«عزیزم تو خیلی جوانی بمان»
پسر ایرانی جوانی آرام با سوز داشت می خواند: «چه شد با علی همسفر ماندنت، چه شد ماجرای سفر ماندنت، چه شد پای حرف پدر ماندنت، پس از قصه پشت در ماندنت...» و من با او ادامه دادم: «ببین می توانی بمانی بمان، عزیزم تو خیلی جوانی بمان».
«زهرای من، بعد از تو دنیا قشنگ نیست، گریه می کنم و می ترسم بعد از تو زیاد زنده بمانم...» علی (ع) بدنِ کبودِ زنِ جوانش را غسل و کفن کرد و در سکوت و خفا به دست خاک سپرد و آدمیان تا به امروز تاوان ظلمشان پس می دهند و دور از نور اشک می ریزند، هر چه به سراغ حیدر آمدند، او نشانی نداد و رازِ نشانی خانه ابدی زهرا (س) نسل به نسل در سینه فرزندان علی (ع) پنهان ماند.
امروز سالروز شهادت بانوی دو عالم است و نجف پر از آدم هایی که برای تسلیت باز هم به در خانه همسر زهرا (س) می آیند و او را به حق زهرایش قسم می دهند، ۲ نفر هفت روز پیاده از شهر «ناصریه» در راه بودند تا سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) حرم امام علی (ع) سلام باشند، یکی از آنها مسن بود و زهرا گویان سمت علی می رفت و من به پایش نمی رسیدم.
موکب ها به راه بودند و همه مهمان حیدر بودند در عزایش یاسمین، فکر می کردم عراقی ها فقط در ایام اربعین این حال و هوا را ایجاد می کنند اما کشور تعطیل بود و همه دسته دسته می آمدند در جای خالی زهرا (س)، علی (ع) را همراهی کنند.
هوا سرد بود و باد سردی تا مغز استخوان آدمی را می سوزاند و صدای ناله و عزاداری تمام صحن را فراگرفته بود و دسته های عزاداری که اجازه ورود به صحن را نداشتند پشت درها با نعش نمادین فاطمه (س) در حال عزاداری و به سرو سینه زدند، بودند.
دختری فلج آمده بود و حالا داشت راه می رفت و مردم او را بو می کردند و به آغوش می گرفتند و او زیر آن همه فشار فقط یا زهرا (س) می گفت و به زبان عربی دعا می کرد، چقدر دلم می خواست بدانم او چه می گوید که زن های اطراف این چنین به سر و صورت خود می زدند و من فقط در این فضا می توانستم گریه کنم.
یکی از زنان خادم به نام ابتهال که مسئول امور خادمان زن حرم در شیفت عصر بود مرا همراهی می کرد و توضیحاتی می داد و مریم خادم دیگر برایم ترجمه می کرد و از اتفاقات و کرامت حرم می گفت، از بیمارانی که شفا پیدا کرده بودند، از آنان که برای اولین بار دنیا را دیده بودند، آن هم دنیای زیبایی که خیلی ها آرزوی دیدنش را به گور می برند.
گوشه حرم می خواستم عکس بگیرم که پسر ایرانی جوانی آرام با سوز داشت می خواند: «چه شد با علی همسفر ماندنت، چه شد ماجرای سفر ماندنت، چه شد پای حرف پدر ماندنت، پس از قصه پشت در ماندنت...» و من با او ادامه دادم: «ببین می توانی بمانی بمان، عزیزم تو خیلی جوانی بمان» و به این فکر کردم که دنیا نه تنها برای علی که برای همه ما بدون زهرا چه بد شده است.
ابتهال می گوید: در دوران صدام خیلی به حرم ها اهمیت داده نمی شد و بیشتر تعمیرات بعد از سقوط دولت صدام شروع شده است و تمام شیعیان دنیا به ویژه ایرانی ها در ترمیم حرم ها یاری کردند و دولت کنونی نیز در این امر یاری می کند.
او که خیلی سال است در این حرم مطهر خدمت می کند و با چشم خود معجزات زیادی دیده است، ادامه می دهد: با توجه به جمعیت زیاد حرمین و احزاب مختلف زیادی که وجود دارد مهمترین دغدغه تأمین امنیت حرم است و شاید این همه تفتیش برای شما مردم ایران که آخرین جنگی که دیدید جنگ ایران و عراق در 30 سال قبل است کلافه کننده و عجیب باشد اما ما باید خیلی احتیاط کنیم تا اتفاقی برای زائران نیفتد.
من به قصد خدمت به حرمین به عراق آمده بودند و این کار ممنوع اعلام شده بود اما چون از قبل به من قول داده شده بود خادمان سعی کردند کمکم کنند و با سختی های زیاد مجوز دوربین را گرفتم تا بتوانم از حال و هوای حرم در ایام فاطمیه گزارش تهیه کنم.
مریم یک بار به ایران سفر کرده و به زیارت حرم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) رفته بود و می گفت: چون حرم امام هشتم در مشهد بسیار زیبا و امن است، شاید مردم شما ایران را با عراق مقایسه کنند، اما ما لحظه به لحظه در جنگ هستیم و هنوز این جنگ تمام نشده شعله جنگ دیگری در عراق شروع می شود، مردم ایران بخاطر امنیت خیلی خوشبختند.
از کلافگی و ناراحتی مردم به خاطر شرایط اقتصادی مردم می گویم و او پاسخ می دهد: پول ما به دلار نزدیک است اما نه مردم خوشحال و شادی هستیم و نه فقر از کشور ما رفته است، ما هر روز جوان و عزیزی را به دست خود کفن می کنیم و از روزی که فرزندمان به دنیا می آید، بزرگش می کنیم برای مردن در جنگ، هر بار که بغلش می کنیم به این فکر می کنیم چند روز دیگر تا از دست دادنش باقی مانده است، جوانان ما مثل حضرت زهرا (س) زود می روند.
جمله آخرش توی سرم هی تکرار می شود «جوانان ما زود می روند» هم خسته ام و هم تاحدودی ناامید، من شغلی دارم که هر روز غم مردم کشور را می بینم اما دوست ندارم جوانان کشورم زود بروند، دوست ندارم هیچ شمشیری گلوی جوانانم را ببرد، دلم نمی خواهد یک تکه سرب داغ برود در قلب و بدن جوانانم و آنان را تکه و پاره کند، من جنگ را ندیده ام اما غمِ خوب نشدنی مادران شهدای همان جنگ 30 سال قبل را دیده ام، من نمی خواهم چشمان زنان کشورم چون چشمان غمگین مریم شود.
گزارش: فرخنده آشوری
پایان پیام/588