به گزارش خبرنگار مهر، محمد منصورنژاد، استاد دانشگاه، پژوهشگر و مسئول کمیته دینپژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران در یادداشتی با عنوان نگاهی راهبردی به فرهنگ عاشورا: انتخاب حاکم جدید و وظیفه نخبگان به تحلیل قیام عاشورا پرداخته است:
الف) اگر شخص اول هر مملکت (شاه، امپراطور، رئیس جمهور و…) از دنیا برود، شیوه جایگزینی دو گونه زیر میتواند باشد:
۱) حکومتهای مردم سالار: نمایندگان مردم بر اساس مکانیزمی که در قانون اساسی و یا هر قانون مقبول دیگر پیش بینی شده است، مشکل جانشینی را متناسب با خواست مردم، حل میکنند؛
۲) حکومتهای غیر مردمسالار: با زدوبند خداوندان زر و زور و تزویر، و بر اساس برنامههای مهندسی شده قبلی، یکی را بر میگزینند و نه تنها خواست و نظر مردم اهمیتی ندارد، بلکه فردی را به زور بر آنها تحمیل میکنند.
در هر دو صورت بالا، اگر شخصیتی (فعلاً افراد عادی مورد بحث نیستند) مخالف این انتخاب باشد، چند راه بیشتر ندارد:
یک: اگر در خود توان و نیرو می بیند، ممکن است به صراحت علیه فرد برگزیده برخیزد و دیگران را هم به قیام بخواند؛
دو: اگر مخالف فرد مهمی است، ولی هنوز ارزیابی درست از توانایی خود ندارد، سعی میکند ساکت مانده و از موقعیت تازه ارزیابی داشته باشد، تا به تناسب اقدام کند؛
سه: فکر میکند نه توان مقابله دارد و نه میتواند حاکم جدید را تحمل نماید. ممکن است دست به مهاجرت به سرزمینی دیگر بزند؛
چهار: فرد می بیند که امکان مقابله ندارد و سکوت و توافق ظاهری (به قول قدما بیعت ظاهری) را بر هر گونه اقدام مرجح می بیند. از این رو از سیاست دوری بر میگزیند و به امر معاش و احیاناً دانش ورزی ادامه میدهد؛
ب) در گزینههای بالا، اولاً، «یزید بن معاویه»، بر اساس روندی مردمسالار (برخلاف روند انتخاب برخی از خلفای راشدین) به حکومت نرسید، بلکه روند انتصابی را پیمود و بر اساس برنامه ریزی های پدر، برای گزینش پسر (حتی خلاف عهدنامهای که به امام حسن داشت) انتخاب شد.
ثانیاً امام حسین (ع) قطعاً از مخالفان گزینش یزید بود، ولی یاران آمادهای برای قیام نداشت و میخواست با خریدن زمان اوضاع را ارزیابی نماید. یزید (و پیش از او معاویه) هم این نکته را حدس میزدند، از این رو در بیعت با او (همانند تنی چند از بزرگان عصرشان) شتاب ورزیدند. او هم از مدینه ترسان (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّب) به سوی مکه گریخت که مسلمانان به آنجا برای حج میآمدند و بهترین جا برای رایزنی و ارزیابی وضعیت بود.
ب) در گزینههای بالا، اولاً، «یزیدبن معاویه»، بر اساس روندی مردمسالار (برخلاف روند انتخاب برخی از خلفای راشدین) به حکومت نرسید، بلکه روند انتصابی را پیمود و بر اساس برنامه ریزی های پدر، برای گزینش پسر (حتی خلاف عهدنامهای که به امام حسن داشت) انتخاب شد.
ثانیاً امام حسین (ع) قطعاً از مخالفان گزینش یزید بود، ولی یاران آمادهای برای قیام نداشت و میخواست با خریدن زمان اوضاع را ارزیابی نماید. یزید (و پیش از او معاویه) هم این نکته را حدس میزدند، از این رو در بیعت با او (همانند تنی چند از بزرگان عصرشان) شتاب ورزیدند. او هم از مدینه ترسان (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّب) به سوی مکه گریخت که مسلمانان به آنجا برای حج میآمدند و بهترین جا برای رایزنی و ارزیابی وضعیت بود.
ج) در آنجا دو اتفاق افتاد: یکی آنکه کوفیان از جریان مطلع شدند و برای امام نامههای فراوان جهت رهبری و قیام نوشتند. پس در آن زمان آمادهترین شهر برای نهضت علیه حکومت اموی در جهان اسلام، کوفه بود. و دیگر آنکه کارگزاران حکومتی (عمربن سعید عاص و…) مأموریت یافتند در حین طواف بی سروصدا، امام را ترور نمایند.
برای همین امام مجبور شد مکه را بدون اینکه مناسک حج را تمام نماید ترک کند، چون عزم قیام و مخالفت جدی با حکومت مرکزی را داشت، جایی مناسبتر از کوفه وجود نداشت، اما اگر عزم قیام نداشت میتوانست یا بیعت کند (کاری که بسیاری از امامان دیگر کردند)، و یا مثلاً به سمت افریقا مهاجرت کند. انتخاب مسیر کوفه، یعنی امام عزمش جزم برای مخالفت بود.
د) در ارزیابی حرکت و اقدام «یزید» علیه امام (جدای از نامشروع بودن حکومتش و تنها از منظر کارایی)، میتوان گفت که درست تشخیص داد و عمل نمود. زیرا نگذاشت مخالفی جدی، منطقهای را علیه حکومت مرکزی کنترل و بسیج نماید. از این رو در منابع تاریخی از زبان طرفداران یزید، امام حسین فردی «خارجی» بود و فتنهگر، بدین معنا که علیه حکومت مرکزی قیام کرده بود و سزای چنین فردی از نگاه حکومت اموی (و هر حکومت دیگر) سرکوب بود. برخی مثل «ابن خلدون» که میگویند امام حسین در ارزیابی وضعیت اشتباه نمود، مرادشان همین است که حضرت از قدرت امویان و نیز سستی کوفیان تحلیل درست نداشت. (به نظرم در این تحلیل برخی عوامل معنوی لحاظ نشده است.)
ه) اما موضع امام حسین (ع) هم طرف دیگر ماجراست. پرسش اساسی آن است که آیا امام حسین (ع) اصلاً فکر میکرد که تنها بماند و اتفاق کربلا بیفتد؟ در گفتمان شیعی که امام از سرنوشت خویش و یارانش بر اساس علم امامت مطلع است، پاسخ مثبت است. ولی همگی میدانند که امام نیز مانند پیامبر (ص) نباید بر اساس «علم لَدنّی» زندگی شخصی و خصوصی اش را شکل بدهد. بلکه باید روال عادی را بپیماید.
حال آیا بر اساس علم عادی، هم حدس برخورد حاد از سوی حکومت با امام میرفت؟ پاسخ مثبت است، به ویژه که پس از خروج از مکه و قتل حضرت مسلم، نشانهها همه حکایت از تنها شدن از سویی و عزم یزیدیان برای برخورد از سوی دیگر داشت.
تنها توجیه این میشود که گاهی برای مقابله با ظلم و ستم و بدعت گذاری در دین خدا لازم است ایستاد، گرچه هزینه اش، نثار جان باشد. گاه عزت نفس و حقوق و کرامت بشر آن قدر قیمتی میگردد، که میارزد تا برایش جان داد، چون نقطه مقابلش حاکمیت اشرار و مستبدین و تحقیر شخصیتهای تأثیر گذار است. چنین تشخیصی هم کار سهلی نیست، همان گونه که گزینش چنین راهی مسیری پر مخاطره است.
و) اما تبیین خاص بودن شرایط امام حسین (ع)، که بر اساس آن حضرت تصمیم به قیام و شورش گرفته و عاشورایی بپا شد، دشوار است:
۱) مثلاً گفته میشود چون یزید علناً شراب مینوشید.اما مگر بقیه خلفای اموی و عباسی اهل تقوا بودند؟ در مسند «ابن حنبل» از شرابخواری علنی «معاویه» در زمان حکومتش گزارش شده است. و یا مثلاً «ولید بن یزید» که جانشین هشام بن عبدالملک از امویان شد شرابخواری قهار بود. عباسیان هم از همین جنس بودند. به عنوان شاهد «منصور دوانیقی»، سر سفره شراب، امام صادق را به مهمانی خواند و امام وسط غذا، مجلس را ترک کرد.
اگر بگویند به خاطر شرابخواری علنی یزید، امام حسین (ع) دست به قیام زد، این اتفاق در عصر معاویه نیز میبایست رخ میداد، حال آنکه امام حسین (ع) ۱۰ سال در زمان حکومت معاویه زندگی عادیش در مدینه را داشتند و البته گاه نامههای تندی هم بین اینان رد و بدل میشد که ربطی به شرابخواری نداشت.
۲) اگر صرف اینکه فردی از خاندان پیامبر است مجوز قیام علیه حکام جور باشد، بقیه امامان نیز میبایست همین مسیر را میپیمودند و حال آنکه نه تنها چنین نکردند، بلکه مثلاً امام حسن صلح و امام رضا با شرایطی با حاکم وقت همکاری و… داشتند.
۳) اگر بگویند بدعتی در دین رخ داد، این دلیل نیز قانع کننده نیست، چون هنوز یزید به حکومت نرسیده و کاری علیه دین نکرده، محکوم شده است و قصاص قبل از جنایت رخ داد. مگر بگویند که شیوه انتخاب حاکم در اسلام آن قدر مشخص و مقرر است که شیوه نصب یزید، بدعت در دین بود، که چنین مدعایی را براحتی کسی نمیتواند داشته باشد. زیرا حتی در عصر خلفای راشدین هم شیوه انتخاب حاکم یکسان نبود. ابابکر با انتخاب خواص مدینه، عمر با نصب ابابکر، عثمان ار درون شورا بیرون آمد و انتخاب امیرالمومنین نیز از درون عموم مردم صورت پذیرفت.
۴) اگر بگویند که چون امام حسین (ع) را عُمّال یزید مجبور به بیعت نمودند، او عکس العمل نشان داد هم قانع کننده نیست. چون از پدرش علی، در زمان خلافت ابابکر به زور بیعت گرفتند و او دست به قیام نزد و بلکه تمکین نمود.
۵) ایده استاد مطهری که تلاش دارد ذیل امربه معروف نهضت حسینی را تحلیل کند، برابر ادله بالا موجه نیست. زیرا این تکلیف که فقط برای امام حسین نبود و سایر امامان نیز چنین رسالتی را داشتند اما راه متفاوتی را رفتند. شرایط خاصی هم که ذکر میشوند، خیلی ذهن را قانع نمیکند، همانگونه که گفته شد. البته میتوان از امر به معروف تقریر متفاوتی هم داشت که در بند دیگر میآید.
۶) در آخر میتوان گفت: دو شخص و یا دو گروه سه گونه برخورد میتوانند با هم داشته باشند: یک: برخورد و ستیز؛ دو: بیطرفی، گریز و اعتزال؛ سه: توافق و همراهی. به نظرم تنها دلیل موجه برای قیام عاشورا آن است که حسین به عنوان فردی آزاد و شخصیتی شناخته شده با حکومت یزید مشکل داشت. اما از ابتدا فقط برای گریز و تمکین نکردن از مهلکه از مدینه گریخت، ولی عوامل حکومتی اندک اندک راه را بر او بسته و به مسیری کشانده شد که جز به ستیز برخاستن و در نهایت کشته شدن مسیر دیگری نداشت. چون مخالفتش را هم قبلاً علنی کرده بود و در مسیر کوفه بود، امکان بیعت نیز وجود نداشت، زیرا تمام اعتبار خانوادگی، دینی و مردمیش را با بیعت از دست میداد و از این رو بین شهادت عزت مندانه و یا ذلت در مقابل حکومت، لاجرم دست به انتخاب مسیر اول زد. تعبیر امام مشهور است مرا بین ذلت و شمشیر مخیر کردند و من زیر بار ذلت نمیروم (هیهات منا الذله). پس در فرهنگ دینی هر گونه زنده ماندنی در واقع زندگی نیست و گاه مرگ از حیات بهتر است. در این نگاه فلسفه خلقت بشر، صرف نفس کشیدن نیست، بلکه آزاد بودن، حق جو بودن، عدالت طلب بودن، زیبایی جو بودن، خیرخواه بودن و… است که به زندگی معنا میدهند.
ز) نتیجه گیری راهبردی: پاسخ به چند پرسش
۱) پرسش اساسی و قابل تأمل آن است که آیا در جهان اسلام، اگر مسیر انتخاب حاکمی و زمامداری از نظر نخبه و شخصیتی مهم، موجه ننمود و نامشروع بود، میتواند دست به قیام و اعتراض بزند، و تا حدی مقاومت نماید که در نهایت خودش کشته و خانواده اش اسیر گردند و…؟
همکاری با چنین حکومتی برابر قیام حسینی مجاز نیست. اما به نظر میرسد که اگر سکوتش ممکن نباشد (یعنی حکومت نگذارد که ساکت بماند)، هجرتش به هر دلیل میسور نگردد، و نشانههایی از همراهی مردم برای مقابله با ظلم بیابد، ظاهراً نمیتواند بی تفاوت بماند و باید اینجا با احتیاط وارد فضای مبارزه شد.
۲) آیاحرکت امام حسین (ع) با صلح طلبی و دوری از جنگ سازگار است؟
برخی نویسندگان اسلامی مینویسند که در اسلام اصلاً خشونت نداریم! همه جنگهای صدر اسلام صرفاً دفاعی بود و.... اما به نظرم این اظهار نظرها دقیق نیست و در اسلام اتفاقاً خشونت هم داریم. ولی خشونت دو گونه است: مشروع و نامشروع. خشونت نامشروع، مجاز نیست. پذیرش جنگ در هر مرتبهای، یعنی پذیرش خشونت. اما جنگها دوگونه اند: تهاجمی و تدافعی. خشونتِ جنگ تهاجمی، نامشروع است و خشونتِ جنگ دفاعی، مشروع. عجیب است که این همه آیات جهاد و قتال در قرآن را دید و اجتهاد در مقابل نص نموده و نفی خشونت در اسلام داشت!. نکته درستر آن است که جنگهای اسلامی چون جنبه دفاعی دارد، خشونتش مشروع است. (که مدلل کردن اینکه همه جنگهای صدر اسلام دفاعی بود هم کار ساده ای نیست.)
به نظر میرسد که امام حسین (ع) در نبردش، به خشونت مشروع تن داد. چون از ابتدا حالت تهاجمی نداشت. در منزلش به سراغش رفتند و… و در نهایت جنگ دفاعی بر او عارض شد و به خشونت کشانده شد.
ضمناً هر صلحی قابل دفاع نیست. صلح باید عادلانه باشد. حکومتهای استبدادی و توتالیتر به جهت ورود به حریم خصوصی و عمومی مردم، از اساس نامشروعند، و از آنها انتظار صلحی عادلانه و شرافتمندانه، دور از واقعیت است. حکومت جور به هر طریق تبعیت مردم را میخواهد، حال آنکه چنین حقی را ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید که امام حسین (ع) آرامش جامعه را به هم زد و قیامش نامشروع است!
۳) آیا نهضت امام حسین (ع) خاص و استثنایی است؟ برخی برای توجیه قیام و در عین حال تعمیم نبخشیدن، تلاش مینمایند شرایط امام را ویژه گزارش میکنند تا هم از قیام امام حسین (ع) دفاع کنند و هم از آن نسخه عام استخراج ننمایند.
اما به نظرم این برداشت درست نیست. برای بسیاری از کشورها میتوان فرض نمود که شخص اول مملکت از دنیا برود و جانشینی با مهندسی (مثلاً پدر برای پسر برنامه ریزی نماید) و تقلب روی کار آمده و از دیگران هم اطاعت مطلق بخواهد. این نکته خاص سال ۶۰ هجری قمری نیست و براحتی در هر عصری تکرار پذیر است.
اینکه نخبگان جامعه با حاکم جدید موافق نباشند، هم پدیدهای تکرار پذیر است و اتفاقاً حادثه کربلا برای کسی که میخواهد الهام بگیرد، بسیار درس و عبرت آموز است. باید دید که شخصیتها در گردش نخبگان چه مسئولیتی دارند؟ حادثه کربلا زنگ خطری است که در فرهنگ دینی، شخصیتها نمیتوانند نسبت به وضعیت موجود، کاملاً ساکت بمانند و البته از عبرتهای عاشورایی آن است که زبدگان جامعه اسلامی نباید آن قدر بی تفاوت بمانند که مهندسی خداوندان زرو و زور و تزویر شکل گرفته و ساخته و پرداخته شده و آنگاه بر همگان تحمیل گردد. به تعبیر «سعدی» بزرگ در گلستانش، باید به موقع اقدام نمود که کار سهلی است، وگرنه کار بعدها بسیار دشوار میگردد:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
این تمثیل را اگر کسی سابقه کشاورزی و بیل بدستی داشته باشد و رسالت آوردن آب آوردن به مزرعه را داشته باشد خیلی خوب درک میکند.
به گزارش خبرنگار مهر، محمد منصورنژاد، استاد دانشگاه، پژوهشگر و مسئول کمیته دینپژوهی صلح انجمن علمی مطالعات صلح ایران در یادداشتی با عنوان نگاهی راهبردی به فرهنگ عاشورا: انتخاب حاکم جدید و وظیفه نخبگان به تحلیل قیام عاشورا پرداخته است:
الف) اگر شخص اول هر مملکت (شاه، امپراطور، رئیس جمهور و…) از دنیا برود، شیوه جایگزینی دو گونه زیر میتواند باشد:
۱) حکومتهای مردم سالار: نمایندگان مردم بر اساس مکانیزمی که در قانون اساسی و یا هر قانون مقبول دیگر پیش بینی شده است، مشکل جانشینی را متناسب با خواست مردم، حل میکنند؛
۲) حکومتهای غیر مردمسالار: با زدوبند خداوندان زر و زور و تزویر، و بر اساس برنامههای مهندسی شده قبلی، یکی را بر میگزینند و نه تنها خواست و نظر مردم اهمیتی ندارد، بلکه فردی را به زور بر آنها تحمیل میکنند.
در هر دو صورت بالا، اگر شخصیتی (فعلاً افراد عادی مورد بحث نیستند) مخالف این انتخاب باشد، چند راه بیشتر ندارد:
یک: اگر در خود توان و نیرو می بیند، ممکن است به صراحت علیه فرد برگزیده برخیزد و دیگران را هم به قیام بخواند؛
دو: اگر مخالف فرد مهمی است، ولی هنوز ارزیابی درست از توانایی خود ندارد، سعی میکند ساکت مانده و از موقعیت تازه ارزیابی داشته باشد، تا به تناسب اقدام کند؛
سه: فکر میکند نه توان مقابله دارد و نه میتواند حاکم جدید را تحمل نماید. ممکن است دست به مهاجرت به سرزمینی دیگر بزند؛
چهار: فرد می بیند که امکان مقابله ندارد و سکوت و توافق ظاهری (به قول قدما بیعت ظاهری) را بر هر گونه اقدام مرجح می بیند. از این رو از سیاست دوری بر میگزیند و به امر معاش و احیاناً دانش ورزی ادامه میدهد؛
ب) در گزینههای بالا، اولاً، «یزید بن معاویه»، بر اساس روندی مردمسالار (برخلاف روند انتخاب برخی از خلفای راشدین) به حکومت نرسید، بلکه روند انتصابی را پیمود و بر اساس برنامه ریزی های پدر، برای گزینش پسر (حتی خلاف عهدنامهای که به امام حسن داشت) انتخاب شد.
ثانیاً امام حسین (ع) قطعاً از مخالفان گزینش یزید بود، ولی یاران آمادهای برای قیام نداشت و میخواست با خریدن زمان اوضاع را ارزیابی نماید. یزید (و پیش از او معاویه) هم این نکته را حدس میزدند، از این رو در بیعت با او (همانند تنی چند از بزرگان عصرشان) شتاب ورزیدند. او هم از مدینه ترسان (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّب) به سوی مکه گریخت که مسلمانان به آنجا برای حج میآمدند و بهترین جا برای رایزنی و ارزیابی وضعیت بود.
ب) در گزینههای بالا، اولاً، «یزیدبن معاویه»، بر اساس روندی مردمسالار (برخلاف روند انتخاب برخی از خلفای راشدین) به حکومت نرسید، بلکه روند انتصابی را پیمود و بر اساس برنامه ریزی های پدر، برای گزینش پسر (حتی خلاف عهدنامهای که به امام حسن داشت) انتخاب شد.
ثانیاً امام حسین (ع) قطعاً از مخالفان گزینش یزید بود، ولی یاران آمادهای برای قیام نداشت و میخواست با خریدن زمان اوضاع را ارزیابی نماید. یزید (و پیش از او معاویه) هم این نکته را حدس میزدند، از این رو در بیعت با او (همانند تنی چند از بزرگان عصرشان) شتاب ورزیدند. او هم از مدینه ترسان (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّب) به سوی مکه گریخت که مسلمانان به آنجا برای حج میآمدند و بهترین جا برای رایزنی و ارزیابی وضعیت بود.
ج) در آنجا دو اتفاق افتاد: یکی آنکه کوفیان از جریان مطلع شدند و برای امام نامههای فراوان جهت رهبری و قیام نوشتند. پس در آن زمان آمادهترین شهر برای نهضت علیه حکومت اموی در جهان اسلام، کوفه بود. و دیگر آنکه کارگزاران حکومتی (عمربن سعید عاص و…) مأموریت یافتند در حین طواف بی سروصدا، امام را ترور نمایند.
برای همین امام مجبور شد مکه را بدون اینکه مناسک حج را تمام نماید ترک کند، چون عزم قیام و مخالفت جدی با حکومت مرکزی را داشت، جایی مناسبتر از کوفه وجود نداشت، اما اگر عزم قیام نداشت میتوانست یا بیعت کند (کاری که بسیاری از امامان دیگر کردند)، و یا مثلاً به سمت افریقا مهاجرت کند. انتخاب مسیر کوفه، یعنی امام عزمش جزم برای مخالفت بود.
د) در ارزیابی حرکت و اقدام «یزید» علیه امام (جدای از نامشروع بودن حکومتش و تنها از منظر کارایی)، میتوان گفت که درست تشخیص داد و عمل نمود. زیرا نگذاشت مخالفی جدی، منطقهای را علیه حکومت مرکزی کنترل و بسیج نماید. از این رو در منابع تاریخی از زبان طرفداران یزید، امام حسین فردی «خارجی» بود و فتنهگر، بدین معنا که علیه حکومت مرکزی قیام کرده بود و سزای چنین فردی از نگاه حکومت اموی (و هر حکومت دیگر) سرکوب بود. برخی مثل «ابن خلدون» که میگویند امام حسین در ارزیابی وضعیت اشتباه نمود، مرادشان همین است که حضرت از قدرت امویان و نیز سستی کوفیان تحلیل درست نداشت. (به نظرم در این تحلیل برخی عوامل معنوی لحاظ نشده است.)
ه) اما موضع امام حسین (ع) هم طرف دیگر ماجراست. پرسش اساسی آن است که آیا امام حسین (ع) اصلاً فکر میکرد که تنها بماند و اتفاق کربلا بیفتد؟ در گفتمان شیعی که امام از سرنوشت خویش و یارانش بر اساس علم امامت مطلع است، پاسخ مثبت است. ولی همگی میدانند که امام نیز مانند پیامبر (ص) نباید بر اساس «علم لَدنّی» زندگی شخصی و خصوصی اش را شکل بدهد. بلکه باید روال عادی را بپیماید.
حال آیا بر اساس علم عادی، هم حدس برخورد حاد از سوی حکومت با امام میرفت؟ پاسخ مثبت است، به ویژه که پس از خروج از مکه و قتل حضرت مسلم، نشانهها همه حکایت از تنها شدن از سویی و عزم یزیدیان برای برخورد از سوی دیگر داشت.
تنها توجیه این میشود که گاهی برای مقابله با ظلم و ستم و بدعت گذاری در دین خدا لازم است ایستاد، گرچه هزینه اش، نثار جان باشد. گاه عزت نفس و حقوق و کرامت بشر آن قدر قیمتی میگردد، که میارزد تا برایش جان داد، چون نقطه مقابلش حاکمیت اشرار و مستبدین و تحقیر شخصیتهای تأثیر گذار است. چنین تشخیصی هم کار سهلی نیست، همان گونه که گزینش چنین راهی مسیری پر مخاطره است.
و) اما تبیین خاص بودن شرایط امام حسین (ع)، که بر اساس آن حضرت تصمیم به قیام و شورش گرفته و عاشورایی بپا شد، دشوار است:
۱) مثلاً گفته میشود چون یزید علناً شراب مینوشید.اما مگر بقیه خلفای اموی و عباسی اهل تقوا بودند؟ در مسند «ابن حنبل» از شرابخواری علنی «معاویه» در زمان حکومتش گزارش شده است. و یا مثلاً «ولید بن یزید» که جانشین هشام بن عبدالملک از امویان شد شرابخواری قهار بود. عباسیان هم از همین جنس بودند. به عنوان شاهد «منصور دوانیقی»، سر سفره شراب، امام صادق را به مهمانی خواند و امام وسط غذا، مجلس را ترک کرد.
اگر بگویند به خاطر شرابخواری علنی یزید، امام حسین (ع) دست به قیام زد، این اتفاق در عصر معاویه نیز میبایست رخ میداد، حال آنکه امام حسین (ع) ۱۰ سال در زمان حکومت معاویه زندگی عادیش در مدینه را داشتند و البته گاه نامههای تندی هم بین اینان رد و بدل میشد که ربطی به شرابخواری نداشت.
۲) اگر صرف اینکه فردی از خاندان پیامبر است مجوز قیام علیه حکام جور باشد، بقیه امامان نیز میبایست همین مسیر را میپیمودند و حال آنکه نه تنها چنین نکردند، بلکه مثلاً امام حسن صلح و امام رضا با شرایطی با حاکم وقت همکاری و… داشتند.
۳) اگر بگویند بدعتی در دین رخ داد، این دلیل نیز قانع کننده نیست، چون هنوز یزید به حکومت نرسیده و کاری علیه دین نکرده، محکوم شده است و قصاص قبل از جنایت رخ داد. مگر بگویند که شیوه انتخاب حاکم در اسلام آن قدر مشخص و مقرر است که شیوه نصب یزید، بدعت در دین بود، که چنین مدعایی را براحتی کسی نمیتواند داشته باشد. زیرا حتی در عصر خلفای راشدین هم شیوه انتخاب حاکم یکسان نبود. ابابکر با انتخاب خواص مدینه، عمر با نصب ابابکر، عثمان ار درون شورا بیرون آمد و انتخاب امیرالمومنین نیز از درون عموم مردم صورت پذیرفت.
۴) اگر بگویند که چون امام حسین (ع) را عُمّال یزید مجبور به بیعت نمودند، او عکس العمل نشان داد هم قانع کننده نیست. چون از پدرش علی، در زمان خلافت ابابکر به زور بیعت گرفتند و او دست به قیام نزد و بلکه تمکین نمود.
۵) ایده استاد مطهری که تلاش دارد ذیل امربه معروف نهضت حسینی را تحلیل کند، برابر ادله بالا موجه نیست. زیرا این تکلیف که فقط برای امام حسین نبود و سایر امامان نیز چنین رسالتی را داشتند اما راه متفاوتی را رفتند. شرایط خاصی هم که ذکر میشوند، خیلی ذهن را قانع نمیکند، همانگونه که گفته شد. البته میتوان از امر به معروف تقریر متفاوتی هم داشت که در بند دیگر میآید.
۶) در آخر میتوان گفت: دو شخص و یا دو گروه سه گونه برخورد میتوانند با هم داشته باشند: یک: برخورد و ستیز؛ دو: بیطرفی، گریز و اعتزال؛ سه: توافق و همراهی. به نظرم تنها دلیل موجه برای قیام عاشورا آن است که حسین به عنوان فردی آزاد و شخصیتی شناخته شده با حکومت یزید مشکل داشت. اما از ابتدا فقط برای گریز و تمکین نکردن از مهلکه از مدینه گریخت، ولی عوامل حکومتی اندک اندک راه را بر او بسته و به مسیری کشانده شد که جز به ستیز برخاستن و در نهایت کشته شدن مسیر دیگری نداشت. چون مخالفتش را هم قبلاً علنی کرده بود و در مسیر کوفه بود، امکان بیعت نیز وجود نداشت، زیرا تمام اعتبار خانوادگی، دینی و مردمیش را با بیعت از دست میداد و از این رو بین شهادت عزت مندانه و یا ذلت در مقابل حکومت، لاجرم دست به انتخاب مسیر اول زد. تعبیر امام مشهور است مرا بین ذلت و شمشیر مخیر کردند و من زیر بار ذلت نمیروم (هیهات منا الذله). پس در فرهنگ دینی هر گونه زنده ماندنی در واقع زندگی نیست و گاه مرگ از حیات بهتر است. در این نگاه فلسفه خلقت بشر، صرف نفس کشیدن نیست، بلکه آزاد بودن، حق جو بودن، عدالت طلب بودن، زیبایی جو بودن، خیرخواه بودن و… است که به زندگی معنا میدهند.
ز) نتیجه گیری راهبردی: پاسخ به چند پرسش
۱) پرسش اساسی و قابل تأمل آن است که آیا در جهان اسلام، اگر مسیر انتخاب حاکمی و زمامداری از نظر نخبه و شخصیتی مهم، موجه ننمود و نامشروع بود، میتواند دست به قیام و اعتراض بزند، و تا حدی مقاومت نماید که در نهایت خودش کشته و خانواده اش اسیر گردند و…؟
همکاری با چنین حکومتی برابر قیام حسینی مجاز نیست. اما به نظر میرسد که اگر سکوتش ممکن نباشد (یعنی حکومت نگذارد که ساکت بماند)، هجرتش به هر دلیل میسور نگردد، و نشانههایی از همراهی مردم برای مقابله با ظلم بیابد، ظاهراً نمیتواند بی تفاوت بماند و باید اینجا با احتیاط وارد فضای مبارزه شد.
۲) آیاحرکت امام حسین (ع) با صلح طلبی و دوری از جنگ سازگار است؟
برخی نویسندگان اسلامی مینویسند که در اسلام اصلاً خشونت نداریم! همه جنگهای صدر اسلام صرفاً دفاعی بود و.... اما به نظرم این اظهار نظرها دقیق نیست و در اسلام اتفاقاً خشونت هم داریم. ولی خشونت دو گونه است: مشروع و نامشروع. خشونت نامشروع، مجاز نیست. پذیرش جنگ در هر مرتبهای، یعنی پذیرش خشونت. اما جنگها دوگونه اند: تهاجمی و تدافعی. خشونتِ جنگ تهاجمی، نامشروع است و خشونتِ جنگ دفاعی، مشروع. عجیب است که این همه آیات جهاد و قتال در قرآن را دید و اجتهاد در مقابل نص نموده و نفی خشونت در اسلام داشت!. نکته درستر آن است که جنگهای اسلامی چون جنبه دفاعی دارد، خشونتش مشروع است. (که مدلل کردن اینکه همه جنگهای صدر اسلام دفاعی بود هم کار ساده ای نیست.)
به نظر میرسد که امام حسین (ع) در نبردش، به خشونت مشروع تن داد. چون از ابتدا حالت تهاجمی نداشت. در منزلش به سراغش رفتند و… و در نهایت جنگ دفاعی بر او عارض شد و به خشونت کشانده شد.
ضمناً هر صلحی قابل دفاع نیست. صلح باید عادلانه باشد. حکومتهای استبدادی و توتالیتر به جهت ورود به حریم خصوصی و عمومی مردم، از اساس نامشروعند، و از آنها انتظار صلحی عادلانه و شرافتمندانه، دور از واقعیت است. حکومت جور به هر طریق تبعیت مردم را میخواهد، حال آنکه چنین حقی را ندارد. پس کسی نمیتواند بگوید که امام حسین (ع) آرامش جامعه را به هم زد و قیامش نامشروع است!
۳) آیا نهضت امام حسین (ع) خاص و استثنایی است؟ برخی برای توجیه قیام و در عین حال تعمیم نبخشیدن، تلاش مینمایند شرایط امام را ویژه گزارش میکنند تا هم از قیام امام حسین (ع) دفاع کنند و هم از آن نسخه عام استخراج ننمایند.
اما به نظرم این برداشت درست نیست. برای بسیاری از کشورها میتوان فرض نمود که شخص اول مملکت از دنیا برود و جانشینی با مهندسی (مثلاً پدر برای پسر برنامه ریزی نماید) و تقلب روی کار آمده و از دیگران هم اطاعت مطلق بخواهد. این نکته خاص سال ۶۰ هجری قمری نیست و براحتی در هر عصری تکرار پذیر است.
اینکه نخبگان جامعه با حاکم جدید موافق نباشند، هم پدیدهای تکرار پذیر است و اتفاقاً حادثه کربلا برای کسی که میخواهد الهام بگیرد، بسیار درس و عبرت آموز است. باید دید که شخصیتها در گردش نخبگان چه مسئولیتی دارند؟ حادثه کربلا زنگ خطری است که در فرهنگ دینی، شخصیتها نمیتوانند نسبت به وضعیت موجود، کاملاً ساکت بمانند و البته از عبرتهای عاشورایی آن است که زبدگان جامعه اسلامی نباید آن قدر بی تفاوت بمانند که مهندسی خداوندان زرو و زور و تزویر شکل گرفته و ساخته و پرداخته شده و آنگاه بر همگان تحمیل گردد. به تعبیر «سعدی» بزرگ در گلستانش، باید به موقع اقدام نمود که کار سهلی است، وگرنه کار بعدها بسیار دشوار میگردد:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
این تمثیل را اگر کسی سابقه کشاورزی و بیل بدستی داشته باشد و رسالت آوردن آب آوردن به مزرعه را داشته باشد خیلی خوب درک میکند.