خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ
همهی ما، یا حداقل همه ما کرم کتاب ها، نام کتابفروشی و البته کافه «شکسپیر و شرکا»ی پاریس را شنیده ایم، کتابفروشی و کافه ای در حاشیه جنوبیِ رودِ سن در مرکز شهرِ قدیمیِ پاریس که تاریخی به درازایِ قرن بیستم دارد و نامش با برخی از بزرگ ترین نویسندگان و البته مشهورترینِ آن ها پیوند خورده است و البته می دانیم که دو کتابفروشیِ شکسپیر و شرکا در پاریس بوده است، یکی به مدیریتِ سیلویا بیچ که پاتوق جویس و همینگوی و فیتزجرالد بوده است و دیگر وجود خارجی ندارد و دیگری، همان که امروز وجود دارد، به مدیریتِ جرج ویتمنِ فقید و اکنون دخترش سیلویا، که هنوز هم فعال است و خود به یکی از جاذبه های گردشگریِ پاریس تبدیل شده است.
اما آن چه احتمالاً نمی دانیم این است که کافه ها و کتابفروشی های اروپایی علاقه بسیاری به نام شکسپیر دارند و مثلاً کافه و کتابفروشیِ دیگری به نام «شکسپیر و پسران» در برلین (و البته یک شعبه دیگر در پراگ) هست که هرچند به شهرتِ شکسپیر و شرکا نیست و البته سابقه بلندِ آن را هم ندارد، اما خود به یکی از پاتوق های آنگلوفون های برلین تبدیل شده است. این کافه کتاب فروشی در خیابانِ ورشو در محله فریدریش هاینِ برلین واقع است، یکی از محلاتِ مرکزی و البته نسبتاً گرانقیمتِ برلین که انتهایش به رودخانه مشهورِ برلین می رسد و کم و بیش شبیه بلوار کشاورزِ خودمان است، بسیار پهن و البته با فضای سبز دل انگیزی (البته در تابستان که سرمای هوا کشنده نیست!) که نیمکت هایی در آن گذاشته اند و گذرِ تراموا هم از دو طرفِ آن حس نوستالژیکی به آن می بخشد. کتابفروشیِ «شکسپیر و پسران» یکی از معدود کتابفروشی ها در برلین است که در آن می توان کتاب های به زبان انگلیسی پیدا کرد و البته، به خاطر پر مشتری بودنِ این کتاب ها، کتاب های داستانش بیش از دیگر کتاب ها است و تقریباً چهار قفسه کامل به آن اختصاص دارد و همه جور داستانی در آن می توان پیدا کرد، از کلاسیک هایی مانند تولستوی و داستایفسکی و پروست و جویس گرفته تا امروزی هایی مانند استیفن کینگ، هرچند من گشتم تا کتابی مانند جوجو مویز پیدا کنم و مچشان را بگیرم که آشغال فروشی راه انداخته اند، اما نیافتم و آفرین گفتم به سلیقه شان!
فضای کتابفروشی و کافه به اصطلاح اتوبوسی است، یک مستطیل دراز که یک طولِ آن پنجره است و میزهای بلندی رو به پنجره برای کسانی قرار گرفته که می خواهند با لپ تاپ کار کنند و از تماشای خیابان ورشو لذت ببرند و برای کسانی هم که نمی خواهند کار کنند و می خواهند از مصاحبتِ دیگری لذت ببرند، میزهای مربعی کوچکی با دو یا چهار صندلی در کنارشان در وسط، بین پنجره ها و دیوارهای پوشیده از کتاب، قرار گرفته است و البته فراموش نکرده اند که روی آن با برچسبی بنویسند که روی این میزها گذاشتنِ لپ تاپ ممنوع است، هرچند خودِ باریستاهای کافه می گویند در مواقع خلوتی، مثلاً اولِ صبحِ آخرِ هفته ها، می توان روی آن ها نشست و بساط کار و لپ تاپ را علم کرد. درِ ورودی درست روبروی پیشخوان قرار گرفته است که در انتهای سمتِ راستِ درِ ورودی است و دستگاه های قهوه روی آن قرار گرفته است و کیک ها و نان های اشتها آوری هم آن جا خودنمایی می کنند و حتی اگر صبحانه مفصلی هم خورده باشی، با دیدنِ آن ها احساس گرسنگی خواهی کرد. دیوارِ عرضیِ سمت راست هم نوشیدنی های خنکِ غیر الکلی است (اینجا کافه و کتابفروشی است و برای همین الکل در آن سرو نمی شود) و در آن مثلاً می توان نوشیدنیِ مورد علاقه هیپستر های برلینی را هم یافت، یعنی نوشیدنی ای که به نام «کلاب میت» شناخته می شود و پر است از نیکوتین و البته از عصاره مالت به دست آمده و همه جا، در دانشگاه و کافه و موزه و گالری، می بینی که دستِ بسیاری از جوانانِ برلینی، خصوصاً آن ها که موهای عجیب دارند و شلوار سندبادی پوشیده اند، همین «کلاب میت» فوق الذکر است.
کتاب فروشی «شکسپیر و پسران» البته بیشتر کتاب های نو می فروشد، اما در بین کتاب ها می توان کتاب های دست دوم هم یافت و مثلاً من همین چند روز پیش مجموعه همه نمایشنامه های برنارد شاو را به قیمتِ ۲ یورو پیدا کردم و از خریدِ آن بسیار خوشحالم، هرچند اگر صاحبِ قبلیِ کتاب با ماژیک قسمت هایی از نوشته را رنگی نکرده بود، بسیار خوشحال تر می شدم. کافه هر روز از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب باز است، جز یکشنبه ها که از ۹ صبح باز می شود و معمولاً اول صبحش پاتوق کسانی است مانند من که لپ تاپ خود را می آورند و با خرید قهوه ای پشتِ میزهای بلند رو به پنجره می نشینند و تا ظهر به کار خود مشغول می شوند. از ساعت ۹ و ۱۰ اما، خصوصاً در روزهای تعطیل، سر و کله آدم های اهل برانچ پیدا می شود و دسته دسته آدم هایی می آیند و دور میزهای چهار نفره می نشینند، یا اگر تعدادشان بیشتر باشد دو یا سه میز را به هم می چسبانند، و با صدای بلند شروع به حرف زدن و املت خوردن می کنند و در همین زمان است که می توان گفتگوهایی به زبان های مختلف را شنید؛ تا امروز من علاوه بر زبان آلمانی، فرانسوی، انگلیسی (عموماً با لهجه بریتانیایی)، عربی، کره ای (یا زبان شرقی دیگری، من این زبان ها را از هم تشخیص نمی دهم، و البته یک بار فارسی شنیده ام و برای همین این کافه برای من شبیه شده است به یک برج بابل که در آن می توان زبان های مختلف را شنید و حتی بعد از مدتی، حدود ساعت ده و یازده که کمی از کار خسته شده ای، تلاش برای تشخیصِ این که آدم ها به چه زبانی صحبت می کنند، خود به بازیِ جذابی تبدیل می شود. از این نظر، «شکسپیر و پسران» خود یک برلین کوچک است، جایی که می شود قهوه خورد و زبان های مختلف را شنید و لذت برد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ
همهی ما، یا حداقل همه ما کرم کتاب ها، نام کتابفروشی و البته کافه «شکسپیر و شرکا»ی پاریس را شنیده ایم، کتابفروشی و کافه ای در حاشیه جنوبیِ رودِ سن در مرکز شهرِ قدیمیِ پاریس که تاریخی به درازایِ قرن بیستم دارد و نامش با برخی از بزرگ ترین نویسندگان و البته مشهورترینِ آن ها پیوند خورده است و البته می دانیم که دو کتابفروشیِ شکسپیر و شرکا در پاریس بوده است، یکی به مدیریتِ سیلویا بیچ که پاتوق جویس و همینگوی و فیتزجرالد بوده است و دیگر وجود خارجی ندارد و دیگری، همان که امروز وجود دارد، به مدیریتِ جرج ویتمنِ فقید و اکنون دخترش سیلویا، که هنوز هم فعال است و خود به یکی از جاذبه های گردشگریِ پاریس تبدیل شده است.
اما آن چه احتمالاً نمی دانیم این است که کافه ها و کتابفروشی های اروپایی علاقه بسیاری به نام شکسپیر دارند و مثلاً کافه و کتابفروشیِ دیگری به نام «شکسپیر و پسران» در برلین (و البته یک شعبه دیگر در پراگ) هست که هرچند به شهرتِ شکسپیر و شرکا نیست و البته سابقه بلندِ آن را هم ندارد، اما خود به یکی از پاتوق های آنگلوفون های برلین تبدیل شده است. این کافه کتاب فروشی در خیابانِ ورشو در محله فریدریش هاینِ برلین واقع است، یکی از محلاتِ مرکزی و البته نسبتاً گرانقیمتِ برلین که انتهایش به رودخانه مشهورِ برلین می رسد و کم و بیش شبیه بلوار کشاورزِ خودمان است، بسیار پهن و البته با فضای سبز دل انگیزی (البته در تابستان که سرمای هوا کشنده نیست!) که نیمکت هایی در آن گذاشته اند و گذرِ تراموا هم از دو طرفِ آن حس نوستالژیکی به آن می بخشد. کتابفروشیِ «شکسپیر و پسران» یکی از معدود کتابفروشی ها در برلین است که در آن می توان کتاب های به زبان انگلیسی پیدا کرد و البته، به خاطر پر مشتری بودنِ این کتاب ها، کتاب های داستانش بیش از دیگر کتاب ها است و تقریباً چهار قفسه کامل به آن اختصاص دارد و همه جور داستانی در آن می توان پیدا کرد، از کلاسیک هایی مانند تولستوی و داستایفسکی و پروست و جویس گرفته تا امروزی هایی مانند استیفن کینگ، هرچند من گشتم تا کتابی مانند جوجو مویز پیدا کنم و مچشان را بگیرم که آشغال فروشی راه انداخته اند، اما نیافتم و آفرین گفتم به سلیقه شان!
فضای کتابفروشی و کافه به اصطلاح اتوبوسی است، یک مستطیل دراز که یک طولِ آن پنجره است و میزهای بلندی رو به پنجره برای کسانی قرار گرفته که می خواهند با لپ تاپ کار کنند و از تماشای خیابان ورشو لذت ببرند و برای کسانی هم که نمی خواهند کار کنند و می خواهند از مصاحبتِ دیگری لذت ببرند، میزهای مربعی کوچکی با دو یا چهار صندلی در کنارشان در وسط، بین پنجره ها و دیوارهای پوشیده از کتاب، قرار گرفته است و البته فراموش نکرده اند که روی آن با برچسبی بنویسند که روی این میزها گذاشتنِ لپ تاپ ممنوع است، هرچند خودِ باریستاهای کافه می گویند در مواقع خلوتی، مثلاً اولِ صبحِ آخرِ هفته ها، می توان روی آن ها نشست و بساط کار و لپ تاپ را علم کرد. درِ ورودی درست روبروی پیشخوان قرار گرفته است که در انتهای سمتِ راستِ درِ ورودی است و دستگاه های قهوه روی آن قرار گرفته است و کیک ها و نان های اشتها آوری هم آن جا خودنمایی می کنند و حتی اگر صبحانه مفصلی هم خورده باشی، با دیدنِ آن ها احساس گرسنگی خواهی کرد. دیوارِ عرضیِ سمت راست هم نوشیدنی های خنکِ غیر الکلی است (اینجا کافه و کتابفروشی است و برای همین الکل در آن سرو نمی شود) و در آن مثلاً می توان نوشیدنیِ مورد علاقه هیپستر های برلینی را هم یافت، یعنی نوشیدنی ای که به نام «کلاب میت» شناخته می شود و پر است از نیکوتین و البته از عصاره مالت به دست آمده و همه جا، در دانشگاه و کافه و موزه و گالری، می بینی که دستِ بسیاری از جوانانِ برلینی، خصوصاً آن ها که موهای عجیب دارند و شلوار سندبادی پوشیده اند، همین «کلاب میت» فوق الذکر است.
کتاب فروشی «شکسپیر و پسران» البته بیشتر کتاب های نو می فروشد، اما در بین کتاب ها می توان کتاب های دست دوم هم یافت و مثلاً من همین چند روز پیش مجموعه همه نمایشنامه های برنارد شاو را به قیمتِ ۲ یورو پیدا کردم و از خریدِ آن بسیار خوشحالم، هرچند اگر صاحبِ قبلیِ کتاب با ماژیک قسمت هایی از نوشته را رنگی نکرده بود، بسیار خوشحال تر می شدم. کافه هر روز از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب باز است، جز یکشنبه ها که از ۹ صبح باز می شود و معمولاً اول صبحش پاتوق کسانی است مانند من که لپ تاپ خود را می آورند و با خرید قهوه ای پشتِ میزهای بلند رو به پنجره می نشینند و تا ظهر به کار خود مشغول می شوند. از ساعت ۹ و ۱۰ اما، خصوصاً در روزهای تعطیل، سر و کله آدم های اهل برانچ پیدا می شود و دسته دسته آدم هایی می آیند و دور میزهای چهار نفره می نشینند، یا اگر تعدادشان بیشتر باشد دو یا سه میز را به هم می چسبانند، و با صدای بلند شروع به حرف زدن و املت خوردن می کنند و در همین زمان است که می توان گفتگوهایی به زبان های مختلف را شنید؛ تا امروز من علاوه بر زبان آلمانی، فرانسوی، انگلیسی (عموماً با لهجه بریتانیایی)، عربی، کره ای (یا زبان شرقی دیگری، من این زبان ها را از هم تشخیص نمی دهم، و البته یک بار فارسی شنیده ام و برای همین این کافه برای من شبیه شده است به یک برج بابل که در آن می توان زبان های مختلف را شنید و حتی بعد از مدتی، حدود ساعت ده و یازده که کمی از کار خسته شده ای، تلاش برای تشخیصِ این که آدم ها به چه زبانی صحبت می کنند، خود به بازیِ جذابی تبدیل می شود. از این نظر، «شکسپیر و پسران» خود یک برلین کوچک است، جایی که می شود قهوه خورد و زبان های مختلف را شنید و لذت برد.