تحلیل قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت؛ نجات جهان در دست story tellerها
قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت با عنوان the Iron Throne از سری فصلهای هشتگانهی این سریال، با ایدئولوژی فاشیستی و دیکتاتور مأبانهی دنریس تارگرین و نهادینه کردن سیستم رعب و وحشت بر پایهی قدرت و کشتاری دور از عقلانیت آغاز شد و به سرانجامی محتوم انجامید. در ادامه با تحلیل و بررسی قسمت […] نوشته تحلیل قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت؛ نجات جهان در دست...
قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت با عنوان the Iron Throne از سری فصلهای هشتگانهی این سریال، با ایدئولوژی فاشیستی و دیکتاتور مأبانهی دنریس تارگرین و نهادینه کردن سیستم رعب و وحشت بر پایهی قدرت و کشتاری دور از عقلانیت آغاز شد و به سرانجامی محتوم انجامید. در ادامه با تحلیل و بررسی قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت Game of Thrones با نت نوشت همراه باشید.
تحلیل قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت با عنوان the Iron Throne
در تحلیل و بررسی قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت، سکانسهای سخنرانی کوبندهی دنریس به زبان دوتراکی که پر صلابت و قاطعانه اجرا میشود، بی شباهت به سخنرانیهای آتشین هیتلر و حیات دوباره بخشیدن به جنایات، سرکوبها و کشتار جمعی خونین نازیسم در طول تاریخ بشریت نیست. در الگوی طرح گسترش سریال Got، کشف پادشاه هفت اقلیم موضوعی است که مدام در طول داستان فیلمنامه به تعویق میافتد و باعث ایجاد تعلیق میشود.
بیشتر بخوانید: فصل هشتم Game of Thrones زیر ذره بین؛ هر آنچه باید بدانید!
این متن حاوی اسپویل است!
این الگوی گسترش با برجسته کردن شوالیهها و لردهائی چون جان اسنو، تیریون، آریا و دنریس، و غلط از آب درآمدن آنها که از شخصیت پردازی و ایجاد موقعیتهائی ضعیف و میان مایه بهره میبرد، باعث ایجاد انتظار و تعلیق در مخاطب میشود که در ساختار دراماتیک فیلمنامه حل نمیشود و باورپذیر نیست. با این وجود نکتهی کلی الگوهای طرح گسترش همان طور که در این سریال هم شاهد هستیم، در این مورد نهفته است که در تماشاگر انتظارهای دراز مدتی به وجود میآورد که بشود آنها را به تأخیر انداخت، با آنها تماشاگر را فریب داد یا انتظارها را برآورده کرد.
فرم میتواند ما را تشویق کند که به شیوههای مختلفی نسبت به برآورده شدن انتظاراتمان واکنش نشان دهیم. این موضوع در آخرین قسمت سریال بازی تاج و تخت از کارکردی ضعیف برخوردار است. ما نه تنها در ایجاد تعلیقها و گره افکنیها از میزانسن، تکنیک و فرمی مناسب برخوردار نیستیم، بلکه در صحنههای سرنوشت ساز زندگی جان اسنو، آریا و سانسا نیز جز پلانهائی جسته و گریخته و انباشته شده از رفت و آمدهای طولانی شخصیتها در دایرهی بستهی انتخاب هایشان، اثری از خلاقیت و ساخت صحنههای دراماتیک نمیبینیم. برخلاف آن آنچه که میتواند ما را به شکلی غیر مستقیم به قلب غافلگیریهای فیلمنامهای هدایت کند، دیالوگ نویسیهای فیلمنامه است.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت؛ رؤیای سوخته
بعد از استعفای توهین آمیز و قاطعانهی تیریون از مقام دست دنی، آرام آرام جرقههای یک انقلاب و کودتائی نوپا اتمسفر این قسمت را در خود محصور میکند و به گفتگوی دیالوگ محور و کلیدی جان و تیریون در زندان میانجامد. در ادامه بررسی قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت، تیریون عقیده دارد آنها همیشه و به طور مداوم خوی درندگی و کشتار و خونریزی دنریس را در طول جنگ هایش به واسطهی شیطان صفت بودن دشمنان پذیرفته اند و همین باعث قدرتمند شدن روز افزون او شده است. پادشاهی که ریشههای درخت حکومتش را با خون مردم بی گناه از زن و مرد و پیر و جوان گرفته تا کودکان بی گناه آبیاری میکند در ادامه هم به همین کار ادامه میدهد و نمیتواند جهان را از ظلم و بی عدالتی نجات دهد؛ چون قدرت برتر و خوبی را در نظام رعب آور دیکتاتوری میداند و حق انتخابی برای مردمان قائل نیست.
برای بررسی بهتر قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت، والتر بنیامین عقیده دارد، جریانهای بشری مثل تاریخ، به لوکوموتیو میمانند و این قطار یک موتور لازم دارد. در مارکسیسم سنتی موتور تاریخ، انقلاب است. تداوم وضع موجود، همچون اتفاقی که در وستروس نیز با پادشاهی دنریس در حال وقوع است، ایجاد فاجعه میکند و فاجعه یعنی قطار روی همین ریل حرکت کند و هیچ حرکت و تغییری انجام نگیرد. بنیامین میگوید لحظههای انقلاب، لحظههای کشیدن ترمز خطر است؛ کاری که تیریون انجام میدهد و جان را از وقوع فاجعهای عظیم آگاه میکند. جان در ادامهی صحبت هایش با تیریون میان عشق به دنریس و وظیفه گرفتار میشود و دیالوگی از استاد ایمو را یادآور میشود:
– عشق پایانی برای وظیفه است….
بیشتر بخوانید: نقد قسمت چهارم از فصل هشتم Game of Thrones؛ای برادر کجائی؟
تیریون که مدام در نقش کشیدن ترمز خطر ظاهر میشود میتواند با جا به جائی دو کلمهی کلیدی عشق و وظیفه، جان را از برزخ دو راهی شک و تردید برهاند و او را به سمت تصمیم درست سوق دهد. تصمیمی که از او نه یک قهرمان اسطورهای همه فن حریف میسازد و نه یک شوالیهی عاشق ترسو و شکست خورده بلکه همزمان میتواند او را با قرار دادن در نقش یک قربانی به قهرمانی مثبت در مفهوم hero تبدیل کند:
– گاهی وقتها وظیفه، پایانی برای عشق است.
در این سکانسها از قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت، با اینکه با شخصیت پردازی فرمیک قابل توجهی مواجه نیستیم که ما را با مواجه شدن به یک غافلگیری شوکه کننده هدایت کند، اما با دیالوگ پردازیهای قابل قبولی مواجهیم که میتواند ما را برای ورود به جهان جان و تصمیمش بر قتل دنریس آماده کند و این در حالی است که دنریس در آخرین لحظات باقی مانده نیز بر سر افکار فاشیستیش باقی میماند و همین موضوع سمپاتی تماشاچی را با ملکهی دیوانه (دنریس) در تضاد قرار میدهد. موضوع بعدی که میتواند از دستاوردهای درخشان این قسمت تلقی شود ایدهی بکارگیری عنصر داستان و قصه گوئی در انتخاب پادشاه هفت سرزمین است که آن را با ریشههای جادو و اسطوره شناسی سریال عجین میکند.
تیریون: چه چیزی باعث وحدت مردم میشه؟ ارتش ها؟ طلا؟ پرچم ها؟ داستان ها. هیچ چیزی در دنیا قوی تر از یک داستان خوب نیست. هیچ چیزی نمیتونه جلوشو بگیره و هیچ دشمنی نمیتونه شکستش بده و کی داستانی بهتر از برن فلج داره؟
در بررسی قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت، ژاک رانسیر فیلسوف مارکسیست فرانسوی عقیده دارد مرز بین فعال بودن و نبودن وقتی از میان برداشته میشود که تک تک آدمها به story teller مبدل شوند. انسان آزاد و رها شده یک انسان قصه گو است. قصه گوئی که میتواند یک قصه را خوب تعریف کند و آن را به خوبی منتقل کند، دارای آگاهی است و از جهل و تاریکی ندانستن بیرون آمده است و همین آگاهی است که منجر به انقلاب میشود. رانسیر کارگرهای شاعری را که شعر میگویند و خیال پردازی میکنند، از کارگری که برای پول کار میکند و کارگری که بر واقعهی کار اعتراض میکند، خطرناک تر میداند. چون چنین کارگری از فلسفه و ادبیات سر در میآورد و دچار آگاهی مفرط و خط بطلان کشیدن بر جهل و نابودی و ستمگری و بی عدالتی میشود.
بیشتر بخوانید: تحلیل قسمت سوم از فصل هشت سریال Game of thrones؛ شکست امواج و گسترهی سپید شمال
Story tellerها، انسانهائی فعال و آگاهند که مرزهای رکود و انفعال را پشت سر میگذارند و آبستن تغییر و تحولی مثبت و ابدی هستند. آخرین آلترناتیو پیشنهادی دیوید بنیاف و دن وایس برای نجات جهان، پرورش story tellerهائی است که روشن کنندهی مسیری تاریکند. آلترناتیوی که راه دعوت به دموکراسی و سوسیالیسم را میگشاید. هر چند این ایدهی درخشان بدون پرداختی موجز و منسجم و در پرداختی شتاب زده مطرح میشود و برن را نشانه میرود؛ برنی که در طول قسمتهای این فصل حضوری کمرنگ و کمابیش منفعل دارد، اما فیلمنامه نویس و کارگردان سعی دارند با پیشینهی وی و به میان آوردن کنشهای قهرمانانهی پیشین، این مهم را در شخصیت وی برجسته کنند.
برن در اسطوره شناسی یادآور اودیسه است که مظهر حافظهی طبیعی است. اودیسه از خوردن شیرهی گیاه لوتوس که منجر به فراموشی و لذتی محض میشد خودداری کرد و حافظهی طبیعی را انتخاب کرد. در بخشهای پایانی این فصل از سریال با سکانسهائی اضافی و ضعیف مبنی بر تصمیم گیری برن پادشاه شش اقلیم و کارگزارانش مواجهیم که به گفتگوهائی روزمره و معمولی میگذرد. سکانسی که نه در آن انسجام و درد و آلام و رنجهای به خاک و خون کشیده شدن ملتی برای رسیدن به عدالت و آن هدف آرمانی که در طول داستان هزاران انسان برای به سرانجام رسیدن آن قربانی شده اند دیده میشود و نه برنامه و پلنی حساب شده که باب داستان پردازی برای فصلهای آینده را باز میکند.
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty