صابر گلعنبری
چند روز پیش شبکه دولتی ابوظبی از تولید سریالی درباره حسین بن منصور حلاج شاعر و عارف نامی ایرانی سده سوم هجری قمری خبر داد. این مساله برای کسانی که با پیچ و خم سیاستهای دولت امارات آشنایی دارند، امری عجیب به نظر نمیرسد، اما احتمالا افرادی که بدون پیشینه ذهنی با چنین خبری مواجه میشوند، این برداشت اولیه در ذهنشان نقش ببندد که یکی دیگر از بزرگان تاریخ ایران این بار به وسیله امارات مصادره شد؛ اما این چیزی نیست که ابوظبی با ساخت این سریال دنبال میکند.
قبلا هم در یادداشتی گفته شد که امارات امروز مروج اصلی تصوف نه تنها در جهان عرب، بلکه در پهنه جهان اسلام است. این کار از سر دلدادگی و علقه خاندان زاید به تصوف نیست و چنین رابطهای هم مشهود نبوده است و وجود عکسهایی از مشارکت بنیانگذار امارات شیخ زاید بن سلطان آل نهیان در جشنهای مولودیخوانی پیامبر اسلام (ص) در دهه هفتاد قرن پیشین نشان از وجود رابطه مرید و مرادی با تصوف در این خاندان نیست.
پر واضح است آنچه امارات برای ترویج صوفیگری در جهان انجام میدهد، اهدافی کاملا سیاسی دارد و در قالب یک پروژه دنبال میشود که دو رکن اساسی دارد: یکی حذف جریان اسلام سیاسی و دومی ایجاد آلترناتیو اسلامی بیخطر که هیچ چشمداشتی به قدرت و سیاست ندارد.
منظور از اسلام سیاسی تنها جریانهای سیاسی اهل سنت و در راس آنها اخوان المسلمین نیست، بلکه اسلام سیاسی شیعی را نیز در بر میگیرد و انواع سلفیت را هم شامل میشود، چه سلفیت جهادی، چه سلفیت سیاسی چه سلفیت حرکی و حتی سلفیت سنتی و علمی.
به نظر میرسد که حتی آن بخش از سلفیت نیز که همواره توجیهگر نهاد قدرت بوده است، در امان نمانده است و اقدامات محمد بن سلمان ولیعهد عربستان در تضعیف نهاد دینی سنتی و دادن آزادی عمل به صوفیان در دو سال اخیر در این راستا قابل تفسیر است.
هیچ کدام از جریانهای اسلام سیاسی به اندازه سلفیت علیه تصوف موضع نگرفته و همواره با سلاح تکفیر به جنگ با این مکتب رفته است؛ حال تولید سریالی تلویزیونی درباره حلاج یکی از جنجالیترین و بحثبرانگیزترین عرفای تاریخ اسلام در وهله نخست اقدامی ضد سلفی است تا ضدیت با بقیه جریانهای اسلام سیاسی که نه تنها مواضع تندی علیه تصوف نداشته، بلکه بعضا خود حتی گرایش صوفیانه هم داشتند؛ از جمله حسن البنا بنیاگذار اخوان المسلمین که متاثر از طریقت حصافیه بود.
تحقق هر دوی این مهم (حذف اسلام سیاسی و ایجاد جایگزین) نیز همپای هم در دو دهه گذشته پیگیری شده و ارجاع این رویکرد امارات به تحولات جهان عرب از ۲۰۱۱ به بعد اشتباه است. بله! این سیاست از شروع انقلابهای عربی و با به سرانجام رساندن کودتای نظامیان مصری در ۲۰۱۳ با شدت بیشتری پیگیری شد، اما از آنجا شروع نشد.
اصل این اهتمام به حادثه ۱۱ سپتامبر باز میگردد. پس از آن بود که جریانهای تصوف در کانون توجه اتاقهای فکر قدرت و مراکز مطالعاتی غرب به ویژه در آمریکا قرار گرفت و در تابستان ۲۰۰۲ بنیاد مطالعاتی "راند" در آمریکا با انتشار پژوهشی خواستار ایجاد ائتلاف راهبردی با جریان تصوف برای مقابله با افراطیگری در جهان اسلام شد.
سپس مرکز نیکسون در اجلاس امنیت بینالمللی در واشنگتن بر اهمیت این مساله در پیشبرد اهداف سیاست خارجی آمریکا تاکید کرد. بعد از آن هم پژوهشگران صاحب نامی مثل برنارد لوئیس و دنیل پایپز که گرایش نئوکانی دارند، بر ضرورت احیای تصوف برای مقابله با اسلام سیاسی تاکید کردند؛ تا جایی که کمیته آزادیهای دینی کنگره آمریکا از کشورهای عربی خواست به رشد و گسترش حرکتهای صوفیمسلک کمک کنند.
در واقع، اشتراک منافع و سه فاکتور اصلی موجب شده است که احیا و تقویت سیاسی تصوف در قالب یک پروژه منطقهای و بینالمللی به ویژه در جهان عرب به عنوان یک آلترناتیو جدی برای اسلام سیاسی دنبال شود:
۱ـ خصومت تاریخی میان اسلام سیاسی و آمریکا و غرب
۲ـ دشمنی اسلام سیاسی با اسرائیل
۳ـ تهدید این جریان برای نظامهای سیاسی عربی
از این منظر هم باید به نزاع امارات و عربستان با ایران و ترکیه در چارچوب همین پروژه تقابل با اسلام سیاسی نیم نگاهی کرد.
البته ناگفته نماند که یقینا احیای آن قرائت به محاق رفته از تصوف مراد نیست که سیاستگریزی را از سر خصومت با قدرت و نگاه منفی به حاکمان به عنوان یک امر دنیوی و با رویکردی عرفانی در پیش میگرفت و شخصیتهای معروفی از دل آن چون ابوالحسن شاذلی، عمر مختار، عبدالقادر الجزایری، محمد بن عبد الله حسن و غیره برخاسته که علیه مغول و استعمار فرانسه و انگلیس قیام کردند؛ بلکه تقویت آن جریانها مد نظر است که معمولا نوعی سیاستگریزی را اختیار کردهاند که همزمان از قدرت و مشارکت در آن رویگردان ولی به دوستی با حاکمان متمایل و راغب هستند.
۵۲۳۱۰