مهدی آذرسینا درباره فعالیتهای هنریاش در شهر تبریز میگوید: آن زمان که به تبریز رفتم گروهی متشکل از سازهای ایرانی تشکیل دادیم که به موسیقی دستگاهی میپرداخت و استاد بیگجهخانی نیز تشریف داشتند. از تهران نیز خوانندگانی با ما همکاری میکردند مثلا آقای رضوی سروستانی برای دو کار دعوت شدند. ارکستر ملی تبریز در آن مقطع آثار بلند بالایی عرضه کرد. آثار ارکستر ملی تبریز زنده و تصویری بود. یعنی به استودیوی تلویزیون میرفتیم و آثارمان را اجرا میکردیم و پخش میشد. آن زمان خبری از پلیبک و کارهای این چنینی نبود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، جدا از موسیقی فولکوریک و منحصر به مناطق مختلف که قدمت و پیشینه بسیاری دارد، موسیقی ایرانی (دستگاهی و ردیف) نیز از دیرباز تاکنون منحصر به پایتخت و شهرهای خاص نبوده و توسط نوازندگان و خوانندگان استانها و شهرهای مختلف مورد توجه بوده است. طی سالها و دهههای گذشته برخی از هنرمندان صرفا موسیقی منطقه خود را مدنظر داشتهاند و برخی دیگر با وجود تعلقات قومی، منطقهای و البته تسلط بر موسیقی فولکوریک آن منطقه، به اجرا و آموزش موسیقی دستگاهی و ردیف ایرانی پرداختهاند تا به این ترتیب سطح کیفی آن را ارتقا دهند.
مهدی آذرسینا (آهنگساز، نویسنده، مدرس و نوازنده ویولون و کمانچه) جزو این دسته از هنرمندان است. آذرسینا از محضر اساتید بزرگی چون رحمتالله بدیعی و نورعلی برومند بهره برده و طی سالهای فعالیتش در عرصه موسیقی با هنرمندان مطرحی همکاری کرده است. او اهل استان آذربایجان و شهر تبریز است و علاوه بر تالیف و انتشار آثار مکتوب، در دهه پنجاه کارگاه موسیقی کودکان ونوجوانان تبریز را راهاندازی کرده و یکی از موسسان ارکستر ملی تبریز است که با همراهی غلامحسین بیگجه خانی و محمود فرنام و احد بهجت اجراهای متعددی داشته است.
آذرسینا که سالهاست ساکن پایتخت است درباره تمرکزش بر موسیقی ایرانی و عدم فعالیت در حوزه موسیقی نواحی میگوید: راستش من میخواستم سازی که مینوازم خیلی خالص باشد و لحن و بیان شهری موسیقی ایرانی را داشته باشد و به مقولاتی بپردازد که در موسیقی دستگاهی و ردیف مطرح شدهاند. دیگر اینکه میدیدیم هنرمندان بسیار بزرگی در زمینه موسیقی فولکوریک آذربایجان مشغول فعالیت هستند. در میان آنها من چه کاری میتوانستم انجام دهم؟
در حال حاضر موسیقی تبریز و آذربایجان به لحاظ کمی و کیفی چه وضعیتی دارد و شما چقدر در زمینه موسیقی فولکوریک و موسیقی ایرانی با هنرمندان آن منطقه تعامل دارید؟
متاسفانه در حال حاضر مانند یک علاقمند و فردی اهل موسیقی اتفاقات آذربایجان و تبریز را دنبال میکنم. البته موسیقی آن منطقه را گوش میکنم و پیگیر وقایع هستم.
در آن مقطع روندی که در پیش گرفته بودید چه بود؟ منظور این است که دغدغه موسیقی خاص آذربایجان را داشتید یا اینکه تمرکزتان بر موسیقی ایرانی بود؟
کلا از موسیقی آن منطقه شناخت کافی دارم اما خودم زمانی که کمانچه مینواختم به صورت عامدانه تلاشم این بود که بر موسیقی دستگاهی و موسیقی کلاسیک ایرانی وفادار باشم و حتی نتی جابجا نشود. من به موسیقی آذری علاقه بسیاری داشتم زیرا زبان خودم نیز آذری است و اهل آن منطقه هستم. اما میخواندم. حداقل خودم و آنهایی که مرا میشناختند، میدانستند کسی در ایران شبیه من نمیخواند و خودم نیز کسی را نمیشناختم که در ایران با آن فرم بخواند. میخواهم بگویم خیلی خوب به زبان آذری میخوانم. به طور کلی نوع صدای من به زبان و لهجههای زنجانی، اردبیل و سمت شمال شرق بیشتر نزدیک است و شاید آن استحکام لازم را دارد.
با این حساب میتوان گفت موسیقی استان زنجان و شهرهای آن به موسیقی آذربایجان نزدیک است؟
زنجان به لحاظ جغرافیایی از آذربایجان و شهرهای آن دورتر است اما اگر بخواهیم مولفههای اصلی را در نظر بنگریم نزدیکی بسیاری بین موسیقی این مناطق وجود دارد و لهجهها در خواندن یکی است. اما درباره فعالیتهایم در تبریز باید بگویم که حداقل شش سال در این شهر ساکن بودهام. در آن مقطع استاد بیگچهخانی در قید حیات بودند و در عرصه موسیقی ایرانی و دستگاهی فعالیت میکردند و مینواختند و در این زمینه مطرح بودند. ایشان موسیقی آذربایجان را به خوبی میشناخت و در نحوه نواختن تار ترکی نیز تخصص و تبحر بسیاری داشت. استادان علی سلیمی و علی دادستانپور نیز از دوستان دیگرم بودند. این دو هنرمند از نوازندگان زبده تار آذری یا قفقازی به حساب میآیند که علی سلیمی در زمینه آهنگسازی نیز بسیار کاربلد و معروف بود. آقای سلیمی ردیفی را نوشته بود و من از طریق انتشارات سروش مامور شده بودم طی مراوده و تعامل با آقای علی فرشباف که کمانچهنواز قابل و کاربلد آذربایجان و شهر تبریز است، آن را بنویسم. به عنوان موسیقیدان با استاد فرشباف در تماس بودم تا آن کار را به سرانجام برسانم. در آن مقطع از این گونه کارها زیاد میکردم. یا مثلأ اینکه از طریق انتشارات سروش با آقای چنگیز مهدیپور از عاشیقهای معاصر آذربایجان در ارتباط بودم تا اثری دیگر را مکتوب کنم.
اینگونه فعالیتهایتان مربوط به چه سالهایی است؟
این اتفاقات مربوط به زمانی است که برای دیدن آقای علی سلیمی به تبریز میرفتم. زمان دقیقش یادم نیست اما میتوانم بگویم حداقل پانزده سال از آن روزها میگذرد.
شما در مقطعی با ارکستر ملی تبریز نیز همکاری کردهاید درست است؟
بله همینطور است. آن ارکستر به نوازندگی موسیقی ایرانی میپرداخت. آن زمان که به تبریز رفتم گروهی متشکل از سازهای ایرانی تشکیل دادیم که به موسیقی دستگاهی میپرداخت و استاد بیگجهخانی نیز تشریف داشتند و بخصوص در بخشهای آوازی ما را همراهی میکردند. از تهران نیز خوانندگانی با ما همکاری میکردند. مثلا آقای رضوی سروستانی برای دو کار دعوت شدند و آمدند و با ما همکاری کردند. ارکستر ملی تبریز در آن مقطع آثار بلند بالایی عرضه کرد. در آن مقطع هنوز تا این حد امکانات وجود نداشت. آثار ارکستر ملی تبریز زنده و تصویری بود. یعنی ما به استودیوی تلویزیون میرفتیم و آثارمان را اجرا میکردیم و پخش میشد. آن زمان خبری از پلیبک و کارهای این چنینی نبود. به هرحال تبریز همیشه در زمینه موسیقی فعال بوده و میتوان گفت روال در آنجا توسط هنرمندان به درستی طی شده و هنر در این بخش از سرزمینمان همیشه نشو و نمو درست و حسابی داشته است. تبریز هنرمندان بسیاری دارد که برخی از آنها در سازهای غربی نیز تخصص داشتهاند و حال شاگردانشان مشغول به فعالیت هستند و مطرحند. زاون یدیگاریانس، خاچیک باباییان و آساطور صفریان برخی از هنرمندان مطرحی هستند که اهل آذربایجان و تبریز بودهاند.
آنچه که شما را از آن فعالیتها جدا کرد چه بود؟
ببینید، در موسیقی ایرانی رسمی وجود دارد. آن رسم این است که هنرمندان مطرح به طور کامل به موسیقی مناطق خودشان میپردازند و در گذشته نیز این روال وجود داشته است. به طور مثال استاد شکارچی و مرحوم عطالله جنگوک برخی از استادانی هستند که به موسیقی محل و منطقه خودشان پرداختهاند. راستش من میخواستم سازی که مینوازم خیلی خالص باشد و لحن و بیان شهری موسیقی ایرانی را داشته باشد و به مقولاتی بپردازد که در موسیقی دستگاهی و ردیف مطرح شدهاند. و دیگر اینکه میدیدیم هنرمندان بسیار بزرگی در زمینه موسیقی فولکوریک آذربایجان مشغول فعالیت هستند. در میان آنها من چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ از طرفی شخصأ معتقد بودم کاری که انجام میدهم سطح کیفی بالایی داشته باشد و هنوز هم چنین اعتقادی دارم. مثلا اگر قرار است در زمینه نوازندگی فعال باشم، باید ساز مطرحی بنوازم، نه یک ساز دسته دهم را آنهم با کیفیتی پایین. درست یا غلطش را نمیدانم اما من اینگونه فکر میکنم. در آن مقطع با خودم میگفتم، زمانی که هنرمندان زبده تحصیل کرده و کاربلد قدیمی و امروزی در زمینه موسیقی آذربایجان و بخشهای نوازندگی و خوانندگی فعالیت هستند، من چه کاری میتوانم انجام دهم و به نظرم نتیجه کار به جایی نمیرسید. در بخش کلام و موسیقی کلامی نیز چنین نظری داشتم و دارم. آدم باید کاری کند که مفید باشد و به دردی بخورد.
شما متعلق به نسل طلایی هنرمندان موسیقی هستید و از محضر استادانی چون رحمتالله بدیعی بهره بردهاید، آنچه که از استادان برجسته موسیقی همواره با شماست و اصطلاحأ آن را آویزه گوش کردهاید و نگاه شما را تثبیت کرده، چیست؟
اگر طی این سالها آثار قابل عرض و قابل ارائه و قابل تاملی توسط من تولید شده، تحت تاثیر بهرهبرداری و خوشهچینی از محضر آن استادان بوده است. در این میان به تناسب ظرفیت و توانی که داشتهام از داشتههای آن استادان استفاده کردهام. مثلا فرض کنید در دوران جوانی یعنی آن زمان که حدودا بیست سال سن داشتم از محضر استاد رحمتالله بدیعی کسب فیض کردهام. استاد بدیعی در آن زمان به تدریس ویلون میپرداختند، آن هم زمانی که ساز ویلون و نحوه نوازندگی آن بازار آشفته و شلوغ و درهم برهمی داشت. منظورم از شلوغ وضعیت فضای هنری نیست؛ بلکه منظورم این است که در آن مقطع مواد با ارزش و بیارزش در هم آمیخته بودند و ملقمهای از هرچیز بودند. شما فکر کنید خیلی سالها قبل در آثار استاد صبا مواردی را نمییافتید که اضافه و قابل حذف باشد. لااقل من در این زمینه هیچگاه موردی پیدا نکردم. استاد رحمتالله بدیعی نیز از آن دسته هنرمندان است که از طریق دیگری به تولید آثار با ارزش پرداخته است. البته این دو بزرگوار با وجود تشابهاتی در زمینه زلالنوازی با یکدیگر قابل مقایسه نیستند زیرا استاد صبا هنرمندی جامع برای تمام موسیقی ما بود. استاد بدیعی ویلون را خیلی تمیز و شستهرفته و تکنیکی و فنی مینواختند و خب شاگردی ایشان، برای کسی که میخواهد چشمش به موسیقی درست باز شود و یاد بگیرد (که البته یادگیری هم به این سادگیها نیست) اتفاق خوبی است زیرا آن شخص متوجه خواهد شد که در کجای کار است و قرار است در آینده چه مسیری را طی کند. و خب اصل موضوع دیدن آدمهای بزرگ و وجودهای نابی چون علیاصغر بهاری، نورعلی برومند و دیگر بزرگان موسیقی این سرزمین است. حتی دیدن هنرمندانی در ردههای دیگری که صرفا به موسیقی ایرانی نمیپردازند، نیز اتفاق مثبتی بود. به طور مثال دکتر محمدتقی مسعودیه آهنگساز و پدر «تنوموزیکولوژی» ایران یکی از همین اشخاص است. زلالی و صفا و صیمیت چنین شخصیتی تکلیف را برای ادامه فعالیت روشن میکرد و به آن جهت میداد.
چرا در دوران حیات چنین بزرگانی آموزشگاهها و دانشگاهها خروجی بهتری داشتند؟ به طور مثال سرعت در آموزش یکی از اتفاقات مرسوم این روزهاست که هنرجو و دانشجویان را از آن ریشه و اصالت و جزییات آن دور کرده و کیفیت کار خوانندگان و نوازندگان ما را تحت تاثیر قرار داده است.
این موضوع بسیار مفصل است و شعر سعدی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند در این بخش به صورت معکوس عمل کرده است. یعنی در بخش آموزش آشفتگیهایی وجود دارد و رویه به گونهای پیش رفته که قابل تایید نیست. اما آن را نمیتوان به این حساب گذاشت که اساتید گذشته ما، حال وجود ندارند. به هرحال در نسل گذشته و نسلهای فعلی، هستند اشخاصی که فکر میکنند و به کارشان ایمان دارند و تلاششان این است که کارشان را درست انجام دهند و نمونه آنها را میتوان یافت.
پس آنچه که وضعیت فعلی موسیقی را در جهت منفی تحت تاثیر قرار داده، چیست؟
در درجه اول معیارهای ذهنی کل اجتماع به لحاظ موسیقایی به هم ریخته است. یعنی وضعیت به گونهای است که مردم و خانوادهها، بخصوص پدر و مادرها نسبت به موسیقی شناخت آنچنانی ندارند. به طور کلی آنها نمیدانند موسیقی چیست و چه کاربردهایی دارد و چرا باید بچهها را در این زمینه آموزش دهند. البته این را هم بگویم که گرایش به موسیقی در مردم بیشتر شده که باعث خوشحالی است اگر مسیر واقعا درست باشد. اما از سویی نسبت به موسیقی شناختی وجود ندارد که در این میان مردم مقصر نیستند و اگر جستجوگر باشند و ذوقشان را بالا ببرند در نهایت مسیر درست را پیدا میکنند. شما به موسیقی و گونهها و بخشهای مختلف آنها نگاه کنید متوجه خواهید شد که همه چیز مصداق همان شعر ابر و باد و مه و خورشید و فلک است. همه عوامل دست به دست هم دادهاند و باعث شدهاند که موسیقی صرفأ وسیلهای برای تفریح و تفنن باشد. در حال حاضر کسی به اصل رسالت و قداست موسیقی که زمانی وجود داشت، اهمیتی نمیدهد و مردم اصطلاحأ زمانی که شکمهایشان پر شود و هیچ ملالی نداشته باشند تصمیم میگیرند به سراغ موسیقی بروند و بشکنی بزنند. این موضوع مرا به یاد شعری از حسین منزوی میاندازد که میگوید: «آن نه عشق است که بِتوان بَرِ غمخوارش بُرد/ یا توان طبل زنان بر سر بازارش بُرد/ شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی/ عشق بازاری ما رونق بازارش بُرد.». یادم هست به کنسرتی در برج میلاد رفتم و جمعیت بسیار زیادی آمده بودند و فضا بسیار شلوغ بود. جمعیت در حال فریاد زدن بود و من نیز به آنها پیوستم و با صدای پرقدرتم نعره میزدم. جالب بود که نه تنها کسی معترض نشد بلکه هیچکس هم تعجب نکرد؛ حتی بغل دستیام. شما تصور کنید آن نوع موسیقی که قرار بود حتی بوسیله یک نفر بر روی صحنه اجرا شود و مخاطب را به سکوت و تامل وا دارد، شکل و شمایل دیگری پیدا کرده و صرفا تبدیل شده به داد و بیداد و حرکت تا آنجا که اگر در آن میان توپ هم در کنند کسی متوجه نمیشود.
این روند حتی شیوه خواندن خوانندگان موسیقی ایرانی را نیز تحت تاثیر قرار داده و به تولید آثاری منجر شده که در هیچ ژانری نمیگنجد و در اغلب موارد نام آن را موسیقی تلفیقی گذاشتهایم.
به هرحال همه فعالان عرصه موسیقی تلاششان این است که میدان را از دست ندهند. ببینید این شیوهها نوآوری محسوب نمیشود و من نیز واقعا با نوآوری مخالف نیستم و اتفاقا به آن معتقدم. اما کار هرکسی نیست. یک زمانی شاعری به نام شاملو میآید و نوآوری میکند و سبک جدیدی ایجاد میکند. در این میان عدهای نیز میگویند اوضاع شلوغ است و نه عروضی وجود دارد و نه وزنی و ما نیز نوآوری کنیم. این رویه در موسیقی نیز وجود دارد. برخی تصور میکنند لزومی ندارد مقوله ردیف را یاد بگیرند و طی این روند از هر خواننده تکهای برمیدارند و ترکی و فارسی و مشهدی را با هم درمیآمیزند و در نهایت خروجی بد و بیکیفیت آنها ملقمهای میشود که نامی ندارد. اگر کسی توانش و دانش لازم را داشته باشد و کار نوع انجام دهد، روند درستی را رفته زیرا ذات و اصل هنر همین است.
طی این سالها ساز کمانچه در مقایسه با سازی مانند تار به لحاظ ساختاری و نحوه نواختن چه روندی را پیموده است؟
از این جهت تفاوتی میان سازهای مختلف نمیبینم. عدهای از هنرمندان به واقع و طی روندی درست در جهت آن اصالت موجود پیش میروند و به اندازه خودشان نوآوری به خرج میدهند (منظورم نوآوری طی روندی طبیعی است نه آنکه شخصی شب بخوابد و صبح بلند شود و تصمیم بگیرد کار نو انجام دهد). در مقایسه با سازی مانند تار، این روند در تحول و تکامل ساز کمانچه کمتر وجود داشته است. به هرحال بخشی از اثر نوازنده، بر گرفته از آثار هنرمندان مطرحی است که قبلا آنها را شنیده است، اما اینکه بگوییم آثار تولید شده طی روندی درست به نتیجه رسیدهاند و ایرادی ندارند و ادامه روند قبلی هستند یا مثلا مسیر فعلی کمانچهنوازی را در این عصر تحت تاثیر قرار داده یا در آن تغییر ایجاد کرده، خیر موردی را سراغ ندارم. که این موضوع نیز تحت تاثیر همان فضای آشفتهای است که پیشتر درباره آن صحبت کردم. در روند تکامل سازی چون تار چند هنرمند به صورت مسندنشین وجود داشتهاند که هنوز صاحب مسندند؛ یعنی هنوز کسی نتوانسته به حیطه آنها وارد شود و تعدی و تخطی کند. متاسفانه ساز کمانچه چنین رویهای را طی نکرده است. مولانا میگوید: «مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد/ قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد» این شعر در موسیقی به این معناست که ساز باید به گونهای نواخته شود که شنونده از گوش دادن دست نکشد و بی تفاوت از پای آن برنخیزد.همیشه دلم میخواست و آرزو داشتم نحوه نواختن و ساز زدن شبیه اشعار حافظ باشد. هیچکس نمیتواند بر شعر حافظ ایرادی بگیرد. ساز نیز باید اینگونه نواخته شود و ایرادی در آن وجود نداشته باشد.
نظرتان درباره سریعنوازیهای مرسوم چیست؟
در حال حاضر نوازندگی شکلی نمایشی دارد و از طرفی مردم نیز دانش موسیقایی زیادی ندارند و سریع نواختن بر نگاه آنها تاثیر میگذارد و اتفاقی چشمگیر به حساب میآید. شما توجه کنید در برنامههای غیر هنری مثلا اگر طرف شروع به معلق زدن کند توجه مردم جلب میشود. موسیقی نیز چنین وضعیتی پیدا کرده و جنبه شو دارد. شما اگر شعری بلند و بدون نقطه بسرایید توجه مخاطب را جلب کردهاید. این نوع کارها ارزش هنری ندارد و زودگذر است.
شما در زمینه آثار مکتوب نیز فعال هستید. سازهای کمانچه و ویلون در این بخش چه وضعیتی دارند؟
اگر قرار بر نوشتن باشد به نوازندگان و موسیقیدانهای کاربلد نیاز داریم. زمانی که اصل موسیقی خوب باشد و نوازندگان کاربلد باشند، نویسنده نیز درست عمل میکند زیرا امر نویسندگی پس از اصل موسیقی و چگونگی نوازندگی اهمیت پیدا میکند.
خودتان چقدر آثار موسیقایی امروز را دنبال میکنید؟
در دنیای امروز روزانه در فضای مجازی آثار مختلفی اعم از آثار گروهی، تکنوازی و آواز ارسال میشود که به سادگی از کنار آنها نمیگذرم. به طور معمول آن آثار را دنبال میکنم و اگر شخص فرستنده دوست یا آشنا باشد درباره اثرش نظر میدهم و برایش دلیل میآورم.