به گزارش مشرق، «سعدالله زارعی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
نشست ضد ایرانی ۲۴ و ۲۵ بهمن ورشو کاملاً بیانگر ضعف آمریکا در مواجهه با قدرت منطقهای جمهوری اسلامی است. آمریکاییها با صراحت گفتند ایران باید دست خود را از پشت روند پرشتاب امنیتی و سیاسی سوریه بردارد و علیرغم آنکه جبهه مقاومت به پیروزی نهایی بسیار نزدیک شده است به فعالیت «کنسرتی» تن دهد که او تنها یکی از بازیگرانش است. مایک پمپئو در سخنرانی چند روز پیش خود در قاهره گفت «امیدواریم ایران و روسیه را به همراه حکومت سوریه و تمام افراد ذینفع در آنجا بر سر میز مذاکره بیاوریم تا درباره شکل ساختاری که سوریه پس از جنگ داخلی باید داشته باشد، گفتوگو کنند».
بیشتر بخوانید:
درباره نشست ضدایرانی لهستان بیشتر بدانیم +فیلم
واکنش وزارت خارجه به همایش ضد ایرانی در لهستان
اروپا دیواری ندارد که یادگاری بنویسید
انتخاب «لهستان» هم که در شمال شرق خود به خاک روسیه میرسد، برای بازتاب دادن یک تهدید ضمنی بود که روسیه باید به آمریکا برای متوقف کردن حرکت ایران در منطقه کمک کند و این همه در حالی است که اساساً بازی در «زمین واقعی» تمام شده و نقاشی بمب افکنها و تانکها کارآیی ندارد. واقعیت این است که بازی در عراق تمام شده، در لبنان تمام شده و در سوریه به روزهای پایانی نزدیک شده است. همین امروز اگر رسانههای کشورهایی را که قرار است در نیمه دوم بهمن ماه به ورشو بروند، بررسی کنیم دهها مقاله، یادداشت، مصاحبه و گزارش با این مضمون در آنها میبینیم «اسد در سوریه ماندگار شد». دولت سوریه زیر شدیدترین فشارها در فاصله سالهای ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۵ خود را نیازمند مذاکره سیاسی ندید و یا به کشورهایی که او را به آن ترغیب میکردند، اعتماد نکرد، اینک پس از پیروزی بر گروههای تکفیری تحتالحمایه غربی- عربی و در حالی که نزدیک به ۹۰ درصد خاک خود را از سیطره دشمنانش خارج کرده است، چرا باید خود را نیازمند مذاکره دیده و یا به دعوتکنندگان به مذاکره پاسخ مثبت دهد؟ به همین ترتیب چرا ایران و به تعبیر درستتر جبهه مقاومت باید در شرایط «پیروزی مطلق» به مذاکره و تسهیم تن دهد؟
دعوت کنندگان ایران و سوریه به مذاکره درباره آینده دمشق چه میگویند؟ آنان میگویند درست است که شما در بعد نظامی امنیتی به پیروزی رسیدید ولی این به معنای توأم شدن آن با پیروزی سیاسی نیست! همین حدود سه ماه پیش بود که «انگلا مرکل» صدراعظم آلمان گفت بله ما اعتراف میکنیم که اسد در بعد نظامی غلبه کرده است ولی این به معنای حل بحران سوریه نیست و بعد مدعی شد که اسد با بحران عدم پذیرش داخلی مواجه است! در اظهارات «مایک پمپئو» هم شبیه همین مفهوم وجود دارد او با صراحت گفته که میخواهد تمامی «افراد ذینفع» را دور میز بیاورد تا درباره ساختار سیاسی سوریه پس از بحران گفتوگو کنند: به عبارت واضحتر آمریکاییها در صدد هستند عربستان، قطر، امارات، ترکیه و بعضی از کشورهای اروپایی از یک سو و گروههای تروریستی تحتالحمایه از سوی دیگر را دور یک میز جمع کنند و به هر کدام از کیک سوریه سهمی بدهند آیا این غیر از این معناست که سوریه علیرغم پیروزی باید تسلیم دشمنانش شود! آیا این سخن بهرهای از عقل دارد و به قول رهبر معظم انقلاب اسلامی، جز از سوی «احمقهای درجه یک» امکان صدور دارد؟
فرض را بر این میگذاریم که منظور مقامات آمریکایی سهم دادن به دولتهای حامی تروریستها نظیر سعودی نیست مراد گروههای داخلی سوریه است که در طول این سالها بطور مسلحانه با دولت و ارتش سوریه جنگیدهاند و در نهایت منظور این است که دو طرف درباره یک «دولت وحدت ملی» یا «دولت انتقالی» و قانون اساسی جدید به توافق برسند در این صورت سوالات زیادی وجود دارد؛ اول اینکه باید از آمریکا که منطق آن منطق «قدرت» است پرسید وقتی ارتش سوریه با قدرت و البته نثار جانبخشی از نیروهای خود و کشتن دهها هزار تروریست بر آنان غلبه کرده است، چرا باید آنان را به مذاکره بخواند و در واقع به قدرت برساند؟ کدام دولت در دنیا این کار را کرده و به نتیجه رسیده است که دولت سوریه به آن توصیه میشود؟ بله اگر ارتش و دولتی در مقابل مخالفان شکست بخورند و بیم آن وجود داشته باشد که معارضان به پیشرویهای بزرگتری دست بزنند، منطق نظامی و سیاسی به دولت مرکزی توصیه میکند که یا راهی برای توافق با مخالفان خود و یا راهی برای گرفتن وقت پیدا کند و به تقویت خود و زیرنظر گرفتن آنان ادامه دهد.
به فرض که دولت سوریه فریب خورده و مخالفانی که دستشان تا مرفق به خون مردم آلوده است را به عنوان «شریک» خود در دولت بپذیرد، آیا چنین خبری در عمل شدنی است؟ آیا در این صورت یک دولت برآمده از لااقل نیمی از مخالفان میتواند به «کار» بپردازد؟ پاسخ این سوالات روشن است ما در تاریخ یک نمونه غیرقابل تسری به سوریه داریم و آن کشور سودان و جنگ آن با مخالفان در جنوب خود است. سودان پس از یک دوره طولانی جنگ با معارضان خود در جنوب و شکست از آنان در نهایت در سال ۱۳۹۰ تسلیم شد و جنوب که منطقه غنی آن به حساب میآمد را از دست داد. امروز با وجود آنکه نزدیک ۸ سال از آن روزها میگذرد و دو دولت در این کشور مستقر شده اما با این وجود مشکلات، درگیریها و بحران سودان به پایان نرسیده است. پس منطق حکم میکند که دولت دمشق به هیچوجه زیر بار هیچ اندازه از پذیرش معارضین مسلح به عنوان بخشی از شهروندان که شایسته اعطای «حقوق ویژه» خوانده میشوند، نرود! چرا یک تروریست مهاجم باید به رسمیت شناخته شود و چرا باید به او در حالی که پس از حدود هفت سال ارتکاب انواعی از جنایت، شکست خورده است، «حقوق ویژه» داد. پس اصل اینکه گفته میشود دولت ناگزیر به کنار آمدن با مخالفان مسلح خود است، قابل پذیرش نیست.
بعضی هم که از فضای سوریه هیچ اطلاعی ندارند میگویند مخالفان دولت دو دسته هستند؛ مخالفان مسلح و مخالفان سیاسی. بنابراین دولت بهتر است همزمان با پس زدن دست معارضان مسلح به سوی مخالفان سیاسی خود دست دراز کند و معنای حرف امثال آقای پمپئو هم چیزی جز این نیست. اما در این رابطه چند نکته اساسی وجود دارد. دولت سوریه بدون شک مخالفان سیاسی هم دارد ولی این مخالفان سیاسی که در عین مخالفت با بعضی از رویکردهای دولت با مخالفان مسلح سوریه هم مرزبندی دارند، فاقد سازمان و «موقعیت مشخص» میباشند درگذشته آنان شش دسته بودند که ذیل عنوان «هیئت تنسیق» خوانده میشدند اما اینها تقریباً هیچ حضوری در مناسبات اجتماعی نداشته و اصلاً معلوم نیست تعدادشان چقدر است.
با استناد به انتخابات ۵ سال قبل که اینها در آن شرکت کرده و کاندیدا داشتند میتوانیم بگوییم تقریباً هیچ جایگاه اجتماعی ندارند و حالا سوال این است که وقتی یک گروه یا چند گروه جایگاه اجتماعی معتنابهی ندارند به چه دلیل دولت باید آنها را به عنوان یک گروه مقبول مردم مورد «توجه ویژه» قرار دهد؟ و باید اضافه کرد که اصرار آمریکا و… به پذیرش مخالفان دولت سوریه به هیچ وجه شامل این گروهها نمیشود و دقیقاً مراد آنان از پذیرش مخالفان، قدرت دادن به گروههای مسلح است که در مصاف با ارتش سوریه و جبهه مقاومت شکست خوردهاند یعنی داعش، النصره و… که برای آن اسناد زیادی وجود دارد و این قلم در یادداشت قبل (بوی توطئه بازیگران احمق) مواردی از آن را بیان کرد. در واقع این جبهه شکست خورده یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه، عربستان و… گمان میکنند با راهاندازی یک جو روانی میتوانند، جبهه مقاومت را وادار به پذیرفتن چیزی نمایند که برای از بین رفتن آن هفت سال جنگیده است!
جالب است که آمریکا در پایان بازی سوریه و شکست در آن، در لهستان معرکهگیری کرده و از ائتلافگیری جدید علیه ایران سخن میگوید. کدام ایران؟ همان ایرانی که حدود یک ماه پیش بعضی از مقامات آمریکایی پایان یافتن دوام آن را تا قبل از عید کریسمس وعده دادند. این نشان میدهد که علیرغم آن همه امکانات و تجربه، آمریکا در برابر ایران و جبهه مقاومت به «استیصال مطلق» رسیده است. صورت مسئله را خوب نگاه کنید: یک ابرقدرت در برابر یک دولت که ۴۰ سال آن را در انواعی از محاصره قرار داده، برای غلبه بر آن ناگزیر دست به ائتلاف به قول خودش آمریکایی، اروپایی، آسیایی و آفریقایی زده است! آیا این بزرگترین اعتراف به قدرت جمهوری اسلامی نیست؟ آیا دولت آمریکا با این درجه از ضعف، میتواند مشکلات خود را حل کرده و از این ورطه خارج شود؟ آمریکا زمانی که بحران سوریه در اوج بود و هیچیک از دولتها بقا دولت سوریه را باور نداشتند، ائتلافی از ۸۵ کشور و ذیل عنوان «دوستان سوریه» تشکیل داد. اما سرنوشت آن ائتلاف چه شد؟ این «دوستان» و به عبارت درستتر» «دشمنان سوریه» یکییکی آب شده و از خاطرهها هم محو شدند و چیزی از آن باقی نماند. حالا در شرایط پیروزی دولت سوریه، آمریکا از ائتلافی جهانی حرف میزند و حال آنکه مهمترین کشورهای عضو، آن گروه ۸۵ نفره امروز درگیر بحرانهای بزرگی در داخل خود هستند. به آمریکا، فرانسه، آلمان، انگلیس، عربستان و… بنگرید.