به گزارش افکارنیوز،

حضرت عبدالله‌ بن‌ حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابی‌ طالب را باید آخرین شهید بنی‌هاشم پیش از شهادت حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) دانست.

اخبار مذهبی- مادرش را اُم‌ولد (کنیز) به نام نفیله یا حبیبه و برخی دختر سلیل یا شلیل‌بن‌عبدالله‌بجلی به نام رمله دانسته‌اند. حضرت عبدالله باید آخرین فرزند امام مجتبی (ع) باشد. او از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا همراه عمویش اباعبدالله بوده است.

وحید قاسمی

لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد
حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد

شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد
خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد

لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد
شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد

تشنگی،تشنه ی تسبیح و سجودش می کرد
نیزه ای پیله به لبهای کبودش می کرد

زیر سنگینی یک چکمه تقلا می کرد
مجتبی زاده ای از دور تماشا می کرد

سایه تیغ جفا، زیر گلویش که رسید
یادگار حسنش داخل گودال دوید

پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت
نعره ای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت

بانگ برداشت، زبان ها ز سخن افتادند
کینه توزان جمل یاد حسن افتادند

دست خالی به هواداری عشق آمده بود
با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود

بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت
بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت

تیغ اگر داشت،چه درسی به جنم ها می داد
پاسخ شبهه صلح پدرش را می داد

لحظه ای کار قدم هاش به لرزش نکشید
هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید

در عوض،جای نوازش به غمش خندیدند
به غرور پدر بی حرمش خندیدند

هاتفی گفت: یتیم است،مراعات کنید!
نیزه ای گفت:حسینی ست،مجازات کنید!

تیغ بیرون ز غلافی به تکاپو افتاد
عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد

نوه فاطمه را از سر کینه کشتند!
به همان شیوه ی مرسوم مدینه کشتند

قاسم نعمتی

دیدم ز روی تل که دورت را گرفتند
راه عبور زاده زهرا گرفتند

می آیم از خیمه به امدادت عمو جان
این گرگ ها سرتا سرِصحرا گرفتند

عمه زمین خورد و صدا زد وای مادر
لشگر ز هر سو نیزه ها بالا گرفتند

تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند
اغلب کنار حنجر تو جا گرفتند

دیدم که زینب زلف هایت شانه می زد
اینان چرا با پنجه مویت را گرفتند

دستم سپر می سازم اینجا زیر شمشیر
اما نشانه حنجرم را تا گرفتند

خون گلویم ریخت چشمان تو را بست
تا که نبینی جان من یک جا گرفتند

تا مثل تو گفتم که مادر یاری ام کن
با نیزه از پهلوی من امضا گرفتند

مانند قاسم صورتم تغییر کرده
از ما تقاص عقده از بابا گرفتند

جان دادنم مشکل شده می دانی ازچه؟
هر جفت پاهای مرا با پا گرفتند

محسن ناصحی

حسین ، خسته و بی تاب بین گودال است
ز فرط تشنگی و آفتاب بی حال است

نهاد دشمن او پای داخل گودال
رسید روضه به اینجا.... زبان من لال است

دوید از وسط خیمه کودکی بیرون
حسین بیشتر از پیش ناخوش احوال است

آهای وارث جنگ جمل بترس از او
تجسم حسن است این اگرچه کم سال است

بدون تیغ و سپر هیبت علی دارد
که گفته میوه ی این باغ و بوستان کال است؟

رجز نخوانده عجب مرد قابلی شده است
که مرد را چه نیازی به یال و کوپال است
*
هنوز بیشه ی این دشت شیر نر دارد
درست مثل علی اکبرش جگر دارد

گرفته اید علی های خیمه را اما
حسین کرببلا باز هم پسر دارد

گرفت دست خودش را مقابل شمشیر
توان اگرچه ندارد عمو ، سپر دارد

کشید روضه به اینجا ؛ حسین تنها شد
هنوز در تن خود جان مختصر دارد

رسید چکمه دشمن به آخر گودال
حسین ، ساعت دیگر به نیزه سردارد

مجتبی خرسندی

من یتیمم ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم

رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشم تر دارم

دست من را رها کن ای عمه
به خدا نیت سفر دارم

نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم؟

در رگم خون فاتح جمل است
نوه ی شیرم و جگر دارم

می‌روم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم

سمت میدان دوید اما , آه...
لشکر بی حیا و عبدالله

دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال

آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانه ای سر داد

این عموی من است , بی کس نیست
می زنیدش , مگر گناهش چیست؟

برد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مرام دستش را...

باز دستی شکست , یاالله
روضه را برد جای دیگر , آه ...

مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر , غلاف یک نامرد

محمود ژولیده

هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش

واژه ای نیست به مداحی این آزاده
چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش

بی زِرِه آمد و جان را زِرِه قرآن کرد
بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش

از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت
جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش

بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد
خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش

چه پذیرایی نابی است در این مهمانی
خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش

همچو بابا همه اسرار نهان را می دید
بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش

مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد
دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش

محسن عرب خالقی

حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه

چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته

دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال

اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه

میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید

از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد

توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم

خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت

خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن