جانباز سعید صابری متولد اول بهمن ماه ۱۳۴۵ فرزند چهارم خانواده هشت نفری مرحوم عزت الله صابری کارمند شرکت واحد که در محله نبرد خیابان پیروزی تهران زندگی میکرد و از مسجد جعفری به جبهه اعزام شد و در عملیات کربلای ۵ در روز ۲۱ دی ۱۳۶۵ در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسید ولی پیکر پاکش هیچ گاه پیدا نشد.
سعید جانبازی بود که از لحاظ بدنی مصدومیت داشت و حتی برای سخن گفتن قدرت تکلم خود را چند ماهی از دست داده بود و در راه رفتن بسیار ضعیف بود. ترکش به سرش خورده بود و از ناحیه سر و اعصاب حسی مجروح و مصدوم شده بود. او در آخرین باری که به جبهه اعزام شد با مخالفت خانواده، دوستان و حتی مسئولان سپاه مواجهه شده بود اما او راه خود را انتخاب کرده بود و لبیک یا حسین را همواره زمزمه خود داشت.
عصر یک روز پاییزی همرزمانش به دیدار خانواده سعید رفتند و هرکدام خاطرهای از جانباز جاوید الاثر قصه ایثارگری ما گفتند.
نمیدانم کجاست
حاجیه خانم اقدس شاملو مادر شهید در این باره گفته که خانواده هشت نفری آنان از والدین و سه خواهر و سه برادر تشکیل شده بود و سعید هم به عنوان فرزند چهارم خانواده در امور دینی بسیار پیش قدم بود.
این مادر بزرگوار شهید با بیان اینکه سعید از نوجوانی نماز شب میخواند و بسیار مومن و مودب بود، افزود: فرزندم بسیار درس خوان و خیلی باهوش و از لحاظ درسی از شاگردان منتخب مدارس بود و بسیار در تحصیل بنا به گفته معلمانش، باهوش بود. سعید در دوران مدرسه به اردوی آموزشی رفت و سپس در جوانی به جبهه جنوب اعزام شد.
خانم شاملو با اشاره به جانبازی و مصدومیت بدنی فرزندش تاکید کرد: گفتم سعید جانباز شدی می روی جبهه دست و پا گیر دیگران می شوی گفت نه، بهش گفتم سعید یا شهید شو یا زخمی شو و برگرد اما نیومد و پیکرش در جبهه جا ماند.
این اسوه مقاومت اظهار کرد: سعید در عملیات کربلای ۵ رفت و دیگر نیامد. نمیدانم کجا جا مانده است، همرزمانش گفتند بالای خاکریز بود، عراقیها شلیک کردند و ما سعید را دیگر ندیدم، نمیدانم کجاست، کسی هم دنبالش نرفته، همیشه منتظرش هستم.
دوستان شهیدمان خلوت های خوبی داشتند
سیروس صابری برادر شهید درباره لحظات دفاع مقدس می گوید: در جبهه صحنههای عجیبی دیده میشد، لحظاتی که احساس میکنی جز خدا کسی نمیتواند کمکت کند. زمانی که دشمن در حال پیشروی است و مسئول حواسش به این است که مهمات تمام نشود، نیروها از دشمن دور نخورند، دیدهبان و توپخانه کار خود را درست انجام دهند و تمام این چیزها، اما در نهایت میبینی که پیروزی از آن رزمندگان اسلام بود. سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان پس از پیروزی در جنگ ۳۳ روزه علیه رژیم صهیونیستی گفته بود شهدا در کنار رزمندگان در حال جهاد و جنگ هستند.
جانشین لشکر سپاه تهران افزود: باید دید سعید که در کربلای ۵ جاویدالاثر شد، چگونه با دشمنان اسلام جنگید با اینکه مجروحیت و مصدومیت بدنی داشت؟ اینها سوالاتی است که جوانان به دنبال پاسخ آن هستند. ما هنوز شهدا را نشناختهایم ما سعید صابری و شهید گلزار و خیلیهای دیگر را هنوز نشناختهایم.
سردار پاسدار صابری اظهار کرد: دوستان شهیدمان خلوتهای خوبی داشتند ما هنوز خلوت سعید صابری و مسعود ملا، کتابچی و افتخاری پور را ندیدهایم و نمیدانیم چقدر زیبا با خدا راز و نیاز کردند، به راستی که خداوند گلهای قشنگی را از میان ما چید و به سوی خود برد.
برادر شهید گفت: سعید همیشه یک سوال داشت و میگفت چرا السابقون السابقون در گذشته زیاد بودند و امروز کم شدهاند؟ میگفتم شما چرا ناراحتی شما که به جبهه اومدی و السابقون شدی؟ او جواب میداد که آمدهام در جبهه تا شهید شوم.
سعید باید باز گردد و اینجا نماند
علی اصغر منتظری رزمنده بسیجی و مدافع حرم درباره همرزمش صابری گفت: سعید در منطقه دوجداره ترکش به سرش خورده بود بسیار دوران سختی را پشت سر گذاشته بود و بعد از مجروحیت دوست داشت زودتر سالم شود و راه بیفتد و همراه همرزمانش به جبهه باز گردد.
وی افزود: زمانی که گردان عمار را برای عملیات کربلای ۴ اعزام کردند، آموزش آبی و خاکی و غواصی در چادر داشتیم و آموزش تخصصی استفاده از سلاح آر پی چی با دوربین توسط برادر سیروس صابری را میدیدیم. به حالت طبیعی راه نمیرفت و کشان کشان خود را به چادر رساند. وقتی وارد چادر شد، هیچ کس حتی حاج آقا صابری هم به عنوان برادر انتظار ورود سعید را نداشت. هیچکس تصور نمیکرد او به جبهه بازگردد وای به حال اینکه به محل آموزش که محرمانه بود، بیاید.
رزمنده گردان عمار تاکید کرد: سعید از حاج آقا کریمی رییس تدارکات خواسته بود تا او را به بچهها برساند و حتی التماس کرده بود که بیاورندش اینجا، حاجی کریمی هم با التماسهای سعید او را آورده بود اما برادرش (فرمانده گروهان شهید باهنر) گفت سعید باید باز گردد و اینجا نماند ولی در این حال شهید حمید معیا تعهد داد به برادر صابری که سعید را همراهی کند.
مدافع حرم گردان عمار ادامه داد: آموزش به صورت شبانه روزی بود و خیلی سنگین برگزار می شود. چهار بار در روز باید به درون آب میرفتیم و آموزش میدیدم. یک روز مرحوم حاج آقا نوایی از پیران جبهه و تدارکات گردان را دیدم که گفت بیایید برویم از دزفول برای بچهها وسایل تدارکاتی و غذایی تهیه کنیم. بعد از بازگشت دو تا دبه سیر(ترشی) هم آورده بود که سعید و دوستش حمید معیا تا آنجا که دوست داشتند سیر می خوردند این دو را انگار خدا دوباره بهم رسانده بود.
منتظری با یاد آوری نام شهدا تصریح کرد: ما نمیدانیم در چه ایامی چه افرادی در کنارمان بودند و هستند که امروز ذکر آنها را میگوییم اما باید قدر این دور همیها را بدانیم.
سعید تلاش میکرد که از همرزمانش عقب نباشد
برادر مشهدی رزمنده با صفای لشکر محمد رسول الله (ص) با ذکر خاطرهای از شهید صابری گفت: سال ۶۵ او در اردوگاه کرخه در گردان عمار بود و این گردان به دلیل سن پایین من را قبول نکردند و رفتم گردان شهادت. ولی شبهای جمعه با سعید بودم و بادوستان میرفتیم اندیمشک مرخصی شهری، برخی مواقع هم من میرفتم اهواز منزل خواهرم و جمعه بر میگشتم.
وی افزود: یکبار بعد از بازگشت از مرخصی شهری دوستان گفتند سعید صابری آمده بود دیدنت، من تعجب کردم. سعید با آن حال مجروحیت چرا تا گردان ما آمده بود و از این رو به گردان عمار رفتمتا او را ببینم. رفتم داخل چادر دیدم سعید ناراحت وسط چادر نشسته است. گفتم سعید چرا ناراحتی؟ گفت نمیدانی جمشید مهاجر شهید شده و ما ناراحت هستیم.
مشهدی گفت: سعید با آن همه مشکلات و مصدومیت بدنی که داشت، در گردان عمار به عنوان یک گردان عملیاتی خیلی تلاش میکرد که از همرزمانش عقب نباشد.
به فرمانده گردان بگو یک بسیجی نیمه نمیخواهی
برادر معینی از رزمندگان دوران دفاع مقدس نیز درباره سعید گفت: من در گردان حمزه بودم و یک روز سعید مهمان من بود. در چادر از او پذیرایی کردیم و پس از احوال پرسی گفت، به فرمانده گردانت بگو یک بسیجی نیمه نمیخواهی (بعلت مجروحیت و مصدومیت بدنی که داشت این حرف را زد) گفتم این حرفها چیست؟ گفت نزدیک عملیات است، دوست دارم بعنوان نیروی رزمی به عملیات بروم.
وی افزود: زمانی هم که زبان سعید بعد از مجروحیت و بهتر شدن از لکنت خارج شد، به هیات و مسجد میآمد و به ما آموزش سبک مداحی میداد و یادم هست در منزل شهید شاملو از سبکهای سعید استفاده کردیم و الحق که مجلس عزای بسیار جذابی شد. آن شب به واسطه خواندن خود سعید هم یک شور عجیبی به مجلس داده شد.
معینی با یاد آوری نام شهدا ادامه داد: خرداد ماه بود و امتحانات شروع شده بود شهید میرحسینی ریاضی خوب وارد بود و شب امتحان به همه بچهها درس میداد ولی ابتدا نرمش میداد چون کاراته کا بود و بعد درس میداد.
سعید بود که اجازه برپا کردن حجله شهدا را صادر می کرد
برادر رهنما درباره خدمات سعید به خانواده شهدا گفت: سعید صابری در محل و مسجد جعفری مسئول دفن شهدا در بهشت زهرا بود، هر کسی شهید میشد باید دو تا حجله درب منزل و محله میزدیم. زمانی چند شهید آوردند. ما خودمان عزا گرفتیم که حجله کم داریم اما از مساجد دیگر تک زدیم (اصطلاح جبههای دریافت بدون اجازه صاحب وسایل) سعید مسئول اختصاص حجله به شهدا بود و او بود که اجازه برپا کردن حجلهها را صادر میکرد.
سعید گفت من نباید بعد از جنگ بمانم و زنده باشم
حسین معینی درباره آخری اعزام صابری به جبهه گفت: سعید سه روز قبل از اعزام آخرش به جبهه به من گفت حسین بیا بریم پادگان ولیعصر میخواهم بروم جبهه. گفتم دبرای اعزام دوباره به جبهه باید تا خوب شدن صبر کنی. گفت بیا بریم فرم جبهه را برام پرکن من نمیتوانم با این دست بنویسم (بواسطه مجروحیت) اگر هم نمیآیی بروم دنبال یک نفر دیگه!
این رزمنده گردان عمار افزود: مادرم گفت کیه آمده درب منزل ما؟ گفتم سعید صابری هست. گفت اون بنده خدا درست نمیتواند حرکت کند و تازه راه افتاده ولی میخواهد برود جبهه. با هم رفتیم پادگان ولیعصر (عج)، چند بار بهش گفتم سعید نرو او به من گفت من نباید بعد از جنگ بمانم و زنده باشم.
معینی ادامه داد: تو پادگان بودیم. سعید گفت باید در زمین صبحگاه نیروها مسابقه دو بدیم. اگر من مسابقه رو بردم بریم فرم اعزام را پرکن و من میروم جبهه و اگر هم باختم که هیچ. او خیلی تلاش کرد و مسابقه را برد. با آن وضعیت بدنی که داشت و با هم رفتیم و فرم را پر کردم و رفت جبهه.
اخوی بودیم
حسین نوایی جانباز و رزمنده گردان عمار با خاطره ای از سعید گفت: در پایگاه مسجد جعفری یک اتاق کوچکی داشتیم که از راه پله اش هیچ کسی درست رد نمی شد و اسلحه خانه هم در این اتاق بود سعید بعنوان مسئول شب مرا صدا زد گفت بیا کارت دارم رفتم تو اتاق و سعید بهم گفت بیا برادر یک عقد اخوت با هم ببندیم که تعهد دادیم که بعنوان برادر دینی همدیگر را بعد از شهادت در آخرت شفاعت کنیم که انشاالله مورد شفاعت سعید قرار بگیرم.
وی افزود : با سعید خیلی رفاقت داشتیم همیشه در تهران و جبهه تقریبا با هم بودیم و خاطرات زیادی هست و به قول معروف اخوی بودیم.
نماز و گریه سعید را از یاد نمی برم
علی صنعتی جانباز دوران دفاع مقدس درباره خاطرات خود با سعید گفت: در صبحگاه که می دویدیم سعید میگفت یه ذره مرا کمک کنید تا از بچهها عقب نیفتم، توان میگذاشت و تلاش میکرد تا از بچهها جلوتر باشد و مجروحیت خود را باور نداشت. در کربلای ۴ دو تا سه کیلومتر دویدیم که سعید صابری پا به پای بچهها اومد.
رزمنده دسته نجف گردان عمار ادامه داد: در کربلای ۵ در خانهای در بهمنشیر ۴۸ ساعت مستقر بودیم که غذا برای بچهها نیامد، سعید همان روز یک نمازی در بهمنشیر خواند که «نماز گریه» نام گرفت، با هر کلمهای که در نماز میخواند، اشک می ریخت و ما به دنبال او اشک میریختیم. فکر کنم نماز آخر او بود.
ضبط یاد و خاطره شهدا وظیفه است
رضایی مجد رزمنده گردان عمار یاسر و جعفر طیار درباره صابری نیز گفت: اینکه یک جانباز با آن حالت جسمانی با سعی و تلاش به جبهه باز گردد خود درسی است از ایثار و شهادت و ما بعنوان همرزمان این شهدای گرانقدر باید آنچه در سینه خود از خاطرات شهدا داریم را بیرون بریزیم و با ثبت و ضبط این خاطرات برای نسلهای بعدی یاد فداکاری و ایثار شهدا را زنده نگه داریم.
این جانباز دوران دفاع مقدس با یادآوری شهدای دسته کربلا همچون مسعود ملا حسن حیدری، مهدی محبی، آقایانی، حدادی، اختر، دانش، کلانتری ، فرهادی، نقی مرادی، امیر ابراهیم عباس زاده، افتخاری و... یاد آنها را گرامی داشت.
جانبازی که به معبود رسید
حسین زاده جانباز گرانقدر گردان عمار نیز با یاد کردن شهدای دسته نجف گروهان باهنر و ذکر خاطرهای از عملیات مائوت در عراق یاد شهید حاج محمد سیری را زنده کرد و از سعید صابری بعنوان جانبازی که بارها در جبهه حاضر شد و به معبود رسید یاد نمود.
این رزمنده زندگی شهدا را یکی از عوامل تحول جوانان در زمان دفاع مقدس نامید و از شهدای گرانقدر صادق سوداگری و ابوالفضل مومن یاد کرد.
یاد و خاطره شهدا گرامی باد