ما بدجایی ایستاده بودیم دومین اثر داستانی رضا فکری بعد از مجموعه داستان چیزی را به هم نریز است که در سال ۱۳۹۱ و توسط نشر افکار منتشر و سال گذشته تجدید چاپ شد. مجموعه داستان چیزی را به هم نریز شامل ۹ داستان کوتاه با فضاهای متفاوت است که با وجود استقلال موضوعی مفاهیم مشترکی نیز دارند. رضا فکری (متولد ۱۳۵۳) غیر از نویسندگی دبیر اجرایی جایزه مستقل هفت اقلیم نیز هست و دستی هم در نقد ادبی دارد و با مطبوعات و روزنامه ها نیز همکاری می کند.
کتاب ما بدجایی ایستاده بودیم در چهار فصل، ۲۷ بخش و ۲۲۹ صفحه نوشته شده است و داستان پسری است که در میانه یک دوره التهاب های سیاسی در شهری خارج از محل زندگی خود دانشجو می شود. چالش های عاطفی، اجتماعی و فرهنگی جوان هایی در کتاب تصویر می شود که از شور آرمانخواهی تهی هستند. کتاب نوع زندگی و تحول فکری آن ها را نشان می دهد و کتاب قصه شورهای جوانی است و جوانه زدن اولین عاشقانه ها و دگرگون شدن و سرگشتگی و رهایی است و از زاویه دید اول شخص روایت می شود. سبک کتاب رئالیسم و از جمله داستان های ژانری است که توجه به پیرنگ در آن بیشتر از پرداختن به وضعیت روحی شخصیت ها اهمیت دارد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: خانهی سوده زنگ و اف اف نداشت. در حیاط را با مشت کوبیدم. صدای پایی نیامد اما در باز شد. حیاطی نقلی بود و دوتا دیش هم همان وسط ها علم بود. یک دوچرخه نو کنار دیوار روی جک بود. دو سه پلهی ایوان کوچک را که بالا می آمدی، یک میز گرد با دو صندلی گذاشته بودند و نرده های تازه رنگ خورده ایوان را هم سرتاسر گلدان شمعدانی چیده بودند. (ص. ۱۶۹)
اثر دیگری از برنده جایزه هوشنگ گلشیری
کتاب داستان بلند دوران اثر دیگری از روح انگیز شریفیان است که اخیرا به همت نشر مروارید و در ۲۶۵ صفحه، دو بخش و ۴۷ فصل روایت شده است. شریفیان نویسنده نام آشنایی است، وی که در رشته تعلیم و تربیت در اتریش تحصیل کرده و سال هاست در لندن زندگی می کند با کتاب دست های بسته در سال ۱۳۷۰ برای اولین بار در حوزه داستان نویسی ایران مطرح شد و بعدها با اثر خود به نام چه کسی باور میکند، رستم توانست جایزه بهترین رمان سال جایزه هوشنگ گلشیری را در سال ۱۳۸۲ دریافت کند. شریفیان بعد از این آثار دیگری نیز به زبان فارسی نوشته است؛ شامل آخرین رویا، روزی که هزار بار عاشق شدم، کارت پستال و کلاف ابریشم.
دوران داستان زندگی مادر و فرزندی به نام های والی و آریاست که در لندن زندگی می کنند؛ مادر دچار نوعی تغییر روحی عمده در زندگی شده و پسر قصد دارد او را به روزهای خوش قبل برگرداند. به ضرورت پیرنگ اصلی داستان شخصیت های ایرانی و خارجی و فضای زندگی متفاوت در آن یکی از خصوصیات دوران است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: دوران می گوید: جورج، لطفا ما را ببر تا جلوی در پارلمان.
-البته
راه که می افتند به آریا می گوید: لندن شهر جالبی است، یک شهر پروپیمان که هیچ کم وکسری ندارد. تا حالا در لندن بوده اید؟
-نه، اولین بارم است.
-این جا برای هر سلیقه ای چیزی هست. از این نظر بی نظیر است. یک شهر کاکل. برای دیدنش آدم کم نمی آورد. (ص. ۱۱۷)