به گزارش خبرنگار مهر، در دهه اخیر هرچند که نظام ارتباطی میان نفوس در سطح جهان بسیار گستردهتر و آسانتر شده و هرچند که بسیاری از ایرانیان با علوم روز دنیا بویژه در حوزه علوم انسانی و علوم سیاسی آشنا هستند و از تازهترین دستاوردها با خبرند، اما بازهم در حوزههای رفتار و کنش سیاسی و همینطور فرهنگ با مشکلاتی مواجه هستند. مد شدن برخی از متفکران غربی در ایران یکی از این مشکلات است. امروزه آثار به روز منتشر شده در سطح جهان نیز بلافاصله در ایران ترجمه و منتشر میشود و از نظر منابع مطالعاتی شاید کمبودی به چشم نیاید. با این اوصاف اما به باور بسیاری از منتقدان هنوز در زمینه درک و فهم سیاسی که عقلانیت در کنش سیاسی را موجب میشود، با مشکل مواجه هستیم. در نخستین قدم از پرونده «وانِ رنجور فرهنگ از اختگی تا تَکرار» با روزبه صدرآرا به گفتوگو نشستیم.
روزبه صدرآرا، متولد ۱۳۵۷، نویسنده، مترجم، ویراستار و منتقد حوزه فرهنگ است. او از مؤلفان و ویراستاران سابق دانشنامه جهان اسلام است. «ایدئولوژی و سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت» اثر لویی آلتوسر و «تفکر در میانه دلوز و کانت: یک مواجهه غریب» نوشته ادوارد ویلت و مت لی، از جمله مهمترین ترجمهها و «گزارش / اتی به قاضی حداد» و «فرار به مهلکه: تمرینهایی در کار تئوریک» نیز از جمله مهمترین تالیفات منتشر شده صدرآراست. او همچنین دبیر و سرویراستار مجموعههای «بازنوشت نظریه» در نشر مولی، «استخوانهای روح» در نشر نیماژ و «مواجهات پست مدرن» در نشر چشمه بوده است.
از مجموعه اول کتابهایی چون «دگردیسندههای مارسل دوشان» اثر ژان فرانسوا لیوتار و ترجمه شهرام رستمی، «ناانسانی: تأملاتی در باب فلسفه زمان» نوشته ژان فرانسوا لیوتار و ترجمه محمد علی جعفری، از مجموعه دوم کتابهایی چون «محبوس در هزار تو یا مذاب در آسمان» نوشته شهریار وقفی پور، «متافیزیک و گمانهسازی جهانهای برونعلم» نوشته کانتن میاسو و ترجمه مدیا کاشیگر، «مدرنیسم: پنج خوانش سیاسی» اثر تری ایگلتون و دیگران، ترجمه محمد علی جعفری، «فروید و غیراورپاییها» اثر ادوارد سعید و ترجمه نوید حمزوی؛ و از مجموعه سوم کتابهایی چون «بودریار و هزاره» اثر کریستوفر هروکس و ترجمه محمد میلانی منتشر شدهاند.
در طول تاریخ، ایران زمین همیشه با فرهنگ مهاجم مواجه بوده است. در دورههای پیشین این فرهنگ مهاجم معمولاً پس از استیلای نظامی و سیاسی بر ایران خود را نشان میداد؛ نکته اما اینجا بود که عناصر فرهنگ ایرانی به تقلید از آن فرهنگ غالب روی نیاورده و طریق محاکات را در پیش میگرفتند. در این روند فرهنگ مهاجم درونی سازی شده و سنتز جدید ابداع میشد. اما در دهه اخیر جریانی پیش آمده که تقلید صرف است. جامعه ما تبدیل شده به یک جامعه مقلد و مصرف کننده فرهنگ مهاجم. شاید سبک زندگی نمایشی ایرانیان نیز از این مساله رخ داده باشد. آیا این مساله و این روند بر جریانهای اقتصادی و سیاسی در ایران نیز تأثیر گذاشته است؟ به نظر شما چرا ما در این سالها خلاقیتی برای تولید نداشتهایم؟
من در پاسخ به سوال شما ابتدا بر یک نکتهای تاکید میکنم و آن این است که فراموش نکنید که هر نسلی مقتضیات خودش را دارد. من همیشه وقتی درباره نسلهای بعد از خودم صحبت میکنم به مقتضیات آنها توجه دارمو به نظر من لزوماً نسل ما و یا نسل بعد از ما مقلد نبوده است. نمیتوان انتظار داشت که نسلها دائماً تولید امر نو کنند. تولید در یک پروسه اتفاق میافتد و ما نمیتوانیم دفعتا انتظار تولید امر نو را داشته باشیم.
اگر شما میگوئید که ابتذالی وجود دارد این را من مشروط میگیرم. بخشی از این ابتذال به خاطر سیستم غلط آموزشی است و شاید حکومت و دولت وظیفهاش در این حوزه را به درستی انجام نداده یا نمیدهد. این در صورتی است که چنین وظیفهای یکی از مهمترین وظایف دولت و حکومت است. بخش دیگری از این ابتذال به نظر من توسط بدنه روشنفکران تولید شده است.
روشنفکران امروزه یا تبدیل به تکنوکرات شدند یا بوروکرات. یا در حوزه خصوصی مشغول دست و پا زدن هستند و مشاوره میدهند یا بدل شدهاند به روشنفکران ارگانیک حکومت و دولت. من این را به صراحت میگویم و از بیان آن نیز هراسی ندارم. این وابستگی و بدل شدن به جزئی ارگانیک از دولت در واقع گفتوگویی بین روشنفکران و دولت نیست. این یک رابطه مخدوش است.
این رابطه بر اساس منفعت دو طرف شکل گرفته است؟
فقط میدانم که این رابطه هر چه هست، مخدوش است و همین ارتباط باعث بروز ابتذال میشود. ما از روشنفکر یک تعریف متقنِ علمی داریم که مشترک در تمامی کشورها و فرهنگهاست. بر اساس آن تعریف، روشنفکران امروز ایران وجود مستقلی نیستند و چون وجود مستقل ندارند گوش به زنگ این است که از دهان آن دولتمرد یا دست اندر کار چه در میآید تا آن را در قالب پکیجی به خورد ملت دهد. در این وضعیت چه اتفاقی میافتد؟ به شدت با موج عظیمی از عوامانه کردنهای حرفهای مواجه میشویم.
روشنفکران امروزه یا تبدیل به تکنوکرات شدند یا بوروکرات. یا در حوزه خصوصی مشغول دست و پا زدن هستند و مشاوره میدهند یا بدل شدهاند به روشنفکران ارگانیک حکومت و دولت. من این را به صراحت میگویم و از بیان آن نیز هراسی ندارم روند پکیج کردن دستورات دولتمردان توسط روشنفکران، پس از مدتی تبدیل به یک رویه میشود. این رویه به یک اپیدمی منجر شده و پس از ان است که جنون یا صرع جمعی رخ میدهد.
رأی دادن فلهای و بدون فکر در انتخاباتها در شرایطی که بیشتر مردم ادعای فهم سیاسی دارند و خواهان دموکراسی هستند، ناشی از همین جنون دسته جمعی است؟
این کمترین صورت فاجعه است. نمودهای زیادی داریم. من فقط مکانیسم آن را شرح دادم و مصادیق آن بسیار است. به ضرس قاطع میگویم که متأسفانه در این ۴۰ سال روشنفکر به مفهوم جبههای و در واقع به مفهومی که فرانسویها از آن با فیلوزوف مراد میکنند، یعنی روشنفکر فیلسوف یا نداریم و اگر داشتهایم تعداد آنها بسیار کم بوده است؛ اما در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی ما روشنفکر به معنای واقعی و درست کلمه داشتیم. در این ۴۰ سال هر روز که پیش آمدهایم از تعداد روشنفکران واقعی کمتر شده است. در این سالها قالب آدمهایی که کار فکری میکنند یا تکنوکرات هستند یا بوروکرات و کار اصلی آنها پکیج کردن است.
بگذارید مثالی برای شما بزنم. رشد بی رویه ترجمه متون آلن دوباتن و انتشار بیرویه آن در کتابفروشیهای تهران و ایران نشانه چیست؟ نشانه همین روند ابتذال است. من در گفتوگویی با سایت فرهنگ امروز از آلن دو باتن و آلن دوباتنیسم صحبت کردم. آلن دوباتن در ایران دیگر یک شخص نیست، بلکه یک جریان است.
منظورتان از تعبیر آلن دوباتنیسم را بیشتر شرح دهید.
آلن دوباتنیسم یعنی اینکه توی روشنفکر میآیی رابطهای مریض و بیمارگونه را با قدرت و دولت برقرار میکنی و بر اساس آن یک نوع کلبی مسلکی و میان مایگی را بین توده مردم و بویژه بین جوانها بازتولید میکنی و مفاهیم را به صورتی که خود میخواهی برای آنها پکیج میکنی.
روشنفکر اینجا در مقام تولید کننده فست فود عمل میکند. ملت با همان اشتیاقی که فست فود میخورند با همان اشتیاق فست سابجکت را هم مصرف میکنند. این مصرف بدون فکر مردم نتیجه مستقیم همان رابطه مریض روشنفکر با دولت است. بدنه فکری تبدیل شده به بوروکرات و تکنوکرات و رابطهای مریض با قدرت را برقرار کرده است.
آلن دوباتنیسم یعنی اینکه توی روشنفکر میآیی رابطهای مریض و بیمارگونه را با قدرت و دولت برقرار میکنی و بر اساس آن یک نوع کلبی مسلکی و میان مایگی را بین توده مردم و بویژه بین جوانها بازتولید میکنی و مفاهیم را به صورتی که خود میخواهی برای آنها پکیج میکنی بنابراین روشنفکر وجود مستقلی ندارد و از طرف دیگر مکانیسم غلط آموزشی نیز در ۴۰ سال وجود داشته، حالا این دو عامل باعث چه اتفاقی در فرهنگ ایران شده است؟ باعث همین ابتذالی شده که شما میگوئید و یا تئودور آدورنو پیشترها از آن با عنوان «صنعت فرهنگ» یاد کرده بود. من هم از این روند با عنوان صنعت نظریه یاد کردهام.
آثار و کتابهای این طیف چه ویژگیهایی دارد؟
بسیاری از کتابها عملاً تفریح روشنفکرانه است. هیچ آموزش و تمرین و حتی هیچ تفکری در بین نیست و همانطور که گفتم بیشتر تفنن است و بیشتر صنعت فرهنگ است. این همان صنعت نظریه است. به عنوان مثال کسی در کتابش از خود با عنوان نظریه پرداز یاد کرده است. حالا ما کاری نداریم که حدود و ثغور نظریه پردازی و کار اصلی نظریه پرداز چیست. بسیاری برای خودشان چنین عنوانی قائل هستند. من با توجه به سابه کاری و پژوهشیام به خود این اجازه را میدهم که در حوزه کاریام نویسنده، مترجم و یا کتابی را نقد کنم. بیشتر کتابهایی که این طیف منتشر میکنند از سر تفنن و تفریح است. این کتابها بیشتر لانسه کردن خود نویسنده است و هدف دیگری در پی ندارند.
یعنی انضمامی نیستند؟
به نظرم حتی زیادی انضمامی و یا فراتر از آن هایپر انضمامیاند. من یک متن فلسفی کاملاً انتزاعی را بیشتر ترجیح میدهم تا کار کسانی را که اشتیاق به امر حاد انضمامی یا هایپر انضمامی دارند. این آثار بیشتر با هدف شوآف کردن تولید شدهاند. من بارها گفتهام که باید یک خط وسیقی بین فلسفه و سیاست قائل شد، یعنی به قول آلتوسر باید یک خودمختاری نسبی بین این دو حوزه برقرار کرد و نه سعی در زیاد از حد سیاسی کردن فلسفه را داشت و نه سیاست را بیش از حد فلسفی کرد. اعتراف میکنم که نسل ما یا زیاد از حد فلسفی بودند یا زیاد از حد سیاسی، البته شق دوم میچربید به شق اول. آن خط وسیق بسیار مهم را باید برقرار کرد. فلسفه و سیاست هر دو با این خط یا با این میانجیها هستند که تعریف دقیق خود را پیدا میکنند.
بنابراین حجم عمده کتابهای این طیف همان چیزی صنعت نظریه است که برای شما عرض کردم؛ نوعی فست سابجکت و این فست سابجکت به هیچ عنوان کار نظری نیست.
به همین دلیل است که کنش سیاسی درستی از عامه مردم سر نمیزند و فی المثل منتظرند تا در انتخاباتها ببیند که فلان سلبریتی یا فلان مقام سابقا سیاسیِ اکنون سلبریتی شده به چه کسی رأی میدهد تا آنها هم به او رأی دهند؟
عامه مردم در حال گذران زندگی خود هستند. ببینید همه آنهایی که بر ضد فیلم فارسی مطلب نوشتهاند، به این نکته بی توجه بودند که فیلم فارسی از زیست ما ایرانیان بیرون آمده است. حالا در یک دوره تاریخی خاص.
مهم این است که به خاطر وجود و کار فکری همان روشنفکر جبههای که خدمت شما گفتم، در داخل همین جریان فیلم فارسی ضد جریانی شکل میگیرد و از داخل این ضدجریان آثاری چون «کندو» اثر فریدون گله یا «فرار از تله» اثر جلال مقدم ساخته میشود. یا از دل همین جریان فیلم فارسی است که سینمای علی حاتمی بیرون میزند. بنابراین نتیجه طبیعی زیست ما فیلم فارسی بوده، فقط این شانس را داشتیم که تعدادی از فیلمسازهای ایرانی که اتفاقاً در غرب هم تحصیل کرده بودند به ایران آمده و فیلم فارسی ساختند، اما آنقدر خودآگاهی داشتند که از دل همان جریان یک موج نویی را در سینما ایجاد کنند. البته فراموش نکنیم که در سینمای پیش از انقلاب و فیلم فارسیها حداقل قابهای درست دیده میشد، در سینمای بدنه امروز ایران که تقلیدی از همان سینمای فارسی همین قاب درست هم دیگر دیده نمیشود.
بنابراین در آن دوران روشنفکر همچنان مستقل بود و بر وجود اجتماعی مستقل خود تاکید میکرد. از جمله بهترین مثالهای این روشنفکران زنده یاد مصطفی رحیمی. هیچ حکومتی نتوانست طوقش را به گردن رحیمی بیندازد. او بجز نقد شدید فرهنگ و سیاست در پیش از انقلاب، در کمال احترام و عزت و بدون فحاشی به نقد سیاستهای کشور در پس از انقلاب نیز پرداخت و در خود ایران هم بدون مشکلی زندگی کرد تا اینکه به درود حیات گفت. زندگی مصطفی رحیمی بهترین مثال برای وجود اجتماعی مستقل یک روشنفکر است.
ما اکنون چنین کسانی را نداریم. میتوان گفت که این دست از روشنفکران تا اوایل دهه ۷۰ شمسی هم حضور داشتند، اما از آن زمان به بعد دیگر در دل تاریخ گم شدند. اکنون بسیاری از روشنفکران یا بوروکرات هستند یا تکنوکرات یا یک مشت انتلکتوئلند. کسانی هم هستند که به صورت فردی مشغول کارند اما زورشان به هیچ جایی نمیرسد و تعداد دیگری هم که دیگر حوصلهای برای کار کردن ندارند. من وقتی به پشت سر خودم نگاه میکنم و میبینم که آدمی به نام مصطفی رحیمی وجود و حضور داشته و کار فکری کرده است، از خودم خجالت میکشم. ما چنین کسانی را داشتهایم و اگر نخواهیم راه او را ادامه بدهیم از دور خارج خواهیم شد.
به گزارش خبرنگار مهر، در دهه اخیر هرچند که نظام ارتباطی میان نفوس در سطح جهان بسیار گستردهتر و آسانتر شده و هرچند که بسیاری از ایرانیان با علوم روز دنیا بویژه در حوزه علوم انسانی و علوم سیاسی آشنا هستند و از تازهترین دستاوردها با خبرند، اما بازهم در حوزههای رفتار و کنش سیاسی و همینطور فرهنگ با مشکلاتی مواجه هستند. مد شدن برخی از متفکران غربی در ایران یکی از این مشکلات است. امروزه آثار به روز منتشر شده در سطح جهان نیز بلافاصله در ایران ترجمه و منتشر میشود و از نظر منابع مطالعاتی شاید کمبودی به چشم نیاید. با این اوصاف اما به باور بسیاری از منتقدان هنوز در زمینه درک و فهم سیاسی که عقلانیت در کنش سیاسی را موجب میشود، با مشکل مواجه هستیم. در نخستین قدم از پرونده «وانِ رنجور فرهنگ از اختگی تا تَکرار» با روزبه صدرآرا به گفتوگو نشستیم.
روزبه صدرآرا، متولد ۱۳۵۷، نویسنده، مترجم، ویراستار و منتقد حوزه فرهنگ است. او از مؤلفان و ویراستاران سابق دانشنامه جهان اسلام است. «ایدئولوژی و سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت» اثر لویی آلتوسر و «تفکر در میانه دلوز و کانت: یک مواجهه غریب» نوشته ادوارد ویلت و مت لی، از جمله مهمترین ترجمهها و «گزارش / اتی به قاضی حداد» و «فرار به مهلکه: تمرینهایی در کار تئوریک» نیز از جمله مهمترین تالیفات منتشر شده صدرآراست. او همچنین دبیر و سرویراستار مجموعههای «بازنوشت نظریه» در نشر مولی، «استخوانهای روح» در نشر نیماژ و «مواجهات پست مدرن» در نشر چشمه بوده است.
از مجموعه اول کتابهایی چون «دگردیسندههای مارسل دوشان» اثر ژان فرانسوا لیوتار و ترجمه شهرام رستمی، «ناانسانی: تأملاتی در باب فلسفه زمان» نوشته ژان فرانسوا لیوتار و ترجمه محمد علی جعفری، از مجموعه دوم کتابهایی چون «محبوس در هزار تو یا مذاب در آسمان» نوشته شهریار وقفی پور، «متافیزیک و گمانهسازی جهانهای برونعلم» نوشته کانتن میاسو و ترجمه مدیا کاشیگر، «مدرنیسم: پنج خوانش سیاسی» اثر تری ایگلتون و دیگران، ترجمه محمد علی جعفری، «فروید و غیراورپاییها» اثر ادوارد سعید و ترجمه نوید حمزوی؛ و از مجموعه سوم کتابهایی چون «بودریار و هزاره» اثر کریستوفر هروکس و ترجمه محمد میلانی منتشر شدهاند.
در طول تاریخ، ایران زمین همیشه با فرهنگ مهاجم مواجه بوده است. در دورههای پیشین این فرهنگ مهاجم معمولاً پس از استیلای نظامی و سیاسی بر ایران خود را نشان میداد؛ نکته اما اینجا بود که عناصر فرهنگ ایرانی به تقلید از آن فرهنگ غالب روی نیاورده و طریق محاکات را در پیش میگرفتند. در این روند فرهنگ مهاجم درونی سازی شده و سنتز جدید ابداع میشد. اما در دهه اخیر جریانی پیش آمده که تقلید صرف است. جامعه ما تبدیل شده به یک جامعه مقلد و مصرف کننده فرهنگ مهاجم. شاید سبک زندگی نمایشی ایرانیان نیز از این مساله رخ داده باشد. آیا این مساله و این روند بر جریانهای اقتصادی و سیاسی در ایران نیز تأثیر گذاشته است؟ به نظر شما چرا ما در این سالها خلاقیتی برای تولید نداشتهایم؟
من در پاسخ به سوال شما ابتدا بر یک نکتهای تاکید میکنم و آن این است که فراموش نکنید که هر نسلی مقتضیات خودش را دارد. من همیشه وقتی درباره نسلهای بعد از خودم صحبت میکنم به مقتضیات آنها توجه دارمو به نظر من لزوماً نسل ما و یا نسل بعد از ما مقلد نبوده است. نمیتوان انتظار داشت که نسلها دائماً تولید امر نو کنند. تولید در یک پروسه اتفاق میافتد و ما نمیتوانیم دفعتا انتظار تولید امر نو را داشته باشیم.
اگر شما میگوئید که ابتذالی وجود دارد این را من مشروط میگیرم. بخشی از این ابتذال به خاطر سیستم غلط آموزشی است و شاید حکومت و دولت وظیفهاش در این حوزه را به درستی انجام نداده یا نمیدهد. این در صورتی است که چنین وظیفهای یکی از مهمترین وظایف دولت و حکومت است. بخش دیگری از این ابتذال به نظر من توسط بدنه روشنفکران تولید شده است.
روشنفکران امروزه یا تبدیل به تکنوکرات شدند یا بوروکرات. یا در حوزه خصوصی مشغول دست و پا زدن هستند و مشاوره میدهند یا بدل شدهاند به روشنفکران ارگانیک حکومت و دولت. من این را به صراحت میگویم و از بیان آن نیز هراسی ندارم. این وابستگی و بدل شدن به جزئی ارگانیک از دولت در واقع گفتوگویی بین روشنفکران و دولت نیست. این یک رابطه مخدوش است.
این رابطه بر اساس منفعت دو طرف شکل گرفته است؟
فقط میدانم که این رابطه هر چه هست، مخدوش است و همین ارتباط باعث بروز ابتذال میشود. ما از روشنفکر یک تعریف متقنِ علمی داریم که مشترک در تمامی کشورها و فرهنگهاست. بر اساس آن تعریف، روشنفکران امروز ایران وجود مستقلی نیستند و چون وجود مستقل ندارند گوش به زنگ این است که از دهان آن دولتمرد یا دست اندر کار چه در میآید تا آن را در قالب پکیجی به خورد ملت دهد. در این وضعیت چه اتفاقی میافتد؟ به شدت با موج عظیمی از عوامانه کردنهای حرفهای مواجه میشویم.
روشنفکران امروزه یا تبدیل به تکنوکرات شدند یا بوروکرات. یا در حوزه خصوصی مشغول دست و پا زدن هستند و مشاوره میدهند یا بدل شدهاند به روشنفکران ارگانیک حکومت و دولت. من این را به صراحت میگویم و از بیان آن نیز هراسی ندارم روند پکیج کردن دستورات دولتمردان توسط روشنفکران، پس از مدتی تبدیل به یک رویه میشود. این رویه به یک اپیدمی منجر شده و پس از ان است که جنون یا صرع جمعی رخ میدهد.
رأی دادن فلهای و بدون فکر در انتخاباتها در شرایطی که بیشتر مردم ادعای فهم سیاسی دارند و خواهان دموکراسی هستند، ناشی از همین جنون دسته جمعی است؟
این کمترین صورت فاجعه است. نمودهای زیادی داریم. من فقط مکانیسم آن را شرح دادم و مصادیق آن بسیار است. به ضرس قاطع میگویم که متأسفانه در این ۴۰ سال روشنفکر به مفهوم جبههای و در واقع به مفهومی که فرانسویها از آن با فیلوزوف مراد میکنند، یعنی روشنفکر فیلسوف یا نداریم و اگر داشتهایم تعداد آنها بسیار کم بوده است؛ اما در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی ما روشنفکر به معنای واقعی و درست کلمه داشتیم. در این ۴۰ سال هر روز که پیش آمدهایم از تعداد روشنفکران واقعی کمتر شده است. در این سالها قالب آدمهایی که کار فکری میکنند یا تکنوکرات هستند یا بوروکرات و کار اصلی آنها پکیج کردن است.
بگذارید مثالی برای شما بزنم. رشد بی رویه ترجمه متون آلن دوباتن و انتشار بیرویه آن در کتابفروشیهای تهران و ایران نشانه چیست؟ نشانه همین روند ابتذال است. من در گفتوگویی با سایت فرهنگ امروز از آلن دو باتن و آلن دوباتنیسم صحبت کردم. آلن دوباتن در ایران دیگر یک شخص نیست، بلکه یک جریان است.
منظورتان از تعبیر آلن دوباتنیسم را بیشتر شرح دهید.
آلن دوباتنیسم یعنی اینکه توی روشنفکر میآیی رابطهای مریض و بیمارگونه را با قدرت و دولت برقرار میکنی و بر اساس آن یک نوع کلبی مسلکی و میان مایگی را بین توده مردم و بویژه بین جوانها بازتولید میکنی و مفاهیم را به صورتی که خود میخواهی برای آنها پکیج میکنی.
روشنفکر اینجا در مقام تولید کننده فست فود عمل میکند. ملت با همان اشتیاقی که فست فود میخورند با همان اشتیاق فست سابجکت را هم مصرف میکنند. این مصرف بدون فکر مردم نتیجه مستقیم همان رابطه مریض روشنفکر با دولت است. بدنه فکری تبدیل شده به بوروکرات و تکنوکرات و رابطهای مریض با قدرت را برقرار کرده است.
آلن دوباتنیسم یعنی اینکه توی روشنفکر میآیی رابطهای مریض و بیمارگونه را با قدرت و دولت برقرار میکنی و بر اساس آن یک نوع کلبی مسلکی و میان مایگی را بین توده مردم و بویژه بین جوانها بازتولید میکنی و مفاهیم را به صورتی که خود میخواهی برای آنها پکیج میکنی بنابراین روشنفکر وجود مستقلی ندارد و از طرف دیگر مکانیسم غلط آموزشی نیز در ۴۰ سال وجود داشته، حالا این دو عامل باعث چه اتفاقی در فرهنگ ایران شده است؟ باعث همین ابتذالی شده که شما میگوئید و یا تئودور آدورنو پیشترها از آن با عنوان «صنعت فرهنگ» یاد کرده بود. من هم از این روند با عنوان صنعت نظریه یاد کردهام.
آثار و کتابهای این طیف چه ویژگیهایی دارد؟
بسیاری از کتابها عملاً تفریح روشنفکرانه است. هیچ آموزش و تمرین و حتی هیچ تفکری در بین نیست و همانطور که گفتم بیشتر تفنن است و بیشتر صنعت فرهنگ است. این همان صنعت نظریه است. به عنوان مثال کسی در کتابش از خود با عنوان نظریه پرداز یاد کرده است. حالا ما کاری نداریم که حدود و ثغور نظریه پردازی و کار اصلی نظریه پرداز چیست. بسیاری برای خودشان چنین عنوانی قائل هستند. من با توجه به سابه کاری و پژوهشیام به خود این اجازه را میدهم که در حوزه کاریام نویسنده، مترجم و یا کتابی را نقد کنم. بیشتر کتابهایی که این طیف منتشر میکنند از سر تفنن و تفریح است. این کتابها بیشتر لانسه کردن خود نویسنده است و هدف دیگری در پی ندارند.
یعنی انضمامی نیستند؟
به نظرم حتی زیادی انضمامی و یا فراتر از آن هایپر انضمامیاند. من یک متن فلسفی کاملاً انتزاعی را بیشتر ترجیح میدهم تا کار کسانی را که اشتیاق به امر حاد انضمامی یا هایپر انضمامی دارند. این آثار بیشتر با هدف شوآف کردن تولید شدهاند. من بارها گفتهام که باید یک خط وسیقی بین فلسفه و سیاست قائل شد، یعنی به قول آلتوسر باید یک خودمختاری نسبی بین این دو حوزه برقرار کرد و نه سعی در زیاد از حد سیاسی کردن فلسفه را داشت و نه سیاست را بیش از حد فلسفی کرد. اعتراف میکنم که نسل ما یا زیاد از حد فلسفی بودند یا زیاد از حد سیاسی، البته شق دوم میچربید به شق اول. آن خط وسیق بسیار مهم را باید برقرار کرد. فلسفه و سیاست هر دو با این خط یا با این میانجیها هستند که تعریف دقیق خود را پیدا میکنند.
بنابراین حجم عمده کتابهای این طیف همان چیزی صنعت نظریه است که برای شما عرض کردم؛ نوعی فست سابجکت و این فست سابجکت به هیچ عنوان کار نظری نیست.
به همین دلیل است که کنش سیاسی درستی از عامه مردم سر نمیزند و فی المثل منتظرند تا در انتخاباتها ببیند که فلان سلبریتی یا فلان مقام سابقا سیاسیِ اکنون سلبریتی شده به چه کسی رأی میدهد تا آنها هم به او رأی دهند؟
عامه مردم در حال گذران زندگی خود هستند. ببینید همه آنهایی که بر ضد فیلم فارسی مطلب نوشتهاند، به این نکته بی توجه بودند که فیلم فارسی از زیست ما ایرانیان بیرون آمده است. حالا در یک دوره تاریخی خاص.
مهم این است که به خاطر وجود و کار فکری همان روشنفکر جبههای که خدمت شما گفتم، در داخل همین جریان فیلم فارسی ضد جریانی شکل میگیرد و از داخل این ضدجریان آثاری چون «کندو» اثر فریدون گله یا «فرار از تله» اثر جلال مقدم ساخته میشود. یا از دل همین جریان فیلم فارسی است که سینمای علی حاتمی بیرون میزند. بنابراین نتیجه طبیعی زیست ما فیلم فارسی بوده، فقط این شانس را داشتیم که تعدادی از فیلمسازهای ایرانی که اتفاقاً در غرب هم تحصیل کرده بودند به ایران آمده و فیلم فارسی ساختند، اما آنقدر خودآگاهی داشتند که از دل همان جریان یک موج نویی را در سینما ایجاد کنند. البته فراموش نکنیم که در سینمای پیش از انقلاب و فیلم فارسیها حداقل قابهای درست دیده میشد، در سینمای بدنه امروز ایران که تقلیدی از همان سینمای فارسی همین قاب درست هم دیگر دیده نمیشود.
بنابراین در آن دوران روشنفکر همچنان مستقل بود و بر وجود اجتماعی مستقل خود تاکید میکرد. از جمله بهترین مثالهای این روشنفکران زنده یاد مصطفی رحیمی. هیچ حکومتی نتوانست طوقش را به گردن رحیمی بیندازد. او بجز نقد شدید فرهنگ و سیاست در پیش از انقلاب، در کمال احترام و عزت و بدون فحاشی به نقد سیاستهای کشور در پس از انقلاب نیز پرداخت و در خود ایران هم بدون مشکلی زندگی کرد تا اینکه به درود حیات گفت. زندگی مصطفی رحیمی بهترین مثال برای وجود اجتماعی مستقل یک روشنفکر است.
ما اکنون چنین کسانی را نداریم. میتوان گفت که این دست از روشنفکران تا اوایل دهه ۷۰ شمسی هم حضور داشتند، اما از آن زمان به بعد دیگر در دل تاریخ گم شدند. اکنون بسیاری از روشنفکران یا بوروکرات هستند یا تکنوکرات یا یک مشت انتلکتوئلند. کسانی هم هستند که به صورت فردی مشغول کارند اما زورشان به هیچ جایی نمیرسد و تعداد دیگری هم که دیگر حوصلهای برای کار کردن ندارند. من وقتی به پشت سر خودم نگاه میکنم و میبینم که آدمی به نام مصطفی رحیمی وجود و حضور داشته و کار فکری کرده است، از خودم خجالت میکشم. ما چنین کسانی را داشتهایم و اگر نخواهیم راه او را ادامه بدهیم از دور خارج خواهیم شد.