«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم»؛ غزلی که وجه عرفانی شخصیت امام را به مردم شناساند
اولین بار 18 روز پس از رحلت امام خمینی(ره) غزلی با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» از امام در روزنامه کیهان منتشر شد که وجه دیگری از شخصیت و منش عرفانی ایشان را نشان می داد و برای رسانههای غربی تازگی داشت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، اشعار امام خمینی(ره) اولین بار ۱۸ روز پس از درگذشت ایشان در روزنامه کیهان منتشر شد و بلافاصله در رسانههای بینالمللی بازتاب یافت؛ اولین شعر منتشر شده از امام غزلی چهارده مصرعی با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» بود.
من به خال لبت، ای دوست! گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوسِ اناالحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار، فکنده است به جانم شرری که به جان آمدم و، شهرهٔ بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامهٔ زهد و ریا کندم و، بر تن کردم خرقهٔ پیر خراباتی و، هشیار شدم
واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد از دم رِند میآلوده، مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بت میکده بیدار شدم
این شعر توسط حجت الاسلام سید احمد خمینی فرزند امام راحل در اختیار روزنامه کیهان قرار گرفت و در قالب چند کتاب شعر و عمدتا دیوان امام منتشر شد. انتشار این اشعار که نشانگر وجه دیگر شخصیّت امام خمینی(ره) و دیدگاههای وی و منش عرفانی او بود برای رسانههای غربی تازگی داشت. روزنامه نیویورک تایمز نوشت که این غزل روحالله خمینی در آخرین شماره هفته نامه سیاسی هنری نیو ریپابلیک انتشار خواهد یافت. ترجمه غزل توسط ویلیام چیتیک شیعهشناس، مترجم و متخصص برجسته متون کلاسیک عرفانی، فلسفی اسلامی برای هفته نامه نیو ریپابلیک انجام داده بود. شائول بخاش به این روزنامه گفت که غزل خمینی بسیار برجسته و قابل توجهاست. پاتریک کلاسون شعر را به هفته نامه نیو ریپابلیک ارائه کرده بود. به گفته کلاسون خمینی در ایام جوانی و میانسالی به عرفان جذب گردید اما کسی نمیدانست که این علاقه وی ادامه داشتهاست. شایع بودکه وی بخاطر گرایش به عرفان دردهه ۱۹۶۰ میلادی از سوی برخی مراجع بلندپایه مورد انتقاد قرار گرفتهاست.
دیوان شعر امام کتابی است به قلم امام خمینی (ره) که در ۶ فصل غزلیات، رباعیات، قصاید، مسمط، ترجیع بند و اشعار پراکنده تنظیم شده و اولین بار توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در ۴۳۸ صفحه انتشاریافتهاست ، بسیاری از شعرای معاصر همچون حمید سبزواری، جواد محقق، عبدالجبار کاکایی، رحیم زریان، محمدعلی بهمنی، کامران شرفشاهی، سعید بیابانکی، صابر امامی، عباس چشامی و امیر مرزبان، این دیوان را تحلیل و از آن تجلیل کرده اند. اشعار این دیوان که عمدتاً در سبک عراقی سروده شدهاند، به زبانهای دیگری نیز ترجمه و انتشار یافتهاند. این دیوان در برخی از تلویزیونهای ملی اروپایی معرفی شدهاست.
در زیر برخی از اشعار امام خمینی (ره) می آید:
«سخن دل»
عاشق دوست ز زنگش پیداست بیدلی از دل تنگش پیداست
نتوان نرم نمودش به سخن این سخن، از دل سنگش پیداست
از در صُلح بُرون ناید دوست دیگر امروز، ز جنگش پیداست
میزده است، از رُخ سُرخش پُرسید مستی از چشم قشنگش پیداست
یار امشب پی عاشقکشی است من نگویم؛ ز خدنگش پیداست
رازِ عِشق تو نگوید «هندی« چه کُنم من، که ز رنگش پیداست
« رُخ خورشید»
عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است دیده بگشای که بینی همه عالم طور است
لاف کم زن که نبیند رُخ خورشیدِ جهان چشم خُفّاش که از دیدن نوری کور است
یا رب! این پردهی پندار که در دیدهی ماست باز کن تا که ببینم همه عالم نور است
کاش در حلقهی رندان خبری بود ز دوست سخن آنجا نه ز «ناصر» بود، از «منصور» است
وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی فاش گردد که چه در خرقهی این مهجور است
چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟ کاین سفر توشه همی خواهد و، این ره دور است
وادی عشق که بیهوشی و، سرگردانی است مُدّعی در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فرو بست هر آن کس رُخ چون ماهش دید آنکه مدحت کُند از گفتهی خود مسرور است
وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم به همه کون و مکان مدحت او مسطور است
«مذهب رندان»
آنکه دل بگسلد از هر دو جهان، درویش است آنکه بگذشت ز پیدا و نهان، درویش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آنکه دوری کُند از این و، از آن درویش است
نیست درویش که دارد کُله درویشی آنکه نادیده کُلاه و، سر و، جان درویش است
حلقهی ذکر میارای! که ذاکریا است آنکه ذاکر بشناسد به عیان، درویش است
هر که در جمع کسان دعوی درویشی کرد به حقیقت، نه که با ورد زبان، درویش است
صوفیای کو به هوای دل خود شد درویش بندهی همت خویش است، چسان درویش است؟
« آفتاب نیمهشب»
ای خوب رُخ که پردهنشینی و بیحجاب! ای صدهزار جلوهگر و، باز در نقاب
ای آفتاب نیمهشب، ای ماه نیمروز! ای نجم دوربین! که نه ماهی، نه آفتاب
کیهان طلایهدارت و خورشید سایهات گیسوی حور خیمهی ناز تو را، طناب
جانهای قدسیان همه در حسرتت به سوز دلهای حوریان همه در فُرقتت کباب
انموذَج جمالی و، اسطورهی جلال دریای بیکرانی و، عالم همه سراب
آیا شود که نیم نظر سوی ما کنی؟ تا پرده گشوده، کوچ نماییم از این قُباب
ای جلوهات جمالْده هرچه خوبرو ای غمزهات هلاکْ کنِ هرچه شیخ و شاب
چشم خراب دوست خرابم نموده است آبادی دو کوْن به قربانِ این خراب.
«مکتب عشق»
آنکه دامن میزند بر آتش جانم، حبیب است آنکه روزافزون نماید دردِ من، آن خود طبیب است
آنچه روحافزاست، جام باده از دست نگار است نی مُدرّس، نی مُربّی، نی حکیم و، نی خطیب است
سرّ عشقم، رمز دردم در خم گیسوی یار است کی به جمعِ حلقهی صوفیّ و اصحابِ صلیب است؟!
از «فتوحاتم» نشد فتحی و از «مصباح»، نوری هرچه خواهم، در درونِ جامهی آن دلفریب است
درد میجویند این وارستگانِ مکتب عشق آنکه درمان خواهد از اصحاب این مکتب، غریب است
جرعهای میخواهم از جام تو تا بیهوش گردم هوشمند از لذّتِ این جُرعهی می بینصیب است
موج لُطف دوست، در دریای عشقِ بیکرانه گاه در اُوج فراز و، گاه در عمق نشیب است
پایان پیام/32