مفهوم سفر کردن و دائما در حرکت بودن شخصیت اصلی، یکی از بارزترین مثالهای توانایی هیچکاک در بازآفرینی قصههایش به گونهای است که انگار تا پیش از راه رسیدن فیلم مورد بحث، هیچکس خواب چنین داستانی را نیز ندیده است. چرا که همین موضوع، به شدت فرم روایت داستان توسط این کارگردان بزرگ را تحت تاثیر خود قرار میدهد و سبب میشود که شباهتهای انکارناپذیر ذات ماجراهای فیلم به آنچه در Rear Window یعنی یکی از بهترین فیلمهایش دیدهاید، کاملا از ذهنتان پاک شوند. چون این بار ما به جای دنبال کردن شخصیتی تماما ساکن و درگیری با قصههای متفاوت از زاویهای مشخص، داستانی ثابت را از زوایای متفاوت دنبال میکنیم و به رازها نه در قالب بخشی از مسیر رسیدنمان به پردهی آخر داستان، که به عنوان خالق آن مینگریم. پس در کشاکش دستگیریهای قهرمان قصه، درگیری او با سوالات بیجوابش و تماشای ارتباط ناشناخته و پختهای که با کاراکترهای مهم دیگر فیلم دارد، North by Northwest حکم ساختهای را پیدا میکند که به کمکش میتوان اوریجینال بودن در اوج الگوبرداری صحیح از آثار موفق قبلی حاضر در تاریخ سینما را لمس کرد.
Die Hard
برترین توصیف ممکن برای معرفی قسمت اول مجموعهی «جانسخت» (Die Hard) با اجرای ماندگار بروس ویلیس، چیزی نیست جز فیلمی که دهها کارگردان سعی کردند چیزی مثل و مانند آن را بیافرینند و موفقیتهایش را تکرار کنند و تمامیشان هم کموبیش، شکست خوردند. Die Hard یکی از آن آثار متعلق به گذشتهای است که کهنه نمیشوند چرا که هنوز کسی نتوانسته و احتمالا در آینده هم نخواهد توانست که فرمول خلقشده توسط آنها را به شکلی بهتر از خودشان، نشان دنبالکنندگان هنر هفتم دهد. فیلم نه داستان پیچیدهای دارد و نه در شخصیتپردازی و دیگر عناصر پررنگ درون فیلمنامهنویسیاش آنچنان تبدیل به شاهکار بینقصی میشود. ولی در حد و اندازهای همهچیزش را درست کنار یکدیگر میچیند و به قدری اکشنهایش میخکوبکننده، تقلیدنشده و خواستنی به نظر میرسند، که اصلا موقع تماشا و بازبینیهای آن، ذهنتان نتواند به سمت بررسی ارزشهای سینمایی مهم درون ساختار روایتیاش برود. Die Hard به این دلیل فیلم فوقالعادهای نیست که ضعفی ندارد. به این دلیل فیلم فوقالعادهای است که بلاکباسترسازی را درس میدهد و با همهی سادگی بسیاری از بخشهایش، تبدیل به یک سرگرمی ناب هالیوودی میشود. طوری که گیر افتادن شخصیت اصلیاش در مقابل دنیایی از دشمنان گوناگون درون یک آسمانخراش بلند، صرفا دستمایهای برای استفاده از اکشنهای بیمعنی نباشد و واقعا تلاشهای شخصیت اصلی برای پشت سر گذاشتن موانعی که دائما در مقابلش ظاهر میشوند، برایمان جذاب و پراهمیت به نظر برسد. همین هم قصهی زجر کشیدنهای بروس ویلیس موقع پریدن به داخل طبقهای متفاوت از طریق پنجرههای آن یا بالا رفتن از تجهیزات آسانسور برای رسیدن به سد بعدی دشمنان را تبدیل به داستانی شخصیتر و مهمتر میکند که در کنار تمپو، هیجان بسیار زیادی نیز دارد. از سکانسهای اکشنی که میتوان موقع هیجانزده شدن برای آنها، زحمتی را که پای تکتکشان کشیده شده است لمس کرد و انواع مدیومهای تصویری بارها و بارها تکرارشان کردهاند، تا قهرمان دوستداشتنی و بدلباسی که هیچوقت ادا درنمیآورد و واقعا انقدر میجنگد و تسلیم نمیشود که همه بفهمند، چرا لیاقت یدک کشیدن نام جانسخت را دارد.
The Nice Guys
اگر هوس دیدن یکی از بهترین نسخههای مدرن داستان دو کارآگاه که به شکل خندهداری از پس انجام ماموریتهایشان برمیآیند به سرتان زد و این وسط راسل کرو و رایان گاسلینگ هم جزو ستارههای محبوبتان بودند، تماشای The Nice Guys به کارگردانی شین بلک، میتواند هدیهی شما به خودتان باشد. یک اکشنکمدی شدیدا خندهآور و حسابشده، که با دیالوگهای بعضا به یاد ماندنیاش خندههای بلند و چند ثانیهای را تحویلتان میدهد و با آفرینش موقعیتهای طنز در دل جدیترین اکشنها، همواره از افت انرژیتان هنگام وقت گذاشتن برای ثانیههایش، جلوگیری میکند. همهی موارد گفتهشده هم که در انتها با نقشآفرینیهای راضیکنندهی بازیگران ادغام میشوند و استاندارد بودن اثر در اکثر بخشهای دیگر نیز، آنها را پررنگتر از قبل جلوه میدهد.
قصهی The Nice Guys از جایی کلید میخورد که یک کارآگاه خصوصی خوششانس به اسم هالند مارچ (با بازی رایان گاسلینگ)، به همراهی یک زورگیر شناختهشده به اسم جکسون هیلی (با بازی راسل کرو) درمیآید و در کنار وی، به سراغ یک پروندهی بزرگ در لسآنجلسِ سال ۱۹۷۷ میلادی میرود. پروندهای که به ناپدید شدن ناگهانی زنی به اسم آملیا مربوط است و هیلی و مارچ را مقابل گروهی از آدمهای خطرناک که آنها نیز به دنبال او میگردند، قرار میدهد. ماجرای حل این پرونده هم در موقعیتهای اکشن یا به کمک کارآگاهبازیهای گوناگون، مدام بینندهی The Nice Guys را با سکانسهای طنز جدید مواجه میکند که شاید شوخیهایشان به یاد ماندنی محسوب نشوند، ولی قطعا در لحظه چارهای به جز لذت بردن برایتان باقی نمیگذارند. شین بلک به عنوان فیلمساز شناختهشدهای که سابقهی نقشآفرینی در برخی آثار هالیوودی را هم دارد، بعضا اتمسفری مانند آنچه را که در یکی دیگر از فیلمهای موفقش یعنی Kiss Kiss Bang Bang با بازی رابرت داونی جونیور شاهدش بودیم، لابهلای ثانیههای The Nice Guys تحویلمان میدهد. با این تفاوت که حالا در گسترهی بزرگتری از شخصیتها قصهسرایی کرده است و بین کاراکترهای متفاوتتری، شیمیهای خندهدار و دوستداشتنیاش را به وجود میآورد. پس اگر میتوانید با نقصهای The Nice Guys کنار بیایید و برای دستیابی به سرگرمیهای دوستداشتنی سینما، فقط و فقط دنبال شاهکارهای مطلق نمیگردید، دیدن این فیلم یکی از بهترین بهانههایی است که میتوانید در آخر هفته، برای خندیدن داشته باشید.
بمب؛ یک عاشقانه
یکی از محبوبترین فیلمهای مخاطبانِ سیوششمین دوره از جشنوارهی فیلم فجر یعنی «بمب؛ یک عاشقانه»، دومین اثر بلند پیمان معادی در مقام کارگردان است که خود او، لیلا حاتمی، سیامک انصاری، حبیب رضایی و سیامک صفری، مسئولیت نقشآفرینی در جایگاه کاراکترهای اصلیاش را داشتهاند. داستان فیلم، در دوران اوج بمبارانهای ایران روایت میشود. دورانی که مردم در میان صدای آژیرهای خطر و ترس از به پایان رسیدن همهچیز با افتادن یک بمب در حیاط خانههایشان زندگی میکردند و معادی برای تصویرسازی از قصهی عاشقانهاش، آن را به عنوان تنظیمات فضا-زمانی فیلمنامه برگزیده است. افزون بر دستاوردهای بینالمللی و داخلی ساختهی مورد بحث، همین موضوع که آهنگساز شناختهشدهای چون النی کاریندرو با آفرینش موسیقیهای این فیلم برای نخستین بار نقشی در یکی از محصولات سینمای ایران داشته، پتانسیل افزایش جذابیت «بمب؛ یک عاشقانه» در نگاه برخی مخاطبان را دارد. فیلمی که شخص پیمان معادی در کنار احسان رسولاف وظیفهی تهیهکنندگیاش را عهدهدار بودند و محمود کلاری و بهرام دهقانی، به ترتیب فیلمبرداری و تدوین آن را به سرانجام رساندهاند.