خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: رمان «مواجهه با مرگ» نوشته برایان مگی فیلسوف انگلیسی برای اولینبار در سال ۱۹۷۷ چاپ شد و ترجمه فارسیاش هم سال ۹۶ به قلم مجتبی عبداللهنژاد توسط نشر نو به بازار نشر آمد که سال ۹۷ تجدیدچاپ شد. این رمان، یک اثر مهم فلسفی است که علاقهمندان ادبیات که تمایل چندانی به خواندن کتابهای فلسفی ندارند، میتوانند با مطالعه آن، با برخی دیدگاههای فلاسفه غرب درباره زندگی و مرگ، روح و مادهگرایی و … آشنا شوند.
پیشتر، کمی پس از درگذشت مجتبی عبداللهنژاد در گزارشی اجمالی به ترجمههای وی از آثار ادبیات پلیسی جهان پرداختیم (اینجا) اما در این نوشتار قصد داریم بهطور مشروح و مفصل به یکی از ترجمههای این مترجم فقید از ادبیات فلسفی جهان یعنی رمان «مواجهه با مرگ» بپردازیم. نویسنده کتاب، برای بیان دغدغههای فلسفی خود از قالب و چارچوب رمان استفاده کرده اما در قصهپردازی و ایجاد جذابیتهای ادبی توانا بوده و کتاب خوبی خلق کرده است. بنابراین در ابتدای امر باید بدانیم که با یک اثر فلسفی _ ادبی روبرو هستیم.
برایان مگی، نهلزوما اعتقادات بلکه سوالاتش را هم از مسیر دید و اعمالورفتار شخصیت جاناسمیت که فردی بیاعتقاد است، مطرح کرده است. ظاهراً برد یک رمان که توسط عموم مردم جامعه خوانده میشود، بیشتر از یک رساله فلسفی است. بههرحال با در نظر گرفتن اینکه «مواجهه با مرگ» درباره زندگی انسانی است که در دنیای مدرن زندگی میکند، باید بگوییم که خواسته یا ناخواسته مخاطب را به سمت مفاهیم متافیزیکی، معنوی و البته مذهبی و دینی سوق میدهد؛ بهعنوان مثال در فرازی که جانِ بیاعتقاد و بیخدا میگوید «اگر مرگی در کار نبود، دلیلی نداشت که دنبال معنای زندگی بگردیم. اجباری وجود نداشت. زندگیمان را میکردیم.»
* ۱- مقدمه و طرح کلی داستان
در ابتدای راه و پیش از مواجهه جدی با کتاب، ناچاریم طرح داستانی آن را برای مخاطب این نوشتار بیان کنیم. داستان «مواجهه با مرگ» درباره ۲ سال پایانی زندگی مردی جوان به نام جان اسمیت است که در سن ۳۰ سالگی و اوج شکوفایی شغلی و زندگیاش مبتلا به بیماری هاجکین (نوعی سرطان خون) میشود. این روزنامهنگار که از طرف مجلهای انگلیسی در بیروت ساکن است، ناچار میشود برای درمان عوارض عجیبی که در بدنش میبیند به انگلستان برگردد. به دنبال این ماجرا ابتدا مادرش و سپس اهالی فامیل و نزدیکانش از بیماری مرگبار او مطلع میشوند اما خود جان تا اواخر داستان از ابتلایش به بیماری هاجکین بیخبر میماند. طرح کلی و سادهشده رمان «مواجهه با مرگ» ابتلا به بیماری و سپس مرگ جان است. بین این دو مقطع که ۵۹۸ صفحه مطلب را در خود جا داده، با مفاهیم فلسفی و روانشناسی پر شده و این، هنر نویسنده کتاب بوده که این کار را با موفقیت انجام داده است.
این روزها بیشتر شاخههای علمی با یکدیگر همپوشانی دارند و نمیتوان خیلی از کتابها را صرفاً فلسفی، یا صرفاً ادبی و علمی دانست. «مواجهه با مرگ» هم یکی از همین کتابهاست. بسیاری از فلاسفه یکیدو قرن اخیر دریافتهاند که فلسفه محض مانند آنچه کانت یا هگل میگفتند برای عموم مردم کاربرد ندارد، بنابراین به نوشتن رسالههای سادهفهم یا داستانهای فلسفی رو آوردهاند تا از خلال صفحات و سطور این آثار، سخنان و مواضع فلسفی خود را مطرح کنند. «مواجهه با مرگ» از این حیث، کتاب مواجهههاست: مواجهه شخصیت جان با مرگ، مواجهه همسرش آیوا با مرگ او، مواجهه مادر و دیگر اعضای خانواده با این مرگ و مواجهه پدیده زندگی با پدیدهای بهنام مرگ.
برایان مگی قلم خوبی دارد و لحظات عاطفی، وقوع اتفاقات و همچنین پیامدهای فیزیکی بیماری هاجکین را بهخوبی توصیف کرده است. جان اسمیت در خانوادهای اشرافی زندگی کرده و مادری مقرراتی دارد که هرگاه مساله مهمی پیش بیاید، اعضای خانواده را به خانه خود خوانده و در جلسهای که به شورای جنگ معروف است، با آنها گفتگو میکند. جان ابتدا از بیماری خود خبر ندارد و فکر میکند به یک مرض ویروسی حارهای مبتلا شده است. او عاشق شده و پس از تجربیاتِ آزادی که پیشتر در ارتباط با زنان داشته، تن به ازدواج با آیوا میدهد. آیوا توسط خانواده جان از بیماری او آگاه و همراه با آنان برای پنهاننگهداشتن این اتفاق تلاش میکند تا جان دو سال پایانی زندگیاش را با لذت و خوشی پشت سر بگذارد. در اینمیان او بدون اطلاع جان و با وجود مخالفتهایش باردار میشود تا بتواند پس از مرگش، فرزند او را بزرگ کند. بهجز اعضای خانواده جان، شخصیتی به نام کییر هم در داستان حضور دارد که دوست صمیمی و همیشگی جان است و از ابتدا مخالفت مخفیکاری بوده است. از نظر کییر باید مساله بیماری را به جان اطلاع میدادند تا خودش با آن مواجه میشد؛ اتفاقی که دیر یا زود میافتد. در اینزمینه و البته اتفاقات دیگر رمان، دلایل منطقی و بحث و جدلهای شخصیتهای مختلف قصه از جمله جذابیتهای رمان هستند که پرداختن به آنها از حوصله این مطلب خارج است. کییر در مقطعی که جان به سمت سرازیری مرگ میرود، درباره اُتانازی هم پیشنهاداتی میدهد تا جان کمتر از عوارض بیماری زجر بکشد.
برایان مگی نویسنده کتاب
* ۲- زبان مترجم
مجتبی عبداللهنژاد مترجم فقید که سال ۹۶ و پس از ترجمه این رمان درگذشت، برای بازگردانی متن انگلیسی این کتاب به فارسی، کارِ ویژهای ارائه کرده که باید پیش از پرداختن به خودِ رمان و کاری که نویسنده انجام داده، آن را بررسی کنیم. عبداللهنژاد تلاش کرده زبان اثر را به فارسی امروزی نزدیک کرده و قرابت هرچه بیشتری بین مخاطب و اثر ایجاد کند. در اینزمینه هم موفق عمل کرده و ترجمه روان و مانوسی از رمان «مواجهه با مرگ» ارائه کرده است. بهعنوان مثال در بخشی از کتاب درباره منطقهای جغرافیایی در حومه شهر لندن (کرایدون و پاترزبار) از اصطلاح «لندنسَر» استفاده کرده و توضیح داده: «لندنسر را به جای outer London آوردم. به قیاس تهرانسر در حوالی تهران خودمان.»
عبداللهنژاد زیرنویسهای خوب و روشنگری برای کتاب در نظر گرفته و توضیحات علمی، ادبی و هنری مناسبی به مخاطبش داده است. مثلاً در صفحه ۴۳ به این مساله اشاره کرده که بیماری هاجکین امروز دیگر قابل درمان شده است. برایان مگی اتفاقات رمانش را در دهه ۶۰ میلادی قرار داده است؛ یعنی زمانی که هاجکین، قربانی میگرفت. او در ترجمهاش از ضربالمثلها و اشعار فارسی هم برای القای مفهوم، استفاده کرده است. مثلاً: «از قدیم گفتهاند: بیخبر شاد و بینا فسرده است.» و در پاورقی اشاره کرده که اصل جمله در اصل بیتی از تامس گری شاعر انگلیسی قرن هجدهم است. همچنین گفته که جملهاش، بیتی از نیما یوشیح از منظومه افسانه است که دهخدا برای این قبیل موارد در امثال و حکم آورده است. یا در نمونهای دیگر در صفحه ۲۲۰ از این عبارت استفاده کرده است: «آنوقت خر بیارو باقالی بار کن!» و یا در جایی دیگر از کتاب: «چند روز گذشت تا جان چیزی را که خر کور هم از دور تشخیص میداد، متوجه شد و یکباره به فکر فرو رفت.»
مترجم کتاب علاوه بر اشعار یا ضربالمثلهای کلاسیک، از عبارات و تکهکلامهای عامیانه معمول امروزی هم در بازگردانیاش استفاده کرده است. بهعنوان نمونه میتوانیم به این مثالها اشاره کنیم:
«لبنان کیلو چند است؟ یک کشور خیلی کوچک و بیاهمیت که یکهشتم اسکاتلند هم نیست.»، «بگذار همهچیز خودش دندهخلاص پیش برود.»، «مثلاً همین دکتر کریپون احتمالاً برای خودش یک پا اصغر قاتل بوده…» (صفحه ۳۴۵) و «کِرمَش را با زدن حرفهای رکیک در مورد بقیه چیزها خالی میکرد.» (صفحه ۵۵۵)، یا مثلاً «مهم نیست. هرچه بادا باد…»، «والله، چطور بگویم؟»، «جان هم که ماشاالله معلوم است آینده شغلی خیلی خوبی دارد.»، «دلش هُرّی ریخت»، «آخه برادر من، چطور ممکن است…»، «من کانتمانت نمی شناسم. البته اسمش را شنیدهام.»، «انشاالله تا یکیدو روز آینده معلوم میشود.»، «عرض کنم که…»
برخی لغات و کلمات هم هستند که مترجم از فارسی عامیانه وام گرفته تا مخاطب ارتباط بهتری با زبان انگلیسی قصه «مواجهه با مرگ» برقرار کند: «بعد از دو دقیقه یک نفر دقالباب کرد.» و ««تو راهرو جلو میآمدند. پدر خجولانه و مغرور از تحسین خلقالله. دختر در دنیای خودش.»
البته تبحر و روانی قلم مترجم کتاب نباید باعث شود از توجه به زبان اصلی اثر غافل شویم. برایان مگی با وجود اینکه فیلسوفی است که اقدام به نوشتن رمان کرده، در برخی فرازهای کتاب، تصاویر و لحظات جالبی خلق کرده که از نظر ادبی قابل توجهاند. مثلاً جایی که جان هنگام گفتگو با دوستش ناگهان غرق در فکر میشود: «صدای سردبیر از مرکز توجهش عقبنشینی کرد.» در فرازهای پایانی کتاب (صفحه ۵۸۶) هم، زمانی که مشغول مطالعه روایت بهکمارفتن و مرگ جان هستیم، تصویر جان با توصیفات تاثیرگذار، روی تختهپارهای روی رودخانهای که به دریا میرسد، ارائه میشود. جملاتی که مربوط به مرگ جان هستند، هم وجه ادبی دارند هم بعضاً ادبی فلسفی هستند. مثلاً در این جمله میتوان زبان ادبی را دید: «تبدیل شد به آرامش» و در این جملات هم که مربوط به پایان کار جان هستند، ادبیات و فلسفه را بهطور توام مشاهده کرد: «هستی پایان یافت. هستی پایان نیافت. هستی او پایان یافت.»
مجتبی عبداللهنژاد مترجم اثر
* ۳- جامعهشناسی انگلستان و لندن
برایان مگی ظاهراً با کشور و جامعه خودش مشکلاتی دارد و جملاتی که به نقل از شخصیتهای داستان بهویژه جان مطرح میشوند، همگی دال بر این هستند که جای دیگری جز انگلستان برای زندگی جوانی مثل جان و هرکس دیگر مناسبتر است. جان نیز همانطور که در جملاتش میگوید زندگی در انگلستان را دوست ندارد. در فصل ۱۰ که شخصیت آیوا وارد داستان میشود و جان او را در مهمانی در بیروت میبیند، به این دختر که بعداً همسرش میشود، میگوید: «از انگلستان خوشم نمیآید. زندگی تو انگلیس اصالت ندارد. جوششی نیست.»
جان از یک خانواده اشرافی انگلیسی است و بهدلیل اینکه پسر بزرگ خانواده است، لقب لُرد را از پدرش به ارث برده است. او در جایی از صفحه ۳۱ کتاب به این مساله اشاره میکند که از طبقات بالا هستند و ممکن است کسی جدیشان نگیرد. برایان مگی از طریق همینبحثهاست که در ابتدا و میانههای رمانش دست به بررسی جامعهشناسانه انگلستانِ دهه ۱۹۶۰ میزند. جان در ابتدای داستان در یکی از گفتگوهایش میگوید: تصور عمومی این است که مردم انگلستان افراد طبقات بالا را جدی میگیرند ولی در آمریکا اینطور نیست. بعد به برادرش هوگو که دیپلمات است، میگوید: «من از طبقه خودم نزول کردهام. همه ما نزول کردهایم. البته غیر از خود تو. زندگی من بین افراد طبقه متوسط میگذرد و بچههای من، اگر روزی بچهای داشته باشم، تربیت بورژوایی دارند.»
رمان «مواجهه با مرگ» در فرازهایی، انگلستان را با جوامع پیشرفته غربی و در فرازهایی هم با کشور لبنان و شهر بیروت مقایسه کرده است. در مقایسه با غرب، میتوان به فرازی از رمان اشاره کرد که دیتریش (یکی از اعضای خانواده) میگوید: «الان انگلیسیها هم دارند مثل آمریکاییها و اسکاندیناویاییها میشوند. راه آنها را میروند. بهسمت یک بورژوازی وسیع و بیروح و یکدست حرکت میکنند که ذاتاً دهاتی است. عقبمانده است.» و به مدد چنین جملاتی است که تقابل دو مفهوم سنتی و آزاد بودن در جامعه انگلستان مطرح میشود. اما درباره شهر بیروت که جان چندسال در آن زندگی کرده و فصل اول داستان از آنجا شروع میشود، به این مفهوم میرسیم که بیروت برای جان، نماد بخشی از ویژگیهای دنیای مدرن است. راوی دانای کل داستان در ادامه یک صفحه از کتابش را به ثبات سیاسی لبنان اختصاص داده و میگوید: «بنابراین بیروت شده بود مرکز تفریح برای مصرفکننده مرفه.» پایان همین صفحه هم هست که راوی درباره جان و حضورش در بیروت میگوید: «احساس میکرد که یک عمر وقت دارد که زندگی کند و از زندگی لذت ببرد.» در صفحه ۱۰۴ کتاب هم، سطوری هست که در مقایسه زندگی مردم بیروت و مردم لندن نوشته شدهاند. تقابل رویکرد مردم دو جامعه به مقوله معیشت و زندگی در این فراز از رمان، اینچنین بیان میشود: «واقعا زندگی میکردند. این چیزی بود که در انگلستان وجود نداشت. شوروشوقی که مردم برای ساختن یک دنیای جدید داشتند.» بنابراین انگلستانی که جان از زندگی در آن تنفر دارد، به سمت سکون و ایستایی (و شاید مرگ) پیش میرود و بیروت با آن شبها و ساحل شلوغش، نماد پویایی و زندگیخواهی است؛ مکانی که جان البته ناخواسته از آن فاصله گرفته و به همان لندن دلگیر و غمزده برمیگردد.
بخشی از مطالب جامعهشناسانه رمان «مواجهه با مرگ» درباره طبقه اشراف و مردم معمولی انگلستان است. در این کتاب ضمن اشاره به مفاهیم لیبرالیسم، سوسیالیسم و محافظهکاری، گفته میشود که اشراف ۲ درصد جامعه انگلستان را تشکیل میدهند و بین همین بحثها هم اشارههای ریزی به بیماری جان میشود تا توجه مخاطب دوباره به موضوع اصلی، یعنی مرگ و زندگی برگردد. بهعنوان مثال، در صفحه ۳۸ میخوانیم: «همه زدند زیر خنده و هوگو داد زد: بفرما! تو الان زگیلو شدهای، جان زگیلو. راستیراستی زگیلو شدهای. عالی شد! عالی! عالی!» چندسطر بعدتر هم لیدی وینتربون (مادر جان) میگوید: «ولی جدی، عزیزم، انگار واقعاً زگیل گرفتهای. زگیلزده شدهای.» در لحن راوی دانای کل داستان هم که در قامت یک قصهگوی تمامعیار در کتاب ظاهرشده، میتوانیم اشاره به مسائل جامعهشناسانه انگلستان را مشاهده کنیم؛ یک نمونهاش در صفحه ۵۸ است: «دیتریش که با کت و شلوار پشمی پستهای دقیقاً قیافه انگلیسیها را پیدا کرده بود، با یک دست در کمد را باز کرد و خیره نگاه کرد توی چشمهای کییر.» از طرف دیگر میتوان نگاه انتقادی نویسنده را به ادبیات معاصر کشورش در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مشاهده کرد؛ جایی در صفحه ۸۳ که جان و کییر مشغول یکی از بحث و گفتگوهایشان هستند: «- چرا رمانهای انگلیسی اینقدر افادهای است؟ - لابد چون موضوعشان زندگی مردم انگلستان است و زندگی انگلیسیها پر از افاده است.» در همین بحث اجتماعیِ جان و کییر است که بر مفهوم رفتار اجتماعی تاکید میشود. «شاید. ولی رفتار اجتماعی، نه رفتار طبقاتی. مشکل انگلیسیها این است که بین این دوتا فرق نمیگذارند.» (صفحه ۸۴)
در صفحه ۱۳۵ جایی که جان و آیوا دیگر آشنا و عاشق یکدیگر شدهاند، نویسنده احتمالاً دارد تحلیل خود را درباره تفاوتهای جامعه شرقی و غربی با مخاطب در میان میگذارد. این جملات از دهان آیوا (زنی نقاش که البته دغدغه مالی ندارد) مطرح میشوند. مثلاً: «تو اروپا، طبیعت تحتالشعاع انسان است. آدمها و ساختمانها در مقایسه با مناظر طبیعی برجستگی بیشتری دارند. حتی خود مناظر طبیعی هم در واقع مناظر طبیعی نیست. مناظر ساخته دست انسان است. طبیعت زیر همه اینها گم و گور شده.» آیوا معتقد است در خاورمیانه اوضاع برعکس است. خلاصه اینکه آیوا معتقد است در اروپا انسان طبیعت را زیر سیطره خودش گم و گور کرده.» و احتمالاً هنوز در جوامع شرقی، بکر بودن طبیعت هنوز تا حدودی باقی است.
خلاصه کلام در اینبحث، اینکه برایان مگی ظاهراً از انگلستان، شهر لندن و زندگی در آن (اعم از اشرافیت یا بورژوازی و زندگی معمولی) دل خوشی ندارد. او جایی از صفحه ۲۵۹ کتاب به آفتاب بیفروغ لندن هم اشاره کرده است. در صفحه ۴۲۱ هم که جان دارد برای آیوا درباره جنگ داخلی یونان صحبت میکند به این مساله اشاره دارد که در یونان، دو جنگ داخلی به وجود آمده که «متاسفانه ما انگلیسیها هم تو این جنگها نقش آتشبیار معرکه را داشتیم.»
* ۴- شخصیت جان
بد نیست بلافاصله پس از رویکرد جامعهشناسانه رمان «مواجهه با مرگ»، به شخصیت اصلی داستانش بپردازیم؛ جان. چون این شخصیت پیوندهایی با زندگی اشرافی انگلیسی دارد که البته در پی گسستن آنهاست ولی بالاخره بخشی از هویت و باورهای او توسط آموزههای این طبقه از مردم انگلستان ساخته شده است. پدر جان، یکی از آخرین بازماندگان نسل اشراف انگلیسی بوده که بدون اینکه کار کنند، وضع خوبی داشتهاند. اما جان با پنهانکردن لقب لرد، سعی میکند مثل یک مرد معمولی انگلیسی در روزنامه کار کند. او به تعبیر راوی داستان، در خانوادهای بزرگ شده که اهالی آن واقعاً از زندگی روزانه خود لذت میبردند. در طول رمان هم چندین مرتبه به این مساله اشاره میشود که جان از دید اطرافیانش تا این مقطع ۳۰ سالگی که قرار است بمیرد، خوب زندگی کرده و لذتهای کافی را برده است. اما مهمترین ویژگی سبک زندگی خانواده جان به قول راوی قصه، ترکیب احساسات گروهی با استقلال شخصی بود. یعنی هرکدام از شخصیتها زندگی شخصی خود را دارند ولی در عینحال حاضرند دور میز شورای جنگ دربارهاش با دیگران بحث کنند. شخصیت جان هم در زمینه مواجهه با مصیبت و اتفاقات دردناک، تنها تجربه مرگ پدرش لرد وینتربون را در زندگی خود داشته است.
برایان مگی در زمینه شخصیتپردازی با حواسِ جمع و تمرکز، افراد خانواده جان را ساخت و پرداخت کرده است. برای هرکدام هم شخصیت ویژه و خصلتهایی در نظر گرفته است. اما از اینهمه، بناست جان دُرُشت شده و پیشِروی مخاطب گذاشته شود. بههمین جهت راوی قصه در پی بیان تمایزهای او با برادرخواهرهایش برمیآید و میگوید: «تنها بچهای بود که خودش بود. دنبال این نبود که همرنگ جماعت شود.» خاصبودن جان بین فرزندان خانواده از دید مادر (لیدی وینتربون) هم اینگونه بیان میشود: «همه بچههای خوبی بودند. غیر از آنها کسی را نداشت. ولی از همه آنها تصور روشنی داشت. نمای کلی همه آنها را از حفظ بود. البته همه به غیر از جان.» بین دوستان و رفیقان نزدیک هم، جان اینچنین توصیف میشود: «جان و رفقایش امروزی بودند. مدرن بودند.»
پس از بروز بیماری در بیروت، جان به لندن برمیگردد تا پزشک علت بروز غدههای گردنش را تشخیص دهد. در فصلی که جان به لندن برمیگردد، نویسنده با هوشمندی دورههای مختلف زندگیاش را با خیابانهای مختلف شهر لندن مرور کرده و مجلهای را هم که جان در آن کار میکند، بهعنوان محل بروز اندیشههای مختلف او و دیگران نشان میدهد. بهاینترتیب جان و محیط زندگی و کارش، با سرعتی مناسب برای خواننده تصویر میشود. راوی قصه، دفتر مجله را اینچنین توصیف میکند: «حافظ دنیای ارزشها و همینطور وقایع خبری.» بد نیست اشاره کوتاهی هم به عقیده برایان مگی درباره رسانههایی چون مجلات (بهویژه از نوع عامهپسندشان) داشته باشیم. او این عقیده را در فرازهایی که مشغول صحبت درباره فضای دفتر مجله است، نشان میدهد: «ظاهر مجله رادیکال بود ولی در پشت سر دود رادیکالیسمی که از صفحات میانی مجله به هوا بلند بود، ارزشهای دیگری ترویج میشد. بیشتر در بند اسامی معروف بودند تا در بند فکر و عقیده و برنامه و خطی مشی بخصوصی.» در اینمیان و از خلال صحبت درباره مجله و کارهای مطبوعاتی است که دوباره با شخصیت جان مواجه میشویم: «جان انتقاداتی که به مجله میشد، میپذیرفت ولی معتقد بود این انتقادات از موضع غلطی صورت میگیرد. مجله کارش همین است. ژورنالیسم با هنر فرق میکند. ژورنالیسم با حقایق ازلی و ابدی سروکار ندارد.» نکته مهم این است که جان، که بناست یک سیر تحول را در رمان «مواجهه با مرگ» طی کند، بهمرور با بروز فلسفهبافیهای درونش روبرو و با حقایق ازلیابدی چون مرگ و زندگی گلاویز میشود. او در ابتدا هم زمینه این رشد را داشته و کمی از فضای مجلهای که در آن کار میکند جداست. یعنی نمیخواهد صرفاً کاری عادی و از سر وظیفه انجام دهد. اما راوی داستان هم اشاره ریزی دارد مبنی بر اینکه «بالاخره هر آدمی از محل کارش تاثیر میپذیرد.»
«داستان فلسفه»؛ یکی از تالیفات برایان مگی
مفهوم دورشدن یکی از مفاهیم مهم درباره شخصیت جان در رمان «مواجهه با مرگ» است. در فرازهای ابتدایی داستان جایی که مربوط به روایت کلی و سریع رشد و بزرگشدن جان است، به این جمله میرسیم: «جان به مرور که بزرگ میشد از خانه و خانواده دورتر میشد.» (صفحه ۱۹) مشخص است که نویسنده با این جمله کار دارد و بناست در فصلهای بعدی رمان هم از مفهوم آن بهرهبرداری کند. وقتی جان با آیوا ازدواج میکند، همین بحث دور و دورشدن از مادر و خانواده مطرح میشود. آیوا جان را از خانواده خود دور میکند. همچنین وقتی که بناست بمیرد، دوباره این بحث (دور شدن و رفتن به جای دیگر) بهطور ضمنی مطرح است. بد نیست در این فراز از مطلب، به یکی از نکات جالب جامعهشناسی و رفتارشناسی خانواده، که در رمان «مواجهه با مرگ» مطرح میشود، اشاره داشته باشیم. هورویتس دکتری که در مجله همکار جان است، درباره دعوای عروس و مادرشوهر جملات جالبی دارد که چندمرتبه در داستان تکرار میشوند. نمونه بارز این جملات را میتوانیم در صفحه ۲۰۱ ببینیم: «دعوای عروس با قوم وخویش شوهر تا حدودی طبیعی است. در هر جامعهای وجود دارد.» ریشه روانشناسی این رفتار، همانطور که میدانیم میل به تصاحب مرد توسط زن و کشمکش ناشی از آن بین همسر و مادرشوهر است که جای پرداختن به آن در این مطلب نیست. اما بههرحال برایان مگی این موضوع را هم دستاویز برخی فرازهای رمان خود کرده که در آنها، درون شخصیتهای لیدی وینتربون و آیوا بهعنوان نزدیکان جانِ درآستانه مرگ، کاویده میشود. در یکی از فرازهایی هم که قرار است جلسه شورای جنگ در خانواده تشکیل شود، نویسنده برای نشاندادن تقابل آشکار اما پنهانی عروس و مادرشوهر از این جملات استفاده کرده است: «کییر و هوگو فهمیدند که جنگ شروع شده و باید وارد عمل شوند.»
تا اینجا به شخصیت جان، تقریباً با توجه به محیط اطراف و آشنایانش پرداختیم. شخصیت اصلی رمان «مواجهه با مرگ» مردی است که به خدا و مسیحیت اعتقاد ندارد اما ناچار است رسم و رسوم عروسی در کلیسا را قبول کند. مراسم کفنودفن و مردهسوزیاش هم با سخنرانی فرمالیته کشیش انجام میشود اما او باوری به این مراسم نداشته است. تا سرِ فصل ۳۱ (صفحه ۲۷۴ کتاب) جمعبندی مخاطب این است که جان آدمی بیاعتقاد است که باور دارد تا با مرگ روبرو نشویم، نمیشود حرف صریحی دربارهاش زد. کمکم از همین فصل هم هست که بیماری جان دوباره و بهصورت جدی خودش را نشان میدهد. یعنی حضور پررنگتری پیدا میکند: «یکی از روزهای ماه مارس جان تو مبل چرمی گندهای در دفتر سردبیر نشسته بود…»
درباره باورهای فلسفی و نگاه جان به زندگی و هستی در بخش دیگری از این مطلب خواهیم گفت. اما بهطور خلاصه درباره روش فلسفی او میتوانیم به صفحه ۱۰۷ کتاب، جایی که دارد با آیوا صحبت میکند، اشاره کنیم: «نه. همیشه به این روش (قیاس صوری) عمل نمیکنم.» قیاس صوری همانطور که میدانیم روش چیدن صغریکبری در علم منطق است.
* ۵- شخصیت مرگ
جدا از شخصیتپردازی کاراکترهای انسانی داستان، مرگ هم در رمان «مواجهه با مرگ» دارای شخصیت است که گاهی خود را بهطور ضمنی و گاهی عینی و کاملاً ملموس نشان میدهد. اولین تاثیر این حضور را میتوان در مواقع مطالعه و پس از آن، وقتی که ناخودآگاه به این کتاب فکر میکنیم، مشاهده کرد: فکرکردن درباره مرگ. در همینزمینه مجتبی عبداللهنژاد مترجم کتاب جملاتی نوشته که ابتدای کتاب پیش از شروع متن رمان درج شدهاند: «در تمام مدتی که این کتاب را ترجمه میکردم، به مرگ فکر میکردم. شبح مرگ بالای سرم ایستاده بود. خیال میکردم قهرمان داستان که بمیرد، من هم میمیرم. نمردم. ولی شبح مرگ هنوز بالای سرم ایستاده، رهایم نمیکند.» این احساس هنگام مطالعه و پس از مطالعه این کتاب حتماً به مخاطب دست میدهد چون مرگ موضوعی است که ذهن را بهشدت درگیر میکند.
به اینترتیب هرجا که در رمان، صحبت از جان یا زندگی باشد، بهطور ضمنی یا مستقیموصریح، مساله مرگ هم مطرح است. در سومین صفحه رمان، مساله بحران سیسالگی و در سایه آن، مساله مرگ مطرح میشود: «الان دیگر سی سالم شده، دلم میخواهد تو زندگی شریکی داشته باشم… ببخشید اگر جوابم کلیشهای بود.» جان میگوید: «احساس میکنم تو زندگیم خلئی وجود دارد» و وقتی راوی داستان یک پاراگراف جلو میرود، به این جملات میرسد: «بقیه زن دارند. بچه دارند. خانواده دارند. زندگی واقعی یعنی همین.» پس این شخصیت در پی زندگی واقعی و همانطور که پیشتر اشاره شد، اصالت و زندگی جوششی است (که در انگلستان نمیتواند پیدایش کند)؛ یعنی مفاهیمی که احتمالاً در بحران سیسالگی منتظر هر فرد دیگری هم هستند و در تقابل با مرگ قرار دارند. در صفحه ۱۳ هم با توصیف مطب دکتر، فضای ترس ناشی از بیماری و مرگ به مخاطب القا میشود: «بالاخره وارد اتاق دکتر شدند. خود دکتر هم دستکمی از سالن انتظار نداشت.» از انتهای صفحه ۴۴ کتاب است (همانفرازی که دکتر به لیدی وینتربون ماجرای بیماری هاجکین و مرگ جان را تعریف میکند.) که حدس مخاطب بدل به یقین میشود که داستان کتاب، همانطور که از نامش برمیآید، درباره مرگ و زندگی است. در مقطعی از رمان که جان متوجه میشود اطرافیانش بیماریاش را از او پنهان کردهاند، بین امید و ناامیدی قرار میگیرد و یکی از حرفهای مهمش درباره بحران سیسالگی را میزند: «تو چقدر دهه پنجاهی هستی، دختر! آدم اگر تا سی سالگی به جایی نرسد، هیچ وقت نمیتواند به جایی برسد. تمام آدمهای مشهور تا قبل از سی سالگی کار خودشان را انجام دادهاند. حتی شاید قبل از بیست سالگی.» (صفحه ۴۴۵) در این مقطع از رمان، باید به حس دوگانه جان توجه داشت که از طرفی دوست دارد بداند چه بیماری و مشکلی دارد و از طرفی میترسد با واقعیت این بیماری مواجه شود.
طبیعتاً وقتی مفهوم مرگ مطرح میشود؛ آدمها چه موحد باشند چه بیاعتقاد، بهدنبال مفهوم مهمی میگردند: «معنای زندگی»؛ یعنی یکی از مفاهیم مهم و پایهای رمان «مواجهه با مرگ» که بارها و بارها در صفحات آن تکرار میشود. شخصیت لیدی وینتربون با جملاتی که راوی داستان ارائه میکند، هیچوقت در زندگی دنبال معنا نبوده اما سخنان دکتر درباره بیماری پسرش او را به فکر در اینزمینه وا میدارد: «جان دارد میمیرد. سیسال از عمرش گذشته. ولی این سیسال مقدمه زندگی بزرگتری نبود. تمام زندگی او بود. یک زندگی خیلی کوتاه.» یکی از فضاسازیهای ضمنی نویسنده برای مفهوم مرگ را میتوان در صفحه ۱۰۶ کتاب مشاهده کرد: «جان با دیدن این صحنهها آه از نهادش برآمد و مبهوت ماند. مبهوت از اینکه چه جای محشری است این دنیا و چه بخت بلندی داشته که به این طور دنیایی راه یافته است.» در این فراز جان (در بیروت) سرمست از لذتهای زندگی است و اصلاً به مرگ فکر نمیکند اما نویسنده تعمدا با صحبت درباره این احساس جان، مشغول تحریک احساسات و عواطف مخاطب رمان، درباره مساله مرگ است. او در صفحه ۱۲۹ هم وسط روایت شیرینیهای آشنایی و رابطه عاشقانه جان و آیوا، حضور مرگ را در کنار زندگی، اینچنین به تصویر میکشد: «آیوا به نظرش آمد چیز مرموزی از روی پوستش رد شد. مثل وقتی نسیم ملایمی از روی آبهای راکد میگذرد.» جان در طول صفحات رمان باز هم به این مساله اشاره میکند که هروقت سوار هواپیما میشود، به مساله مرگ فکر میکند. در همین گفتگوست که برای اولینبار این مساله را مطرح میکند: «هر وقت سوار هواپیما میشوم، خیال میکنم دارم با جان خودم بازی میکنم.» جان در صفحه ۳۲۸ هم دوباره درباره سوارشدن به هواپیما و مواجهه با مرگ صحبت میکند؛ اینبار با دکترش: «وقتی که سوار هواپیما میشوم، در واقع بر سر زندگیام ریسک میکنم.» دکتر در این بحث به این مساله اشاره دارد که بیشتر مرگهایی که زیر دست پزشکان اتفاق میافتند، ناشی از اشتباهات بشریاند اما خانواده بیمار درگذشته عموماً بهخاطر تلاشی که پزشک کرده تشکر میکنند. نکته جالبی که جان در این بحث مطرح میکند این است که خلبان هواپیما و دکتر درمانگر، هر دو جان انسان را در دست دارند، با این تفاوت که دکتر، آن التزامی که خلبان برای حفظ جان مسافرین دارد، ندارد چون خلبان خودش در هواپیما حاضر است و در صورت سقوط، خودش هم خواهد مُرد. بنابراین تلاش بیشتری برای حفظ جان خود و مسافران میکند. اما دکتر جراح چنین تعصبی ندارد. از جمله موضوعاتی که در این فراز از گفتگوهای کتاب مطرح میشوند، میتوان به مفاهیم خداباوری، خداناباوری، ادامه زندگی پس از مرگ و… اشاره کرد.
ظاهراً یکی از درد و دغدغههای مهم برایان مگی که از زبان جان مطرح میشود، این است که «بیشتر مردم اصلاً میل ندارند به این سوالها فکر کنند. جوابی هم که معمولاً میدهند، جواب مبهمی است.» نویسنده همچنین از زبان راوی دانای کل، در صفحه ۵۱۲ به ذهنیات جان راه پیدا کرده و به اندیشههای این شخصیت درباره بلاهتی که در مشغولیتهای ما (انسانها) وجود دارد، اشاره میکند. جان در ادامه به این فکر میکند که شاید بهترین شیوه زندگی هم این است که بگردیم جواب این سوال (حقیقت چیست) را پیدا کنیم. نتیجهگیریاش هم در پایان این فصل از کتاب (فصل ۵۷) چنین است: «پس یا زندگی بیمعناست یا پیچیدهتر از آن است که ما خیال میکنیم.» بههرحال اینهم یکی از نتایج فکرکردن به مرگ است که در بحث فلسفه معنای زندگی این نوشتار، بیشتر به آن خواهیم پرداخت. بد نیست اینمیان به ماجرای بچهدارشدن جان و آیوا هم اشاره کنیم که نویسنده آن را از میانههای قصه، وارد کرده است. یعنی برایان مگی، وسط بحث مرگ و زندگی و حیات دوباره، تولد فرزند و ادامهدار بودن زندگی را پیش روی مخاطب گذاشته است. موازی با روایت پیشرفت بیماری جان و جلوتررفتن داستان، بحث حضور بچه در رَحِم آیوا هم مطرح میشود و روحیه مادرانگی انسان، زاینده بودن، تولد و ورود انسان به دنیا هم به میان میآید. درباره مفهوم مورد نظر نویسنده رمان «مواجهه با مرگ» در بخش بررسی فلسفی این نوشتار که مربوط به فلسفه اگزیستانسیالیستی است، بیشتر خواهیم گفت. اما یکی از نکات جالب توجه، جایی از رمان است که پیشرفت بیماری باعث میشود جان آمپولهای درمانی تزریق کند که عوارضشان حالت تهوع است. او در اینزمینه در صفحه ۵۱۱ کتاب در شرح حالش میگوید: «وقتی حالت تهوع میگیرم، یک وقتهایی میرسد که مرگ را آرزو میکنم.»
یکی از نتیجهگیریهای رمان «مواجهه با مرگ» که موازی با مفهوم «تسلیم و رضا» مطرح شده، از خلال اندیشه و فلسفیدنهای جان است: «در واقع هرچه بیشتر درباره مرگ فکر کنی، معجزه زندگی در نظرت بزرگتر جلوه میکند. تامل در مرگ، تجلیل از زندگی است. دستخوش نوعی سرخوشی ناگهانی شد.» حالا که صحبت از مفهوم تسلیم و رضا شد، بد نیست اشارهای به شکلگیری این روند در درون جان اشاره کنیم. این شخصیت در صفحه ۴۹۰ داستان میگوید: «چیزی که خیلی برایم تعجبآور است، این است که مساله را پذیرفتهام. این برایم خیلی عجیب است. منظورم این نیست که ترس ندارم. چرا. بعضی وقتها میترسم. ولی معمولاً اینطور نیست. بیشتر وقتها… یک حالت تسلیم و رضا دارم.» یک صفحه بعد هم درباره داشتن یا نداشتن اضطراب در مواجهه با مرگ میگوید: «ولی اضطراب وقتی معنا دارد که راه دیگری هم وجود داشته باشد.» بنابراین نتیجهگیری برایان مگی این است که وقتی مقابل مرگ راهحلی وجود ندارد، ترس و اضطراب در مقابل آن هم کاری بیهوده است. اگر با نگاه دقیقتری به رمان «مواجهه با مرگ» نگاه کنیم، میتوانیم این رویکرد تسلیم و رضا را در ابتدا و از خلال جملات لیدی وینتربون در گفتگو با شخصیت کییر (دوست صمیمی جان) مشاهده کنیم که دربردارنده دیدگاهی خداباورانه هم هست: «بیماری جان خواست خدا بوده. سرنوشت اینطور خواسته. هیچکس نمیتواند کاری بکند. فقط باید باهاش کنار آمد. راه دیگری نداریم ولی بعضی چیزها هست که ربطی به سرنوشت ندارد. به اطرافیان ربط دارد و اطرافیان میتوانند آنها را تغییر بدهند. من اینها را نمیتوانم بپذیرم. مشکلم همین است…» (صفحه ۲۴۹) بنابراین از ابتدای امر، همه میدانند که روبرو شدنشان با مرگ جان اجتنابناپذیر است و چارهای هم جز تسلیم ندارند چون راه دیگری در اینزمینه وجود ندارد. معنی این جملات این است که در مواجهه با مرگ عزیزان، چارهای جز سوختن و ساختن وجود ندارد.
یکی از مفاهیم و معانی مهمی که برایان مگی از خلال تفکرات جان، پیش روی مخاطب رمان میگذارد این است که مرگ، اتفاق نیست. بلکه بخش لاینفکی از زندگی است. در صفحه ۴۸۱ کتاب هم به مرگ، بهعنوان پیششرطِ زندگی معنادار پرداخته میشود. حالا جان میان دو مفهوم مرگ و زندگی به این فکر میکند که دههها بدون او میگذرد و زندگی مردم جلو میرود، بدون اینکه او در آن زندگیها وجود داشته باشد. (فکری که احتمالاً به ذهن خیلی از انسانها رسیده و میرسد!) او هنگام فکر درباره پدر مُردهاش، به این میاندیشد که پدرش ممکن است جای دیگری باشد! «باورش نمیشد که پدرش در جای دیگری وجود داشته باشد و چون وجود نداشت، رابطه هم نمیتوانست معنایی داشته باشد. ولی آیا بعد از مرگ، بقیه هم با او همان رابطهای را خواهند داشت که الان او با پدرش دارد؟ یک خاطره عزیز و دیگر هیچ؟» (صفحه ۴۷۲) برایان مگی، بهجز اندیشههای شخصیت جان یا آیوا و دیگران، گاهی نگاهی بیرونی به قصه و شخصیتهایش دارد. بهاینترتیب جلوه راوی سوم شخص بیشتر شده و قصهگو بهتر خود را نشان میدهد؛ در نمونههایی مثل «همه دوست داریم زندگیمان معنایی داشته باشد.» یا «بعد باز از زاویه جدیدی به موضوع نگاه کرد و دید فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد.»
بنابراین و در یک جمعبندی، باید به این مساله اشاره کنیم که حضور مرموز یا شاید رعبآور مرگ در ابتدای رمان «مواجهه با مرگ» با پیشروی در مطالعه و رسیدن به صفحات پایانی، جای خود را به حضوری آرامشبخش و تسلیدهنده میدهد.
* ۶- مواجهه با یک رمان فلسفی درباره مرگ
اگر بگوییم مطالبی که تا به اینجا درباره رمان «مواجهه با مرگ» گفتیم، مقدمه بوده، بیراه نگفتهایم. چون کتاب پیشرویمان، یک رمان فلسفی است که به قلم فیلسوفی نوشته شده که عموم کتابهایش نظری هستند و سعی کرده درباره مرگ کتابی قابل فهم و سادههضم بنویسد. محورهای اصلی موضوع رمان مورد نظر هم فلسفه مرگ و معنای زندگی هستند که از یکدیگر معنی میگیرند. فلسفه در فرازهایی از این کتاب خود را بهطور صریح و در فرازهایی دیگر بهطور ضمنی نشان میدهد؛ درست مانند حضوری که مفهوم مرگ در این کتاب دارد.
از صفحه ۷۰ که بحث منطقی بر سر اطلاعدادن یا ندادن به جان بین اعضای شورای جنگ مطرح میشود، حضور فلسفه صریح و واضح است؛ با آموزهای از آموزههای فلسفه شوپنهاور: «مهمترین مسئله در زندگی خوشی نیست. بعضی چیزها هست که مهمتر از خوشی است.» البته در این فراز، اسمی از شوپنهاور برده نمیشود اما بناست در گفتگوهای پایانی بین جان و کییر از این فیلسوف و فلسفهاش بهطور مشخص نام برده و دربارهاش بحث شود. بههرحال، بحث شجاعت و معنای زندگی در اردوگاههای کار اجباری نازیها هم از صفحه ۷۲ جای خود را در رمان باز میکند و پس از این، چند مرتبه دیگر هم خود را نشان میدهد.
اصل حرفهای فلسفی داستان را شخصیت جان بیان میکند و یا از صدای ذهن او مطرح میشوند. البته در فرازهایی شخصیت کییر از او مچگیری میکند اما بیشتر در مقام یک شنونده، نتایج و استنتاجهای جان را میشنود. بهنوعی شخصیت کییر، هممباحثهای جان است و مقابلش نشسته تا او حرفها و مواضعش را درباره زندگی و مرگ بیان کند. مثلاً در جایی از داستان، صدای افکار کییر را اینگونه میشنویم: «اگر توقع معنا برای دورههای مختلف زندگی در چارچوب نتیجهای که حاصل شده توقع بیجایی است، پس یا این دورهها هیچ معنایی ندارد، یا اگر معنایی داشته باشد در نفس خود آن دورههاست.» یا مثلاً «اگر زندگی به خاطر خود زندگی است، پس جان بهترین زندگیها را داشته» اما جنگ درونی و چالشهای فکری جان پیشروتر از افکار کییر هستند. جان که تا دوسوم حجم رمان از مرگبار بودن بیماری خود بیاطلاع است، در همین بیخبری چندمرتبه درباره مرگ و زندگی صحبت میکند و بحثهایش ناشی از همان بحران ۳۰ سالگی و جستجو برای معنای زندگی هستند. اینمیان، شخصیتهای اطراف جان مانند هورویتس هم بهطور غیرمستقیم (طوری که او متوجه ماجرا نشود) حرفهایی فلسفی درباره مرگ میزنند. هورویتس در جایی میگوید: «ما انسانها موجودات غریبی هستیم کییر. ته دلمان خیال میکنیم مردنی نیستیم. قرار نیست بمیریم.»
برایان مگی در برخی فرازهای کتاب، با خودِ فلسفه تصفیهحساب میکند و در برخی فرازهای دیگر با فلسفه مرگ و معنای زندگی. مثلاً در فرازی که مربوط به بحث درباره علم فلسفه است، از زبان جان میگوید: «چرا خواندن گزارش فلاسفه بزرگ در کتابهایی که راجع به تاریخ فلسفه نوشتهاند، هر قدر هم که خوب و جامع و کامل باشد، کافی نیست؟» و یا «فلسفه فقط مجموعه ای از استدلالها نیست: درک چگونگی امور است.» یکی از نتایج مهمی هم که در همین بحثها میگیرد، محدود بودن قلمرو عقل بشری است؛ به این معنی که قرار نیست عقل پاسخ همه سوالات (از جمله مقوله مرموز مرگ) را در آستین داشته باشد. این نتیجهگیری را از خلال چنین جملاتی میخوانیم: «همین که خود زندگی موضوع سوال شود دیگر عقل به درد نمیخورد.» یکی از فرازهای مهم کتاب که به شخصیت جان هم ارتباط دارد، جایی است که درباره مطالعه فلسفه میگوید: «آدمی که فلسفه را با عمق بیشتری خوانده باشد، تمایلات دینی پیدا میکند… نه. من مذهبی نشدهام. دین و بیدینی هر دو به یک اندازه خطاست.» احتمالاً دست و پا زدن جان بین دین و بیدینی یا مشکل فلسفی و ذهنی نویسنده است یا مشکل عدهای دیگر جز او، که خواسته آن را در رمان به تصویر بکشد. بههرحال موضوعی است که برایان مگی بهطور جدی به آن پرداخته است. بههرحال آنچه در این صفحات رمان به تصویر کشیده شده، سرگشتگی و حیرت انسان مدرن امروزی در قلب تمدن غرب است که میخواهد پاسخ سوالات متافیزیکی چون مرگ را با عقل و اندیشه بشری پیدا کند. جان هم اتفاقاً بههمیندلیل که نمیتواند پاسخ این سوالات را پیدا کند، خشمگین است. در این مقطع از مطلب به این سوال میرسیم که جان چگونه آدمی است؟ مردی اشرافزاده که در رفاه زندگی کرده و همه امکانات برایش فراهم بوده است. او راحت زندگی کرده و حالا که با مرگ مواجه میشود، باید مثل هر انسان دیگری، این مرحله را پشت سر بگذارد. او در جایی از داستان، خطاب به یکی از نزدیکانش میگوید: «اگر به دنیای بعد از مرگ عقیده ندارم به این علت نیست که فکر میکنم غیرممکنه، به این علته که دلیلی نمیبینم که باور کنم چنین دنیایی وجود دارد.»
شخصیت جان در بخشی از رمان مشغول گفتگو با همسرش آیوا است و میگوید «اگر زندگی لذت ابدی بود، همه چیز حالت عادی پیدا میکرد.» پس افراد بیاعتقاد نیز به مفیدبودن مرگ واقفاند اما مشکلشان مربوط به برهه پس از مرگ است. دیگرْ حرف مهم جان هم در این بحث این است که در واقع مشکل از زندگی نیست. مشکل از خود ماست. در بخش «روانشناسی» از این مطلب به شخصیت آیوا و رویکردش به زندگی بیشتر میپردازیم اما اینجا بهطور خلاصه اشاره میکنیم که نسخهای که آیوا با دید خودش نسبت به زندگی میپیچد، این است: «تنها کاری که میتوانی بکنی، این است که زندگی کنی.» پاسخ جان هم این است: «لابد اشخاص مذهبی هم که اعتقاد به زندگی جاویدان دارند، باید تغییر فاز بدهند و ابدیت را در چند سال زندگی کنند.» و گفتگو اینگونه ادامه پیدا میکند: _ یعنی تو عقیده نداری؟ هیچ؟ _ به چی عقیده ندارم؟ _ ابدیت. _ بله، فکر میکنم عقیده ندارم. در ادامه همینگفتگو در صفحه ۲۷۱، حرف امانوئل کانت و دیدگاهش درباره مفهوم زمان به میان میآید، اما نویسنده این بحث را باز نمیکند و فقط به اشارهای کوتاه به آن بسنده کرده است. البته در صفحات و فصلهای بعدی کتاب به کانت پرداخته میشود. در رمان «مواجهه با مرگ»، همچنین به هگل و یکی از جملات مهمش درباره مفهوم تراژدی هم اشاره شده است. در صفحه ۲۵۰ که مخاطب مشغول مطالعه گفتگوی کییر و لیدی وینتربون درباره دغدغههای مادرشوهری و تصاحب پسرش توسط یک دختر جوان (آیوا) است، کییر میگوید هر دو طرف دعوا یعنی لیدی وینتربون و آیوا حق دارند و از هگل کمک میگیرد که گفته «تراژدی تعارض حق و باطل نیست. تعارض حق با حق است.» تقابل کییر با مادرِ جان بهخاطر رویکردش نسبت به زندگی است. او به لیدی وینتربون میگوید: «ببین دالسی جان، زندگی را با این محاسبات ریاضی نمیسنجند.» در اینجا رویکرد صفرویکی لیدی وینتربون که میخواهد خود را برای همهچیز آماده کند، مقابل رویکرد کییر قرار میگیرد که جوانی تحصیلکرده و امروزی است و معتقد است باید همهچیز را با عقل و منطق جلو برد.
شخصیت جان، پیش از آنکه بهطور صریح از بیماری هاجکین و مرگبار بودنش باخبر شود، چندمرتبه در بیمارستان بستری و مرخص میشود. یکی از بحثهای مهم فلسفی و صریح کتاب هم مربوط به یکی از همین بستریشدنهاست؛ در فصل سی و دوم. این بحث با کییر انجام میشود و ابتدا، صحبت از دیوید هیوم و کشفاش درباره ادراک آدمی است. جان در این گفتگو میگوید فلسفه دستاوردی نداشته و کییر که شخصیتی علمی و دانشمند دارد، در مقام یک موافق فلسفه ظاهر میشود. جان میگوید «به نظرم میآید فلسفه تا حالا دنبال چیزهایی بوده که پیگیری آنها لزومی نداشته. دنبال مسائلی بوده که اهمیت کمتری دارد.» و کییر در پاسخ میگوید «ولی اگر نگاهی به تاریخ فلسفه بیاندازیم، لااقل از زمان نیوتن به بعد، میبینیم که فلسفه همیشه در حال تحول بوده. در جا نزده.» افتادن جان روی تخت بیمارستان باعث میشود، فلسفهبافی کرده و بخشی از مهمترین آموزههای فلسفی رمان «مواجهه با مرگ» از زبان او مطرح شوند. او که پیشتر درباره مساله مرگ و زندگی تفکر کرده، اینبار با بستریشدن و بیکاری، فرصت دارد بهطور جدی در اینباره فکر کرده و فعل فلسفیدن را انجام دهد. در صفحه ۲۸۷، جان چند صفحه یادداشت فلسفی نوشته و آنها را به کییر میدهد. این یادداشتها درباره درک معنا هستند که یکی از مهمترین فرازهایش درباره مفهوم ادراک، چنین است: «اینکه من غرض شما را از کلماتی مثل «خدا» یا «روح» نمیدانم و شما نمیتوانید در مورد معنای آنها به من توضیح بدهید، به این معنی نیست که این کلمات خالی از محتواست.» و یا «آموختن غیر از نشان دادن است.» میانه همین بحثهای فلسفی است که بهنظر میرسد برایان مگی این رمان را برای بیان همین دغدغهها و چالشها نوشته است. دغدغههایی مثل اینکه اگر فردی نمیتواند مفهوم خدا یا روح را متوجه شود، دلیل برا نبودن یا وجودنداشتن این مفاهیم نیست.
در بخش بعدی این نوشتار خواهیم دید که شخصیت جان با فلسفه بهویژه فلسفه امروز مشکلاتی دارد و آن را ناکارآمد میداند. بههرحال در جایی از داستان، جان از دوستش هورویتس سوالی فلسفی درباره خودِ فلسفه میپرسد: «غرق فکر گفت: خب این سوالی است که از هزار سال پیش وجود داشته: آیا سقراط کار درستی کرد که زن و بچههایش را ندیده گرفت، یا بهتر این بود که به زن و بچههایش میرسید و فلسفه را فراموش میکرد؟»
یکی از فرازهای فلسفی مهم رمان که ریشهاش به فلسفه افلاطون و نظریه مُثُل این فیلسوف میرسد، از جمله بخشهایی از رمان است که دربرگیرنده مفهوم دنیا و آخرت و جهان پس از مرگ است. در این بخش، جان مشغول تفکر و فلسفیدن است و به این افکار میرسد: «بعد باز با اوقات تلخی فکر کرد اگر آن طور که افراد مذهبی میگویند خدایی وجود دارد و بعد از مرگ قرار است در دنیای دیگری زندگی کنیم، این همه مخفیکاری و ایجاد سردرگمی برای چیست؟ اگر در بیرون از این جهانی که میشناسیم و هیچ چیز در آن دوام ندارد، جهان دیگری وجود داشته باشد که همه چیز در آن دوام دارد، قطعاً جهان واقعی آن جهان است.»
افکار و رفتار شخصیت جان در این رمان، مملو از سوالهای فلسفی است. یکی از این سوالات که در پایان این بخش مرور میکنیم، در صفحه ۵۷۲ مطرح میشود و شبیه به سوال فلسفی «اول مرغ بوده یا تخممرغ؟» است: «بعضی وقتها از خودم میپرسم دنیا واقعاً زیباست، یا چون دنیای ماست، ما زیبا میبینیمش؟»
بخشی از فلسفه جاری در رمان «مواجهه با مرگ» هم متریالیستی است. نمونه بارزش در صفحه ۴۰۵ و از خلال اندیشههای جان به چشم میآید: «سعی کرد خودش را شیء فیزیکی تلقی کند. با خودش گفت: من چیزی جز تکهای گوشت نیستم.» و «کمکم داشت به این نتیجه میرسید که بشر چیزی بیش از یک شی مادی پیچیده نیست و تعریف مقدماتی او همین است.» و یا در جایی دیگری از کتاب «شک کرد که اگر جز ماده چیز دیگری وجود نداشته باشد، اصلاً چیزی بتواند وجود داشته باشد. شک کرد که این تصور که چیزی جز ماده وجود ندارد، تصور منطقی و معناداری باشد.»
* ۶-۱ اگزیستانیسالیسم و فلسفه ماتریالیستی ویتگنشتاین
فلسفه اگزیستانسیالیسم و فلسفه ویتگنشتاین از جمله فلسفههایی هستند که برایان مگی در رمان «مواجهه با مرگ» به طورجدی و نسبتاً مفصل آنها پرداخته است. در ادامه بحثهایی که به آنها اشاره کردیم، صحبت از «رساله تحقیقات فلسفی» لودویگ ویتگنشتاین میشود و کییر جان را تحتتاثیر آموزههای این رساله میداند. اما جان در بحث و گفتگو میگوید تئوریهای ویتگنشتاین درباره معنا را قبول ندارد و معتقد است تئوری ویتگنشتاین بهایندلیل که از برداشتی ایستا از زبان شکل گرفته، اشتباه است. او این سوال را مطرح میکند که «اگر کلمات، معنایی جز کاربردشان ندارند، پس معنا چطور تغییر میکند؟» و میگوید بیشتر تئوریهای فلسفی براساس همین تصور غلط شکل گرفتهاند. بهنظر میرسد این باید پاسخ برایان مگی به آموزههای زبانشناسانه فلسفه ویتگنشتاین باشد. نکته مهمی که جان در مباحثه با کییر گوشزد میکند این است که فلاسفه بهگونهای حرف میزنند که گویی زبان، تنها ابزار اندیشه تعقلی است؛ زبان و منطق سمبولیک؛ و اگر هم بخواهند از چیز دیگری نام ببرند، تقریباً همیشه ریاضیات است.
با مطالبی که در رمان میخوانیم، شخصیت جان (و احتمالاً برایان مگی) تمایل زیادی به فلسفه اگزیستانسیالیستی دارد. این رویکرد را میتوانیم در صفحه ۲۹۳ کتاب با یکی از مثالهایی که جان میزند، بهتر مشاهده کنیم: «موسیقی سمبولیک نیست. خودش است. تنها چیز دیگری که به نظرم این ویژگی را دارد، آدمیزاد است. آدمیزاد با تمام خصوصیاتش. چیزی است که به خودی خود هدف است. نمیتوانیم بگوییم این چرا وجود دارد.» در صفحه ۵۱۷ در یکی از گفتگوهای جان با کییر، بحث «رساله فلسفی منطقی» ویتگنشتاین میشود و کییر خطاب به جان میگوید «یعنی حالا که پا به سن گذاشتهای، داری اگزیستانسیالیست میشوی؟» جان در این گفتگو، درباره رساله مورداشاره میگوید متاسفانه مهمترین جنبه این کتاب را که همان جنبه متافیزیکی است، ندیده گرفتهاند. یکی از جملات مهمی که در اینمیان مطرح میشود و احتمالاً نسخه کاربردی نویسنده کتاب برای روزگار معاصرش است، آشتیدادن بین اگزیستانسیالیسم و دیگر شاخههای فلسفه برای رسیدن به یک اگزیستانسیالیسم تصفیه شده است: «چیزی که ما الان لازم داریم، یک اگزیستانسیالیسم تصفیه شده است. به کسی احتیاج داریم که از فلسفه زبانی شناخت دقیقی داشته باشد که بتواند با شور و شوق و بصیرت کافی به مسائل اصلی هستی بپردازد.» در کل، شخصیت جان دنبال فلسفهای است که بتواند به این سوال پاسخ دهد: «بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد.» البته همانطور که به نتیجهگیریاش درباره لنگیدن پای عقل در برخی معرکهها اشاره کردیم، در صفحه ۵۱۹ به این نتیجه میرسد که «اصلاً کل فلسفه درباره مسائلی است که جواب نهایی ندارد.» (صفحه ۵۱۹) بنابراین یک نتیجهگیری مهم کتاب «مواجهه با مرگ» این است که فلسفه همهکاره توضیح و تفسیر پدیدهها نیست.
در صفحه ۴۶۰ کتاب میتوانیم شالودهای از باورهای ماتریالیستی و غیرماتریالیستی را درباره وجود انسان مرور کنیم. بد نیست این بخش از کتاب را بهطور کامل بخوانیم: «بعضیها خیال میکنند بشر هم نوعی حیوان است و فرقی با بقیه حیوانات ندارد. روح و این چیزها حرف مفت است. جز همین مادهای که از آن تشکیل شدهایم چیزی وجود ندارد. یک عده خیال میکنند بشر اصلاً موجود مادی نیست. چیزی غیرمادی است که وارد چیزی مادی شده. روحی است که وارد ماشینی نرم و خمیری شده. آن روح خود ماییم، نه آن ماشین. میلیونها نفر معتقدند این روح میتواند در زمانهای مختلف وارد ماشینهای جدیدی شود. میلیونها نفر معتقدند برای هر ماشین جدید روح جدیدی ساخته میشود و وقتی روح جدید کارش تمام شد، ماشین ه از بین میرود. عده ای معتقدند جاودانگی چیزی است که روح باید خودش به آن برسد. عدهای هم خیال میکنند روح اصلاً خارج از مقوله زمان وجود دارد. همه اینها چند هزار سال است که دارند با هم بحث میکنند. تنها چیزی که این وسط معلوم است این است که چیزی نمیدانیم. و این خیلی عجیب است.»
لودویگ ویتگنشتاین
(بدون در نظر گرفتن دیگر نوشتههای برایان مگی و فقط همین رمان «مواجهه با مرگ) برایان مگی یا خیلی به ویتگنشتاین ارادت دارد یا کلاً با او مخالف است. او در جایی از رمان از زبان جان، خطاب به کییر میگوید که «ویتگنشتاین نخواسته بپذیرد که نصف کتاب (رساله فلسفی منطقی) و از جمله همان عبارت اول را از شوپنهاور کش رفته. خیال میکرد کسی متوجه نمیشود. متوجه هم نشدند. لااقل در انگلستان متوجه نشدند. چون در انگلستان کسی آثار شوپنهاور را نمیخواند. در خارج از انگلستان هم کسی آثار ویتگشنستاین را نمیخواند.» به اینترتیب هم به ویتکنشتاین نیش زده هم به جامعه خودش انگلستان که اشاره کردیم دل خوشی از آن نداشته است. اما جان، (اگر بتوانیم او را آینهدار نویسنده کتاب بدانیم) در کل دنبال چیز دیگری جز راه و روشی است که فلاسفه امروزی میروند. او میگوید: «فلاسفه جوری فکر میکنند و حرف میزنند که انگار دارند از موضع متفاوتی برخورد میکنند. در حالی که اینطور نیست.» در همینزمینه چندصفحه بعد هم به کانت و کتاب «نقد عقل محض» میپردازد. جمعبندی خلاصهاش هم این است که کاری که کانت در بخش عمده این کتاب کرده، ارائه نگاه جدیدی است؛ نگاه جدید، و براساس آن، راه جدیدی برای برخورد با مسائل مختلف.
بحث درباره فلسفه زبان، جمالشناسی و معناشناسی هم از جمله موضوعاتی هستند که برایان مگی در رمان «مواجهه با مرگ» به آنها پرداخته است. جان در بحث درباره این مسائل، ضمن طرح دیدگاههای خودش و کییر درباره فلسفه، فلسفه امروز را به دادگاه میکشاند: «اگر از زاویه دید من به قضیه نگاه کنیم، میبینیم که توجه چندانی به علم نداشتهاند.» او همچنین میگوید «از طرف دیگر، یعنی به اصطلاح از زاویه دید تو، قلمرو تجربه ذهنی را داریم که باز فلاسفه معاصر توجهی به آن نداشتهاند.» شخصیت جان یکصفحه پیشتر هم این سوال را مطرح کرده که «چرا مهمترین گفتنیهای هر زبانی باید با زبان استعاره بیان شود؟ اینها سوالهایی است که انتظار دارم فلاسفه زبانی برای آنها جوابی پیدا کنند.» پاسخی که شخصیت کییر از جایگاه مقابل جان مطرح میکند، چنین است: «خب، خیال نکنم فایدهای داشته باشد. چون تکنیکهایی که در فلسفه معاصر وجود دارد، برای پیدا کردن جواب این قسم سوالها ساخته نشده.» بنابراین جان (یا همان نویسنده کتاب «مواجهه با مرگ») در مقام طلبکار این سوالات را از فلسفه امروز میپرسد و کییر نیز بهعنوان صدای جایگاه مقابل جواب راضیکنندهای ندارد. پایانبخش فصل ۳۲ کتاب هم که یکی از مهمترین فصلهای فلسفی کتاب است، این جمله جان است: «الان کل موضوع فلسفه به نظرم مثل انتظار کشیدن برای گودو است.» با توجه به اشارهای که جان به نمایشنامه «در انتظار گودوی» ساموئل بکت دارد، متوجه مقصودش از این کنایه هستیم: فعلاً منتظریم که فلسفه راهکاری ارائه کند ولی ظاهراً بنا نیست این کار را بکند!
فصل ۳۲ بخشی مهم از پیکره فلسفه کتاب «مواجهه با مرگ» است و با شروع فصل ۳۳ مخاطب دوباره بناست داستان بخواند و قصه بیماری جان و تاثیرش بر زندگی اطرافیانش را از نظر بگذراند. برایان مگی در این کتاب، پرداخت چندانی درباره خدمات متقابل فلسفه و نقاشی نداشته اما اشارات کوتاهی در صحبتهای جان و آیوا در این زمینه آورده است. بههرحال کاری که جان روی تخت بیمارستان میکند، فلسفیدن است. جایی از گفتگوهای او و آیوا میخوانیم: «_پس چه کار میکنی؟ چیزی میخوانی؟ _ نه. فکر میکنم.» و وقتی آیوا از او میپرسد به چه نتایجی رسیده، میگوید: «همان نتایجی که هرکس یک گوشه بنشیند فکر کند، میرسد. پوچی خواستهای بشر.» در ادامه بررسی رویکرد اگزیستانسیالیستی رمان «مواجهه با مرگ» بد نیست نگاهی هم به صفحه ۵۴۴ داشته باشیم که در آن، مشخص است نویسنده برای فهم راحتتر مخاطب از برداشت اگزیستانسیالیستی حیات انسان، از مثال و استعاره استفاده کرده است. بهاینترتیب اهمیت فلسفه زبان، و لزوم استفاده از آرایههای ادبی برای انتقال مفاهیم متافیزیکی و بالاتر از فهم بشری مشخص میشود: «یعنی من با اینکه بدون جسم نمیتوانم وجود داشته باشم، جسم نیستم. یعنی ضمیر یا خویشتن مثل نوعی قطعه موسیقی است که روی صفحه گرامافون ضبط شده.» فلسفه اگزیستانسیالیستی همچنین جایی از رمان هم که مربوط به اندیشههای آیوا درباره جان است، خود را نشان میدهد: «با هر دو دست محکم بغلش کرده بود و از سفتیاش مبهوت مانده بود. یعنی واقعاً این شیء مادی جان بود؟ یا نه، جان فقط چیزی در درون این شیء مادی بود؟»
ژانپلسارتر یکی از نامهای پرآوازه فلسفه اگزیستانسیالیسم است که نامی از او در رمان «مواجهه با مرگ» به میان نمیآید اما میتوان حضور او و عقایدش را در صفحه ۵۷۵ کتاب دید. جایی که راوی دانای کل داستان میگوید: «هیچ آدمی که به وجود آمده، خودش انتخاب نکرده که به وجود بیاید، والا شاید ترجیح میداد به وجود نیاید. وجود چیزی است که اتفاق میافتد. یکباره میبینیم تو این دنیاییم.»
* ۷- روانشناسی در رمان «مواجهه با مرگ»
در رمان «مواجهه با مرگ»، شاخه دیگری که بهجز ادبیات با فلسفه ممزوج شده، روانشناسی است. در برخی بحثهای روانشناسانه این رمان دیدگاههای کارل گوستاو یونگ و زیگموند فروید در تقابل قرار گرفتهاند که به آنها خواهیم پرداخت. اما یکی از پدیدههایی که عموماً با رویکرد روانشناختی با آنها روبرو میشوند، افسردگی ناشی از بیماری و مرگ است که در این رمان هم جایگاه مهمی دارند. در یکی از صفحات کتاب، دکتر رز با کییر راجع به افسردگی ناشی از فهم بیماری و خودکشی صحبت میکند و میگوید آدم وقتی بیمار میشود، کار مرحله به مرحله پیش میرود. کییر همانطور که ابتدای مطلب گفتیم، معتقد به انجام اعمالی مانند «اتانازی» (کشتن با اراده و آگاهی بیماران در آستانه مرگ) است اما دکتر میگوید: «برای بیمار به اندازهای که الان برای من و شما وحشتناک است، وحشتناک نیست. نتیجه اینکه افراد، جز در موارد نادر، خودکشی نمیکنند. به وضع جدید عادت میکنند و سازگار میشوند.» از همین صفحات کتاب یعنی ۳۱۹ به بعد است که مفهوم زندگی، هم قدرت گرفته و خودش را پررنگتر و موازی با مفهوم مرگ به مخاطب داستان نشان میدهد.
در زمینه مبحث اتانازی، بحثهای کییر و دکتر رز دارای اهمیت زیادی هستند. این گفتگو هم مانند دیگر گفتگوهای مهم کتاب، درباره فلسفه مرگ و زندگی، و مواجهه آدمها با مرگ است که دکتر در آن میگوید هیچ اطمینانی در زمینه مواجهه با مرگ وجود ندارد. «اگر شما هم به اندازه من آدمهای درحال مرگ دیده بودید، میفهمیدید که واکنش آدمها در مقابل مرگ چیزی نیست که بشود دربارهاش با اطمینان حرف زد.» در همینزمینه، سوال مهمی که برایان مگی از مخاطب داستانش میپرسد (از زبان جان) این است: «برای کسی که قرار است به آشوویتس اعزام شود، منطقی است که خودکشی کند. اینطوری لااقل بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرده. ولی این کار را نمیکردند. بیشترشان این کار را نمیکردند. پس چرا هر روز صدها نفر در همین جامعه خود ما خودکشی میکنند؟» شاید باید دلیل طرح چنین سوالی را از دستدادن یا گمکردن معنای زندگی توسط انسان غربی یا ساکن انگلیس دانست. در مجموع، در اینباره میتوان گفت کاری که برایان مگی در مقام نویسنده، در این صفحات رمانش انجام میدهد این است که از نظر فلسفی، دلایل و منطق موجهی برای خودکشی در ذهن جان میچیند اما در نهایت علیه این ادله و منطق برآمده و آنها را نقض میکند. بنابراین حرف کلی نویسنده کتاب این است که خودکشی راه خوبی برای فرار از مرگ نیست. به این مساله هم توجه کنیم که برایان مگی بهجای اینکه مثل ویکتور فرانکل روانشناس اتریشی (مبدع معنادرمانی) که کتاب معروف «انسان در جستجوی معنا» را نوشته، از قالب رمان برای رسیدن به نقطه صفر یعنی همانجایی که دغدغه و سوال برای مخاطب پیش میآید، استفاده کرده است. (ویکتور فرانکل یکی از اسیران یهودی اردوگاههای کار اجباری نازیها بود که در کتابش درباره جستجوی معنای زندگی و تلاش برای زندهماندن ساکنان این اردوگاهها نوشته است.)
در بخشهای پیشین این مطلب به گفتگوی هورویتس و کییر اشاره کردیم. در آن گفتگو تفاوت دیدگاههای روانشناسانه یونگ و فروید مطرح میشود. به گفته هورویتس، فروید از توهم بیزار بود. و چون اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ هم نداشت، آدم بدبینی شده بود. یعنی در واقع رواقی شده بود. اما یونگ در نقطه مقابل او ایستاده بود. چون معتقد بود مهمترین چیز برای بشر این است که از زندگی لذت ببرد. جمعبندی هورویتس در این بحث (شاید بهتر باشد بگوییم جمعبندی برایان مگی) چنین است: «بیشتر آدمها در جوانی فرویدی هستند. ولی بعد که پا به سن میگذارند، یونگی میشوند.»
ویکتور فرانکل نویسنده کتاب «انسان در جستجوی معنا»
واکاوی انگیزه شخصیتها در پرداخت داستانیشان هم از جمله مولفههای بررسی روانشناختی این رمان است. پیش از آنکه فصل سیام داستان در صفحه ۲۶۴ آغاز شود، نویسنده اواخر فصل ۲۹ با یک جامپکات میگوید پاییز گذشت و زمستان فرارسید و فصل ۳۰ با یکی از گفتگوهای فلسفی جان و آیوا (البته حاوی فلسفه سادهفهم) شروع میشود. چندصفحه که از ابتدای گفتگو میگذرد، جان میگوید: «حالا کی فیلسوفانه حرف میزند؟ من یا تو؟ انگار هنرمندها ذاتاً اگزیستانسیالیست هستند. طبع اخلاق اینطور اقتضا میکند، ها؟» یکی از جملات مهم این گفتگو که البته مفهومی تکراری در کتاب دارد، این است «خب زندگی که قرار نیست لذت ابدی باشد، ها؟» جان در این مباحثه، میگوید با گذر از کودکی، بلوغ و بزرگسالی، او و آیوا اکنون در دروه شکوفایی هستند و پس از این دوره، فقط ناکامی در پیش است: «زندگی بعد از این دوره فقط ناکامی است. فقط سرخوردگی است.» او در همین بحثاش که ناشی از رویکرد جستجوگری برای معنای زندگی است، از نقلقولی از فروید کمک میگیرد: «فروید تعبیر جالبی دارد. میگوید آدم بزرگ میشود. بچگی را پشت سر میگذارد. ولی بعد خودش میبیند از این بچگی راه فرار ندارد. مجبور است بقیه عمرش را هم بچه بماند.» برایان مگی در روش رماننویسیاش، مخاطب را در تعلیق نگاه میدارد تا در انتظار باشد؛ انتظار برای اینکه چهزمانی حال جان خراب شده و بیماری بدنش را از کار میاندازد. این وعدهای است که از ابتدای کتاب بهطور ضمنی داده شده اما کجا بناست این اتفاق بیافتد؟ جایی که ظاهراً کشش قصه بتواند مخاطب را به بحثهای فلسفی مرگ و معنای زندگی علاقهمند کند. بههرحال در همین فراز که جان و آیوا پس از ازدواج مشغول گفتگو و صحبت درباره ۲۰ سال آینده هستند، آیوا سخنانی دارد که ناشی از تقدیرباوری این شخصیت هستند. در صفحه ۲۳۵ به نقل از این شخصیت میخوانیم: «از دست ما کاری برنمیآید. آینده آبستن اتفاقات بسیاری است که نمیتوانیم آنها را پیشبینی کنیم» آیوا شخصیتی است که میخواهد در لحظه زندگی کند و از ایننظر در تقابل با شخصیت مادرشوهرش قرار میگیرد که مایل است برای همهچیز برنامهریزی کند. جایی از همین بحث است که جان حرفی میزند که شالوده فلسفه حیات آدمی در دنیاست. این جمله مربوط به فرازی است که جان و آیوا هرکدام زندگی دیگری را مفید و زندگی خودش را معمولی و نسبتاً هدررفته میداند. جان میگوید: «دلم میخواهد زندگیام حاصلی غیر از خودم داشته باشد. ولی دستم خالی است. چیزی ندارد.» او چند سطر بعدتر میگوید: «میخواهم از خودم چیزی به وجود بیاورم.» این جملات بیانگر میل به جاودانگی در وجود شخصیتاند. جان با وجود داشتن این میل، در شک و تردید و هراس از این است که پس از مرگ چه اتفاقی بناست برای آدم بیافتد!؟ او این دغدغه را چندمرتبه دیگر هم در طول رمان به زبان میآورد و در فرازی از کتاب میگوید: «بنابراین سوال این است که باید چهکار کنم؟» آیوا همانطور که گفتیم در این بحث، در جایگاه مقابل قرار دارد و سخنانش، پاسخی برای شخصیتهای مشابه جان است: «این تصور که زندگی فقط وقتی معنا دارد که چیزی از خودت خلق کنی، اشتباه است. مهم این است که با خودت چی داری. ممکن است آدم چیزهای ارزندهای خلق کند، ولی از درون تهی باشد.»
یکی از مباحثات خوب رمان «مواجهه با مرگ» مربوط به زمانی است جان از یکی از دورههای درمانیاش به خانه برمیگردد و میتوان تفاوت شخصیتهای جان و آیوا را از خلال سطور آن مشاهده کرد. آیوا در این مقطع میگوید «به نظرم میرسد که تو خیال میکنی میتوانی در مورد تمام مسائل زندگی تصمیم بگیری. تصمیم بگیری که چطور زندگی کنی و بعد دقیقاً مطابق آن تصمیم عمل کنی. ولی اینطور نیست. نمیتوانی این کار را بکنی.» حرف اصلی آیوا این است که فقط میتوانی در مورد چیزی تصمیم بگیری که از قبل در تو وجود داشته است. و نسخهای که برای همسرِ رو به مرگش میپیچید، چنین است: «زور نزن. بگذار راهی که قرار است در آن حرکت کنی، از درون خودت شروع شود.» یکی از تفاوتهای مهم آیوا، با جان و کییر این است که آندو عادت دارند از طریق استدلال به چیزی که میخواهند برسند در حالیکه آیوا اینگونه نیست. در کل، کییر و جان اهل فلسفه و پادفلسفهاند ولی آیوا میخواهد مثل یک انسان معمولی زندگی کند. او میگوید: «من نمیتوانم برای کل زندگیام جدول زمانی تهیه کنم و مطابق آن جدول عمل کنم. ولی میتوانم آینده نزدیک را پیشبینی کنم.» برایان مگی ابتدای فصل ۴۰ چندسطر جالب درباره شیمی آدمها و واکنشهای بینشان دارد که بد نیست مرورشان کنیم: «آیوا زندگی خودانگیختهای داشت و براساس غریزهاش عمل میکرد. ولی جان مردی خوددار و آرام بود که زندگیاش واکنشی در مقابل دیگران بود. اولین بار که همدیگر را دیدند، دنیای آیوا دنیای درونش بود. دنیای جان دنیای بیرونش. ولی بعد با هم جوش خوردند و زندگی مشترک شخصیت هر دو را تغییر داد. حالا دنیای آیوا معطوف به جهان بیرون بود. در درجه اول معطوف به زندگی جان.»
* ۸- بازگشت به قصه و پایانبندی
جان چه زمانی که از بیماریاش خبر ندارد و چه زمانی که متوجه میشود مشرف به موت است، بر این باور است که مقابل مرگ، چارهای وجود ندارد اما وقتی از بیماری و سرازیریاش به سمت مرگ مطلع میشود، میل به زندگی در درونش سر به شورش میگذارد: «غریزه بقا در وجودش شکاف برداشته بود. دو نیمه شده بود.» اما در نهایت به این نتیجه میرسد: «دید تنها راه صیانت ذات این است که مرگ را بپذیرد.» همانطور که نویسنده کتاب به جستجوی معنای زندگی در اردوگاههای کار اجباری نازیها اشاره میکند، به دغدغه فلاسفه برای جستجوی این معنا در زندانهای استالین هم پرداخته است. جان در جایی از کتاب درباره امید به زندگ میگوید: «مثلا مردی که در زندانهای استالین با شکنجههای سخت و بیرحمانه روبرو میشود، بالاخره این وضع را تحمل میکند، چون چاره دیگری ندارد.»
با توجه به اینکه پایان رمان قرار است با مرگ جان همراه باشد، برای پشتیبانی از مفهوم زندگی، نویسنده کییر را مقابل آیوا گذاشته و ویژگیهای مشترکش با جان را دُرُشت کرده تا پایان داستان چندان در کام مخاطب تلخی نکند. راوی داستان از صفحه ۱۸۳ شک و تردیدی برای خواننده به وجود میآورد که کییر آیوا را دوست دارد یا نه. اما ادامه پرداخت به این شک و تردید را برای صفحات پایانی کتاب یعنی صفحه ۵۷۰ نگه میدارد. آیوا پیشتر گفته بود باورش نمیشود بتواند با مردی ازدواج کند که با جان فرق زیادی داشته باشد. «راست گفته بود. ولی حالا که فکرش را میکرد، چه کسی شبیه جان بود؟ تا حالا به مردی مثل او برنخورده بود. البته جز کییر.»
پایانبندی رمان «مواجهه با مرگ» بهعهده زاویه دید و نگاه کییر به زندگی گذاشته میشود. صحنه مردهسوزخانه هم که سکانس پایانی داستان را در خود جا داده، مخاطب را هم به یاد دودکشهای اردوگاه مرگ آشوویتس و هم رمان عاشقانه «پایان رابطه» گراهام گرین دیگر نویسنده انگلیسی میاندازد. جملات پایانی رمان حاوی این تفکرات کییر هستند که «باقیمانده زندگی را باید بدون جان سپری کند.» اما آخرین جمله کتاب در تائید همان مفهومی است که نویسنده در پی القای آن بوده است؛ یعنی ادامه موازی زندگی در کنار مرگ. و آن جمله از این قرار است: «آیوا منتظرش بود.»
نکته و جمعبندی مهمی که از رمان «مواجهه با مرگ» میتوان گرفت، این است که انسان حتی اگر از مرگ نترسد، تمایل دارد تا آخرین لحظه زندگی خود را زندگی کند. جان با ترفندی که به کار میگیرد تازه در صفحه ۴۵۲ کتاب است که اصل ماجرای بیماری و مرگش را متوجه میشود و در شروع فصل ۵۰ است که راوی میگوید «در شوک عظیمی فرو رفته بود.» او وقتی در صفحه ۴۳۱ به این باور میرسد که اطرافیانش موضوع بیماری را از او مخفی کردهاند، احساس بازیچهبودن و تنهاشدن پیدا میکند. فاصله بین صفحه ۴۳۱ و ۴۵۲ که درباره بیماری و مرگش به یقین میرسد توسط برایان مگی با فلسفه و قصه پر شده است. بههرحال هر انسانی در مواجهه با مرگ تنهاست و این هم نتیجهای است که احتمالاً همه آدمها هنگام روبرو شدن با این پدیده مهم به آن خواهند رسید.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: رمان «مواجهه با مرگ» نوشته برایان مگی فیلسوف انگلیسی برای اولینبار در سال ۱۹۷۷ چاپ شد و ترجمه فارسیاش هم سال ۹۶ به قلم مجتبی عبداللهنژاد توسط نشر نو به بازار نشر آمد که سال ۹۷ تجدیدچاپ شد. این رمان، یک اثر مهم فلسفی است که علاقهمندان ادبیات که تمایل چندانی به خواندن کتابهای فلسفی ندارند، میتوانند با مطالعه آن، با برخی دیدگاههای فلاسفه غرب درباره زندگی و مرگ، روح و مادهگرایی و … آشنا شوند.
پیشتر، کمی پس از درگذشت مجتبی عبداللهنژاد در گزارشی اجمالی به ترجمههای وی از آثار ادبیات پلیسی جهان پرداختیم (اینجا) اما در این نوشتار قصد داریم بهطور مشروح و مفصل به یکی از ترجمههای این مترجم فقید از ادبیات فلسفی جهان یعنی رمان «مواجهه با مرگ» بپردازیم. نویسنده کتاب، برای بیان دغدغههای فلسفی خود از قالب و چارچوب رمان استفاده کرده اما در قصهپردازی و ایجاد جذابیتهای ادبی توانا بوده و کتاب خوبی خلق کرده است. بنابراین در ابتدای امر باید بدانیم که با یک اثر فلسفی _ ادبی روبرو هستیم.
برایان مگی، نهلزوما اعتقادات بلکه سوالاتش را هم از مسیر دید و اعمالورفتار شخصیت جاناسمیت که فردی بیاعتقاد است، مطرح کرده است. ظاهراً برد یک رمان که توسط عموم مردم جامعه خوانده میشود، بیشتر از یک رساله فلسفی است. بههرحال با در نظر گرفتن اینکه «مواجهه با مرگ» درباره زندگی انسانی است که در دنیای مدرن زندگی میکند، باید بگوییم که خواسته یا ناخواسته مخاطب را به سمت مفاهیم متافیزیکی، معنوی و البته مذهبی و دینی سوق میدهد؛ بهعنوان مثال در فرازی که جانِ بیاعتقاد و بیخدا میگوید «اگر مرگی در کار نبود، دلیلی نداشت که دنبال معنای زندگی بگردیم. اجباری وجود نداشت. زندگیمان را میکردیم.»
* ۱- مقدمه و طرح کلی داستان
در ابتدای راه و پیش از مواجهه جدی با کتاب، ناچاریم طرح داستانی آن را برای مخاطب این نوشتار بیان کنیم. داستان «مواجهه با مرگ» درباره ۲ سال پایانی زندگی مردی جوان به نام جان اسمیت است که در سن ۳۰ سالگی و اوج شکوفایی شغلی و زندگیاش مبتلا به بیماری هاجکین (نوعی سرطان خون) میشود. این روزنامهنگار که از طرف مجلهای انگلیسی در بیروت ساکن است، ناچار میشود برای درمان عوارض عجیبی که در بدنش میبیند به انگلستان برگردد. به دنبال این ماجرا ابتدا مادرش و سپس اهالی فامیل و نزدیکانش از بیماری مرگبار او مطلع میشوند اما خود جان تا اواخر داستان از ابتلایش به بیماری هاجکین بیخبر میماند. طرح کلی و سادهشده رمان «مواجهه با مرگ» ابتلا به بیماری و سپس مرگ جان است. بین این دو مقطع که ۵۹۸ صفحه مطلب را در خود جا داده، با مفاهیم فلسفی و روانشناسی پر شده و این، هنر نویسنده کتاب بوده که این کار را با موفقیت انجام داده است.
این روزها بیشتر شاخههای علمی با یکدیگر همپوشانی دارند و نمیتوان خیلی از کتابها را صرفاً فلسفی، یا صرفاً ادبی و علمی دانست. «مواجهه با مرگ» هم یکی از همین کتابهاست. بسیاری از فلاسفه یکیدو قرن اخیر دریافتهاند که فلسفه محض مانند آنچه کانت یا هگل میگفتند برای عموم مردم کاربرد ندارد، بنابراین به نوشتن رسالههای سادهفهم یا داستانهای فلسفی رو آوردهاند تا از خلال صفحات و سطور این آثار، سخنان و مواضع فلسفی خود را مطرح کنند. «مواجهه با مرگ» از این حیث، کتاب مواجهههاست: مواجهه شخصیت جان با مرگ، مواجهه همسرش آیوا با مرگ او، مواجهه مادر و دیگر اعضای خانواده با این مرگ و مواجهه پدیده زندگی با پدیدهای بهنام مرگ.
برایان مگی قلم خوبی دارد و لحظات عاطفی، وقوع اتفاقات و همچنین پیامدهای فیزیکی بیماری هاجکین را بهخوبی توصیف کرده است. جان اسمیت در خانوادهای اشرافی زندگی کرده و مادری مقرراتی دارد که هرگاه مساله مهمی پیش بیاید، اعضای خانواده را به خانه خود خوانده و در جلسهای که به شورای جنگ معروف است، با آنها گفتگو میکند. جان ابتدا از بیماری خود خبر ندارد و فکر میکند به یک مرض ویروسی حارهای مبتلا شده است. او عاشق شده و پس از تجربیاتِ آزادی که پیشتر در ارتباط با زنان داشته، تن به ازدواج با آیوا میدهد. آیوا توسط خانواده جان از بیماری او آگاه و همراه با آنان برای پنهاننگهداشتن این اتفاق تلاش میکند تا جان دو سال پایانی زندگیاش را با لذت و خوشی پشت سر بگذارد. در اینمیان او بدون اطلاع جان و با وجود مخالفتهایش باردار میشود تا بتواند پس از مرگش، فرزند او را بزرگ کند. بهجز اعضای خانواده جان، شخصیتی به نام کییر هم در داستان حضور دارد که دوست صمیمی و همیشگی جان است و از ابتدا مخالفت مخفیکاری بوده است. از نظر کییر باید مساله بیماری را به جان اطلاع میدادند تا خودش با آن مواجه میشد؛ اتفاقی که دیر یا زود میافتد. در اینزمینه و البته اتفاقات دیگر رمان، دلایل منطقی و بحث و جدلهای شخصیتهای مختلف قصه از جمله جذابیتهای رمان هستند که پرداختن به آنها از حوصله این مطلب خارج است. کییر در مقطعی که جان به سمت سرازیری مرگ میرود، درباره اُتانازی هم پیشنهاداتی میدهد تا جان کمتر از عوارض بیماری زجر بکشد.
برایان مگی نویسنده کتاب
* ۲- زبان مترجم
مجتبی عبداللهنژاد مترجم فقید که سال ۹۶ و پس از ترجمه این رمان درگذشت، برای بازگردانی متن انگلیسی این کتاب به فارسی، کارِ ویژهای ارائه کرده که باید پیش از پرداختن به خودِ رمان و کاری که نویسنده انجام داده، آن را بررسی کنیم. عبداللهنژاد تلاش کرده زبان اثر را به فارسی امروزی نزدیک کرده و قرابت هرچه بیشتری بین مخاطب و اثر ایجاد کند. در اینزمینه هم موفق عمل کرده و ترجمه روان و مانوسی از رمان «مواجهه با مرگ» ارائه کرده است. بهعنوان مثال در بخشی از کتاب درباره منطقهای جغرافیایی در حومه شهر لندن (کرایدون و پاترزبار) از اصطلاح «لندنسَر» استفاده کرده و توضیح داده: «لندنسر را به جای outer London آوردم. به قیاس تهرانسر در حوالی تهران خودمان.»
عبداللهنژاد زیرنویسهای خوب و روشنگری برای کتاب در نظر گرفته و توضیحات علمی، ادبی و هنری مناسبی به مخاطبش داده است. مثلاً در صفحه ۴۳ به این مساله اشاره کرده که بیماری هاجکین امروز دیگر قابل درمان شده است. برایان مگی اتفاقات رمانش را در دهه ۶۰ میلادی قرار داده است؛ یعنی زمانی که هاجکین، قربانی میگرفت. او در ترجمهاش از ضربالمثلها و اشعار فارسی هم برای القای مفهوم، استفاده کرده است. مثلاً: «از قدیم گفتهاند: بیخبر شاد و بینا فسرده است.» و در پاورقی اشاره کرده که اصل جمله در اصل بیتی از تامس گری شاعر انگلیسی قرن هجدهم است. همچنین گفته که جملهاش، بیتی از نیما یوشیح از منظومه افسانه است که دهخدا برای این قبیل موارد در امثال و حکم آورده است. یا در نمونهای دیگر در صفحه ۲۲۰ از این عبارت استفاده کرده است: «آنوقت خر بیارو باقالی بار کن!» و یا در جایی دیگر از کتاب: «چند روز گذشت تا جان چیزی را که خر کور هم از دور تشخیص میداد، متوجه شد و یکباره به فکر فرو رفت.»
مترجم کتاب علاوه بر اشعار یا ضربالمثلهای کلاسیک، از عبارات و تکهکلامهای عامیانه معمول امروزی هم در بازگردانیاش استفاده کرده است. بهعنوان نمونه میتوانیم به این مثالها اشاره کنیم:
«لبنان کیلو چند است؟ یک کشور خیلی کوچک و بیاهمیت که یکهشتم اسکاتلند هم نیست.»، «بگذار همهچیز خودش دندهخلاص پیش برود.»، «مثلاً همین دکتر کریپون احتمالاً برای خودش یک پا اصغر قاتل بوده…» (صفحه ۳۴۵) و «کِرمَش را با زدن حرفهای رکیک در مورد بقیه چیزها خالی میکرد.» (صفحه ۵۵۵)، یا مثلاً «مهم نیست. هرچه بادا باد…»، «والله، چطور بگویم؟»، «جان هم که ماشاالله معلوم است آینده شغلی خیلی خوبی دارد.»، «دلش هُرّی ریخت»، «آخه برادر من، چطور ممکن است…»، «من کانتمانت نمی شناسم. البته اسمش را شنیدهام.»، «انشاالله تا یکیدو روز آینده معلوم میشود.»، «عرض کنم که…»
برخی لغات و کلمات هم هستند که مترجم از فارسی عامیانه وام گرفته تا مخاطب ارتباط بهتری با زبان انگلیسی قصه «مواجهه با مرگ» برقرار کند: «بعد از دو دقیقه یک نفر دقالباب کرد.» و ««تو راهرو جلو میآمدند. پدر خجولانه و مغرور از تحسین خلقالله. دختر در دنیای خودش.»
البته تبحر و روانی قلم مترجم کتاب نباید باعث شود از توجه به زبان اصلی اثر غافل شویم. برایان مگی با وجود اینکه فیلسوفی است که اقدام به نوشتن رمان کرده، در برخی فرازهای کتاب، تصاویر و لحظات جالبی خلق کرده که از نظر ادبی قابل توجهاند. مثلاً جایی که جان هنگام گفتگو با دوستش ناگهان غرق در فکر میشود: «صدای سردبیر از مرکز توجهش عقبنشینی کرد.» در فرازهای پایانی کتاب (صفحه ۵۸۶) هم، زمانی که مشغول مطالعه روایت بهکمارفتن و مرگ جان هستیم، تصویر جان با توصیفات تاثیرگذار، روی تختهپارهای روی رودخانهای که به دریا میرسد، ارائه میشود. جملاتی که مربوط به مرگ جان هستند، هم وجه ادبی دارند هم بعضاً ادبی فلسفی هستند. مثلاً در این جمله میتوان زبان ادبی را دید: «تبدیل شد به آرامش» و در این جملات هم که مربوط به پایان کار جان هستند، ادبیات و فلسفه را بهطور توام مشاهده کرد: «هستی پایان یافت. هستی پایان نیافت. هستی او پایان یافت.»
مجتبی عبداللهنژاد مترجم اثر
* ۳- جامعهشناسی انگلستان و لندن
برایان مگی ظاهراً با کشور و جامعه خودش مشکلاتی دارد و جملاتی که به نقل از شخصیتهای داستان بهویژه جان مطرح میشوند، همگی دال بر این هستند که جای دیگری جز انگلستان برای زندگی جوانی مثل جان و هرکس دیگر مناسبتر است. جان نیز همانطور که در جملاتش میگوید زندگی در انگلستان را دوست ندارد. در فصل ۱۰ که شخصیت آیوا وارد داستان میشود و جان او را در مهمانی در بیروت میبیند، به این دختر که بعداً همسرش میشود، میگوید: «از انگلستان خوشم نمیآید. زندگی تو انگلیس اصالت ندارد. جوششی نیست.»
جان از یک خانواده اشرافی انگلیسی است و بهدلیل اینکه پسر بزرگ خانواده است، لقب لُرد را از پدرش به ارث برده است. او در جایی از صفحه ۳۱ کتاب به این مساله اشاره میکند که از طبقات بالا هستند و ممکن است کسی جدیشان نگیرد. برایان مگی از طریق همینبحثهاست که در ابتدا و میانههای رمانش دست به بررسی جامعهشناسانه انگلستانِ دهه ۱۹۶۰ میزند. جان در ابتدای داستان در یکی از گفتگوهایش میگوید: تصور عمومی این است که مردم انگلستان افراد طبقات بالا را جدی میگیرند ولی در آمریکا اینطور نیست. بعد به برادرش هوگو که دیپلمات است، میگوید: «من از طبقه خودم نزول کردهام. همه ما نزول کردهایم. البته غیر از خود تو. زندگی من بین افراد طبقه متوسط میگذرد و بچههای من، اگر روزی بچهای داشته باشم، تربیت بورژوایی دارند.»
رمان «مواجهه با مرگ» در فرازهایی، انگلستان را با جوامع پیشرفته غربی و در فرازهایی هم با کشور لبنان و شهر بیروت مقایسه کرده است. در مقایسه با غرب، میتوان به فرازی از رمان اشاره کرد که دیتریش (یکی از اعضای خانواده) میگوید: «الان انگلیسیها هم دارند مثل آمریکاییها و اسکاندیناویاییها میشوند. راه آنها را میروند. بهسمت یک بورژوازی وسیع و بیروح و یکدست حرکت میکنند که ذاتاً دهاتی است. عقبمانده است.» و به مدد چنین جملاتی است که تقابل دو مفهوم سنتی و آزاد بودن در جامعه انگلستان مطرح میشود. اما درباره شهر بیروت که جان چندسال در آن زندگی کرده و فصل اول داستان از آنجا شروع میشود، به این مفهوم میرسیم که بیروت برای جان، نماد بخشی از ویژگیهای دنیای مدرن است. راوی دانای کل داستان در ادامه یک صفحه از کتابش را به ثبات سیاسی لبنان اختصاص داده و میگوید: «بنابراین بیروت شده بود مرکز تفریح برای مصرفکننده مرفه.» پایان همین صفحه هم هست که راوی درباره جان و حضورش در بیروت میگوید: «احساس میکرد که یک عمر وقت دارد که زندگی کند و از زندگی لذت ببرد.» در صفحه ۱۰۴ کتاب هم، سطوری هست که در مقایسه زندگی مردم بیروت و مردم لندن نوشته شدهاند. تقابل رویکرد مردم دو جامعه به مقوله معیشت و زندگی در این فراز از رمان، اینچنین بیان میشود: «واقعا زندگی میکردند. این چیزی بود که در انگلستان وجود نداشت. شوروشوقی که مردم برای ساختن یک دنیای جدید داشتند.» بنابراین انگلستانی که جان از زندگی در آن تنفر دارد، به سمت سکون و ایستایی (و شاید مرگ) پیش میرود و بیروت با آن شبها و ساحل شلوغش، نماد پویایی و زندگیخواهی است؛ مکانی که جان البته ناخواسته از آن فاصله گرفته و به همان لندن دلگیر و غمزده برمیگردد.
بخشی از مطالب جامعهشناسانه رمان «مواجهه با مرگ» درباره طبقه اشراف و مردم معمولی انگلستان است. در این کتاب ضمن اشاره به مفاهیم لیبرالیسم، سوسیالیسم و محافظهکاری، گفته میشود که اشراف ۲ درصد جامعه انگلستان را تشکیل میدهند و بین همین بحثها هم اشارههای ریزی به بیماری جان میشود تا توجه مخاطب دوباره به موضوع اصلی، یعنی مرگ و زندگی برگردد. بهعنوان مثال، در صفحه ۳۸ میخوانیم: «همه زدند زیر خنده و هوگو داد زد: بفرما! تو الان زگیلو شدهای، جان زگیلو. راستیراستی زگیلو شدهای. عالی شد! عالی! عالی!» چندسطر بعدتر هم لیدی وینتربون (مادر جان) میگوید: «ولی جدی، عزیزم، انگار واقعاً زگیل گرفتهای. زگیلزده شدهای.» در لحن راوی دانای کل داستان هم که در قامت یک قصهگوی تمامعیار در کتاب ظاهرشده، میتوانیم اشاره به مسائل جامعهشناسانه انگلستان را مشاهده کنیم؛ یک نمونهاش در صفحه ۵۸ است: «دیتریش که با کت و شلوار پشمی پستهای دقیقاً قیافه انگلیسیها را پیدا کرده بود، با یک دست در کمد را باز کرد و خیره نگاه کرد توی چشمهای کییر.» از طرف دیگر میتوان نگاه انتقادی نویسنده را به ادبیات معاصر کشورش در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مشاهده کرد؛ جایی در صفحه ۸۳ که جان و کییر مشغول یکی از بحث و گفتگوهایشان هستند: «- چرا رمانهای انگلیسی اینقدر افادهای است؟ - لابد چون موضوعشان زندگی مردم انگلستان است و زندگی انگلیسیها پر از افاده است.» در همین بحث اجتماعیِ جان و کییر است که بر مفهوم رفتار اجتماعی تاکید میشود. «شاید. ولی رفتار اجتماعی، نه رفتار طبقاتی. مشکل انگلیسیها این است که بین این دوتا فرق نمیگذارند.» (صفحه ۸۴)
در صفحه ۱۳۵ جایی که جان و آیوا دیگر آشنا و عاشق یکدیگر شدهاند، نویسنده احتمالاً دارد تحلیل خود را درباره تفاوتهای جامعه شرقی و غربی با مخاطب در میان میگذارد. این جملات از دهان آیوا (زنی نقاش که البته دغدغه مالی ندارد) مطرح میشوند. مثلاً: «تو اروپا، طبیعت تحتالشعاع انسان است. آدمها و ساختمانها در مقایسه با مناظر طبیعی برجستگی بیشتری دارند. حتی خود مناظر طبیعی هم در واقع مناظر طبیعی نیست. مناظر ساخته دست انسان است. طبیعت زیر همه اینها گم و گور شده.» آیوا معتقد است در خاورمیانه اوضاع برعکس است. خلاصه اینکه آیوا معتقد است در اروپا انسان طبیعت را زیر سیطره خودش گم و گور کرده.» و احتمالاً هنوز در جوامع شرقی، بکر بودن طبیعت هنوز تا حدودی باقی است.
خلاصه کلام در اینبحث، اینکه برایان مگی ظاهراً از انگلستان، شهر لندن و زندگی در آن (اعم از اشرافیت یا بورژوازی و زندگی معمولی) دل خوشی ندارد. او جایی از صفحه ۲۵۹ کتاب به آفتاب بیفروغ لندن هم اشاره کرده است. در صفحه ۴۲۱ هم که جان دارد برای آیوا درباره جنگ داخلی یونان صحبت میکند به این مساله اشاره دارد که در یونان، دو جنگ داخلی به وجود آمده که «متاسفانه ما انگلیسیها هم تو این جنگها نقش آتشبیار معرکه را داشتیم.»
* ۴- شخصیت جان
بد نیست بلافاصله پس از رویکرد جامعهشناسانه رمان «مواجهه با مرگ»، به شخصیت اصلی داستانش بپردازیم؛ جان. چون این شخصیت پیوندهایی با زندگی اشرافی انگلیسی دارد که البته در پی گسستن آنهاست ولی بالاخره بخشی از هویت و باورهای او توسط آموزههای این طبقه از مردم انگلستان ساخته شده است. پدر جان، یکی از آخرین بازماندگان نسل اشراف انگلیسی بوده که بدون اینکه کار کنند، وضع خوبی داشتهاند. اما جان با پنهانکردن لقب لرد، سعی میکند مثل یک مرد معمولی انگلیسی در روزنامه کار کند. او به تعبیر راوی داستان، در خانوادهای بزرگ شده که اهالی آن واقعاً از زندگی روزانه خود لذت میبردند. در طول رمان هم چندین مرتبه به این مساله اشاره میشود که جان از دید اطرافیانش تا این مقطع ۳۰ سالگی که قرار است بمیرد، خوب زندگی کرده و لذتهای کافی را برده است. اما مهمترین ویژگی سبک زندگی خانواده جان به قول راوی قصه، ترکیب احساسات گروهی با استقلال شخصی بود. یعنی هرکدام از شخصیتها زندگی شخصی خود را دارند ولی در عینحال حاضرند دور میز شورای جنگ دربارهاش با دیگران بحث کنند. شخصیت جان هم در زمینه مواجهه با مصیبت و اتفاقات دردناک، تنها تجربه مرگ پدرش لرد وینتربون را در زندگی خود داشته است.
برایان مگی در زمینه شخصیتپردازی با حواسِ جمع و تمرکز، افراد خانواده جان را ساخت و پرداخت کرده است. برای هرکدام هم شخصیت ویژه و خصلتهایی در نظر گرفته است. اما از اینهمه، بناست جان دُرُشت شده و پیشِروی مخاطب گذاشته شود. بههمین جهت راوی قصه در پی بیان تمایزهای او با برادرخواهرهایش برمیآید و میگوید: «تنها بچهای بود که خودش بود. دنبال این نبود که همرنگ جماعت شود.» خاصبودن جان بین فرزندان خانواده از دید مادر (لیدی وینتربون) هم اینگونه بیان میشود: «همه بچههای خوبی بودند. غیر از آنها کسی را نداشت. ولی از همه آنها تصور روشنی داشت. نمای کلی همه آنها را از حفظ بود. البته همه به غیر از جان.» بین دوستان و رفیقان نزدیک هم، جان اینچنین توصیف میشود: «جان و رفقایش امروزی بودند. مدرن بودند.»
پس از بروز بیماری در بیروت، جان به لندن برمیگردد تا پزشک علت بروز غدههای گردنش را تشخیص دهد. در فصلی که جان به لندن برمیگردد، نویسنده با هوشمندی دورههای مختلف زندگیاش را با خیابانهای مختلف شهر لندن مرور کرده و مجلهای را هم که جان در آن کار میکند، بهعنوان محل بروز اندیشههای مختلف او و دیگران نشان میدهد. بهاینترتیب جان و محیط زندگی و کارش، با سرعتی مناسب برای خواننده تصویر میشود. راوی قصه، دفتر مجله را اینچنین توصیف میکند: «حافظ دنیای ارزشها و همینطور وقایع خبری.» بد نیست اشاره کوتاهی هم به عقیده برایان مگی درباره رسانههایی چون مجلات (بهویژه از نوع عامهپسندشان) داشته باشیم. او این عقیده را در فرازهایی که مشغول صحبت درباره فضای دفتر مجله است، نشان میدهد: «ظاهر مجله رادیکال بود ولی در پشت سر دود رادیکالیسمی که از صفحات میانی مجله به هوا بلند بود، ارزشهای دیگری ترویج میشد. بیشتر در بند اسامی معروف بودند تا در بند فکر و عقیده و برنامه و خطی مشی بخصوصی.» در اینمیان و از خلال صحبت درباره مجله و کارهای مطبوعاتی است که دوباره با شخصیت جان مواجه میشویم: «جان انتقاداتی که به مجله میشد، میپذیرفت ولی معتقد بود این انتقادات از موضع غلطی صورت میگیرد. مجله کارش همین است. ژورنالیسم با هنر فرق میکند. ژورنالیسم با حقایق ازلی و ابدی سروکار ندارد.» نکته مهم این است که جان، که بناست یک سیر تحول را در رمان «مواجهه با مرگ» طی کند، بهمرور با بروز فلسفهبافیهای درونش روبرو و با حقایق ازلیابدی چون مرگ و زندگی گلاویز میشود. او در ابتدا هم زمینه این رشد را داشته و کمی از فضای مجلهای که در آن کار میکند جداست. یعنی نمیخواهد صرفاً کاری عادی و از سر وظیفه انجام دهد. اما راوی داستان هم اشاره ریزی دارد مبنی بر اینکه «بالاخره هر آدمی از محل کارش تاثیر میپذیرد.»
«داستان فلسفه»؛ یکی از تالیفات برایان مگی
مفهوم دورشدن یکی از مفاهیم مهم درباره شخصیت جان در رمان «مواجهه با مرگ» است. در فرازهای ابتدایی داستان جایی که مربوط به روایت کلی و سریع رشد و بزرگشدن جان است، به این جمله میرسیم: «جان به مرور که بزرگ میشد از خانه و خانواده دورتر میشد.» (صفحه ۱۹) مشخص است که نویسنده با این جمله کار دارد و بناست در فصلهای بعدی رمان هم از مفهوم آن بهرهبرداری کند. وقتی جان با آیوا ازدواج میکند، همین بحث دور و دورشدن از مادر و خانواده مطرح میشود. آیوا جان را از خانواده خود دور میکند. همچنین وقتی که بناست بمیرد، دوباره این بحث (دور شدن و رفتن به جای دیگر) بهطور ضمنی مطرح است. بد نیست در این فراز از مطلب، به یکی از نکات جالب جامعهشناسی و رفتارشناسی خانواده، که در رمان «مواجهه با مرگ» مطرح میشود، اشاره داشته باشیم. هورویتس دکتری که در مجله همکار جان است، درباره دعوای عروس و مادرشوهر جملات جالبی دارد که چندمرتبه در داستان تکرار میشوند. نمونه بارز این جملات را میتوانیم در صفحه ۲۰۱ ببینیم: «دعوای عروس با قوم وخویش شوهر تا حدودی طبیعی است. در هر جامعهای وجود دارد.» ریشه روانشناسی این رفتار، همانطور که میدانیم میل به تصاحب مرد توسط زن و کشمکش ناشی از آن بین همسر و مادرشوهر است که جای پرداختن به آن در این مطلب نیست. اما بههرحال برایان مگی این موضوع را هم دستاویز برخی فرازهای رمان خود کرده که در آنها، درون شخصیتهای لیدی وینتربون و آیوا بهعنوان نزدیکان جانِ درآستانه مرگ، کاویده میشود. در یکی از فرازهایی هم که قرار است جلسه شورای جنگ در خانواده تشکیل شود، نویسنده برای نشاندادن تقابل آشکار اما پنهانی عروس و مادرشوهر از این جملات استفاده کرده است: «کییر و هوگو فهمیدند که جنگ شروع شده و باید وارد عمل شوند.»
تا اینجا به شخصیت جان، تقریباً با توجه به محیط اطراف و آشنایانش پرداختیم. شخصیت اصلی رمان «مواجهه با مرگ» مردی است که به خدا و مسیحیت اعتقاد ندارد اما ناچار است رسم و رسوم عروسی در کلیسا را قبول کند. مراسم کفنودفن و مردهسوزیاش هم با سخنرانی فرمالیته کشیش انجام میشود اما او باوری به این مراسم نداشته است. تا سرِ فصل ۳۱ (صفحه ۲۷۴ کتاب) جمعبندی مخاطب این است که جان آدمی بیاعتقاد است که باور دارد تا با مرگ روبرو نشویم، نمیشود حرف صریحی دربارهاش زد. کمکم از همین فصل هم هست که بیماری جان دوباره و بهصورت جدی خودش را نشان میدهد. یعنی حضور پررنگتری پیدا میکند: «یکی از روزهای ماه مارس جان تو مبل چرمی گندهای در دفتر سردبیر نشسته بود…»
درباره باورهای فلسفی و نگاه جان به زندگی و هستی در بخش دیگری از این مطلب خواهیم گفت. اما بهطور خلاصه درباره روش فلسفی او میتوانیم به صفحه ۱۰۷ کتاب، جایی که دارد با آیوا صحبت میکند، اشاره کنیم: «نه. همیشه به این روش (قیاس صوری) عمل نمیکنم.» قیاس صوری همانطور که میدانیم روش چیدن صغریکبری در علم منطق است.
* ۵- شخصیت مرگ
جدا از شخصیتپردازی کاراکترهای انسانی داستان، مرگ هم در رمان «مواجهه با مرگ» دارای شخصیت است که گاهی خود را بهطور ضمنی و گاهی عینی و کاملاً ملموس نشان میدهد. اولین تاثیر این حضور را میتوان در مواقع مطالعه و پس از آن، وقتی که ناخودآگاه به این کتاب فکر میکنیم، مشاهده کرد: فکرکردن درباره مرگ. در همینزمینه مجتبی عبداللهنژاد مترجم کتاب جملاتی نوشته که ابتدای کتاب پیش از شروع متن رمان درج شدهاند: «در تمام مدتی که این کتاب را ترجمه میکردم، به مرگ فکر میکردم. شبح مرگ بالای سرم ایستاده بود. خیال میکردم قهرمان داستان که بمیرد، من هم میمیرم. نمردم. ولی شبح مرگ هنوز بالای سرم ایستاده، رهایم نمیکند.» این احساس هنگام مطالعه و پس از مطالعه این کتاب حتماً به مخاطب دست میدهد چون مرگ موضوعی است که ذهن را بهشدت درگیر میکند.
به اینترتیب هرجا که در رمان، صحبت از جان یا زندگی باشد، بهطور ضمنی یا مستقیموصریح، مساله مرگ هم مطرح است. در سومین صفحه رمان، مساله بحران سیسالگی و در سایه آن، مساله مرگ مطرح میشود: «الان دیگر سی سالم شده، دلم میخواهد تو زندگی شریکی داشته باشم… ببخشید اگر جوابم کلیشهای بود.» جان میگوید: «احساس میکنم تو زندگیم خلئی وجود دارد» و وقتی راوی داستان یک پاراگراف جلو میرود، به این جملات میرسد: «بقیه زن دارند. بچه دارند. خانواده دارند. زندگی واقعی یعنی همین.» پس این شخصیت در پی زندگی واقعی و همانطور که پیشتر اشاره شد، اصالت و زندگی جوششی است (که در انگلستان نمیتواند پیدایش کند)؛ یعنی مفاهیمی که احتمالاً در بحران سیسالگی منتظر هر فرد دیگری هم هستند و در تقابل با مرگ قرار دارند. در صفحه ۱۳ هم با توصیف مطب دکتر، فضای ترس ناشی از بیماری و مرگ به مخاطب القا میشود: «بالاخره وارد اتاق دکتر شدند. خود دکتر هم دستکمی از سالن انتظار نداشت.» از انتهای صفحه ۴۴ کتاب است (همانفرازی که دکتر به لیدی وینتربون ماجرای بیماری هاجکین و مرگ جان را تعریف میکند.) که حدس مخاطب بدل به یقین میشود که داستان کتاب، همانطور که از نامش برمیآید، درباره مرگ و زندگی است. در مقطعی از رمان که جان متوجه میشود اطرافیانش بیماریاش را از او پنهان کردهاند، بین امید و ناامیدی قرار میگیرد و یکی از حرفهای مهمش درباره بحران سیسالگی را میزند: «تو چقدر دهه پنجاهی هستی، دختر! آدم اگر تا سی سالگی به جایی نرسد، هیچ وقت نمیتواند به جایی برسد. تمام آدمهای مشهور تا قبل از سی سالگی کار خودشان را انجام دادهاند. حتی شاید قبل از بیست سالگی.» (صفحه ۴۴۵) در این مقطع از رمان، باید به حس دوگانه جان توجه داشت که از طرفی دوست دارد بداند چه بیماری و مشکلی دارد و از طرفی میترسد با واقعیت این بیماری مواجه شود.
طبیعتاً وقتی مفهوم مرگ مطرح میشود؛ آدمها چه موحد باشند چه بیاعتقاد، بهدنبال مفهوم مهمی میگردند: «معنای زندگی»؛ یعنی یکی از مفاهیم مهم و پایهای رمان «مواجهه با مرگ» که بارها و بارها در صفحات آن تکرار میشود. شخصیت لیدی وینتربون با جملاتی که راوی داستان ارائه میکند، هیچوقت در زندگی دنبال معنا نبوده اما سخنان دکتر درباره بیماری پسرش او را به فکر در اینزمینه وا میدارد: «جان دارد میمیرد. سیسال از عمرش گذشته. ولی این سیسال مقدمه زندگی بزرگتری نبود. تمام زندگی او بود. یک زندگی خیلی کوتاه.» یکی از فضاسازیهای ضمنی نویسنده برای مفهوم مرگ را میتوان در صفحه ۱۰۶ کتاب مشاهده کرد: «جان با دیدن این صحنهها آه از نهادش برآمد و مبهوت ماند. مبهوت از اینکه چه جای محشری است این دنیا و چه بخت بلندی داشته که به این طور دنیایی راه یافته است.» در این فراز جان (در بیروت) سرمست از لذتهای زندگی است و اصلاً به مرگ فکر نمیکند اما نویسنده تعمدا با صحبت درباره این احساس جان، مشغول تحریک احساسات و عواطف مخاطب رمان، درباره مساله مرگ است. او در صفحه ۱۲۹ هم وسط روایت شیرینیهای آشنایی و رابطه عاشقانه جان و آیوا، حضور مرگ را در کنار زندگی، اینچنین به تصویر میکشد: «آیوا به نظرش آمد چیز مرموزی از روی پوستش رد شد. مثل وقتی نسیم ملایمی از روی آبهای راکد میگذرد.» جان در طول صفحات رمان باز هم به این مساله اشاره میکند که هروقت سوار هواپیما میشود، به مساله مرگ فکر میکند. در همین گفتگوست که برای اولینبار این مساله را مطرح میکند: «هر وقت سوار هواپیما میشوم، خیال میکنم دارم با جان خودم بازی میکنم.» جان در صفحه ۳۲۸ هم دوباره درباره سوارشدن به هواپیما و مواجهه با مرگ صحبت میکند؛ اینبار با دکترش: «وقتی که سوار هواپیما میشوم، در واقع بر سر زندگیام ریسک میکنم.» دکتر در این بحث به این مساله اشاره دارد که بیشتر مرگهایی که زیر دست پزشکان اتفاق میافتند، ناشی از اشتباهات بشریاند اما خانواده بیمار درگذشته عموماً بهخاطر تلاشی که پزشک کرده تشکر میکنند. نکته جالبی که جان در این بحث مطرح میکند این است که خلبان هواپیما و دکتر درمانگر، هر دو جان انسان را در دست دارند، با این تفاوت که دکتر، آن التزامی که خلبان برای حفظ جان مسافرین دارد، ندارد چون خلبان خودش در هواپیما حاضر است و در صورت سقوط، خودش هم خواهد مُرد. بنابراین تلاش بیشتری برای حفظ جان خود و مسافران میکند. اما دکتر جراح چنین تعصبی ندارد. از جمله موضوعاتی که در این فراز از گفتگوهای کتاب مطرح میشوند، میتوان به مفاهیم خداباوری، خداناباوری، ادامه زندگی پس از مرگ و… اشاره کرد.
ظاهراً یکی از درد و دغدغههای مهم برایان مگی که از زبان جان مطرح میشود، این است که «بیشتر مردم اصلاً میل ندارند به این سوالها فکر کنند. جوابی هم که معمولاً میدهند، جواب مبهمی است.» نویسنده همچنین از زبان راوی دانای کل، در صفحه ۵۱۲ به ذهنیات جان راه پیدا کرده و به اندیشههای این شخصیت درباره بلاهتی که در مشغولیتهای ما (انسانها) وجود دارد، اشاره میکند. جان در ادامه به این فکر میکند که شاید بهترین شیوه زندگی هم این است که بگردیم جواب این سوال (حقیقت چیست) را پیدا کنیم. نتیجهگیریاش هم در پایان این فصل از کتاب (فصل ۵۷) چنین است: «پس یا زندگی بیمعناست یا پیچیدهتر از آن است که ما خیال میکنیم.» بههرحال اینهم یکی از نتایج فکرکردن به مرگ است که در بحث فلسفه معنای زندگی این نوشتار، بیشتر به آن خواهیم پرداخت. بد نیست اینمیان به ماجرای بچهدارشدن جان و آیوا هم اشاره کنیم که نویسنده آن را از میانههای قصه، وارد کرده است. یعنی برایان مگی، وسط بحث مرگ و زندگی و حیات دوباره، تولد فرزند و ادامهدار بودن زندگی را پیش روی مخاطب گذاشته است. موازی با روایت پیشرفت بیماری جان و جلوتررفتن داستان، بحث حضور بچه در رَحِم آیوا هم مطرح میشود و روحیه مادرانگی انسان، زاینده بودن، تولد و ورود انسان به دنیا هم به میان میآید. درباره مفهوم مورد نظر نویسنده رمان «مواجهه با مرگ» در بخش بررسی فلسفی این نوشتار که مربوط به فلسفه اگزیستانسیالیستی است، بیشتر خواهیم گفت. اما یکی از نکات جالب توجه، جایی از رمان است که پیشرفت بیماری باعث میشود جان آمپولهای درمانی تزریق کند که عوارضشان حالت تهوع است. او در اینزمینه در صفحه ۵۱۱ کتاب در شرح حالش میگوید: «وقتی حالت تهوع میگیرم، یک وقتهایی میرسد که مرگ را آرزو میکنم.»
یکی از نتیجهگیریهای رمان «مواجهه با مرگ» که موازی با مفهوم «تسلیم و رضا» مطرح شده، از خلال اندیشه و فلسفیدنهای جان است: «در واقع هرچه بیشتر درباره مرگ فکر کنی، معجزه زندگی در نظرت بزرگتر جلوه میکند. تامل در مرگ، تجلیل از زندگی است. دستخوش نوعی سرخوشی ناگهانی شد.» حالا که صحبت از مفهوم تسلیم و رضا شد، بد نیست اشارهای به شکلگیری این روند در درون جان اشاره کنیم. این شخصیت در صفحه ۴۹۰ داستان میگوید: «چیزی که خیلی برایم تعجبآور است، این است که مساله را پذیرفتهام. این برایم خیلی عجیب است. منظورم این نیست که ترس ندارم. چرا. بعضی وقتها میترسم. ولی معمولاً اینطور نیست. بیشتر وقتها… یک حالت تسلیم و رضا دارم.» یک صفحه بعد هم درباره داشتن یا نداشتن اضطراب در مواجهه با مرگ میگوید: «ولی اضطراب وقتی معنا دارد که راه دیگری هم وجود داشته باشد.» بنابراین نتیجهگیری برایان مگی این است که وقتی مقابل مرگ راهحلی وجود ندارد، ترس و اضطراب در مقابل آن هم کاری بیهوده است. اگر با نگاه دقیقتری به رمان «مواجهه با مرگ» نگاه کنیم، میتوانیم این رویکرد تسلیم و رضا را در ابتدا و از خلال جملات لیدی وینتربون در گفتگو با شخصیت کییر (دوست صمیمی جان) مشاهده کنیم که دربردارنده دیدگاهی خداباورانه هم هست: «بیماری جان خواست خدا بوده. سرنوشت اینطور خواسته. هیچکس نمیتواند کاری بکند. فقط باید باهاش کنار آمد. راه دیگری نداریم ولی بعضی چیزها هست که ربطی به سرنوشت ندارد. به اطرافیان ربط دارد و اطرافیان میتوانند آنها را تغییر بدهند. من اینها را نمیتوانم بپذیرم. مشکلم همین است…» (صفحه ۲۴۹) بنابراین از ابتدای امر، همه میدانند که روبرو شدنشان با مرگ جان اجتنابناپذیر است و چارهای هم جز تسلیم ندارند چون راه دیگری در اینزمینه وجود ندارد. معنی این جملات این است که در مواجهه با مرگ عزیزان، چارهای جز سوختن و ساختن وجود ندارد.
یکی از مفاهیم و معانی مهمی که برایان مگی از خلال تفکرات جان، پیش روی مخاطب رمان میگذارد این است که مرگ، اتفاق نیست. بلکه بخش لاینفکی از زندگی است. در صفحه ۴۸۱ کتاب هم به مرگ، بهعنوان پیششرطِ زندگی معنادار پرداخته میشود. حالا جان میان دو مفهوم مرگ و زندگی به این فکر میکند که دههها بدون او میگذرد و زندگی مردم جلو میرود، بدون اینکه او در آن زندگیها وجود داشته باشد. (فکری که احتمالاً به ذهن خیلی از انسانها رسیده و میرسد!) او هنگام فکر درباره پدر مُردهاش، به این میاندیشد که پدرش ممکن است جای دیگری باشد! «باورش نمیشد که پدرش در جای دیگری وجود داشته باشد و چون وجود نداشت، رابطه هم نمیتوانست معنایی داشته باشد. ولی آیا بعد از مرگ، بقیه هم با او همان رابطهای را خواهند داشت که الان او با پدرش دارد؟ یک خاطره عزیز و دیگر هیچ؟» (صفحه ۴۷۲) برایان مگی، بهجز اندیشههای شخصیت جان یا آیوا و دیگران، گاهی نگاهی بیرونی به قصه و شخصیتهایش دارد. بهاینترتیب جلوه راوی سوم شخص بیشتر شده و قصهگو بهتر خود را نشان میدهد؛ در نمونههایی مثل «همه دوست داریم زندگیمان معنایی داشته باشد.» یا «بعد باز از زاویه جدیدی به موضوع نگاه کرد و دید فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد.»
بنابراین و در یک جمعبندی، باید به این مساله اشاره کنیم که حضور مرموز یا شاید رعبآور مرگ در ابتدای رمان «مواجهه با مرگ» با پیشروی در مطالعه و رسیدن به صفحات پایانی، جای خود را به حضوری آرامشبخش و تسلیدهنده میدهد.
* ۶- مواجهه با یک رمان فلسفی درباره مرگ
اگر بگوییم مطالبی که تا به اینجا درباره رمان «مواجهه با مرگ» گفتیم، مقدمه بوده، بیراه نگفتهایم. چون کتاب پیشرویمان، یک رمان فلسفی است که به قلم فیلسوفی نوشته شده که عموم کتابهایش نظری هستند و سعی کرده درباره مرگ کتابی قابل فهم و سادههضم بنویسد. محورهای اصلی موضوع رمان مورد نظر هم فلسفه مرگ و معنای زندگی هستند که از یکدیگر معنی میگیرند. فلسفه در فرازهایی از این کتاب خود را بهطور صریح و در فرازهایی دیگر بهطور ضمنی نشان میدهد؛ درست مانند حضوری که مفهوم مرگ در این کتاب دارد.
از صفحه ۷۰ که بحث منطقی بر سر اطلاعدادن یا ندادن به جان بین اعضای شورای جنگ مطرح میشود، حضور فلسفه صریح و واضح است؛ با آموزهای از آموزههای فلسفه شوپنهاور: «مهمترین مسئله در زندگی خوشی نیست. بعضی چیزها هست که مهمتر از خوشی است.» البته در این فراز، اسمی از شوپنهاور برده نمیشود اما بناست در گفتگوهای پایانی بین جان و کییر از این فیلسوف و فلسفهاش بهطور مشخص نام برده و دربارهاش بحث شود. بههرحال، بحث شجاعت و معنای زندگی در اردوگاههای کار اجباری نازیها هم از صفحه ۷۲ جای خود را در رمان باز میکند و پس از این، چند مرتبه دیگر هم خود را نشان میدهد.
اصل حرفهای فلسفی داستان را شخصیت جان بیان میکند و یا از صدای ذهن او مطرح میشوند. البته در فرازهایی شخصیت کییر از او مچگیری میکند اما بیشتر در مقام یک شنونده، نتایج و استنتاجهای جان را میشنود. بهنوعی شخصیت کییر، هممباحثهای جان است و مقابلش نشسته تا او حرفها و مواضعش را درباره زندگی و مرگ بیان کند. مثلاً در جایی از داستان، صدای افکار کییر را اینگونه میشنویم: «اگر توقع معنا برای دورههای مختلف زندگی در چارچوب نتیجهای که حاصل شده توقع بیجایی است، پس یا این دورهها هیچ معنایی ندارد، یا اگر معنایی داشته باشد در نفس خود آن دورههاست.» یا مثلاً «اگر زندگی به خاطر خود زندگی است، پس جان بهترین زندگیها را داشته» اما جنگ درونی و چالشهای فکری جان پیشروتر از افکار کییر هستند. جان که تا دوسوم حجم رمان از مرگبار بودن بیماری خود بیاطلاع است، در همین بیخبری چندمرتبه درباره مرگ و زندگی صحبت میکند و بحثهایش ناشی از همان بحران ۳۰ سالگی و جستجو برای معنای زندگی هستند. اینمیان، شخصیتهای اطراف جان مانند هورویتس هم بهطور غیرمستقیم (طوری که او متوجه ماجرا نشود) حرفهایی فلسفی درباره مرگ میزنند. هورویتس در جایی میگوید: «ما انسانها موجودات غریبی هستیم کییر. ته دلمان خیال میکنیم مردنی نیستیم. قرار نیست بمیریم.»
برایان مگی در برخی فرازهای کتاب، با خودِ فلسفه تصفیهحساب میکند و در برخی فرازهای دیگر با فلسفه مرگ و معنای زندگی. مثلاً در فرازی که مربوط به بحث درباره علم فلسفه است، از زبان جان میگوید: «چرا خواندن گزارش فلاسفه بزرگ در کتابهایی که راجع به تاریخ فلسفه نوشتهاند، هر قدر هم که خوب و جامع و کامل باشد، کافی نیست؟» و یا «فلسفه فقط مجموعه ای از استدلالها نیست: درک چگونگی امور است.» یکی از نتایج مهمی هم که در همین بحثها میگیرد، محدود بودن قلمرو عقل بشری است؛ به این معنی که قرار نیست عقل پاسخ همه سوالات (از جمله مقوله مرموز مرگ) را در آستین داشته باشد. این نتیجهگیری را از خلال چنین جملاتی میخوانیم: «همین که خود زندگی موضوع سوال شود دیگر عقل به درد نمیخورد.» یکی از فرازهای مهم کتاب که به شخصیت جان هم ارتباط دارد، جایی است که درباره مطالعه فلسفه میگوید: «آدمی که فلسفه را با عمق بیشتری خوانده باشد، تمایلات دینی پیدا میکند… نه. من مذهبی نشدهام. دین و بیدینی هر دو به یک اندازه خطاست.» احتمالاً دست و پا زدن جان بین دین و بیدینی یا مشکل فلسفی و ذهنی نویسنده است یا مشکل عدهای دیگر جز او، که خواسته آن را در رمان به تصویر بکشد. بههرحال موضوعی است که برایان مگی بهطور جدی به آن پرداخته است. بههرحال آنچه در این صفحات رمان به تصویر کشیده شده، سرگشتگی و حیرت انسان مدرن امروزی در قلب تمدن غرب است که میخواهد پاسخ سوالات متافیزیکی چون مرگ را با عقل و اندیشه بشری پیدا کند. جان هم اتفاقاً بههمیندلیل که نمیتواند پاسخ این سوالات را پیدا کند، خشمگین است. در این مقطع از مطلب به این سوال میرسیم که جان چگونه آدمی است؟ مردی اشرافزاده که در رفاه زندگی کرده و همه امکانات برایش فراهم بوده است. او راحت زندگی کرده و حالا که با مرگ مواجه میشود، باید مثل هر انسان دیگری، این مرحله را پشت سر بگذارد. او در جایی از داستان، خطاب به یکی از نزدیکانش میگوید: «اگر به دنیای بعد از مرگ عقیده ندارم به این علت نیست که فکر میکنم غیرممکنه، به این علته که دلیلی نمیبینم که باور کنم چنین دنیایی وجود دارد.»
شخصیت جان در بخشی از رمان مشغول گفتگو با همسرش آیوا است و میگوید «اگر زندگی لذت ابدی بود، همه چیز حالت عادی پیدا میکرد.» پس افراد بیاعتقاد نیز به مفیدبودن مرگ واقفاند اما مشکلشان مربوط به برهه پس از مرگ است. دیگرْ حرف مهم جان هم در این بحث این است که در واقع مشکل از زندگی نیست. مشکل از خود ماست. در بخش «روانشناسی» از این مطلب به شخصیت آیوا و رویکردش به زندگی بیشتر میپردازیم اما اینجا بهطور خلاصه اشاره میکنیم که نسخهای که آیوا با دید خودش نسبت به زندگی میپیچد، این است: «تنها کاری که میتوانی بکنی، این است که زندگی کنی.» پاسخ جان هم این است: «لابد اشخاص مذهبی هم که اعتقاد به زندگی جاویدان دارند، باید تغییر فاز بدهند و ابدیت را در چند سال زندگی کنند.» و گفتگو اینگونه ادامه پیدا میکند: _ یعنی تو عقیده نداری؟ هیچ؟ _ به چی عقیده ندارم؟ _ ابدیت. _ بله، فکر میکنم عقیده ندارم. در ادامه همینگفتگو در صفحه ۲۷۱، حرف امانوئل کانت و دیدگاهش درباره مفهوم زمان به میان میآید، اما نویسنده این بحث را باز نمیکند و فقط به اشارهای کوتاه به آن بسنده کرده است. البته در صفحات و فصلهای بعدی کتاب به کانت پرداخته میشود. در رمان «مواجهه با مرگ»، همچنین به هگل و یکی از جملات مهمش درباره مفهوم تراژدی هم اشاره شده است. در صفحه ۲۵۰ که مخاطب مشغول مطالعه گفتگوی کییر و لیدی وینتربون درباره دغدغههای مادرشوهری و تصاحب پسرش توسط یک دختر جوان (آیوا) است، کییر میگوید هر دو طرف دعوا یعنی لیدی وینتربون و آیوا حق دارند و از هگل کمک میگیرد که گفته «تراژدی تعارض حق و باطل نیست. تعارض حق با حق است.» تقابل کییر با مادرِ جان بهخاطر رویکردش نسبت به زندگی است. او به لیدی وینتربون میگوید: «ببین دالسی جان، زندگی را با این محاسبات ریاضی نمیسنجند.» در اینجا رویکرد صفرویکی لیدی وینتربون که میخواهد خود را برای همهچیز آماده کند، مقابل رویکرد کییر قرار میگیرد که جوانی تحصیلکرده و امروزی است و معتقد است باید همهچیز را با عقل و منطق جلو برد.
شخصیت جان، پیش از آنکه بهطور صریح از بیماری هاجکین و مرگبار بودنش باخبر شود، چندمرتبه در بیمارستان بستری و مرخص میشود. یکی از بحثهای مهم فلسفی و صریح کتاب هم مربوط به یکی از همین بستریشدنهاست؛ در فصل سی و دوم. این بحث با کییر انجام میشود و ابتدا، صحبت از دیوید هیوم و کشفاش درباره ادراک آدمی است. جان در این گفتگو میگوید فلسفه دستاوردی نداشته و کییر که شخصیتی علمی و دانشمند دارد، در مقام یک موافق فلسفه ظاهر میشود. جان میگوید «به نظرم میآید فلسفه تا حالا دنبال چیزهایی بوده که پیگیری آنها لزومی نداشته. دنبال مسائلی بوده که اهمیت کمتری دارد.» و کییر در پاسخ میگوید «ولی اگر نگاهی به تاریخ فلسفه بیاندازیم، لااقل از زمان نیوتن به بعد، میبینیم که فلسفه همیشه در حال تحول بوده. در جا نزده.» افتادن جان روی تخت بیمارستان باعث میشود، فلسفهبافی کرده و بخشی از مهمترین آموزههای فلسفی رمان «مواجهه با مرگ» از زبان او مطرح شوند. او که پیشتر درباره مساله مرگ و زندگی تفکر کرده، اینبار با بستریشدن و بیکاری، فرصت دارد بهطور جدی در اینباره فکر کرده و فعل فلسفیدن را انجام دهد. در صفحه ۲۸۷، جان چند صفحه یادداشت فلسفی نوشته و آنها را به کییر میدهد. این یادداشتها درباره درک معنا هستند که یکی از مهمترین فرازهایش درباره مفهوم ادراک، چنین است: «اینکه من غرض شما را از کلماتی مثل «خدا» یا «روح» نمیدانم و شما نمیتوانید در مورد معنای آنها به من توضیح بدهید، به این معنی نیست که این کلمات خالی از محتواست.» و یا «آموختن غیر از نشان دادن است.» میانه همین بحثهای فلسفی است که بهنظر میرسد برایان مگی این رمان را برای بیان همین دغدغهها و چالشها نوشته است. دغدغههایی مثل اینکه اگر فردی نمیتواند مفهوم خدا یا روح را متوجه شود، دلیل برا نبودن یا وجودنداشتن این مفاهیم نیست.
در بخش بعدی این نوشتار خواهیم دید که شخصیت جان با فلسفه بهویژه فلسفه امروز مشکلاتی دارد و آن را ناکارآمد میداند. بههرحال در جایی از داستان، جان از دوستش هورویتس سوالی فلسفی درباره خودِ فلسفه میپرسد: «غرق فکر گفت: خب این سوالی است که از هزار سال پیش وجود داشته: آیا سقراط کار درستی کرد که زن و بچههایش را ندیده گرفت، یا بهتر این بود که به زن و بچههایش میرسید و فلسفه را فراموش میکرد؟»
یکی از فرازهای فلسفی مهم رمان که ریشهاش به فلسفه افلاطون و نظریه مُثُل این فیلسوف میرسد، از جمله بخشهایی از رمان است که دربرگیرنده مفهوم دنیا و آخرت و جهان پس از مرگ است. در این بخش، جان مشغول تفکر و فلسفیدن است و به این افکار میرسد: «بعد باز با اوقات تلخی فکر کرد اگر آن طور که افراد مذهبی میگویند خدایی وجود دارد و بعد از مرگ قرار است در دنیای دیگری زندگی کنیم، این همه مخفیکاری و ایجاد سردرگمی برای چیست؟ اگر در بیرون از این جهانی که میشناسیم و هیچ چیز در آن دوام ندارد، جهان دیگری وجود داشته باشد که همه چیز در آن دوام دارد، قطعاً جهان واقعی آن جهان است.»
افکار و رفتار شخصیت جان در این رمان، مملو از سوالهای فلسفی است. یکی از این سوالات که در پایان این بخش مرور میکنیم، در صفحه ۵۷۲ مطرح میشود و شبیه به سوال فلسفی «اول مرغ بوده یا تخممرغ؟» است: «بعضی وقتها از خودم میپرسم دنیا واقعاً زیباست، یا چون دنیای ماست، ما زیبا میبینیمش؟»
بخشی از فلسفه جاری در رمان «مواجهه با مرگ» هم متریالیستی است. نمونه بارزش در صفحه ۴۰۵ و از خلال اندیشههای جان به چشم میآید: «سعی کرد خودش را شیء فیزیکی تلقی کند. با خودش گفت: من چیزی جز تکهای گوشت نیستم.» و «کمکم داشت به این نتیجه میرسید که بشر چیزی بیش از یک شی مادی پیچیده نیست و تعریف مقدماتی او همین است.» و یا در جایی دیگری از کتاب «شک کرد که اگر جز ماده چیز دیگری وجود نداشته باشد، اصلاً چیزی بتواند وجود داشته باشد. شک کرد که این تصور که چیزی جز ماده وجود ندارد، تصور منطقی و معناداری باشد.»
* ۶-۱ اگزیستانیسالیسم و فلسفه ماتریالیستی ویتگنشتاین
فلسفه اگزیستانسیالیسم و فلسفه ویتگنشتاین از جمله فلسفههایی هستند که برایان مگی در رمان «مواجهه با مرگ» به طورجدی و نسبتاً مفصل آنها پرداخته است. در ادامه بحثهایی که به آنها اشاره کردیم، صحبت از «رساله تحقیقات فلسفی» لودویگ ویتگنشتاین میشود و کییر جان را تحتتاثیر آموزههای این رساله میداند. اما جان در بحث و گفتگو میگوید تئوریهای ویتگنشتاین درباره معنا را قبول ندارد و معتقد است تئوری ویتگنشتاین بهایندلیل که از برداشتی ایستا از زبان شکل گرفته، اشتباه است. او این سوال را مطرح میکند که «اگر کلمات، معنایی جز کاربردشان ندارند، پس معنا چطور تغییر میکند؟» و میگوید بیشتر تئوریهای فلسفی براساس همین تصور غلط شکل گرفتهاند. بهنظر میرسد این باید پاسخ برایان مگی به آموزههای زبانشناسانه فلسفه ویتگنشتاین باشد. نکته مهمی که جان در مباحثه با کییر گوشزد میکند این است که فلاسفه بهگونهای حرف میزنند که گویی زبان، تنها ابزار اندیشه تعقلی است؛ زبان و منطق سمبولیک؛ و اگر هم بخواهند از چیز دیگری نام ببرند، تقریباً همیشه ریاضیات است.
با مطالبی که در رمان میخوانیم، شخصیت جان (و احتمالاً برایان مگی) تمایل زیادی به فلسفه اگزیستانسیالیستی دارد. این رویکرد را میتوانیم در صفحه ۲۹۳ کتاب با یکی از مثالهایی که جان میزند، بهتر مشاهده کنیم: «موسیقی سمبولیک نیست. خودش است. تنها چیز دیگری که به نظرم این ویژگی را دارد، آدمیزاد است. آدمیزاد با تمام خصوصیاتش. چیزی است که به خودی خود هدف است. نمیتوانیم بگوییم این چرا وجود دارد.» در صفحه ۵۱۷ در یکی از گفتگوهای جان با کییر، بحث «رساله فلسفی منطقی» ویتگنشتاین میشود و کییر خطاب به جان میگوید «یعنی حالا که پا به سن گذاشتهای، داری اگزیستانسیالیست میشوی؟» جان در این گفتگو، درباره رساله مورداشاره میگوید متاسفانه مهمترین جنبه این کتاب را که همان جنبه متافیزیکی است، ندیده گرفتهاند. یکی از جملات مهمی که در اینمیان مطرح میشود و احتمالاً نسخه کاربردی نویسنده کتاب برای روزگار معاصرش است، آشتیدادن بین اگزیستانسیالیسم و دیگر شاخههای فلسفه برای رسیدن به یک اگزیستانسیالیسم تصفیه شده است: «چیزی که ما الان لازم داریم، یک اگزیستانسیالیسم تصفیه شده است. به کسی احتیاج داریم که از فلسفه زبانی شناخت دقیقی داشته باشد که بتواند با شور و شوق و بصیرت کافی به مسائل اصلی هستی بپردازد.» در کل، شخصیت جان دنبال فلسفهای است که بتواند به این سوال پاسخ دهد: «بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد.» البته همانطور که به نتیجهگیریاش درباره لنگیدن پای عقل در برخی معرکهها اشاره کردیم، در صفحه ۵۱۹ به این نتیجه میرسد که «اصلاً کل فلسفه درباره مسائلی است که جواب نهایی ندارد.» (صفحه ۵۱۹) بنابراین یک نتیجهگیری مهم کتاب «مواجهه با مرگ» این است که فلسفه همهکاره توضیح و تفسیر پدیدهها نیست.
در صفحه ۴۶۰ کتاب میتوانیم شالودهای از باورهای ماتریالیستی و غیرماتریالیستی را درباره وجود انسان مرور کنیم. بد نیست این بخش از کتاب را بهطور کامل بخوانیم: «بعضیها خیال میکنند بشر هم نوعی حیوان است و فرقی با بقیه حیوانات ندارد. روح و این چیزها حرف مفت است. جز همین مادهای که از آن تشکیل شدهایم چیزی وجود ندارد. یک عده خیال میکنند بشر اصلاً موجود مادی نیست. چیزی غیرمادی است که وارد چیزی مادی شده. روحی است که وارد ماشینی نرم و خمیری شده. آن روح خود ماییم، نه آن ماشین. میلیونها نفر معتقدند این روح میتواند در زمانهای مختلف وارد ماشینهای جدیدی شود. میلیونها نفر معتقدند برای هر ماشین جدید روح جدیدی ساخته میشود و وقتی روح جدید کارش تمام شد، ماشین ه از بین میرود. عده ای معتقدند جاودانگی چیزی است که روح باید خودش به آن برسد. عدهای هم خیال میکنند روح اصلاً خارج از مقوله زمان وجود دارد. همه اینها چند هزار سال است که دارند با هم بحث میکنند. تنها چیزی که این وسط معلوم است این است که چیزی نمیدانیم. و این خیلی عجیب است.»
لودویگ ویتگنشتاین
(بدون در نظر گرفتن دیگر نوشتههای برایان مگی و فقط همین رمان «مواجهه با مرگ) برایان مگی یا خیلی به ویتگنشتاین ارادت دارد یا کلاً با او مخالف است. او در جایی از رمان از زبان جان، خطاب به کییر میگوید که «ویتگنشتاین نخواسته بپذیرد که نصف کتاب (رساله فلسفی منطقی) و از جمله همان عبارت اول را از شوپنهاور کش رفته. خیال میکرد کسی متوجه نمیشود. متوجه هم نشدند. لااقل در انگلستان متوجه نشدند. چون در انگلستان کسی آثار شوپنهاور را نمیخواند. در خارج از انگلستان هم کسی آثار ویتگشنستاین را نمیخواند.» به اینترتیب هم به ویتکنشتاین نیش زده هم به جامعه خودش انگلستان که اشاره کردیم دل خوشی از آن نداشته است. اما جان، (اگر بتوانیم او را آینهدار نویسنده کتاب بدانیم) در کل دنبال چیز دیگری جز راه و روشی است که فلاسفه امروزی میروند. او میگوید: «فلاسفه جوری فکر میکنند و حرف میزنند که انگار دارند از موضع متفاوتی برخورد میکنند. در حالی که اینطور نیست.» در همینزمینه چندصفحه بعد هم به کانت و کتاب «نقد عقل محض» میپردازد. جمعبندی خلاصهاش هم این است که کاری که کانت در بخش عمده این کتاب کرده، ارائه نگاه جدیدی است؛ نگاه جدید، و براساس آن، راه جدیدی برای برخورد با مسائل مختلف.
بحث درباره فلسفه زبان، جمالشناسی و معناشناسی هم از جمله موضوعاتی هستند که برایان مگی در رمان «مواجهه با مرگ» به آنها پرداخته است. جان در بحث درباره این مسائل، ضمن طرح دیدگاههای خودش و کییر درباره فلسفه، فلسفه امروز را به دادگاه میکشاند: «اگر از زاویه دید من به قضیه نگاه کنیم، میبینیم که توجه چندانی به علم نداشتهاند.» او همچنین میگوید «از طرف دیگر، یعنی به اصطلاح از زاویه دید تو، قلمرو تجربه ذهنی را داریم که باز فلاسفه معاصر توجهی به آن نداشتهاند.» شخصیت جان یکصفحه پیشتر هم این سوال را مطرح کرده که «چرا مهمترین گفتنیهای هر زبانی باید با زبان استعاره بیان شود؟ اینها سوالهایی است که انتظار دارم فلاسفه زبانی برای آنها جوابی پیدا کنند.» پاسخی که شخصیت کییر از جایگاه مقابل جان مطرح میکند، چنین است: «خب، خیال نکنم فایدهای داشته باشد. چون تکنیکهایی که در فلسفه معاصر وجود دارد، برای پیدا کردن جواب این قسم سوالها ساخته نشده.» بنابراین جان (یا همان نویسنده کتاب «مواجهه با مرگ») در مقام طلبکار این سوالات را از فلسفه امروز میپرسد و کییر نیز بهعنوان صدای جایگاه مقابل جواب راضیکنندهای ندارد. پایانبخش فصل ۳۲ کتاب هم که یکی از مهمترین فصلهای فلسفی کتاب است، این جمله جان است: «الان کل موضوع فلسفه به نظرم مثل انتظار کشیدن برای گودو است.» با توجه به اشارهای که جان به نمایشنامه «در انتظار گودوی» ساموئل بکت دارد، متوجه مقصودش از این کنایه هستیم: فعلاً منتظریم که فلسفه راهکاری ارائه کند ولی ظاهراً بنا نیست این کار را بکند!
فصل ۳۲ بخشی مهم از پیکره فلسفه کتاب «مواجهه با مرگ» است و با شروع فصل ۳۳ مخاطب دوباره بناست داستان بخواند و قصه بیماری جان و تاثیرش بر زندگی اطرافیانش را از نظر بگذراند. برایان مگی در این کتاب، پرداخت چندانی درباره خدمات متقابل فلسفه و نقاشی نداشته اما اشارات کوتاهی در صحبتهای جان و آیوا در این زمینه آورده است. بههرحال کاری که جان روی تخت بیمارستان میکند، فلسفیدن است. جایی از گفتگوهای او و آیوا میخوانیم: «_پس چه کار میکنی؟ چیزی میخوانی؟ _ نه. فکر میکنم.» و وقتی آیوا از او میپرسد به چه نتایجی رسیده، میگوید: «همان نتایجی که هرکس یک گوشه بنشیند فکر کند، میرسد. پوچی خواستهای بشر.» در ادامه بررسی رویکرد اگزیستانسیالیستی رمان «مواجهه با مرگ» بد نیست نگاهی هم به صفحه ۵۴۴ داشته باشیم که در آن، مشخص است نویسنده برای فهم راحتتر مخاطب از برداشت اگزیستانسیالیستی حیات انسان، از مثال و استعاره استفاده کرده است. بهاینترتیب اهمیت فلسفه زبان، و لزوم استفاده از آرایههای ادبی برای انتقال مفاهیم متافیزیکی و بالاتر از فهم بشری مشخص میشود: «یعنی من با اینکه بدون جسم نمیتوانم وجود داشته باشم، جسم نیستم. یعنی ضمیر یا خویشتن مثل نوعی قطعه موسیقی است که روی صفحه گرامافون ضبط شده.» فلسفه اگزیستانسیالیستی همچنین جایی از رمان هم که مربوط به اندیشههای آیوا درباره جان است، خود را نشان میدهد: «با هر دو دست محکم بغلش کرده بود و از سفتیاش مبهوت مانده بود. یعنی واقعاً این شیء مادی جان بود؟ یا نه، جان فقط چیزی در درون این شیء مادی بود؟»
ژانپلسارتر یکی از نامهای پرآوازه فلسفه اگزیستانسیالیسم است که نامی از او در رمان «مواجهه با مرگ» به میان نمیآید اما میتوان حضور او و عقایدش را در صفحه ۵۷۵ کتاب دید. جایی که راوی دانای کل داستان میگوید: «هیچ آدمی که به وجود آمده، خودش انتخاب نکرده که به وجود بیاید، والا شاید ترجیح میداد به وجود نیاید. وجود چیزی است که اتفاق میافتد. یکباره میبینیم تو این دنیاییم.»
* ۷- روانشناسی در رمان «مواجهه با مرگ»
در رمان «مواجهه با مرگ»، شاخه دیگری که بهجز ادبیات با فلسفه ممزوج شده، روانشناسی است. در برخی بحثهای روانشناسانه این رمان دیدگاههای کارل گوستاو یونگ و زیگموند فروید در تقابل قرار گرفتهاند که به آنها خواهیم پرداخت. اما یکی از پدیدههایی که عموماً با رویکرد روانشناختی با آنها روبرو میشوند، افسردگی ناشی از بیماری و مرگ است که در این رمان هم جایگاه مهمی دارند. در یکی از صفحات کتاب، دکتر رز با کییر راجع به افسردگی ناشی از فهم بیماری و خودکشی صحبت میکند و میگوید آدم وقتی بیمار میشود، کار مرحله به مرحله پیش میرود. کییر همانطور که ابتدای مطلب گفتیم، معتقد به انجام اعمالی مانند «اتانازی» (کشتن با اراده و آگاهی بیماران در آستانه مرگ) است اما دکتر میگوید: «برای بیمار به اندازهای که الان برای من و شما وحشتناک است، وحشتناک نیست. نتیجه اینکه افراد، جز در موارد نادر، خودکشی نمیکنند. به وضع جدید عادت میکنند و سازگار میشوند.» از همین صفحات کتاب یعنی ۳۱۹ به بعد است که مفهوم زندگی، هم قدرت گرفته و خودش را پررنگتر و موازی با مفهوم مرگ به مخاطب داستان نشان میدهد.
در زمینه مبحث اتانازی، بحثهای کییر و دکتر رز دارای اهمیت زیادی هستند. این گفتگو هم مانند دیگر گفتگوهای مهم کتاب، درباره فلسفه مرگ و زندگی، و مواجهه آدمها با مرگ است که دکتر در آن میگوید هیچ اطمینانی در زمینه مواجهه با مرگ وجود ندارد. «اگر شما هم به اندازه من آدمهای درحال مرگ دیده بودید، میفهمیدید که واکنش آدمها در مقابل مرگ چیزی نیست که بشود دربارهاش با اطمینان حرف زد.» در همینزمینه، سوال مهمی که برایان مگی از مخاطب داستانش میپرسد (از زبان جان) این است: «برای کسی که قرار است به آشوویتس اعزام شود، منطقی است که خودکشی کند. اینطوری لااقل بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرده. ولی این کار را نمیکردند. بیشترشان این کار را نمیکردند. پس چرا هر روز صدها نفر در همین جامعه خود ما خودکشی میکنند؟» شاید باید دلیل طرح چنین سوالی را از دستدادن یا گمکردن معنای زندگی توسط انسان غربی یا ساکن انگلیس دانست. در مجموع، در اینباره میتوان گفت کاری که برایان مگی در مقام نویسنده، در این صفحات رمانش انجام میدهد این است که از نظر فلسفی، دلایل و منطق موجهی برای خودکشی در ذهن جان میچیند اما در نهایت علیه این ادله و منطق برآمده و آنها را نقض میکند. بنابراین حرف کلی نویسنده کتاب این است که خودکشی راه خوبی برای فرار از مرگ نیست. به این مساله هم توجه کنیم که برایان مگی بهجای اینکه مثل ویکتور فرانکل روانشناس اتریشی (مبدع معنادرمانی) که کتاب معروف «انسان در جستجوی معنا» را نوشته، از قالب رمان برای رسیدن به نقطه صفر یعنی همانجایی که دغدغه و سوال برای مخاطب پیش میآید، استفاده کرده است. (ویکتور فرانکل یکی از اسیران یهودی اردوگاههای کار اجباری نازیها بود که در کتابش درباره جستجوی معنای زندگی و تلاش برای زندهماندن ساکنان این اردوگاهها نوشته است.)
در بخشهای پیشین این مطلب به گفتگوی هورویتس و کییر اشاره کردیم. در آن گفتگو تفاوت دیدگاههای روانشناسانه یونگ و فروید مطرح میشود. به گفته هورویتس، فروید از توهم بیزار بود. و چون اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ هم نداشت، آدم بدبینی شده بود. یعنی در واقع رواقی شده بود. اما یونگ در نقطه مقابل او ایستاده بود. چون معتقد بود مهمترین چیز برای بشر این است که از زندگی لذت ببرد. جمعبندی هورویتس در این بحث (شاید بهتر باشد بگوییم جمعبندی برایان مگی) چنین است: «بیشتر آدمها در جوانی فرویدی هستند. ولی بعد که پا به سن میگذارند، یونگی میشوند.»
ویکتور فرانکل نویسنده کتاب «انسان در جستجوی معنا»
واکاوی انگیزه شخصیتها در پرداخت داستانیشان هم از جمله مولفههای بررسی روانشناختی این رمان است. پیش از آنکه فصل سیام داستان در صفحه ۲۶۴ آغاز شود، نویسنده اواخر فصل ۲۹ با یک جامپکات میگوید پاییز گذشت و زمستان فرارسید و فصل ۳۰ با یکی از گفتگوهای فلسفی جان و آیوا (البته حاوی فلسفه سادهفهم) شروع میشود. چندصفحه که از ابتدای گفتگو میگذرد، جان میگوید: «حالا کی فیلسوفانه حرف میزند؟ من یا تو؟ انگار هنرمندها ذاتاً اگزیستانسیالیست هستند. طبع اخلاق اینطور اقتضا میکند، ها؟» یکی از جملات مهم این گفتگو که البته مفهومی تکراری در کتاب دارد، این است «خب زندگی که قرار نیست لذت ابدی باشد، ها؟» جان در این مباحثه، میگوید با گذر از کودکی، بلوغ و بزرگسالی، او و آیوا اکنون در دروه شکوفایی هستند و پس از این دوره، فقط ناکامی در پیش است: «زندگی بعد از این دوره فقط ناکامی است. فقط سرخوردگی است.» او در همین بحثاش که ناشی از رویکرد جستجوگری برای معنای زندگی است، از نقلقولی از فروید کمک میگیرد: «فروید تعبیر جالبی دارد. میگوید آدم بزرگ میشود. بچگی را پشت سر میگذارد. ولی بعد خودش میبیند از این بچگی راه فرار ندارد. مجبور است بقیه عمرش را هم بچه بماند.» برایان مگی در روش رماننویسیاش، مخاطب را در تعلیق نگاه میدارد تا در انتظار باشد؛ انتظار برای اینکه چهزمانی حال جان خراب شده و بیماری بدنش را از کار میاندازد. این وعدهای است که از ابتدای کتاب بهطور ضمنی داده شده اما کجا بناست این اتفاق بیافتد؟ جایی که ظاهراً کشش قصه بتواند مخاطب را به بحثهای فلسفی مرگ و معنای زندگی علاقهمند کند. بههرحال در همین فراز که جان و آیوا پس از ازدواج مشغول گفتگو و صحبت درباره ۲۰ سال آینده هستند، آیوا سخنانی دارد که ناشی از تقدیرباوری این شخصیت هستند. در صفحه ۲۳۵ به نقل از این شخصیت میخوانیم: «از دست ما کاری برنمیآید. آینده آبستن اتفاقات بسیاری است که نمیتوانیم آنها را پیشبینی کنیم» آیوا شخصیتی است که میخواهد در لحظه زندگی کند و از ایننظر در تقابل با شخصیت مادرشوهرش قرار میگیرد که مایل است برای همهچیز برنامهریزی کند. جایی از همین بحث است که جان حرفی میزند که شالوده فلسفه حیات آدمی در دنیاست. این جمله مربوط به فرازی است که جان و آیوا هرکدام زندگی دیگری را مفید و زندگی خودش را معمولی و نسبتاً هدررفته میداند. جان میگوید: «دلم میخواهد زندگیام حاصلی غیر از خودم داشته باشد. ولی دستم خالی است. چیزی ندارد.» او چند سطر بعدتر میگوید: «میخواهم از خودم چیزی به وجود بیاورم.» این جملات بیانگر میل به جاودانگی در وجود شخصیتاند. جان با وجود داشتن این میل، در شک و تردید و هراس از این است که پس از مرگ چه اتفاقی بناست برای آدم بیافتد!؟ او این دغدغه را چندمرتبه دیگر هم در طول رمان به زبان میآورد و در فرازی از کتاب میگوید: «بنابراین سوال این است که باید چهکار کنم؟» آیوا همانطور که گفتیم در این بحث، در جایگاه مقابل قرار دارد و سخنانش، پاسخی برای شخصیتهای مشابه جان است: «این تصور که زندگی فقط وقتی معنا دارد که چیزی از خودت خلق کنی، اشتباه است. مهم این است که با خودت چی داری. ممکن است آدم چیزهای ارزندهای خلق کند، ولی از درون تهی باشد.»
یکی از مباحثات خوب رمان «مواجهه با مرگ» مربوط به زمانی است جان از یکی از دورههای درمانیاش به خانه برمیگردد و میتوان تفاوت شخصیتهای جان و آیوا را از خلال سطور آن مشاهده کرد. آیوا در این مقطع میگوید «به نظرم میرسد که تو خیال میکنی میتوانی در مورد تمام مسائل زندگی تصمیم بگیری. تصمیم بگیری که چطور زندگی کنی و بعد دقیقاً مطابق آن تصمیم عمل کنی. ولی اینطور نیست. نمیتوانی این کار را بکنی.» حرف اصلی آیوا این است که فقط میتوانی در مورد چیزی تصمیم بگیری که از قبل در تو وجود داشته است. و نسخهای که برای همسرِ رو به مرگش میپیچید، چنین است: «زور نزن. بگذار راهی که قرار است در آن حرکت کنی، از درون خودت شروع شود.» یکی از تفاوتهای مهم آیوا، با جان و کییر این است که آندو عادت دارند از طریق استدلال به چیزی که میخواهند برسند در حالیکه آیوا اینگونه نیست. در کل، کییر و جان اهل فلسفه و پادفلسفهاند ولی آیوا میخواهد مثل یک انسان معمولی زندگی کند. او میگوید: «من نمیتوانم برای کل زندگیام جدول زمانی تهیه کنم و مطابق آن جدول عمل کنم. ولی میتوانم آینده نزدیک را پیشبینی کنم.» برایان مگی ابتدای فصل ۴۰ چندسطر جالب درباره شیمی آدمها و واکنشهای بینشان دارد که بد نیست مرورشان کنیم: «آیوا زندگی خودانگیختهای داشت و براساس غریزهاش عمل میکرد. ولی جان مردی خوددار و آرام بود که زندگیاش واکنشی در مقابل دیگران بود. اولین بار که همدیگر را دیدند، دنیای آیوا دنیای درونش بود. دنیای جان دنیای بیرونش. ولی بعد با هم جوش خوردند و زندگی مشترک شخصیت هر دو را تغییر داد. حالا دنیای آیوا معطوف به جهان بیرون بود. در درجه اول معطوف به زندگی جان.»
* ۸- بازگشت به قصه و پایانبندی
جان چه زمانی که از بیماریاش خبر ندارد و چه زمانی که متوجه میشود مشرف به موت است، بر این باور است که مقابل مرگ، چارهای وجود ندارد اما وقتی از بیماری و سرازیریاش به سمت مرگ مطلع میشود، میل به زندگی در درونش سر به شورش میگذارد: «غریزه بقا در وجودش شکاف برداشته بود. دو نیمه شده بود.» اما در نهایت به این نتیجه میرسد: «دید تنها راه صیانت ذات این است که مرگ را بپذیرد.» همانطور که نویسنده کتاب به جستجوی معنای زندگی در اردوگاههای کار اجباری نازیها اشاره میکند، به دغدغه فلاسفه برای جستجوی این معنا در زندانهای استالین هم پرداخته است. جان در جایی از کتاب درباره امید به زندگ میگوید: «مثلا مردی که در زندانهای استالین با شکنجههای سخت و بیرحمانه روبرو میشود، بالاخره این وضع را تحمل میکند، چون چاره دیگری ندارد.»
با توجه به اینکه پایان رمان قرار است با مرگ جان همراه باشد، برای پشتیبانی از مفهوم زندگی، نویسنده کییر را مقابل آیوا گذاشته و ویژگیهای مشترکش با جان را دُرُشت کرده تا پایان داستان چندان در کام مخاطب تلخی نکند. راوی داستان از صفحه ۱۸۳ شک و تردیدی برای خواننده به وجود میآورد که کییر آیوا را دوست دارد یا نه. اما ادامه پرداخت به این شک و تردید را برای صفحات پایانی کتاب یعنی صفحه ۵۷۰ نگه میدارد. آیوا پیشتر گفته بود باورش نمیشود بتواند با مردی ازدواج کند که با جان فرق زیادی داشته باشد. «راست گفته بود. ولی حالا که فکرش را میکرد، چه کسی شبیه جان بود؟ تا حالا به مردی مثل او برنخورده بود. البته جز کییر.»
پایانبندی رمان «مواجهه با مرگ» بهعهده زاویه دید و نگاه کییر به زندگی گذاشته میشود. صحنه مردهسوزخانه هم که سکانس پایانی داستان را در خود جا داده، مخاطب را هم به یاد دودکشهای اردوگاه مرگ آشوویتس و هم رمان عاشقانه «پایان رابطه» گراهام گرین دیگر نویسنده انگلیسی میاندازد. جملات پایانی رمان حاوی این تفکرات کییر هستند که «باقیمانده زندگی را باید بدون جان سپری کند.» اما آخرین جمله کتاب در تائید همان مفهومی است که نویسنده در پی القای آن بوده است؛ یعنی ادامه موازی زندگی در کنار مرگ. و آن جمله از این قرار است: «آیوا منتظرش بود.»
نکته و جمعبندی مهمی که از رمان «مواجهه با مرگ» میتوان گرفت، این است که انسان حتی اگر از مرگ نترسد، تمایل دارد تا آخرین لحظه زندگی خود را زندگی کند. جان با ترفندی که به کار میگیرد تازه در صفحه ۴۵۲ کتاب است که اصل ماجرای بیماری و مرگش را متوجه میشود و در شروع فصل ۵۰ است که راوی میگوید «در شوک عظیمی فرو رفته بود.» او وقتی در صفحه ۴۳۱ به این باور میرسد که اطرافیانش موضوع بیماری را از او مخفی کردهاند، احساس بازیچهبودن و تنهاشدن پیدا میکند. فاصله بین صفحه ۴۳۱ و ۴۵۲ که درباره بیماری و مرگش به یقین میرسد توسط برایان مگی با فلسفه و قصه پر شده است. بههرحال هر انسانی در مواجهه با مرگ تنهاست و این هم نتیجهای است که احتمالاً همه آدمها هنگام روبرو شدن با این پدیده مهم به آن خواهند رسید.