یک شاهکار به معنی واقعی است و چون من اصرار کردم که چنین نیست ناراحت شد و در نهایت گفت فلانی و فلانی که کلی در مورد سالینجر حرف و مطلب دارند می گویند هست. شما که حتی یک خط نوشته در مورد او ندارید برای چه یک شاهکار را به سادگی رد می کنید؟ البته حرف های دیگری هم زد که به پای عصبانیتش می گذارم. این گونه اظهار نظرها و البته مناقشه ها را بیش از یک بار تجربه کرده ام. هربار هم که خواسته ام بحث را به استدلال و استقرا بکشانم با همین پاسخ گدازنده مواجه شده ام. اینکه اساسا آدمی مثل من چه حق دارد که در میان این همه افراد صاحب نظر کشور که کلی هم در مورد سالینجر مطلب و مقاله و نوشته و داستان دارند، نخود آش بشود و به خود جرات اظهار نظر بدهد؟ چه در مورد تدی و چه در مورد سالینجر و چه در مورد هرچه به این دو برمی گردد.
شاید هم این خانم درست گفته باشد. این روزها تب سالینجر بدجور گرفته است. سه هفته قبل، با خانم پزشکی دیدار داشتم که علاقه ای بی شائبه به ادبیات داشت و به شدت پرکار بود. واسطه آشنایی ما یکی از دوستان فرهیخته ریاضی دانم بود. همسر این دوست ریاضی دان من در انتهای دیدار ما، عقیده داشت که خانم پزشک از معلومات قابل توجهی برخوردار نیست. دلیلش هم این است که حتی ( حتی ) ج.د. سالینجر را نمی شناسد. واقعیت اینکه دو دهه قبل و پیش از فراگیر شدن تب سالینجر در ایران، من زیاد از او برای همین دوست ریاضی دانم می گفتم. یادم هست که یک بار هم محض شکر و در عین حالت شکایت با خنده به من گفت تو هم روی چه کسانی انگشت می گذاری. من هرجا که رفتم و این اسم سالینجر را مطرح کردم فقط نگاهم کردند. مطمئن هستی که این فرد به همان خوبی و کیفیت است که ادعا داری؟ خوب من در مورد افرادی دیگری هم برایش گفته بودم که هرجا مطرح کرده بود با نگاه های تمسخرآمیز روبرو شده بود. کازوئو ایشی گورو و ریموند کارور دو تن از این افراد بودند. این روزها البته شرایط فرق کرده و همسران دوستان ریاضی دان هم خانم های پزشک شیفته ادبیات را تمسخر می کنند که نمی دانند سالینجر کیست و یا چیزی از او نخوانده اند.
گرچه من هم مثل عمده علاقه مندان از دو کتاب احمد کریمی و احمد گلشیری با آن ترجمه های استادانه، بهره زیادی بردم اما آشنایی بهت آور من با ج.د. سالینجر با خواندن متن اصلی یک روز بی مانند برای موزماهی آغاز شد که یکی از دوستان آمریکایی ام ( هنری اچ فیلیپس، استاد شیمی از دانشگاه مین )ست. این بود که یکی از دوستانم محض اینکه می دانست من به داستان و این چیزها علاقه دارم از بایگانی نیویورکر گرفته بود و برایم پست کرده بود. گزینش هدفداری نکرده بود. خواسته بود لطفی بکند و دیده بود که ج.د. سالینجر در آمریکا محبوب است. فکر کرده بود شاید من هم خوشم بیاید. بی اندازه خوشم آمد. آن زمان اینترنت و فضاهای مجازی وجود نداشت. از او خواستم دیگر داستان ها را هم برایم ارسال کند. همین کار را هم کرد. در واقع شلیک گلوله سیمور گلاس به شقیقه خودش، مرا به نهایت مجذوب کرده بود. برای چند سال زندگی من در سالینجر خلاصه شده بود. دوست داشتم در مورد او و نوشته هایش با هرکس که تخصص یا حتی علاقه ای دارد صحبت کنم. متاسفانه کسی نبود. یک بار با یکی از مترجم های نامدار و پیش کسوت صحبت می کردم. سفارش کرد به سراغ داستان های جدید و سبک های جدید ادبیات بروم و نه ج.د . سالینجری که ایشان سی سال پیش کارهایش را ترجمه می کرده است. عین عبارتش همین بود. من که نوشته ای مربوط به سی سال قبل نیافتم اما به فکرم رسید که در مورد حافظ و خیام هم زیاد گفته می شود در حالی که آن ها نه سی سال بلکه سیصد سال هم بیشتر به گذشته مربوط هستند. بهرحال نخستین مقاله مربوط به سالینجر را برای مجله تیراژه که برادر حسین میرکاظمی در منییاپولیس اداره می کرد فرستادم. البته از طریق شخص میرکاظمی که به نهایت به ادبیات کیفی و اصیل علاقه مند بود. در دیدارهای بعدی که داشتیم برایم گفت که برادرش با حیرت گفته که خوانندگان آمریکایی از این نوشته خیلی تعجب کرده اند. گفته اند یعنی ایرانی ها هم سالینجر را می شناسند و آنقدر می شناسند که در موردش مطلب می نویسند؟
شروع کلاس های نویسندگی شهید بهشتی، محمل مناسبی بود که تا گلو در دریای سالینجر غرق شویم. امکان استفاده از متن های اصلی نبود اما خوشبختانه ترجمه های استادانه احمد گلشیری و احمد کریمی، کار ما را راحت کرده بود. آنقدر از کتاب داستان های نه گانه ( با نام ترجمه دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم ) کپی گرفته بودیم و خط و رنگ به کار برده بودیم که کتاب تکه تکه شده بود. به جز داستان تدی که هیچوقت خوشم نیامده، مابقی داستان ها را به دفعات خواندیم و پیرامون آن صحبت کردیم. تا آن زمان چند مقاله در مورد داستان های سالینجر نوشته بودم. دوتایش درادبیات داستانی هزار و سیصد وهفتاد و سه منتشر شد ( تحلیل شخصیت فرانکلین در پیش از نبرد با اسکیموها) و یکی دیگر در همان نشریه تیراژه در مینیاپولیس ( تحلیل شخصیت لی در دهانم زیبا چشمانم سبز). من دیوانه ام را هم حدود سال های هفتاد و دو، برای هنرجویان کلاس نویسندگی ترجمه کردم. همینطور مرد خندان را که خوشبختانه دیدم در نسخه های بعدی داستان های نه گانه با ترجمه به مراتب بهتری از من، توسط شخص احمد گلشیری به کتاب اضافه شده است. چند سال بعد حدود سال های هفتاد و هشت و نه، با مسعود نوروزیان، نخستین مراحل استفاده از ریاضیات برای تحلیل داستان های کوتاه را کار می کردیم که از جمله داستان های نه گانه سالینجر را به عنوان مدل قرار دادیم. با همه مشکلات، توانستیم در پایگاه اطلاعاتی دانشگاه مریلند آن را منتشر کنیم. استقبال خوبی شد و برای ارائه کامل به مریلند دعوتمان کردند که به طور طبیعی امکان پذیر نبود. آنچه امکان پذیر بود آوردن مقاله دهانم زیبا چشمانم سبز درکتاب یک چاپ بیش نخورده داستان کوتاه ( انتشارات فره ) در کنار تحلیل های داستان های سیمور و مرد خندان بود. کتاب به بیش از یک چاپ نرسید. عمده افراد صاحب نظر گفتند که داستان ها را کسی نخوانده و چون داستان در کنار تحیلیل نیامده خواننده استقبالی نشان نداده است. باید ضرورتا داستان ها هم آورده شود. بلی. در آن سال ها بر خلاف این سال ها، کسی داستان های سالینجر را نخوانده بود. این یک واقعیت تاریخی است. به همان اندازه که فیلم های هامون و پری، در تشویق جامعه ایرانی به مطالعه داستان های سالینجر و آغاز تب او کمک کردند و رفته رفته کار به جایی رسید که اگرکسی سالینجر را نخوانده بود ( یا نخوانده باشد ) در عرصه ادبیات بی معلومات و مبتدی تلقی می شود. هرچند به صراحت بگویم که تا امروز هم علیرغم این استقبال تب آلود جامعه، هنوز در عرصه دانشگاه ها، به کار شایسته و غنی و کیفی که با عنایت به آن اندیشه و برداشت آدم دچار تکانش اساسی بشود برنخورده ام. آنچه سال ها بعد در دهه نود، در بررسی داستان من دیوانه ام نوشتم ( جلد دوم چند داستان کوتاه همراه با تحلیل، انتشارات هیلا، 1390)، بازگویی مطالب دهه هفتاد بود. داستان هم ترجمه دهه هفتاد بود. در این مدت هرچه گشتم نتوانستم مطلب دیگری پیدا کنم که بتوانم از آن کمک بگیرم. به سراغ افرادی دردانشگاه ها رفتم و از افراد دیگری در بیرون دانشگاه ها مدد جستم ولی واقعیت اینکه هیچ کس نمی تواند بگوید رشد کمیت به طور خدشه ناپذیر رشد کیفیت را به دنبال خواهد داشت. این یک واقعیت آماری است. به عنوان یک واقعیت آماری دیگر، به موازات اقبال عمومی جامعه ادبی ایران به سالینجر، و به موازات انتشار حتی پرت ترین آثارش، رفته رفته از جهان سالینجری فاصله گرفتم. تصور می کردم زمان سخن نو است و دوره من و امثال من گذشته است. از یک نظر همینطور هم بود. اما لزوما نه بیش از تنها یک نظر.
اما در مورد داستان تدی. هرچند آن خانم جوان دانشجو باز هم از من عصبانی می شود اما باز هم باید اشاره کنم که در مقایسه با دیگر داستان های مجموعه نه گانه، تدی داستان خوبی نیست. در واقع کوشیده شده است که شکل یک داستان خوب را به خود بگیرد ولی داستان خوبی نشده است. دانش سالینجر در عرفان شرقی، دانشی ریشه دار نبوده است. گیرم برداشت های ابتدایی او از عرفان شرق، هنگامی که با تکنیک های کوتاه نویسی ادبیات خلاقه و اسلوب خاص او در آمیخته، شاهکارهایی نظیر دهانم زیبا چشمانم سبز و یا تقدیم با ازمه با عشق و نکبت را آفریده است. در این داستان ها، چیرگی تکنیک های داستان نویسی و البته صبر و ثبات و پرداخت دقیق، خود را بر بازآرایی عرفان شرقی تحمیل کرده و نتیجه آثار ناب هنری بوده است. اما در تدی اصرار سالینجر بر بازآرایی عرفان شرقی است که وجه داستانی را متاثر کرده و لاجرم از رونق انداخته است. به هیچ عنوان روی نوع بینش خاص و تراش خورده سالینجر نکته نمی گیرم. این بینش ماحصل تفکر و تلاش ذهنی اوست. اما می بایست میان یک غربی که از عرفان ریشه دار شرق استفاده می کند و یک شرقی که این عرفان با رگ و پی روح او در آمیخته، تفاوت قائل شد. به همان شکل که به روش تجزیه و تحلیلی و کالبد شکافانه در مقالاتی که در مورد بن مایه و ساختار داستان های نه گانه پیش رفته و فاصله به فاصله ظرافت های هنری سالینجر را ستوده ام، به همان شکل هم بارها اشاره کرده ام که دریافت های شهودی، نقطه وحدت جهان، اصالت روح، سیر بی قراری انسان و حجابی که جسمانیت بر روحانیت می تند، برای یک شرقی به همان اندازه عادی است که برای یک غربی غریب. نبوغ خانواده گلاس و البته مدل بازشده آن که هولدن کالفیلد باشد، در سیر نبوغ آمیز شهود شرقی، چندان هم نبوغ آمیز محسوب نمی شود. همچنانکه کمتر شرقی ای است که بتواند داستانی به خوش ساختی، دشواری و ظرافت تقدیم به ازمه......بنویسد. شرقی ها با این نوع نگارش و هنر خلاق مانوس نیستند. جامعه ادبی امروز ایران نمونه بارز آن است. هرچند از سالینجر زیاد گفته می شود و در مقام ستایش از او کم گذاشته نمی شود اما در مقام گرته برداری یا تاثیر مثبت، کمتر نویسنده ایرانی است که به مشقت ادبیات سالینجری تن در دهد. بودند در بین جوانان دانشجو یکی دو نفری که هم استعدادش را داشتند و هم انگیزه اش را که به ج.د سالینجرهای ناب و واقعی ایران بدل شوند اما زمانه شور و ذوق و انرژی ان ها را گرفت و در پیروی از شخصیت والای نویسنده آمریکایی دست از نوشتن کشیدند. شاید تصور می کردند که اگر چنین نکنند سطحی کار و بازاری نویس خواهند شد. باید با زمانه سازگار شوند و البته که سالینجر هرچه که بود سازگار با زمانه نبود.