به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» نوشته احمدرضا کریمی، با حضور نویسنده و همچنین مرتضی جودی در خبرگزاری مهر برگزار شد. این کتاب که یکی از نخستین پژوهشهای جامع و کامل درباره شخصیت پر رمز و راز تقی شهرام است در بهار امسال با شمارگان هزار نسخه، ۷۰۲ صفحه و بهای ۶۵ هزار تومان توسط موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.
محمدتقی شهرام عامل و اعلام کننده تغییر استراتژی سازمان مجاهدین خلق ایران و همچنین صادر کننده دستور ترور مجید شریف واقفی است. شهرام پس از انقلاب شاخه انشعابی خود از سازمان مجاهدین خلق ایران را بدل به سازمان مجزایی با عنوان «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» نام نهاد و در دوم مرداد ۱۳۵۹ پس از چند جلسه محاکمه اعدام شد. پس از گذشت چند دهه از فعالیت و اعدام شهرام، هنوز هم ابهامات بسیاری حول این شخصیت وجود دارد و سوالات بسیاری پیرامون فعالیتهای او مطرح است.
کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» شامل اسناد منتشر نشده درباره وی، با رویکردی نو، تمام ابعاد زندگی تقی شهرام از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق را بررسی میکند. این کتاب دربردارنده همه فصول زندگی سیاسی تقی شهرام از بدو عضوگیری به وسیله موسی خیابانی در سال ۱۳۴۸ تا اعدام وی در تابستان ۱۳۵۹ است. تشابه تاکتیکها و ترفندهای شهرام در دهه ۵۰ و مسعود رجوی در دهههای ۶۰ و ۷۰ از مباحث برجسته این کتاب است. نویسنده این کتاب خود از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقان) بود و در زمان بازداشت خود پس از پیروزی انقلاب بیش از ۶ ماه را همبند تقی شهرام بود. بخش نخست گزارش این نشست را از اینجا مطالعه کنید و در ادامه با بخش دوم گزارش این نشست همراه شوید.
یکی از مباحثی که برای نخستین بار در این کتاب مطرح شده شرح کاملی از روند برگزاری دادگاه تقی شهرام است. آقای کریمی شما نحوه برگزاری دادگاه را مورد نقد قرار دادید، اما مساله اینجاست که خود تقی شهرام چون صلاحیت دادگاه را برای محاکمهاش رد کرد – البته دادگاه نیز به نظرم بیوجه و بدون منطق وکلای او را نمیپذیرفت – تصمیم گرفت در دادگاه حضور پیدا نکند. شاید اگر میماند و صحبت میکرد، جریان در مسیر دیگری جلو میرفت.
کریمی: دادگاه بدون حضور تقی شهرام برگزار شد و کسانی که بر علیه او بودند فرصت کافی پیدا کردند تا در جلسات متعددی آمده و علیهاش حرف بزنند. حتی اصغر میرزا جعفر علاف که خودش پیش از انقلاب به ترور برادرش یعنی علی میرزا جعفر علاف رای داده بود، پس از پیروزی انقلاب تغییر چهره داد و به دادگاه آمد و بر علیه تقی شهرام حرف زد.
ببینید برخوردهای جمهوری اسلامی و انقلابیون پس از پیروزی انقلاب در مواردی جای بحث دارد. در همین روال دادگاه شهرام، اعدام محمدرضا سعادتی و برخی دیگر از شخصیتهای درجه اول رژیم گذشته. فراموش نکنیم که مشاورههای حسین فردوست به درد نظام خورد.
واقعیت این است که تقی شهرام جمهوری اسلامی را یک رژیم ضدامپریالیستی میدانست و دید خط سه یعنی دید جریان پیکار، نبرد آرمان و سهند را قبول نداشت. دید او از نظر سیاسی نزدیک به جنبش مسلمانان مبارز بود. این جنبش نگاهش به جمهوری اسلامی این بود که رژیمی مردمی است و انقلابش واقعا انقلاب بوده و از دل این انقلاب نظامی برآمده که به دلیل ضد امپرالیستی بودنش باید مورد حمایت قرار بگیرد. یعنی فارغ از هرچیز مبارزه ضد امپریالیستی اولویت داشت. نگاه تقی شهرام نیز اینگونه بود. او با جمهوری اسلامی مخالفتی نکرده بود که دستگیر شود. دستگیری او به این صورت بود که خیاطی که سمپات احمد احمد بود و شهرام را در اختفایش در سال ۵۳ مشاهده کرد پس از پیروزی انقلاب نیز او را شناخت و معرفی کرد. شهرام در موقع دستگیری مقاومتی نمیکند چرا که تصور نمیکرد دادگاهی شود.
واقعیت این است که تقی شهرام جمهوری اسلامی را یک رژیم ضدامپریالیستی میدانست و دید خط سه یعنی دید جریان پیکار، نبرد آرمان و سهند را قبول نداشت. دید او از نظر سیاسی نزدیک به جنبش مسلمانان مبارز بودشهرام مدتی پس از دستگیری نیز در اختیار سید محمد غرضی و تیمش قرار گرفت. از همان زمان نیز شرایط او پس از دستگیری بهتر شد، اولا به سرعت اعلام شد که دستگیر شده تا کسانی که قصد از بین بردن او را داشتند، نتوانند به مقصود خود برسند و بعد هم کوچکترین اذیتی نشد و بازجویی هم پس نداد. البته دلیلش این بود که چون دستگیری خود را درست نمیدانست، علتی هم برای بازجویی نمیدید. بنابراین اعتراضش موجه بود. خانوادهاش نیز دو وکیل برایش انتخاب کرده بودند، اما دادگاه نپذیرفت. ببینید اگر دادگاه مستنداتش آنچنان محکم بود که بر مبنای آن باید تقی شهرام اعدام میشد و اگر کیفرخواست دادستانی قوی و قابل دفاع بود، چه اشکالی داشت که آن دو وکیل بیایند و شهرام هم از فرصتش استفاده کند؟
عبدالمجید معادیخواه که قاضی نخستین جلسه بود، به شهرام میگوید که شما ۱۵ ساعت برای دفاع از خود وقت دارید و شهرام میگوید که پیش از این وقت باید توضیحاتی درباره یک سازمان مبارز و اقتضائاتش بدهم، اینکه سازمان چگونه شکل میگیرد و آدمها در آن چه روابطی دارند؟ به عبارتی او میخواست توضیح دهد که این ماجرا اصلا جنایی و کیفری نیست، بلکه تشکیلاتی و سیاسی است. معادیخواه در جواب چه میگوید؟ او میگوید که من اختیار دادگاه را دست تو نمیدهم. به همین دلیل تقی شهرام نمیتواند حتی آن صحبت خود را تمام کند.
حتی اصغر میرزا جعفر علاف که خودش پیش از انقلاب به ترور برادرش یعنی علی میرزا جعفر علاف رای داده بود، پس از پیروزی انقلاب تغییر چهره داد و به دادگاه آمد و بر علیه تقی شهرام حرف زدبنابراین تقی شهرام از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی نبود که دستگیر شد. در زمان دستگیری هم اتهامهای بیاساسی به او زدند که مثلا با رهبران مجاهدین خلق دیدار داشته و... که اصلا به نگاه شهرام و کلاس او نمیخورد. همه میدانستند که او نظری فوق العاده منفی به مسعود رجوی داشته و به شدت با او مخالف بوده است. شهرام حتی در زمان زندان وقتی با نیروهای سپاه پاسداران درباره کادرهای مجاهدین خلق به گفتوگو نشست نظر کارشناسی فوق العاده مهمی داد. او به سپاه گفت که اگر به نیروهای مجاهدین خلق اعتنا کنید و با آنها سر چهارراهها و خیابانها درگیر شوید، باعث اتحاد آنها میشوید اما اگر رهایشان کنید، ۱۰۰ انشعاب از دل آنها در میآید. (یعنی آنقدر گرفتار انشعاب خود میشوند که دیگر توانایی انجام کاری را نخواهند داشت.)
جودی: نویسنده در این کتاب عمق بیطرفی در یک پژوهش تاریخی را نشان داده است. سندی برای نخستین بار در این کتاب منتشر شده که از زبان آقای سیف یعنی نماینده آقای مهدی هادوی مسئول پرونده شهرام است. او جمعبندی ارائه میدهد که حتی امروز هم خواندنی است. یعنی تحلیل او آنقدر جامع است که امروز هم برای ما کارآیی دارد و این سند به ما کمک میکند که تقی شهرام را در آن مقطع بهتر بفهمیم. به عبارتی کسی در آن دوران حضور داشت که علیرغم همه فشارها و دید منفی که نسبت به شهرام وجود داشت و به او القابی چون جلاد و آدم کش داده بودند، که آمد و تحلیلی متفاوت ارائه کرد. عجیب آنکه حتی در دادگاه شهرام خانواده سیدمحسن سیدخاموشی هم که در جریان ترور شریف واقفی دست داشت، آمدند و از دست شهرام شاکی شدند.
کریمی: در این دادگاه حتی قتل کسانی چون فرهاد صفا را که توسط ساواک کشته شده بودند، به تقی شهرام نسبت داده و در کیفرخواست او آورده بودند. البته این موارد شاید به دلیل فعالیتهای سازمان در متن کیفرخواست قرار گرفت.
چرا سازمان به زعامت رجوی در آن مقطع تمام تلاش خود را کرد تا تقی شهرام زودتر اعدام شود؟ این به دلیل مقابله نفرت متقابل شهرام و رجوی بود؟
جودی: نکته بسیار مهمی در این کتاب درج شده است که نباید آن را فراموش کرد؛ اینکه نفوذی سازمان یعنی کاظم افجهای که بعدها شهید کچویی را ترور کرد، در جوخه اعدام حضور دارد و درحالی که مامور شلیک به تقی شهرام نبوده، حتی پیش از فرمان آتش با بسمالله به تقی شهرام شلیک میکند تا بعدها سازمان بتواند ادعا کند که ما تقی شهرام را زدیم.
شهرام به سپاه گفت که اگر به نیروهای مجاهدین خلق اعتنا کنید و با آنها سر چهارراهها و خیابانها درگیر شوید، باعث اتحاد آنها میشوید اما اگر رهایشان کنید، ۱۰۰ انشعاب از دل آنها در میآیدکریمی: البته نمیتوان این مساله را صرفا به عنوان یک احتمال میتوان در نظر داشت. این احتمال را هم میتوان مدنظر قرار داد که افجهای به خاطر حسی که به عنوان یک عضو سازمان نسبت به مجید شریف واقفی داشته، از شهرام به خاطر ترور شریف واقفی کینه به دل گرفته باشد. این هم یک احتمال است.
محمدی گرگانی و بهمن بازرگانی در کتابهای خود گفتهاند که حتی اگر مسعود رجوی و رضایی آن زمان در زندان نبودند نمیگذاشتند تقی شهرام در مرکزیت قرار بگیرد و سازمان مارکسیست شود. این ادعا چقدر میتواند درست باشد؟
کریمی: این مورد غیرقابل پیشبینی است. در آن دوران چه بسیار کسانی حضور داشتند که تدین و اعتقاد بسیار قوی بود و مانند مسعود رجوی فقط در ظاهر ادعای مذهب نمیکردند. اصلا فرض اینکه مسعود رجوی بیرون از زندان باشد یعنی تقی شهرام وجود ندارد. ما درباره مسعود رجوی میدانیم که او صرفا اعتقاد به خودش دارد. چند نفری هم نوشتهاند که رجوی مارکسیست شده بود اما آن را اعلام نمیکرد.
بنابراین نمیتوان صحت چنین ادعایی را مورد تایید قرار داد. مقایسه کنید با دوران پس از انقلاب. اصلا پس از سال ۱۳۵۸ شما اصلا سازمانی را با عنوان مجاهدین خلق میبینید؟ خیر، فقط خواست مسعود رجوی وجود دارد. در آن دوران هیچکدام از اعضای مرکزیت با ورود به فاز نظامی موافقق نبودند و این کار فقط تصمیم رجوی بود. یک دروغ و روایت جعلی را هم به عنوان مسافرت رجوی به خارج در سال ۵۹ عنوان میکنند. او اصلا به خارج مسافرتی نکرد و صرفا یک مدتی غیبت داشت. این غیبت از جنس از همان غیبتهایی که مشابهاش را در دهههای بعد هم داشته است. او پس از آن غیبت آمد و گفت که وعده حمایت را از چند کشور گرفته است بنابراین اکنون زمان ورود به فاز نظامی است.
نفوذی سازمان یعنی کاظم افجهای که بعدها شهید کچویی را ترور کرد، در جوخه اعدام حضور دارد و درحالی که مامور شلیک به تقی شهرام نبوده، حتی پیش از فرمان آتش با بسمالله به تقی شهرام شلیک میکند تا بعدها سازمان بتواند ادعا کند که ما تقی شهرام را زدیمرجوی پس از شکست واقعه پنج مهر ۱۳۶۰ که آن فاجعه بوجود آمد و آن همه آدم کشته شدند و عدهای نیز دستگیر شده و بعد اعدام شدند، میگوید که ما عملیات نظامی با تیربار و آر پی جی را تست کردیم که جواب نداد. سازمان حتی اعتقاد داشت که عملیات الله اکبرشان یعنی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، رژیم را بیآینده میکند و بعد با انفجار نخست وزیری هم احتمالا فکر میکردند طومار جمهوری اسلامی را درهم پیچیدهاند. چرا تمام نشد؟ واقعا مسعود رجوی همان وقت هم میدانست که کار تمام نمیشود.
در عملیات به اصطلاح آنها فروغ جاویدان هم مسعود رجوی وقتی به کادرهایش دستور داد که از مرزهای غربی وارد کشور شوند و گفت که پس فردا من در میدان آزادی اعلامیه به رسمیت شناختن دولتمان توسط دو ابرقدرت جهانی را میخوانم! خوب میدانست که قرار است چه اتفاقی رخ دهد. منتها او تعدادی سربار داشت که هم نق نقو بودند و هم هزینه روی دستش گذاشته بودند و همه اینها در عملیات فروغ جاویدان به میدان نبرد فرستاده شدند. در مقابل اما همه نیروهای کیفی و افراد دوروبرش همه در عراق ماندند. یکجا را به من نشان دهید که رجوی عباس داوری یا جابرزاده را به جای خطرناک یا عملیاتی که امکان کشته شدن آنها میرفت، فرستاده باشد؟
جودی: اما رجوی نیرویی مانند سعید شاهسوندی را به عملیات فروغ جاویدان فرستاد.
کریمی: سعید شاهسوندی و علی زرکش کسانی بودند که ممکن بود در آینده موی دماغ مسعود رجوی شوند. آنها پیشتر مخالفتهایی هم با رجوی داشتند. علی زرکش و شاهسوندی به هر حال قرار بود تلف شوند یا بوسیله نیروهای خودشان یا بوسیله جمهوری اسلامی. تفاوتی نمیکرد.
اما نیروهایی مانند ابوذر ورداسبی یا محمدحسین حبیبی نظامی نبودند که بخواهند در لشگر قرار بگیرند. اینها مقاله نویس و مجیزگو بودند، اما چون فردا روزی ممکن بود قلمشان به طرف دیگری بچرخد به همین دلیل به میدان فرستاده شدند.
وضعیت سازمان پس از سیطره مسعود رجوی بسیار خراب شد. او جاسوس بازی را به حدی رساند که هرکسی بر علیه همقطارانش هر گزارشی را میداد. تنها جایی که برای آن چارهای نداشتند، اتاق خواب نیروها بود که برای این هم فکر بکری کرد. او پس از شکست عملیات فروغ جاویدان، رجوی با این ادعا که شما نیروها مشرک بودید و به جای اینکه رهبر سازمان در نظرتان باشد و بجای پرداختن به هدف عکس زن، شوهر یا فرزندان در جیبتان بوده، بنابراین از آن لحظه تا سقوط حکومت آخوندی هیچ زن و شوهری حق نزدیکی به هم را ندارند. یک سینی هم آورده و حلقهها را جمع کردند و نشست طلاق اجرا شد. به عبارتی مسعود رجوی برای تنها جایی که نفوذی نداشت نیز برنامهای چید. بنابراین پس از انقلاب دیگر چیزی به نام سازمان مجاهدین خلق وجود نداشت. از سال ۱۳۵۹ این نیمچه سازمان رجوی است که بعدها عملا به فرقه تبدیل شد.
در هر صورت تقی شهرام صرفا یک نفر بود و وحید افراخته و کسانی مانند او هم قدرت چندانی نداشتند. زمینههای مارکسیست شدن اعضا مگر میتواند به خاطر یک نفر یعنی تقی شهرام باشد؟ زمینههای مارکسیست شدن را به نظر خود محمد حنیف نژاد و عبدی نیک بین گذاشته بودند. بهمن بازرگانی در کتاب «زمان بازیافته» نوشته است که حنیف بود که تصمیم گرفت متونی مارکسیستی برای اعضا ترجمه و تلخیص شود.
کریمی: این مارکسیست شدن خط عبدی بود. حنیف نژاد شاگرد میرزا یوسف شعار، پدر دکتر جعفر شعار بود. او دوره تفسیر قرآن آقای شعار را ندید، اما ترجمه قرآن شعار را گرفت و آن را مطالعه کرد. با این اوصاف اما حنیف در کلاسهای نقد مارکسیسم شعار در تبریز شرکت کرد. بعد به تهران آمد و دانشجو شد و استعداد درسی خوبی هم داشت، اما از نظر اقتصاد زندگی خانوادگیاش متلاشی بود و همه بار اقتصادی خانواده بر دوش او قرار داشت. سال دوم دانشکده بود که شد رییس انجمن اسلامی و بعد هم نماینده نهضت آزادی شد در انجمن دانشجویان. مهندس بازرگان در خاطراتش به دانش اسلامی او اشاره کرده و مثلا جایی نوشته است که در ماه محرم سالی قرار بود او، شیخ مصطفی رهنما و حنیف نژاد سخنرانی کنند.
حنیف نژاد در زندان با جامعه سوسیالیستها و طرفداران خلیل ملکی آشنا میشود. او درباره مارکسیسم از کلاسهای شعار اطلاعاتی کسب کرده بود، اما در زندان با سوسیالیستهای مثبتی روبهرو شدکه مثل تودهایهای قدیمی ضدمذهب نبودند. بنابراین نظرش نسبت به مارکسیستها عوض شد و به باورش این طیف میتوانستند انسانهای مثبتی باشند چرا که ملحد و مرتد نبودند. یعنی حنیف فکر کرد که با مارکسیستها هدف مشترک دارند.
بنابراین زمینههای تغییر ایدئولوژی مجاهدین وجود داشت. به نظر آنها پس از مطالعه کتاب «شناخت» دیگر نیاز به هیچ چیز نبود. آنها حتی این اعتقاد را داشتند که پیامبران در دوران بردهداری پیشتاز جوامع بودند و پس از روند تکامل مبارزان امروز حتی کاملتر از پیامبران هستند! پس از انقلاب با تعدادی از جوانان و نوجوانان سازمان در زندان صحبت کردم. از یکی از آنها پرسیدم که حضرت علی (ع) برای تو مقامش بالاتر است یا مسعود رجوی؟ او جواب داد که برادر مسعود، چرا که اکنون هزار و ۴۰۰ سال گذشته و انسان تکامل پیدا کرده است. در نظریه تکامل آنها لنین تکامل یافته از پیامبر اسلام بود، بنابراین آنها نباید هم مسلمان باقی میماندند. اما با تمام این اوصاف حنیف انسان متعبدی بود.
حنیف نژاد در زندان با جامعه سوسیالیستها و طرفداران خلیل ملکی آشنا میشود. او درباره مارکسیسم از کلاسهای شعار اطلاعاتی کسب کرده بود، اما در زندان با سوسیالیستهای مثبتی روبهرو شدکه مثل تودهایهای قدیمی ضدمذهب نبودندجودی: روند طبیعی سازمان به مارکسیست شدن اعضا میانجامید. بحث درباره روند مارکسیست شدن اعضا یکی دیگر از نقاط قوت این کتاب است. اسناد مهمی از جمله متنی که ناصر جوهری به اسم «زمان من» نوشت، در کتاب منتشر شده. این متن تکان دهنده است. در جایی او ادعا میکند که مارکسیست شدن روندی طبیعی است که همه مبارزان مذهبی خواهند داشت. در آن دوران شور انقلابات چپی در آمریکای لاتین و جنگ ویتنام بر این طیف غلبه داشت. در این روند مارکسیست به عنوان علم مبارزه مطرح شده بود.
از دیگر نقاط قوت کتاب این است که شما با شناخت دقیقی که از شخصیت و روحیات تقی شهرام به دست میآورید، میتوانید به جمعبندی درباره شناخت مسعود رجوی هم برسید. این نکته بسیار مهمی است.
آن دسته از اعضای سازمان که در زندان مارکسیست میشوند، اعلام میکنند که سازمان برای مذهبیهاست و ما باید یا جبههای تشکیل بدهیم یا یک سازمان جدید و یا اینکه با چریکهایی فدایی خلق ائتلاف کنیم. این تضاد دارد با عقیده نیروهایی که بیرون از سازمان مارکسیست شدند. چرا تقی شهرام فکر تشکیل جبهه نیفتاد؟
کریمی: تشکیل جبهه واحد تودهای از برنامههای شهرام بود و برای رسیدن به آن با چریکهایی فدایی خلق هم به گفتوگو نشست. اما چریکها برداشتشان این بود که او دارد برای رهبری خودش برنامه ریزی میکند. البته آنها از نظر تئوریک هم مقابل تقی شهرام حرفی برای گفتن نداشتند. حمید اشرف ۴۰ صفحه ماتریالیسم دیالکتیک درست کرد و به نیروهایش گفت که این حداقل چیزی است که هرچیزی باید بداند و همین کفایت میکند.
من مصاحبه تراب حقشناس را به این دلیل در کتاب آوردم که اکثر حرفها و ایدههایش شبیه ایدههای تقی شهرام است. تقی شهرام میگوید که ما چه بودیم که تغییر ایدئولوژی دادیم؟ ما یک نفر یا دو نفر نبودیم. یک مرکزیتی سه نفره تغییر ایدئولوژی میدهد و چون در این روند تغییر ایدئولوژی مجید شریف واقفی مخالفتی نمیکند و وارد جزییات هم نمیشود، بنا را بر موافقت او میگذارند. حتی او اجازه میدهد که در شاخه خودش این تغییر ایدئولوژی تسری داده شود و به همین دلیل هم اعضای شاخه کارگری به سردستگی شریف واقفی زودتر از بقیه مارکسیست شدند. البته او مسئول بود و باید عقاید سازمان را به کادرهای زیردستش منتقل میکرد و این کار را هم انجام داد و اصولا نمیتوانست آن را انتقال ندهد.
پس از انقلاب با تعدادی از جوانان و نوجوانان سازمان در زندان صحبت کردم. از یکی از آنها پرسیدم که حضرت علی (ع) برای تو مقامش بالاتر است یا مسعود رجوی؟ او جواب داد که برادر مسعود، چرا که اکنون هزار و ۴۰۰ سال گذشته و انسان تکامل پیدا کرده استاز آذرماه ۱۳۵۳ است که ماجرا بهم میریزد وگرنه تا پیش از آن این روند مارکسیست شدن طی شده شده و شاخه شریف واقفی هم زودتر از بقیه مارکسیست شده بود. در مقابل اما شاخه سیاسی نفرات اصلیاش زودتر از بقیه مارکسیست شدند. آنها احساس میکردند روندی که از زمان حنیف نژاد آغاز شده و به آنها رسیده بود، سیر طبیعی تکامل سازمان بود، بنابراین چه دلیلی دارد که اسم سازمان عوض شود؟ و این برای اثبات حقایت پرولتاریا در جهان هم بیشتر موثر است. یعنی ما خودمان از مسلمانی انقلابی نتیجه گرفتیم که مارکسیست شویم.
مساله اینجاست که ما مدام از شریف واقفی و نحوه ترور هولناکش صحبت کرده و از آن نتیجه میگیریم که اعضای سازمان پس از تغییر ایدئولوژی نیروهای مسلمان را ترور میکردند. این گمان به هیچ عنوان درست نیست. سازمان پس از مارکسیست شدن مسلمانها را نمیکشت بلکه تنها کسانی را ترور و حذف میکرد که قصد انشعاب داشتند. مگر همزمان با دستگیری وحید افراخته عبدالرضا منیری جاوید دستگیر و اعدام نشد؟ مگر دکتر لبافی نژاد دستگیر و اعدام نشد؟ ساسان صمیمی هم میگوید که برادرش کیوان صمیمی که حکم ابد گرفت، جزو کسانی بود که باید اعدام میشدند و صمیمی هم علنا مذهبی بود. چرا سازمان این شخصیتها را که مسلمان متعبد هم بودند، ترور نکرد؟
پس در واقع جبهه تشکیل شده بود؟
کریمی: هسته مذهبی درست کرده بودند. ببینید بیشتر بچههایی که حبس کوتاه مدت گرفته و پس از اتمام حبس آزاد شدند، در شرکت مهندس غرضی مشغول به کار شدند که البته این کار صرفا یک پوشش بود. در هر صورت اما جریان لو رفت و غرضی متواری شد و اتفاقا پس از روی آوردن به زندگی مخفی تحت مسئولیت تقی شهرام قرار گرفت و حتی در دورانی در یکی از خانههای مرکزی سازمان در خیابان گرگان با هم همخانه بودند. در ادامه غرضی به خارج از کشور رفت. این موارد نشان میدهد که اتفاقا پس از مارکسیست شدن سازمان نیروهای مذهبی هم فعالیت داشتند، اما فضا اینگونه بود که تعدادی از کادرها مردد بودند و نمیدانستند که وقتی سر قرار میروند زنده میمانند یا اینکه کشته میشوند. یعنی ناگهان فضا مسموم شد و این فضای مسموم را تقی شهرام اعتقاد داشت که مجید شریف واقفی درست کرده است.
شاید بتوان این توجیه را در مقابل این حضور بچه مسلمانها آورد که تقی شهرام امید به احیای کمکهای بازاریهای مذهبی را به سازمان داشت!
کریمی: خیر درست نیست. پس از اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان این کمکها قطع شده بود. به نظرم اگر رجوی جای تقی شهرام بود، به روحانیون حامی سازمان اعلام نمیکرد که سازمان مرتد و مارکسیست شده است.
هنوز اعلانیه بیان مواضع ایدئولوژیک منتشر نشده بود که شهرام و برخی از اعضا با آقایان آیتالله طالقانی، آیت الله بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی و آقای لاهوتی ملاقات کرده و صریحا میگویند که ما مارکسیست شدهایم و این شخصیتها هم میگویند که ما دیگر نمیتوانیم از شما حمایت کنیم.
حساسیت تقی شهرام روی شهید بهشتی هم به همین دلیل بود. او فکر میکرد که شهید بهشتی نفوذش بیشتر از دیگران است و در مبارزه با مارکسیسم هم علیه سازمان با رژیم هماهنگ خواهد شد و بازاریهایی هم که به سازمان کمک میکردند به حرفهای او متکی بودند. ترور حاج سرخانی هم ترور پیچیدهای بود که انجام گرفت. حاج سرخانی رابط روحانیون بود و مرکزیتی که تصمیم میگرفت کمک به مجاهدین انجام شود یا خیر؟ و ایشان با آقای دکتر بهشتی ارتباط داشت. او چند سفر به شهرستانهای مختلف کرد و به همه گفت که از این به بعد ما به سازمان مجاهدین خلق ایران کمک مالی نمیکنیم و کمکها قطع شد.
یک مرکزیتی سه نفره تغییر ایدئولوژی میدهد و چون در این روند تغییر ایدئولوژی مجید شریف واقفی مخالفتی نمیکند و وارد جزییات هم نمیشود، بنا را بر موافقت او میگذارندیعنی قطع کمک از قبل صورت گرفته بود ولی این نبود که اگر کسی مذهبی است سازمان ترورش کند. در چهارچوب تشکیلات برایش جایگاه تعریف کرده و او هم با حفظ عقاید مذهبی خود همکاری میکرد. در کتاب برای نخستین بار گزارش لیلا زمردیان به مرکزیت که همان باعث تصمیم گیری برای ترور شد، درج شده است و حتی در متنی که خود مجید شریف واقفی هم نوشت به مواردی چون انشعاب و استفاده از امکانات سازمان بدون اجازه مرکزیت اشاره شده است.
جودی: به نظر من آنچه که ناصر جوهری نوشته و در اسناد ضمیمه این کتاب آمده، واقعیترین فضا را از آنچه که در آن مقطع در سازمان گذشته باز کرده است. جوهری در این متن گفته که اصلا ما باید چه میکردیم و اشتباهات تقی شهرام چه بود؟ اینکه چرا تقی شهرام اقدامی برای تشکیل جبهه نکرد، در صحبتهای آقای کریمی مطرح شد. شما اگر اسناد جلسات سازمان با فداییها و فایلهای صوتی گفتوگوی مجاهدین و فداییها که صدای تقی شهرام و حمید اشرف در آن مشهود است بشنوید، بسیاری از چیزها دستگیرتان میشود.
در این فایلها تقی شهرام به شدت از موضع برتر با فداییها صحبت میکند؟
جودی: تلاش شهرام برای تشکیل جبهه متحد در این فایلها کاملا مشهود است و البته این نکته را هم دستگیرمان میشود که وقتی او اصرار به که وقتی میگوید این جبهه تشکیل شود دلیلش چیست؟ حمید اشرف هم گویی دست تقی شهرام را خوانده و میداند که منظورش از تشکیل جبهه، ریاست خود شهرام بر اتحاد مارکسیستهاست.
کریمی: از متن این جلسات چنین برمیآید که فداییها با اعضای مذهبی سازمان بیشتر و بهتر میتوانستند همکاری کنند. یعنی آنها با جریان سازمان تا قبل از تقی شهرام راحتتر میتوانستند کنار بیایند و صریحا انتقاد هم میکنند از جریان تقی شهرام.
اعضای شاخه کارگری به سردستگی شریف واقفی زودتر از بقیه مارکسیست شدند. البته او مسئول بود و باید عقاید سازمان را به کادرهای زیردستش منتقل میکرد و این کار را هم انجام دادجودی: اشتباه بزرگ شهرام هم همین بود. یعنی اگر شهرام این اشتباه را مرتکب نمیشد که به عنوان مصادره سازمان معروف شده اکنون این جایگاه را نمیداشت. تحلیلی که جوهری ارائه میدهد به شدت فضای آن سالها را نشان میدهد. اجازه بدهید که یکی دیگر از نقاط قوت این کتاب را نیز برای شما بیان کنم. ببینید ما پیش از این کتاب نمیدانستیم که از نیمه دوم سال ۵۵ تا اواخر تابستان ۵۷ بر سازمان چه گذشت؟ پیشتر در هیچ منبعی به این دوران اشاره نشده بود تا اینکه ما با این کتاب به خوبی متوجه خواهیم شد که در این دوره چه اتفاقاتی در سازمان رخ داده است
کریمی: من روی یادداشتهای قاسم عابدینی کار کردهام که به زودی توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر میشود. اگر این کتاب منتشر شود ریز جریانات سال ۵۵ تا ۵۷ در سازمان مشخص میشود.
جودی: اسرار مربوط به سالهای ۵۵ تا ۵۷ سازمان، درک و تصویر صحیحی به ما از فروپاشی سازمان میدهد. اینکه چه شد سازمان فروپاشید و تقی شهرام اخراج شد و سه گروه پیکار، نبرد و آرمان منشعب شدند، از این کتاب قابل فهم است و این مهم نیز با درج و تحلیل یادداشتهای قاسم عابدینی و تنی چند دیگر صورت گرفته است.
از دل همین افشای اسرار سازمان از ۵۵ تا ۵۷ نکته مهمی بیرون میآید که امکان فهم تحولات بعدی سازمان بویژه پس از انقلاب را برای ما فراهم میکند. همچنین ما از این طریق متوجه میشویم که چرا سازمان مشی مسلحانه را در آن سالها به کناری گذاشت و نقد مشی مسلحانه چگونه شکل گرفت.
کریمی: زمانی تقی شهرام و طیفش میگفتند که مذهب یا به زعم آنها گرایش خرده بورژوایی باعث شکست سازمان شد، اما از سال ۵۵ به بعد این نکته مطرح شد که این مشی مسلحانه بود که ما را به انحراف کشاند.
جزوههایی که بهمن بازرگانی در زندان در نقد سازمان و نقد مشی مسلحانه نوشت چقدر تاثیر گذار بود؟
بهمن بازرگانی نوشتههایش فقط در زندان بازتاب داشت و بیرون از زندان مطلقا منتشر نشد.
پس این نقد مشی مسلحانه را برای نخستین بار چه کسی مطرح کرد؟
کریمی: در سازمان اولین کسی که روی این قضیه کار کرد حسین روحانی در رساله دوآلیسم سیاسیاش بود. این رساله سازمان سانسور کرد و نگذاشت به بدنه تسری پیدا کند. بعدها قاسم عابدینی، مهری حیدرزاده و محمدعلی عالم زاده که با سه عضو مرکزیت یعنی قاسم عبدالله زاده معروف به مصطفی، محسن طریقت و حسین سیاه کلا در ارتباط بودند، مسائلی را مطرح کردند. حتی برای نخستین بار این گروه بود که برخی مشکلات اخلاقی در سازمان یعنی مشکلاتی مانند حاکمیت مردسالارانه بر سازمان را مطرح کردند. ببینید سازمان برای کنترل امنیت خانهای که پیشتر لو رفته و تخلیه شده بود، فقط دخترها را میفرستاد و این نکته کوچکی نبود. چهار پنج مورد پیش آمد که همه منجر به قتل دخترانی شد که از کیفیترین نیروهای سازمان بودند.
به هر حال این گروه آرام آرام شروع به نقد مشی مسلحانه و تردید درباره آن کرد. همزمان با اینکار در دو نوبت یکی بیست روزه و دیگری یکماهه، ارتباط تقی شهرام با تشکیلات قطع شد. آن قطع ارتباط ۲۰ روزه به دلیل کشته شدن رابطش بود و آن یکماه نیز به دلیل تصادف خودش ارتباط قطع شد. همه اتفاقات پیرامون سازمان یعنی نقد مشی مسلحانه و انشعابات هم در این دو نوبت رخ داد. این نشان میدهد کسی که سازمان مجاهدین خلق مارکسیست شده را نگه میداشت شخص تقی شهرام بود. اگر کنار میرفت صداهای مخالف بلند میشد. واقعا چه سیطره عجیبی او روی سازمان داشته است.
زندگی شهرام واقعی عجیب بود. او برعکس همه چریکها هم عمرش طولانی بود. عقیده چریکها در همه جای دنیا بر این است که عمر یک چریک پس از شروع مبارزه نهایتا ۶ ماه است اما تقی شهرام کلا زنده ماند و حمید اشرف هم ۶ سال بود که ساواک نتوانست او را دستگیر یا ترور کند.
کریمی: شهرام بسیار به امنیت خودش اهمیت میداد و برنامههای پیچیدهای را برای این منظور طراحی کرده بود.
جودی: در کتاب به طور کامل اشاره شده که تقی شهرام برای حفظ امنیت خودش چه برنامههایی داشت و به تبع حفظ او بود که سازمان دیگر ضربهای مانند سال ۵۰ نخورد. او یک سیستم امنیتی را برقرار میکند و سازمان در خدمت اوست. او و بقیه اعضای سازمان هیچ جایی بدون پوشش نمیرفتند.
سازمان پس از مارکسیست شدن مسلمانها را نمیکشت بلکه تنها کسانی را ترور و حذف میکرد که قصد انشعاب داشتند. مگر همزمان با دستگیری وحید افراخته عبدالرضا منیری جاوید دستگیر و اعدام نشد؟ مگر دکتر لبافی نژاد دستگیر و اعدام نشد؟کریمی: اینکه امکاناتی برای بچهها درست کنند و مثلا بیسیمهای ساواک را شنود میکردند کار شهرام بود.
میتوان این دو شخصیت یعنی تقی شهرام و حمید اشرف را باهم مقایسه کرد؟
کریمی: خیر. از نظر اتوریته رهبری چرا، اما از نظر ویژگیهای خصلتی شهرام، فروتنی حمید اشرف را در برخورد با نیروهایش نداشت. شهرام به شدت اهل روکم کنی بود.
چرا به او تقی قمپز میگفتند؟
کریمی: در زندان عدهای این صفت را روی او گذاشته بودند. به این خاطر که مثلا حراف و لفاظ بود. احتمال دارد این صفت را غیرمجاهدینیها روی او گذاشته باشند. اما او جزو نیروهای کیفی زندان و از مسئولان آموزش زندان بود. مثلا دانشجویانی را که در تظاهراتها دستگیر کرده و به زندان میآوردند، شهرام روی آنها کار میکرد تا معتقد به مشی مسلحانه و علم مبارزه شوند. با این اوصاف اما وقتی او خود صریحا میگوید که تا شهریور ۵۲ نماز میخوانده و پس از آن بود که مارکسیست شده، دلیلی ندارد که حرفش را قبول نکنیم.
جودی: دو نکته را در پایان میگویم. یکی جامعیت کتاب است که از فصلبندی کتاب قابل دریافت است. نویسنده برای شناخت زوایا و ابعاد شخصیتی تقی شهرام از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و همه اسناد ممکن را در کتاب آورده است. نکته دوم بحث سندخوانی است و تحلیلی که ایشان روی اسناد دارد. برخی فکر میکنند اتکای صرف به اسناد حقیقت را به ما نشان میدهد در صورتی که اینگونه نیست. کریمی در این کتاب نشان داده که ما نباید اتکا به یک سند داشته باشیم. مثالش اعتبار انتقاد ازخودها در درون سازمان چقدر است؟
کریمی: بعدها رجوی از این انتقاد از خودهای سازمان الگو گرفت.
جودی: و دیگری مصاحبه بریدهها با تلویزیون است. روی این اسناد تا چه میزان میتوان مانور داشت و به محتوا اعتماد کرد؟
کریمی: این مصاحبهها پس از بی انگیزهگی نیروها بود. سمبل و نماد این باختن انگیزه بعد از تغییر ایدئولوژی وحید افراخته و خلیل دزفولی هستند. من تلاش کردم در این کتاب مخصوصا چهره این دو را تصویر کنم که به ارتباط به آنچه بعدها اتفاق افتاد و سازمان به سه سازمان منشعب شد، بیارتباط نیست. به هر حال از دل این جریان کسانی بیرون آمدند که بریدند. اوایل انقلاب و بعدها بویژه در کتاب سیدحمید روحانی (زیارتی) اشاره شده که وحید افراخته بودن اینکه حتی یک سیلی بخورد، آن همه اعتراف کرد در صورتی که اینگونه نبود و افراخته توسط ساواک به شدت شکنجه شده بود. در بریدن اینها دلایلی دیگری مطرح است که اکنون جای طرح آن نیست.
به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» نوشته احمدرضا کریمی، با حضور نویسنده و همچنین مرتضی جودی در خبرگزاری مهر برگزار شد. این کتاب که یکی از نخستین پژوهشهای جامع و کامل درباره شخصیت پر رمز و راز تقی شهرام است در بهار امسال با شمارگان هزار نسخه، ۷۰۲ صفحه و بهای ۶۵ هزار تومان توسط موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.
محمدتقی شهرام عامل و اعلام کننده تغییر استراتژی سازمان مجاهدین خلق ایران و همچنین صادر کننده دستور ترور مجید شریف واقفی است. شهرام پس از انقلاب شاخه انشعابی خود از سازمان مجاهدین خلق ایران را بدل به سازمان مجزایی با عنوان «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» نام نهاد و در دوم مرداد ۱۳۵۹ پس از چند جلسه محاکمه اعدام شد. پس از گذشت چند دهه از فعالیت و اعدام شهرام، هنوز هم ابهامات بسیاری حول این شخصیت وجود دارد و سوالات بسیاری پیرامون فعالیتهای او مطرح است.
کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» شامل اسناد منتشر نشده درباره وی، با رویکردی نو، تمام ابعاد زندگی تقی شهرام از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق را بررسی میکند. این کتاب دربردارنده همه فصول زندگی سیاسی تقی شهرام از بدو عضوگیری به وسیله موسی خیابانی در سال ۱۳۴۸ تا اعدام وی در تابستان ۱۳۵۹ است. تشابه تاکتیکها و ترفندهای شهرام در دهه ۵۰ و مسعود رجوی در دهههای ۶۰ و ۷۰ از مباحث برجسته این کتاب است. نویسنده این کتاب خود از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقان) بود و در زمان بازداشت خود پس از پیروزی انقلاب بیش از ۶ ماه را همبند تقی شهرام بود. بخش نخست گزارش این نشست را از اینجا مطالعه کنید و در ادامه با بخش دوم گزارش این نشست همراه شوید.
یکی از مباحثی که برای نخستین بار در این کتاب مطرح شده شرح کاملی از روند برگزاری دادگاه تقی شهرام است. آقای کریمی شما نحوه برگزاری دادگاه را مورد نقد قرار دادید، اما مساله اینجاست که خود تقی شهرام چون صلاحیت دادگاه را برای محاکمهاش رد کرد – البته دادگاه نیز به نظرم بیوجه و بدون منطق وکلای او را نمیپذیرفت – تصمیم گرفت در دادگاه حضور پیدا نکند. شاید اگر میماند و صحبت میکرد، جریان در مسیر دیگری جلو میرفت.
کریمی: دادگاه بدون حضور تقی شهرام برگزار شد و کسانی که بر علیه او بودند فرصت کافی پیدا کردند تا در جلسات متعددی آمده و علیهاش حرف بزنند. حتی اصغر میرزا جعفر علاف که خودش پیش از انقلاب به ترور برادرش یعنی علی میرزا جعفر علاف رای داده بود، پس از پیروزی انقلاب تغییر چهره داد و به دادگاه آمد و بر علیه تقی شهرام حرف زد.
ببینید برخوردهای جمهوری اسلامی و انقلابیون پس از پیروزی انقلاب در مواردی جای بحث دارد. در همین روال دادگاه شهرام، اعدام محمدرضا سعادتی و برخی دیگر از شخصیتهای درجه اول رژیم گذشته. فراموش نکنیم که مشاورههای حسین فردوست به درد نظام خورد.
واقعیت این است که تقی شهرام جمهوری اسلامی را یک رژیم ضدامپریالیستی میدانست و دید خط سه یعنی دید جریان پیکار، نبرد آرمان و سهند را قبول نداشت. دید او از نظر سیاسی نزدیک به جنبش مسلمانان مبارز بود. این جنبش نگاهش به جمهوری اسلامی این بود که رژیمی مردمی است و انقلابش واقعا انقلاب بوده و از دل این انقلاب نظامی برآمده که به دلیل ضد امپرالیستی بودنش باید مورد حمایت قرار بگیرد. یعنی فارغ از هرچیز مبارزه ضد امپریالیستی اولویت داشت. نگاه تقی شهرام نیز اینگونه بود. او با جمهوری اسلامی مخالفتی نکرده بود که دستگیر شود. دستگیری او به این صورت بود که خیاطی که سمپات احمد احمد بود و شهرام را در اختفایش در سال ۵۳ مشاهده کرد پس از پیروزی انقلاب نیز او را شناخت و معرفی کرد. شهرام در موقع دستگیری مقاومتی نمیکند چرا که تصور نمیکرد دادگاهی شود.
واقعیت این است که تقی شهرام جمهوری اسلامی را یک رژیم ضدامپریالیستی میدانست و دید خط سه یعنی دید جریان پیکار، نبرد آرمان و سهند را قبول نداشت. دید او از نظر سیاسی نزدیک به جنبش مسلمانان مبارز بودشهرام مدتی پس از دستگیری نیز در اختیار سید محمد غرضی و تیمش قرار گرفت. از همان زمان نیز شرایط او پس از دستگیری بهتر شد، اولا به سرعت اعلام شد که دستگیر شده تا کسانی که قصد از بین بردن او را داشتند، نتوانند به مقصود خود برسند و بعد هم کوچکترین اذیتی نشد و بازجویی هم پس نداد. البته دلیلش این بود که چون دستگیری خود را درست نمیدانست، علتی هم برای بازجویی نمیدید. بنابراین اعتراضش موجه بود. خانوادهاش نیز دو وکیل برایش انتخاب کرده بودند، اما دادگاه نپذیرفت. ببینید اگر دادگاه مستنداتش آنچنان محکم بود که بر مبنای آن باید تقی شهرام اعدام میشد و اگر کیفرخواست دادستانی قوی و قابل دفاع بود، چه اشکالی داشت که آن دو وکیل بیایند و شهرام هم از فرصتش استفاده کند؟
عبدالمجید معادیخواه که قاضی نخستین جلسه بود، به شهرام میگوید که شما ۱۵ ساعت برای دفاع از خود وقت دارید و شهرام میگوید که پیش از این وقت باید توضیحاتی درباره یک سازمان مبارز و اقتضائاتش بدهم، اینکه سازمان چگونه شکل میگیرد و آدمها در آن چه روابطی دارند؟ به عبارتی او میخواست توضیح دهد که این ماجرا اصلا جنایی و کیفری نیست، بلکه تشکیلاتی و سیاسی است. معادیخواه در جواب چه میگوید؟ او میگوید که من اختیار دادگاه را دست تو نمیدهم. به همین دلیل تقی شهرام نمیتواند حتی آن صحبت خود را تمام کند.
حتی اصغر میرزا جعفر علاف که خودش پیش از انقلاب به ترور برادرش یعنی علی میرزا جعفر علاف رای داده بود، پس از پیروزی انقلاب تغییر چهره داد و به دادگاه آمد و بر علیه تقی شهرام حرف زدبنابراین تقی شهرام از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی نبود که دستگیر شد. در زمان دستگیری هم اتهامهای بیاساسی به او زدند که مثلا با رهبران مجاهدین خلق دیدار داشته و... که اصلا به نگاه شهرام و کلاس او نمیخورد. همه میدانستند که او نظری فوق العاده منفی به مسعود رجوی داشته و به شدت با او مخالف بوده است. شهرام حتی در زمان زندان وقتی با نیروهای سپاه پاسداران درباره کادرهای مجاهدین خلق به گفتوگو نشست نظر کارشناسی فوق العاده مهمی داد. او به سپاه گفت که اگر به نیروهای مجاهدین خلق اعتنا کنید و با آنها سر چهارراهها و خیابانها درگیر شوید، باعث اتحاد آنها میشوید اما اگر رهایشان کنید، ۱۰۰ انشعاب از دل آنها در میآید. (یعنی آنقدر گرفتار انشعاب خود میشوند که دیگر توانایی انجام کاری را نخواهند داشت.)
جودی: نویسنده در این کتاب عمق بیطرفی در یک پژوهش تاریخی را نشان داده است. سندی برای نخستین بار در این کتاب منتشر شده که از زبان آقای سیف یعنی نماینده آقای مهدی هادوی مسئول پرونده شهرام است. او جمعبندی ارائه میدهد که حتی امروز هم خواندنی است. یعنی تحلیل او آنقدر جامع است که امروز هم برای ما کارآیی دارد و این سند به ما کمک میکند که تقی شهرام را در آن مقطع بهتر بفهمیم. به عبارتی کسی در آن دوران حضور داشت که علیرغم همه فشارها و دید منفی که نسبت به شهرام وجود داشت و به او القابی چون جلاد و آدم کش داده بودند، که آمد و تحلیلی متفاوت ارائه کرد. عجیب آنکه حتی در دادگاه شهرام خانواده سیدمحسن سیدخاموشی هم که در جریان ترور شریف واقفی دست داشت، آمدند و از دست شهرام شاکی شدند.
کریمی: در این دادگاه حتی قتل کسانی چون فرهاد صفا را که توسط ساواک کشته شده بودند، به تقی شهرام نسبت داده و در کیفرخواست او آورده بودند. البته این موارد شاید به دلیل فعالیتهای سازمان در متن کیفرخواست قرار گرفت.
چرا سازمان به زعامت رجوی در آن مقطع تمام تلاش خود را کرد تا تقی شهرام زودتر اعدام شود؟ این به دلیل مقابله نفرت متقابل شهرام و رجوی بود؟
جودی: نکته بسیار مهمی در این کتاب درج شده است که نباید آن را فراموش کرد؛ اینکه نفوذی سازمان یعنی کاظم افجهای که بعدها شهید کچویی را ترور کرد، در جوخه اعدام حضور دارد و درحالی که مامور شلیک به تقی شهرام نبوده، حتی پیش از فرمان آتش با بسمالله به تقی شهرام شلیک میکند تا بعدها سازمان بتواند ادعا کند که ما تقی شهرام را زدیم.
شهرام به سپاه گفت که اگر به نیروهای مجاهدین خلق اعتنا کنید و با آنها سر چهارراهها و خیابانها درگیر شوید، باعث اتحاد آنها میشوید اما اگر رهایشان کنید، ۱۰۰ انشعاب از دل آنها در میآیدکریمی: البته نمیتوان این مساله را صرفا به عنوان یک احتمال میتوان در نظر داشت. این احتمال را هم میتوان مدنظر قرار داد که افجهای به خاطر حسی که به عنوان یک عضو سازمان نسبت به مجید شریف واقفی داشته، از شهرام به خاطر ترور شریف واقفی کینه به دل گرفته باشد. این هم یک احتمال است.
محمدی گرگانی و بهمن بازرگانی در کتابهای خود گفتهاند که حتی اگر مسعود رجوی و رضایی آن زمان در زندان نبودند نمیگذاشتند تقی شهرام در مرکزیت قرار بگیرد و سازمان مارکسیست شود. این ادعا چقدر میتواند درست باشد؟
کریمی: این مورد غیرقابل پیشبینی است. در آن دوران چه بسیار کسانی حضور داشتند که تدین و اعتقاد بسیار قوی بود و مانند مسعود رجوی فقط در ظاهر ادعای مذهب نمیکردند. اصلا فرض اینکه مسعود رجوی بیرون از زندان باشد یعنی تقی شهرام وجود ندارد. ما درباره مسعود رجوی میدانیم که او صرفا اعتقاد به خودش دارد. چند نفری هم نوشتهاند که رجوی مارکسیست شده بود اما آن را اعلام نمیکرد.
بنابراین نمیتوان صحت چنین ادعایی را مورد تایید قرار داد. مقایسه کنید با دوران پس از انقلاب. اصلا پس از سال ۱۳۵۸ شما اصلا سازمانی را با عنوان مجاهدین خلق میبینید؟ خیر، فقط خواست مسعود رجوی وجود دارد. در آن دوران هیچکدام از اعضای مرکزیت با ورود به فاز نظامی موافقق نبودند و این کار فقط تصمیم رجوی بود. یک دروغ و روایت جعلی را هم به عنوان مسافرت رجوی به خارج در سال ۵۹ عنوان میکنند. او اصلا به خارج مسافرتی نکرد و صرفا یک مدتی غیبت داشت. این غیبت از جنس از همان غیبتهایی که مشابهاش را در دهههای بعد هم داشته است. او پس از آن غیبت آمد و گفت که وعده حمایت را از چند کشور گرفته است بنابراین اکنون زمان ورود به فاز نظامی است.
نفوذی سازمان یعنی کاظم افجهای که بعدها شهید کچویی را ترور کرد، در جوخه اعدام حضور دارد و درحالی که مامور شلیک به تقی شهرام نبوده، حتی پیش از فرمان آتش با بسمالله به تقی شهرام شلیک میکند تا بعدها سازمان بتواند ادعا کند که ما تقی شهرام را زدیمرجوی پس از شکست واقعه پنج مهر ۱۳۶۰ که آن فاجعه بوجود آمد و آن همه آدم کشته شدند و عدهای نیز دستگیر شده و بعد اعدام شدند، میگوید که ما عملیات نظامی با تیربار و آر پی جی را تست کردیم که جواب نداد. سازمان حتی اعتقاد داشت که عملیات الله اکبرشان یعنی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، رژیم را بیآینده میکند و بعد با انفجار نخست وزیری هم احتمالا فکر میکردند طومار جمهوری اسلامی را درهم پیچیدهاند. چرا تمام نشد؟ واقعا مسعود رجوی همان وقت هم میدانست که کار تمام نمیشود.
در عملیات به اصطلاح آنها فروغ جاویدان هم مسعود رجوی وقتی به کادرهایش دستور داد که از مرزهای غربی وارد کشور شوند و گفت که پس فردا من در میدان آزادی اعلامیه به رسمیت شناختن دولتمان توسط دو ابرقدرت جهانی را میخوانم! خوب میدانست که قرار است چه اتفاقی رخ دهد. منتها او تعدادی سربار داشت که هم نق نقو بودند و هم هزینه روی دستش گذاشته بودند و همه اینها در عملیات فروغ جاویدان به میدان نبرد فرستاده شدند. در مقابل اما همه نیروهای کیفی و افراد دوروبرش همه در عراق ماندند. یکجا را به من نشان دهید که رجوی عباس داوری یا جابرزاده را به جای خطرناک یا عملیاتی که امکان کشته شدن آنها میرفت، فرستاده باشد؟
جودی: اما رجوی نیرویی مانند سعید شاهسوندی را به عملیات فروغ جاویدان فرستاد.
کریمی: سعید شاهسوندی و علی زرکش کسانی بودند که ممکن بود در آینده موی دماغ مسعود رجوی شوند. آنها پیشتر مخالفتهایی هم با رجوی داشتند. علی زرکش و شاهسوندی به هر حال قرار بود تلف شوند یا بوسیله نیروهای خودشان یا بوسیله جمهوری اسلامی. تفاوتی نمیکرد.
اما نیروهایی مانند ابوذر ورداسبی یا محمدحسین حبیبی نظامی نبودند که بخواهند در لشگر قرار بگیرند. اینها مقاله نویس و مجیزگو بودند، اما چون فردا روزی ممکن بود قلمشان به طرف دیگری بچرخد به همین دلیل به میدان فرستاده شدند.
وضعیت سازمان پس از سیطره مسعود رجوی بسیار خراب شد. او جاسوس بازی را به حدی رساند که هرکسی بر علیه همقطارانش هر گزارشی را میداد. تنها جایی که برای آن چارهای نداشتند، اتاق خواب نیروها بود که برای این هم فکر بکری کرد. او پس از شکست عملیات فروغ جاویدان، رجوی با این ادعا که شما نیروها مشرک بودید و به جای اینکه رهبر سازمان در نظرتان باشد و بجای پرداختن به هدف عکس زن، شوهر یا فرزندان در جیبتان بوده، بنابراین از آن لحظه تا سقوط حکومت آخوندی هیچ زن و شوهری حق نزدیکی به هم را ندارند. یک سینی هم آورده و حلقهها را جمع کردند و نشست طلاق اجرا شد. به عبارتی مسعود رجوی برای تنها جایی که نفوذی نداشت نیز برنامهای چید. بنابراین پس از انقلاب دیگر چیزی به نام سازمان مجاهدین خلق وجود نداشت. از سال ۱۳۵۹ این نیمچه سازمان رجوی است که بعدها عملا به فرقه تبدیل شد.
در هر صورت تقی شهرام صرفا یک نفر بود و وحید افراخته و کسانی مانند او هم قدرت چندانی نداشتند. زمینههای مارکسیست شدن اعضا مگر میتواند به خاطر یک نفر یعنی تقی شهرام باشد؟ زمینههای مارکسیست شدن را به نظر خود محمد حنیف نژاد و عبدی نیک بین گذاشته بودند. بهمن بازرگانی در کتاب «زمان بازیافته» نوشته است که حنیف بود که تصمیم گرفت متونی مارکسیستی برای اعضا ترجمه و تلخیص شود.
کریمی: این مارکسیست شدن خط عبدی بود. حنیف نژاد شاگرد میرزا یوسف شعار، پدر دکتر جعفر شعار بود. او دوره تفسیر قرآن آقای شعار را ندید، اما ترجمه قرآن شعار را گرفت و آن را مطالعه کرد. با این اوصاف اما حنیف در کلاسهای نقد مارکسیسم شعار در تبریز شرکت کرد. بعد به تهران آمد و دانشجو شد و استعداد درسی خوبی هم داشت، اما از نظر اقتصاد زندگی خانوادگیاش متلاشی بود و همه بار اقتصادی خانواده بر دوش او قرار داشت. سال دوم دانشکده بود که شد رییس انجمن اسلامی و بعد هم نماینده نهضت آزادی شد در انجمن دانشجویان. مهندس بازرگان در خاطراتش به دانش اسلامی او اشاره کرده و مثلا جایی نوشته است که در ماه محرم سالی قرار بود او، شیخ مصطفی رهنما و حنیف نژاد سخنرانی کنند.
حنیف نژاد در زندان با جامعه سوسیالیستها و طرفداران خلیل ملکی آشنا میشود. او درباره مارکسیسم از کلاسهای شعار اطلاعاتی کسب کرده بود، اما در زندان با سوسیالیستهای مثبتی روبهرو شدکه مثل تودهایهای قدیمی ضدمذهب نبودند. بنابراین نظرش نسبت به مارکسیستها عوض شد و به باورش این طیف میتوانستند انسانهای مثبتی باشند چرا که ملحد و مرتد نبودند. یعنی حنیف فکر کرد که با مارکسیستها هدف مشترک دارند.
بنابراین زمینههای تغییر ایدئولوژی مجاهدین وجود داشت. به نظر آنها پس از مطالعه کتاب «شناخت» دیگر نیاز به هیچ چیز نبود. آنها حتی این اعتقاد را داشتند که پیامبران در دوران بردهداری پیشتاز جوامع بودند و پس از روند تکامل مبارزان امروز حتی کاملتر از پیامبران هستند! پس از انقلاب با تعدادی از جوانان و نوجوانان سازمان در زندان صحبت کردم. از یکی از آنها پرسیدم که حضرت علی (ع) برای تو مقامش بالاتر است یا مسعود رجوی؟ او جواب داد که برادر مسعود، چرا که اکنون هزار و ۴۰۰ سال گذشته و انسان تکامل پیدا کرده است. در نظریه تکامل آنها لنین تکامل یافته از پیامبر اسلام بود، بنابراین آنها نباید هم مسلمان باقی میماندند. اما با تمام این اوصاف حنیف انسان متعبدی بود.
حنیف نژاد در زندان با جامعه سوسیالیستها و طرفداران خلیل ملکی آشنا میشود. او درباره مارکسیسم از کلاسهای شعار اطلاعاتی کسب کرده بود، اما در زندان با سوسیالیستهای مثبتی روبهرو شدکه مثل تودهایهای قدیمی ضدمذهب نبودندجودی: روند طبیعی سازمان به مارکسیست شدن اعضا میانجامید. بحث درباره روند مارکسیست شدن اعضا یکی دیگر از نقاط قوت این کتاب است. اسناد مهمی از جمله متنی که ناصر جوهری به اسم «زمان من» نوشت، در کتاب منتشر شده. این متن تکان دهنده است. در جایی او ادعا میکند که مارکسیست شدن روندی طبیعی است که همه مبارزان مذهبی خواهند داشت. در آن دوران شور انقلابات چپی در آمریکای لاتین و جنگ ویتنام بر این طیف غلبه داشت. در این روند مارکسیست به عنوان علم مبارزه مطرح شده بود.
از دیگر نقاط قوت کتاب این است که شما با شناخت دقیقی که از شخصیت و روحیات تقی شهرام به دست میآورید، میتوانید به جمعبندی درباره شناخت مسعود رجوی هم برسید. این نکته بسیار مهمی است.
آن دسته از اعضای سازمان که در زندان مارکسیست میشوند، اعلام میکنند که سازمان برای مذهبیهاست و ما باید یا جبههای تشکیل بدهیم یا یک سازمان جدید و یا اینکه با چریکهایی فدایی خلق ائتلاف کنیم. این تضاد دارد با عقیده نیروهایی که بیرون از سازمان مارکسیست شدند. چرا تقی شهرام فکر تشکیل جبهه نیفتاد؟
کریمی: تشکیل جبهه واحد تودهای از برنامههای شهرام بود و برای رسیدن به آن با چریکهایی فدایی خلق هم به گفتوگو نشست. اما چریکها برداشتشان این بود که او دارد برای رهبری خودش برنامه ریزی میکند. البته آنها از نظر تئوریک هم مقابل تقی شهرام حرفی برای گفتن نداشتند. حمید اشرف ۴۰ صفحه ماتریالیسم دیالکتیک درست کرد و به نیروهایش گفت که این حداقل چیزی است که هرچیزی باید بداند و همین کفایت میکند.
من مصاحبه تراب حقشناس را به این دلیل در کتاب آوردم که اکثر حرفها و ایدههایش شبیه ایدههای تقی شهرام است. تقی شهرام میگوید که ما چه بودیم که تغییر ایدئولوژی دادیم؟ ما یک نفر یا دو نفر نبودیم. یک مرکزیتی سه نفره تغییر ایدئولوژی میدهد و چون در این روند تغییر ایدئولوژی مجید شریف واقفی مخالفتی نمیکند و وارد جزییات هم نمیشود، بنا را بر موافقت او میگذارند. حتی او اجازه میدهد که در شاخه خودش این تغییر ایدئولوژی تسری داده شود و به همین دلیل هم اعضای شاخه کارگری به سردستگی شریف واقفی زودتر از بقیه مارکسیست شدند. البته او مسئول بود و باید عقاید سازمان را به کادرهای زیردستش منتقل میکرد و این کار را هم انجام داد و اصولا نمیتوانست آن را انتقال ندهد.
پس از انقلاب با تعدادی از جوانان و نوجوانان سازمان در زندان صحبت کردم. از یکی از آنها پرسیدم که حضرت علی (ع) برای تو مقامش بالاتر است یا مسعود رجوی؟ او جواب داد که برادر مسعود، چرا که اکنون هزار و ۴۰۰ سال گذشته و انسان تکامل پیدا کرده استاز آذرماه ۱۳۵۳ است که ماجرا بهم میریزد وگرنه تا پیش از آن این روند مارکسیست شدن طی شده شده و شاخه شریف واقفی هم زودتر از بقیه مارکسیست شده بود. در مقابل اما شاخه سیاسی نفرات اصلیاش زودتر از بقیه مارکسیست شدند. آنها احساس میکردند روندی که از زمان حنیف نژاد آغاز شده و به آنها رسیده بود، سیر طبیعی تکامل سازمان بود، بنابراین چه دلیلی دارد که اسم سازمان عوض شود؟ و این برای اثبات حقایت پرولتاریا در جهان هم بیشتر موثر است. یعنی ما خودمان از مسلمانی انقلابی نتیجه گرفتیم که مارکسیست شویم.
مساله اینجاست که ما مدام از شریف واقفی و نحوه ترور هولناکش صحبت کرده و از آن نتیجه میگیریم که اعضای سازمان پس از تغییر ایدئولوژی نیروهای مسلمان را ترور میکردند. این گمان به هیچ عنوان درست نیست. سازمان پس از مارکسیست شدن مسلمانها را نمیکشت بلکه تنها کسانی را ترور و حذف میکرد که قصد انشعاب داشتند. مگر همزمان با دستگیری وحید افراخته عبدالرضا منیری جاوید دستگیر و اعدام نشد؟ مگر دکتر لبافی نژاد دستگیر و اعدام نشد؟ ساسان صمیمی هم میگوید که برادرش کیوان صمیمی که حکم ابد گرفت، جزو کسانی بود که باید اعدام میشدند و صمیمی هم علنا مذهبی بود. چرا سازمان این شخصیتها را که مسلمان متعبد هم بودند، ترور نکرد؟
پس در واقع جبهه تشکیل شده بود؟
کریمی: هسته مذهبی درست کرده بودند. ببینید بیشتر بچههایی که حبس کوتاه مدت گرفته و پس از اتمام حبس آزاد شدند، در شرکت مهندس غرضی مشغول به کار شدند که البته این کار صرفا یک پوشش بود. در هر صورت اما جریان لو رفت و غرضی متواری شد و اتفاقا پس از روی آوردن به زندگی مخفی تحت مسئولیت تقی شهرام قرار گرفت و حتی در دورانی در یکی از خانههای مرکزی سازمان در خیابان گرگان با هم همخانه بودند. در ادامه غرضی به خارج از کشور رفت. این موارد نشان میدهد که اتفاقا پس از مارکسیست شدن سازمان نیروهای مذهبی هم فعالیت داشتند، اما فضا اینگونه بود که تعدادی از کادرها مردد بودند و نمیدانستند که وقتی سر قرار میروند زنده میمانند یا اینکه کشته میشوند. یعنی ناگهان فضا مسموم شد و این فضای مسموم را تقی شهرام اعتقاد داشت که مجید شریف واقفی درست کرده است.
شاید بتوان این توجیه را در مقابل این حضور بچه مسلمانها آورد که تقی شهرام امید به احیای کمکهای بازاریهای مذهبی را به سازمان داشت!
کریمی: خیر درست نیست. پس از اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان این کمکها قطع شده بود. به نظرم اگر رجوی جای تقی شهرام بود، به روحانیون حامی سازمان اعلام نمیکرد که سازمان مرتد و مارکسیست شده است.
هنوز اعلانیه بیان مواضع ایدئولوژیک منتشر نشده بود که شهرام و برخی از اعضا با آقایان آیتالله طالقانی، آیت الله بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی و آقای لاهوتی ملاقات کرده و صریحا میگویند که ما مارکسیست شدهایم و این شخصیتها هم میگویند که ما دیگر نمیتوانیم از شما حمایت کنیم.
حساسیت تقی شهرام روی شهید بهشتی هم به همین دلیل بود. او فکر میکرد که شهید بهشتی نفوذش بیشتر از دیگران است و در مبارزه با مارکسیسم هم علیه سازمان با رژیم هماهنگ خواهد شد و بازاریهایی هم که به سازمان کمک میکردند به حرفهای او متکی بودند. ترور حاج سرخانی هم ترور پیچیدهای بود که انجام گرفت. حاج سرخانی رابط روحانیون بود و مرکزیتی که تصمیم میگرفت کمک به مجاهدین انجام شود یا خیر؟ و ایشان با آقای دکتر بهشتی ارتباط داشت. او چند سفر به شهرستانهای مختلف کرد و به همه گفت که از این به بعد ما به سازمان مجاهدین خلق ایران کمک مالی نمیکنیم و کمکها قطع شد.
یک مرکزیتی سه نفره تغییر ایدئولوژی میدهد و چون در این روند تغییر ایدئولوژی مجید شریف واقفی مخالفتی نمیکند و وارد جزییات هم نمیشود، بنا را بر موافقت او میگذارندیعنی قطع کمک از قبل صورت گرفته بود ولی این نبود که اگر کسی مذهبی است سازمان ترورش کند. در چهارچوب تشکیلات برایش جایگاه تعریف کرده و او هم با حفظ عقاید مذهبی خود همکاری میکرد. در کتاب برای نخستین بار گزارش لیلا زمردیان به مرکزیت که همان باعث تصمیم گیری برای ترور شد، درج شده است و حتی در متنی که خود مجید شریف واقفی هم نوشت به مواردی چون انشعاب و استفاده از امکانات سازمان بدون اجازه مرکزیت اشاره شده است.
جودی: به نظر من آنچه که ناصر جوهری نوشته و در اسناد ضمیمه این کتاب آمده، واقعیترین فضا را از آنچه که در آن مقطع در سازمان گذشته باز کرده است. جوهری در این متن گفته که اصلا ما باید چه میکردیم و اشتباهات تقی شهرام چه بود؟ اینکه چرا تقی شهرام اقدامی برای تشکیل جبهه نکرد، در صحبتهای آقای کریمی مطرح شد. شما اگر اسناد جلسات سازمان با فداییها و فایلهای صوتی گفتوگوی مجاهدین و فداییها که صدای تقی شهرام و حمید اشرف در آن مشهود است بشنوید، بسیاری از چیزها دستگیرتان میشود.
در این فایلها تقی شهرام به شدت از موضع برتر با فداییها صحبت میکند؟
جودی: تلاش شهرام برای تشکیل جبهه متحد در این فایلها کاملا مشهود است و البته این نکته را هم دستگیرمان میشود که وقتی او اصرار به که وقتی میگوید این جبهه تشکیل شود دلیلش چیست؟ حمید اشرف هم گویی دست تقی شهرام را خوانده و میداند که منظورش از تشکیل جبهه، ریاست خود شهرام بر اتحاد مارکسیستهاست.
کریمی: از متن این جلسات چنین برمیآید که فداییها با اعضای مذهبی سازمان بیشتر و بهتر میتوانستند همکاری کنند. یعنی آنها با جریان سازمان تا قبل از تقی شهرام راحتتر میتوانستند کنار بیایند و صریحا انتقاد هم میکنند از جریان تقی شهرام.
اعضای شاخه کارگری به سردستگی شریف واقفی زودتر از بقیه مارکسیست شدند. البته او مسئول بود و باید عقاید سازمان را به کادرهای زیردستش منتقل میکرد و این کار را هم انجام دادجودی: اشتباه بزرگ شهرام هم همین بود. یعنی اگر شهرام این اشتباه را مرتکب نمیشد که به عنوان مصادره سازمان معروف شده اکنون این جایگاه را نمیداشت. تحلیلی که جوهری ارائه میدهد به شدت فضای آن سالها را نشان میدهد. اجازه بدهید که یکی دیگر از نقاط قوت این کتاب را نیز برای شما بیان کنم. ببینید ما پیش از این کتاب نمیدانستیم که از نیمه دوم سال ۵۵ تا اواخر تابستان ۵۷ بر سازمان چه گذشت؟ پیشتر در هیچ منبعی به این دوران اشاره نشده بود تا اینکه ما با این کتاب به خوبی متوجه خواهیم شد که در این دوره چه اتفاقاتی در سازمان رخ داده است
کریمی: من روی یادداشتهای قاسم عابدینی کار کردهام که به زودی توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر میشود. اگر این کتاب منتشر شود ریز جریانات سال ۵۵ تا ۵۷ در سازمان مشخص میشود.
جودی: اسرار مربوط به سالهای ۵۵ تا ۵۷ سازمان، درک و تصویر صحیحی به ما از فروپاشی سازمان میدهد. اینکه چه شد سازمان فروپاشید و تقی شهرام اخراج شد و سه گروه پیکار، نبرد و آرمان منشعب شدند، از این کتاب قابل فهم است و این مهم نیز با درج و تحلیل یادداشتهای قاسم عابدینی و تنی چند دیگر صورت گرفته است.
از دل همین افشای اسرار سازمان از ۵۵ تا ۵۷ نکته مهمی بیرون میآید که امکان فهم تحولات بعدی سازمان بویژه پس از انقلاب را برای ما فراهم میکند. همچنین ما از این طریق متوجه میشویم که چرا سازمان مشی مسلحانه را در آن سالها به کناری گذاشت و نقد مشی مسلحانه چگونه شکل گرفت.
کریمی: زمانی تقی شهرام و طیفش میگفتند که مذهب یا به زعم آنها گرایش خرده بورژوایی باعث شکست سازمان شد، اما از سال ۵۵ به بعد این نکته مطرح شد که این مشی مسلحانه بود که ما را به انحراف کشاند.
جزوههایی که بهمن بازرگانی در زندان در نقد سازمان و نقد مشی مسلحانه نوشت چقدر تاثیر گذار بود؟
بهمن بازرگانی نوشتههایش فقط در زندان بازتاب داشت و بیرون از زندان مطلقا منتشر نشد.
پس این نقد مشی مسلحانه را برای نخستین بار چه کسی مطرح کرد؟
کریمی: در سازمان اولین کسی که روی این قضیه کار کرد حسین روحانی در رساله دوآلیسم سیاسیاش بود. این رساله سازمان سانسور کرد و نگذاشت به بدنه تسری پیدا کند. بعدها قاسم عابدینی، مهری حیدرزاده و محمدعلی عالم زاده که با سه عضو مرکزیت یعنی قاسم عبدالله زاده معروف به مصطفی، محسن طریقت و حسین سیاه کلا در ارتباط بودند، مسائلی را مطرح کردند. حتی برای نخستین بار این گروه بود که برخی مشکلات اخلاقی در سازمان یعنی مشکلاتی مانند حاکمیت مردسالارانه بر سازمان را مطرح کردند. ببینید سازمان برای کنترل امنیت خانهای که پیشتر لو رفته و تخلیه شده بود، فقط دخترها را میفرستاد و این نکته کوچکی نبود. چهار پنج مورد پیش آمد که همه منجر به قتل دخترانی شد که از کیفیترین نیروهای سازمان بودند.
به هر حال این گروه آرام آرام شروع به نقد مشی مسلحانه و تردید درباره آن کرد. همزمان با اینکار در دو نوبت یکی بیست روزه و دیگری یکماهه، ارتباط تقی شهرام با تشکیلات قطع شد. آن قطع ارتباط ۲۰ روزه به دلیل کشته شدن رابطش بود و آن یکماه نیز به دلیل تصادف خودش ارتباط قطع شد. همه اتفاقات پیرامون سازمان یعنی نقد مشی مسلحانه و انشعابات هم در این دو نوبت رخ داد. این نشان میدهد کسی که سازمان مجاهدین خلق مارکسیست شده را نگه میداشت شخص تقی شهرام بود. اگر کنار میرفت صداهای مخالف بلند میشد. واقعا چه سیطره عجیبی او روی سازمان داشته است.
زندگی شهرام واقعی عجیب بود. او برعکس همه چریکها هم عمرش طولانی بود. عقیده چریکها در همه جای دنیا بر این است که عمر یک چریک پس از شروع مبارزه نهایتا ۶ ماه است اما تقی شهرام کلا زنده ماند و حمید اشرف هم ۶ سال بود که ساواک نتوانست او را دستگیر یا ترور کند.
کریمی: شهرام بسیار به امنیت خودش اهمیت میداد و برنامههای پیچیدهای را برای این منظور طراحی کرده بود.
جودی: در کتاب به طور کامل اشاره شده که تقی شهرام برای حفظ امنیت خودش چه برنامههایی داشت و به تبع حفظ او بود که سازمان دیگر ضربهای مانند سال ۵۰ نخورد. او یک سیستم امنیتی را برقرار میکند و سازمان در خدمت اوست. او و بقیه اعضای سازمان هیچ جایی بدون پوشش نمیرفتند.
سازمان پس از مارکسیست شدن مسلمانها را نمیکشت بلکه تنها کسانی را ترور و حذف میکرد که قصد انشعاب داشتند. مگر همزمان با دستگیری وحید افراخته عبدالرضا منیری جاوید دستگیر و اعدام نشد؟ مگر دکتر لبافی نژاد دستگیر و اعدام نشد؟کریمی: اینکه امکاناتی برای بچهها درست کنند و مثلا بیسیمهای ساواک را شنود میکردند کار شهرام بود.
میتوان این دو شخصیت یعنی تقی شهرام و حمید اشرف را باهم مقایسه کرد؟
کریمی: خیر. از نظر اتوریته رهبری چرا، اما از نظر ویژگیهای خصلتی شهرام، فروتنی حمید اشرف را در برخورد با نیروهایش نداشت. شهرام به شدت اهل روکم کنی بود.
چرا به او تقی قمپز میگفتند؟
کریمی: در زندان عدهای این صفت را روی او گذاشته بودند. به این خاطر که مثلا حراف و لفاظ بود. احتمال دارد این صفت را غیرمجاهدینیها روی او گذاشته باشند. اما او جزو نیروهای کیفی زندان و از مسئولان آموزش زندان بود. مثلا دانشجویانی را که در تظاهراتها دستگیر کرده و به زندان میآوردند، شهرام روی آنها کار میکرد تا معتقد به مشی مسلحانه و علم مبارزه شوند. با این اوصاف اما وقتی او خود صریحا میگوید که تا شهریور ۵۲ نماز میخوانده و پس از آن بود که مارکسیست شده، دلیلی ندارد که حرفش را قبول نکنیم.
جودی: دو نکته را در پایان میگویم. یکی جامعیت کتاب است که از فصلبندی کتاب قابل دریافت است. نویسنده برای شناخت زوایا و ابعاد شخصیتی تقی شهرام از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و همه اسناد ممکن را در کتاب آورده است. نکته دوم بحث سندخوانی است و تحلیلی که ایشان روی اسناد دارد. برخی فکر میکنند اتکای صرف به اسناد حقیقت را به ما نشان میدهد در صورتی که اینگونه نیست. کریمی در این کتاب نشان داده که ما نباید اتکا به یک سند داشته باشیم. مثالش اعتبار انتقاد ازخودها در درون سازمان چقدر است؟
کریمی: بعدها رجوی از این انتقاد از خودهای سازمان الگو گرفت.
جودی: و دیگری مصاحبه بریدهها با تلویزیون است. روی این اسناد تا چه میزان میتوان مانور داشت و به محتوا اعتماد کرد؟
کریمی: این مصاحبهها پس از بی انگیزهگی نیروها بود. سمبل و نماد این باختن انگیزه بعد از تغییر ایدئولوژی وحید افراخته و خلیل دزفولی هستند. من تلاش کردم در این کتاب مخصوصا چهره این دو را تصویر کنم که به ارتباط به آنچه بعدها اتفاق افتاد و سازمان به سه سازمان منشعب شد، بیارتباط نیست. به هر حال از دل این جریان کسانی بیرون آمدند که بریدند. اوایل انقلاب و بعدها بویژه در کتاب سیدحمید روحانی (زیارتی) اشاره شده که وحید افراخته بودن اینکه حتی یک سیلی بخورد، آن همه اعتراف کرد در صورتی که اینگونه نبود و افراخته توسط ساواک به شدت شکنجه شده بود. در بریدن اینها دلایلی دیگری مطرح است که اکنون جای طرح آن نیست.