حرکت بمب های ساعتی از عنبرآباد تا شیارنرم


در صف طولانی عبور از آخرین تنگه هستند تا از مرز «شیار نرم» عبور کنند. نمی‌شود تعداد ماشین‌هایی که ساعت‌ها توی راه بوده‌‌اند تا به اینجا برسند، شمرد؛ شاید هزار ماشین، یا حتی بیشتر...

حرکت بمب های ساعتی از عنبرآباد تا شیارنرم

بمب‌های ساعتی متحرک تا چند دقیقه دیگر می‌رسند. بار این کاروان گازوییل است. وانت‌های نیسان و تویوتا تا خرخره پر اند. قرار است سوخت قاچاق را در مرز پاکستان تخلیه کنند و برگردند، اگر برگشتی در کار باشد.

به گزارش عصر ایران، روزنامه ایران نوشت: خیلی‌هایشان اسیر انفجار بمب در آخرین لحظه می‌شوند. نجاتی در کار نیست. راننده تا بن استخوان می‌سوزد و تمام می‌شود.

در صف طولانی عبور از آخرین تنگه هستند تا از مرز «شیار نرم» عبور کنند. نمی‌شود تعداد ماشین‌هایی که ساعت‌ها توی راه بوده‌‌اند تا به اینجا برسند، شمرد؛ شاید هزار ماشین، یا حتی بیشتر. از جایی که ایستاده‌ام صف آنها شبیه به ریسمانی است که همینطور پیچ خورده و میان کوه و کمر تفتیده بلوچستان.

آدم‌هایی که سوار این بمب‌های ساعتی هستند خسته و کلافه‌اند. مسیر 60 کیلومتری از کافه بلوچی تا مرز 20 ساعت در راه بوده‌اند. آنها برای رسیدن به مرز و رساندن گازوییل مجبورند از میان رودخانه‌های فصلی بگذرند، از مسیرهای سنگلاخی عبور کنند و با دست‌کم 2 هزار لیتر سوخت کوه‌‌های راست را بالا بروند که تصورش شبیه به یک کابوس می‌ماند. راهی که گازوییل‌کش‌‌ها انتخاب کرده‌اند ناهموار و پردست‌انداز با پرتگاه‌های خطرناک است. چرخ ماشین‌شان لبه پرتگاه است. این راه مطمئنی نیست چرا که هر روز خبری از واژگونی یا مرگ یکی از راننده‌ها می‌پیچد توی شهر. برای تهیه این گزارش همپای‌شان تا نقطه صفر مرزی با آنها همراهم.

گازوییلی که قرار است در اختیار پاکستانی‌ها قرار بگیرد راه طولانی و پرپیچ و خمی را طی کرده‌. از تهران و قم و اراک و یزد و کرمان و اصفهان و خراسان جنوبی و... تا اینجا راه آمده‌! گازوییلی که لیتری 300 تومان فروخته می‌شود تا به مرز برسد جهشی غیرقابل تصور می‌کند و به 5 هزار تومان می‌رسد. این جهش زمانی به اوج خود رسید که نرخ ارز از مرز 14 هزار تومان گذشت. در این میان قیمت سوخت از جمله بنزین و گازوییل و حتی نفت تحت تأثیر افزایش نرخ ارز روند صعودی پیدا کرد و تا جایی رسید که خیلی‌ها را وسوسه کرد تا دست از کار و پیشه خود بردارند و بروند دنبال قاچاق سوخت. کار تا جایی پیش رفته که برخی از دانش‌آموزان مناطق مرزی ترک تحصیل کرده‌اند و گازوییل‌کش شده‌اند.

من لباس یکدست سفید بلوچی پوشیده‌ام و شال شیری رنگ به سر کرده‌ام تا میان کسانی که به مرز می‌روند کمتر به چشم بیایم. توصیه کرده‌اند که از کافه بلوچی که آخرین محل دپوی گازوییل و بنزین قاچاق در مرز شهرستان سرباز در سیستان و بلوچستان است جلوتر نروم. گفتند که نمی‌توانند مسئولیت جانم را به عهده بگیرند. سفرم را از شهر کرمان شروع کرده‌ام و بیش از هزار کیلومتر پیموده‌ام و یکی از مسیرهای اصلی قاچاق سوخت را وجب به وجب گشته‌ام تا ببینم سوختی که به مرز می‌رود از کجا، چگونه و چطور و چه کسانی آن را منتقل می‌کنند. مسئولیت همه خطرات احتمالی این مأموریت به عهده خودم است.

حرکت بمب های ساعتی از عنبرآباد تا شیارنرم



کرمان، شاهراه اصلی قاچاق سوختیکی از مسیرهای اصلی سوخت قاچاقی که بسوی سیستان و بلوچستان می‌رود از کرمان است. از کرمان هم دو مسیر اصلی برای قاچاق سوخت بسوی جنوب‌شرق می‌رود یکی از بم و دیگری از جیرفت. مسیر جیرفت البته طولانی و پر رفت و آمدتر است آن هم به این خاطر که راه‌های گریز بیشتری برای گازوییل‌کش‌ها وجود دارد تا گیر پلیس نیفتند.

از کرمان تا عنبرآباد 260 کیلومتر است یعنی 3 ساعت و نیم که «شوتی‌ها» این مسافت را دو ساعته می‌روند. شوتی‌ها با ماشین پژو و سمند و حتی پراید سوخت را به مقصد می‌رسانند. بیشترشان چند ماشینه و پشت سر هم می‌روند و ماشینی به فاصله چند کیلومتر جلوتر از آنها حرکت می‌کند که اسمش «راه پاک‌کن» است. راه پاک‌کن وظیفه دارد موارد مشکوک مثل ایست و بازرسی و کمین پلیس را تلفنی گزارش کند تا همدستانش گرفتار نشوند.

از شهر راین بسوی عنبرآباد به تعداد شوتی‌ها افزود می‌شود و راننده‌ام گاهی چرخ‌های سمت راست ماشین را روی شانه خاکی می‌اندازد. دلیل این کارش را می‌پرسم و او سرعت سرسام‌آور این راننده‌ها را دلیل اصلی این کار می‌داند. «راه برای گازوییل‌کش‌ها باید باز باشد. سرعت آنها آنقدر زیاد است که اگر کوچکترین برخوردی با ماشین کنند هر دو ماشین منفجر می‌شود. آنها راننده بمب‌های ساعتی هستند. چند صد متر قبل از اینکه برسند چراغ می‌دهند به نشانه خطر. پس عقل حکم می‌کند برای سالم ماندن جاده را برای آنها باز کنیم. طی این یکی دو سال کلی ماشین گازوییل‌کش تصادف کرده‌اند و گذشته از اینکه خودشان تلف شده‌اند آدم‌های بی‌گناهی را هم به کشتن داده‌اند. پارسال جلوی چشم خودم یکی‌شان با یک ماشین افغان‌بر تصادف کرد و 14 مهاجر زنده زنده در آتش سوختند.»

راننده درباره شوتی‌ها توضیحات جالبی می‌دهد:«نگاه کنید همه این شوتی‌ها که با این سرعت می‌روند برای اینکه بار بیشتری ببرند فنر کمک‌های عقب‌شان را تقویت کرده‌اند تا وقتی بار سنگینی دارند کسی متوجه این موضوع نشود. از طرفی صندلی عقب را در می‌آورند و مشک‌های گازوییل و بنزین را جای آن می‌گذارند. شیشه‌ها را هم دودی می‌کنند تا محتویات داخل ماشین دیده نشود. به پلاک‌هایشان هم اسپری مخصوصی می‌پاشند تا دوربین‌ها نتوانند پلاک‌شان را ثبت کنند.

راه‌پاک‌کن‌ هم آمار جاده را به آنها می‌دهد و اگر در ایست و بازرسی خبری نباشد با تمام سرعت رد می‌شوند در غیر این صورت یکی دو کیلومتر مانده به ایست بازرسی می‌زنند به دل دشت و کویر و ایست و بازرسی را دور می‌زنند.»

راننده اطلاعات دیگری در اختیارم می‌گذارد. او می‌گوید شوتی‌ها بین 800 تا 1000 لیتر سوخت قاچاق را توی نایلون‌های بسیار بزرگ و ضخیمی می‌ریزند که بومی‌ها به آن «مشک» می‌گویند و در نهایت در مقصد آن را به کسانی که گازوییل را انبار می‌کنند تحویل می‌دهند.

هر چه به جیرفت و عنبرآباد نزدیک‌تر می‌شویم تعداد نیسان‌ها نسبت به شوتی‌ها بیشتر می‌شود. از اینجا به بعد نیسان‌ها کار را به دست می‌گیرند چراکه با وجود ایست و بازرسی پلیس آنها می‌توانند 2 تا 3 برابر ظرفیت شوتی‌ها سوخت حمل کنند و هیچ مشکلی هم برای رفت و آمد در راه‌های کویری و کوهستانی ندارند.

از «سربیژن» به بعد مسیر برای گازوییل‌کش‌ها و شوتی‌ها راحت‌تر می‌شود. سربیژن منطقه‌ای کوهستانی است وکوه‌هایش زمستان و پاییز برفگیر است. از اینجا به بعد مسیر باز و صاف‌تر می‌شود و ماشین‌های گازوییل‌کش تخت‌گاز می‌روند.

جیرفت را رد می‌کنیم. بین راه کاروانی از پژوها با سرعتی بیش از 170 کیلومتر از کنار ماشین‌مان رد می‌شوند. جاده کفی است و می‌توان آنها را حتی با چشم تعقیب کرد. از راننده می‌خواهم کمی سرعتش را اضافه کند تا ببینم کجا می‌روند. بعد از نیم ساعت ماشین‌ها می‌پیچند بسوی روستایی که یک‌طرف آن نخلستان‌ و باغ مرکبات در تصرف خود دارد و طرف دیگرش هم خانه‌هایی با دیوارهای بلند سیمانی در زمین لخت و عریان در حال پیشروی بسوی جاده هستند.

راننده کنار جاده توقف می‌کند و با نگرانی می‌گوید: «مهندس اگر اجازه بدهید شما را به مقصد برسانم و برگردم. اگر شما می‌خواهید به این روستا بروید یا گازوییل‌کش‌ها را تعقیب کنید با فرمانداری یا پلیس هماهنگ کنید. شما نمی‌دانید که رفتن به این روستا چقدر خطرناک است. اگر بدانند خبرنگار یا مستندساز هستید دخل‌تان را می‌آورند. این جماعت تا چند سال پیش کارشان کشاورزی و باغداری بود ولی الآن بیشترشان توی کار سوخت قاچاق هستند. گازوییل و بنزین می‌خرند و توی بشکه و مخازنی که زیر زمین پنهان کرده‌اند، انبار می‌کنند. از شوتی و اتوبوس و ماشین‌های سنگین سوخت را می‌خرند و به نیسانی‌ها می‌فروشند.»

چند دقیقه‌ای کنار جاده به تماشای پسران نوجوانی می‌نشینم که هر دو طرف جاده ایستاده‌اند و به تریلر و کامیون و اتوبوس‌ها با دست اشاره می‌دهند. هر کسی توقف کند یعنی می‌خواهد گازوییل بفروشد مثل اتوبوس سفید رنگی که کنار جاده می‌ایستد و پسر 14 ساله سوارش می‌شود. اتوبوس چند دقیقه بعد داخل روستا می‌رود، جایی که خبری از دار و درخت نیست.

دقایقی بعد آخرین مأموریت را به راننده‌ کرمانی‌ام می‌دهم که به بهانه پرسیدن آدرس به طرف اتوبوس برود. در حالی که تصویربردار روزنامه با دوربین کوچکش در حال فیلمبرداری از صحنه خرید و فروش و تخلیه گازوییل از اتوبوس به بشکه‌های خالی است همراه با راننده از ماشین پیاده می‌شویم. چند مرد جوان که آفتاب آنها را سیه‌چرده کرده با دیدن ما یکه می‌خورند. شلنگی به داخل باک اتوبوس رفته و با پمپی کوچک وارد بشکه می‌شود. از یکی‌شان آدرس عنبرآباد را می‌پرسم و او هنوز جواب سؤال‌مان را نداده زن جوانی با وانت پراید خود را به ما می‌رساند و به شوهرش می‌گوید: «اینها در حال فیلمبرداری از اتوبوس و خانه‌های ما بودند.» کارمان بیخ پیدا می‌کند و از چهره‌هایشان می‌شود فهمید که حالت تهاجمی به خود گرفته‌اند. راننده با زبان محلی به آنها می‌گوید هیچ فیلمبرداری در کار نبوده و حتی حاضر است محتویات گوشی‌ها را نشان دهد.

من گالری گوشی‌ام را نشان می‌دهم و خیال‌شان کمی راحت‌تر می‌شود. جوان‌ها اتوبوس را فراری می‌دهند از ترس اینکه شاید پلیس باشیم. یکی از جوان‌ها تهدیدمان می‌کند که اگر نرویم ماشین‌مان را خرد و خمیر می‌کند. چاره‌ای جز ترک محل نیست. دوباره برمی‌گردم کنار جاده. ساعت نزدیکی‌های 4 عصر است و تعداد نوجوان‌ها بیشتر شده. تعداد تریلر و کامیون‌هایی که کنار جاده توقف می‌کنند هم رو به افزایش است. از ماشین پیاده می‌شوم و می‌روم داخل نخلستان‌های روستا. هر چقدر به خانه‌ها نزدیک می‌شوم بوی گازوییل بیشتر می‌شود. هر جا که چشم کار می‌کند بشکه و مخازن 10 و 20 هزار لیتری ذخیره گازوییل است.


شلنگ‌هایی از دل زمین بیرون آمده انگار بی‌دلیل است. گویی به خاک جای آب گازوییل خورانده‌اند. خاک روغنی شده و نخل‌ها رو به خشکی رفته‌اند. سعی می‌کنم کسی مرا در این آشفته‌ بازار نبیند. راننده با موبایلم تماس می‌گیرد. با صدای لرزانی می‌گوید: «مهندس جان بچه‌ات برگرد که اینجا از هرجایی که تا به حال دیدی خطرناک‌تر است.»

باید تا جایی که می‌توانم مثل یک کارآگاه پلیس جلو بروم. کف حیاط خانه‌ای که مقابلش موتور درب و داغانی را به دیوار تکیه داده‌اند و در آن چهارطاق باز است، شلنگی بیرون زده و پمپ برقی کوچک هم کنارش گذاشته. بیشتر خانه‌های روستای میثم‌آباد به انبار شرکت نفت می‌مانند. جلوی هر خانه یا توی باغ و نخلستان و حیاط‌ها پر است از بشکه‌های 220 لیتری.

روستا آنقدر شلوغ است که کسی توجهش به من جلب نمی‌شود. نیسان و پژو است که می‌آید و می‌رود. اهالی سرشان گرم خرید و فروش و تخلیه و بارگیری است. بعد از گذشت 10 دقیقه از حضورم، راننده‌ نیسانی از دور مرا در حال فیلمبرداری می‌بیند و حضورم را به بقیه گزارش می‌دهد. پیش از اینکه دوره‌ام کنند بسوی ماشین‌‌‌‌ می‌دوم و به راننده می‌گویم با تمام سرعت بگازد بسوی رودبار.


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

کپشن غمگین | 100 کپشن غمگین خاص کوتاه و بلند برای استوری و پست