خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: مارک لوی نویسنده فرانسوی پلیسینویس، با رمان «اگر حقیقت داشت» در سال ۲۰۰۰ خود را به جامعه پلیسیخوانان معرفی کرد. در سال ۲۰۰۵ هم اقتباسی سینمایی از اینرمانش انجام شد. البته آثار دیگری از ایننویسنده هم بودهاند که منبع اقتباس تصویری قرار گرفتهاند.
ایننویسنده یهودی که مواضع ضداسرائیلیاش باعث برخی دردسرها برایش شده، متولد ۱۹۶۱ است، در ۲۶ سالگی ازدواج کرده و با همسر و فرزندش در نیویورک زندگی میکند. «اگر فرصت دوبارهای بود» عنوان یکی از رمانهای لوی است که ترجمه فارسیاش بهقلم عباس آگاهی، مرداد امسال توسط انتشارات جهان کتاب به بازار نشر عرضه شد. اینکتاب برای اولینبار در سال ۲۰۱۲ چاپ شد و بهعقیده بسیاری از منتقدان ادبیات پلیسی، بهترین اثر ایننویسنده محسوب میشود.
مارک لوی در رمان پلیسی «اگر فرصت دوبارهای بود» با زمان بازی کرده و در فرازهایی هم تنههایی به متافیزیک و مسائل ماورایی مثل مقوله روح زده است.
بهجز بررسی و نقد مجموعهآثار پییر بوالو-توماس نارسژاک، فردریک دار و ژرژ سیمنون؛ پیش از این به بررسی پراکنده آثار دیگری از نویسندگان فرانسوی پلیسینویس از جمله فرد وارگاس با رمان «زود برو دیر برگرد!» (اینجا)، ژان پاتریک مانشت با رمان «بلوز ساحل غربی» (اینجا)، ژان کریستف گرانژه با رمان «پرواز لکلکها» (اینجا) و گیوم موسو با رمان «دست سرنوشت» (اینجا) پرداختهایم. نکته قابل توجه این است که گیوم موسو از جمله نویسندگانی است که بین قلمش با قلم مارک لوی تشابهاتی دیده شده است.
بههرحال در نوشتاری که در ادامه میآید، قصد داریم رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» را مورد بررسی قرار بدهیم.
* ۱- مقدمه و طرح داستان
مارک لوی با آشنایی به اوضاع و احول زندگی در آمریکا و شهری چون نیویورک، بستر مکانی داستان خود را شهر نیویورک قرار داده است. او علاوه بر این، نشان داده که با سازوکار مجلات و رسانههایی چون نیویورک تایمز نیز آشناست. اما پیش از شروع بحث اصلی، بد نیست نگاهی به خلاصه داستان و طرح قصه «اگر فرصت دوبارهای بود» بیاندازیم. در اینداستان، مرد سی و چندساله و جوانی که مقالهنویس روزنامه نیویورک تایمز است، مورد سوءقصدی مرموز قرار گرفته با چاقو مضروب میشود. بهدلیل تخصص ضارب، ضربه چایی از بدن وارد شده که احتمال مرگ بسیار بالاست. شخص مضروب پس از چاقو خوردن، روی زمین افتاده و کمکمهشیاری خود را از دست میدهد. اما پس از بیهوشی متوجه میشود که دوباره بیدار و بههوش است اما در مقطع زمانی ۲ ماه پیش قرار گرفته است. او تصمیم میگیرد در اینمدت زمان باقی مانده که بناست با گذشت ۲ ماه، دوباره به همان نقطه و سرانجام ختم شود، قاتل خود را پیدا کند. بنابراین در اینکتاب، دستوپا زدن فردی مضروب با کارد و یا به زبان بهتر، مبارزه یک فرد محتضر با مرگ، بستری برای نوشتن یک رمان پلیسی شده است.
* ۲- کاری که نویسنده در ساخت داستان انجام داده
۲-۱ شخصیت اصلی داستان
مارک لوی در کتاب، یک راوی دانای کل و قصهگوست. شخصیت اصلی داستان «اگر فرصت دوبارهای بود»، اندرو استیلمن روزنامهنگاری است که از آگهینویسی اموات به ردههای بالای مقالهنویسی در مجله نیویورک تایمز رسیده است. مارک لوی، شخصیتپردازی متمرکز و معینی برای اندرو استیلمن انجام نداده است. یعنی به سبک و سیاق رمانهای کلاسیک پلیسی، ابتدا دست به توصیف وضعیت ظاهری و رفتاری شخصیت نزده تا سپس او را وارد داستان کند. بلکه با پیروی از الگوی رمانپلیسی مدرن، شخصیت را از همان ابتدا در دل داستان قرار داده است. البته مقدمه کوتاهی هم در ابتدا چیده ولی سرعتش در نوشتن اینمقدمه بالاست. بههرحال تنها مولفه شخصیتی از اندرو در صفحات ابتدایی کتاب، اشاره به تضاد شخصیتی اوست که در عین رضایت از زندگی مجردی، از تنهایی هم رنج میبرد. مولفه دیگر هم درباره اینشخصیت، در صفحه ۸۳ کتاب بیان میشود که با اشارهای که شده، مشخص میشود اندرو آدم مغروری است.
رابطه اندرو پس از ملاقات نابههنگام با والری همکلاسی دوران دبیرستانش، از جمله نقاط مهمی است که اجازه پرداخت شخصیتی اندرو را داده و ایننقطه، مربوط به مسائل عاطفی و احساسی اینشخصیت است. کاری که اندرو در روز ازدواج با والری انجام میدهد هم از منظر و چارچوب روانشناسی جای بررسی دارد؛ اینکه مردی چند روز پیش از ازدواج، زن مرموزی را میبیند و عاشق او میشود و در نتیجه با وجود عشقی که به همسر آیندهاش دارد، بهطور نامحسوس و عجیبی به زن مرموز دلبسته میشود. البته احتمال دارد بسیاری از مخاطب زن، بگویند سر زدن چنین رفتاری از مردان چندان عجیب نیست. در هرصورت طبق قراردادهای قصه کتابی که در دست گرفتهایم، چنینرفتاری از مرد متناقضی که قهرمان داستان است، و در عین رضایت از زندگی مجردی، از تنهایی هم رنج میبرد، نباید عجیب باشد! بههرحال مارک لوی در ابتدای داستان، ضمن شاخ و برگدادن به زندگی شخصی و حرفهای شخصیت اندرو استیلمن، عشق سوزان او و والری را روایت میکند که به ازدواج میانجامد و سپس اعتراف ملتمسانه اندرو نزد والری را در داستانش میآورد که ایناعتراف موجب جدایی دو نفر میشود و هرکدام در روز ازدواجشان به آپارتمان خود میروند. اتفاق اینفراز ابتدایی کتاب، این است که اندرو عاشق زنی ناشناس و مرموز (زن آرژانتینی) میشود که مخاطب کتاب در پایان متوجه میشود، همان فرد قاتل است. از طرفی وجوه شخصیتی والری هم بهعنوان یکی از مظنونان قصه، که نویسنده هم سرک چندانی به گذشتهاش نکشیده، جای بررسی دارد چون او هم دو سال زندگی مشترک با مردی را رها میکند تا به اندرو برسد.
در مجموع، کاری که مارک لوی در صفحات و چند فصل ابتدایی کتاب انجام داده، این است که بسیار سریع و تلگرافی، گذشته اندرو را_ بهگونهای که بعداً بتواند خلاهای آن را پر کند_ پیش از مضروبشدنش با چاقو روایت کرده است. بههیچعنوان هم تن به وقتکشی نداده و سعی کرده از هر سطر و صفحه داستانش، در جهت پیشبرد قصه استفاده کند. بد نیست در اینزمینه به یکی از پرداختهای مهم نویسنده در زمینه رابطه اندرو و والری بپردازیم. والری هنگامی که اندرو درخواست ازدواجش را مطرح میکند، ایندرخواست را به شرطی میپذیرد که اندرو قول شرف بدهد هرگز به او دروغ نگوید، خیانت نکند و عمداً والری را رنج ندهد! اما چندصفحه بعد، اندرو با لحن جانبدارانهای که راوی دانای کل داستان به نفع والری دارد، همه اینکارها را انجام میدهد و راوی هم دروغهای اندرو را میشمارد. همین عنصر دروغ در رابطه اندرو و والری نقش مهمی دارد و البته در تزریق اضطراب و هیجان به داستان؛ که هرچه بیشتر جلو میرود، وجوه پلیسیاش بیشتر و وجوه عاطفی و احساسیاش کمتر میشود. مثلاً در دو صفحه ۳۸ و ۳۹ با چنین جملاتی روبرو میشویم: «با گذاشتن گوشی تلفن، اندرو احساس گناه کرد، چون برای نخستین بار به زنی که قرار بود با وی ازدواج کند، دروغ گفته بود. در بازگشت از بوینس آیریس هم دروغ کوچک دیگری گفته بود؛» و «اندرو بلافاصله به او تلفن کرد و جلسهای ناگهانی و پیشبینی نشده را بهانه آورد. دروغ دوم در آن روز.» یا «اندرو وارد کافه شد. دربان دروغ گفته بود.» و جمله پایانی صفحه ۳۹ هم از اینقرار است: «حالا دیگر دروغهایش را نمیشمرد.» بهاینترتیب، راوی قصه ابتدای صفحه ۴۰ هم، پس از اشاره به اینکه اندرو بهخاطر عادت به دروغگفتن، دیگر دروغهایش را نمیشمارد، اینجمله را آورده است: «از این روز به بعد، اندرو دیگر روی آسایش ندید.» بهاینترتیب، رویکرد نویسنده در فرازهایی که داستانش هنوز شتاب نگرفته و حدس و گمانهای مختلف، مخاطب را گمراه نکرده، وقوع فاجعه را در ادامه داستانش تبلیغ میکند؛ همانطور که در فصل ابتدایی اینکار را انجام داده است.
درباره شخصیتهای دیگر رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» هم باید به ایننکته اشاره کرد که نویسنده با تعدد شخصیتهایی که خلقشان کرده، بهخوبی از عهده تقسیم وظایف و بارگذاری قصه روی دوششان برآمده است. بهبیان سادهتر مارک لوی، شخصیتی را بیکار نگذاشته است. یعنی در خلق شخصیتهای اینداستان، اسراف به عمل نیامده و هیچکدامشان بیهوده نیستند. بهعنوان مثال، شخصیت فردی السن، همکار منفور اندرو، به اینکار میآید که شکوتردیدهایی را درباره قاتلبودنش یا قاتل بودن یک قاتلزنجیرهای به داستان تزریق کند. یا هرکدام از دیگر شخصیتها، میتوانند علاوه بر نقش اجتماعی و ارتباطشان با اندرو، یک قاتل بالقوه باشند.
مارک لوی نویسنده کتاب
۲-۲ بدنه داستان
«اگر فرصت دوبارهای بود» بهجز فصل ابتدایی که بهطور صریح، چگونگی قتلِ داستان را تشریح میکند، در چندفراز، هشدار و القای حس انتظار برای حادثه را درخود جا داده است. مثلاً: «هوا چنان گرم شده بود که در تلویزیون از فاجعه جبرانناپذیر صحبت میکردند. اندرو با شنیدن اصطلاح "فاجعه جبرانناپذیر" هرگز تصور نمیکرد بهزودی زندگی خودش تا چه اندازه زیر و رو خواهد شد.»
تا فصل ۷ کتاب، مخاطب گویی مشغول مطالعه یک رمان عاشقانه یا اجتماعی است و به جز کدی که در فصل اول به او داده میشود، عناصر معما و رمزورازگونگی داستان، هنوز خود را نشان ندادهاند. اما نویسنده با زیرساختهایی که در فصول ابتدایی داشته، از فصل هفتم، رمان پلیسیاش را بهطور جدی پیش روی مخاطب میگذارد. بهعبارتی دیگر، پلیسیبودن رمان از اینجاست که شروع میشود و فصول پیشین در حکم مقدمه بودهاند. ابتدای همین فصل ۷ است که صحنه ابتدایی داستان بهطور صریحتر و شفافتر توصیف و تشریح میشود؛ یعنی حادثه چاقو خوردن اندرو توسط قاتلی که در ابتدا معرفی نمیشود و بناست هویتاش تا انتهای داستان مخفی بماند. «در آن صبح روز دوشنبه، مانند صبح هر روز دیگر، برای دویدن کنار ساحل رودخانه از خانه رفت.» این «آنصبح دوشنبه» همان زمانی است که صحنه ابتدایی رمان در فصل اول در آن رخ میدهد.
مارک لوی از فصل هشتم یعنی صفحه ۵۱ که اتفاق مضروبشدن اندرو با صراحت و در مقام یک اتفاق بیرونی، در داستان رخ میدهد، با هوشمندی زمان را به هم میریزد؛ تا هم قهرمان داستانش را دچار چالش کند هم بر جذابیت قصهاش بیافزاید. همانطور که اشاره شد، اندرو که از پشت مورد اصابت ضربه چاقو قرار گرفته، وارد بیهوشی پیش از مرگ میشود و سپس خود را در موقعیتی عجیب و از نظر زمانی، دو ماه پیش از وقوع اینحادثه میبیند. این بازگشت به گذشته و فلشفورواردهایی که در پایان اینمقطع دوماهه به وجود میآیند، همگی کشف و شهودهای روحی اندرو برای کشف گذشته و چرایی به قتل رسیدنش هستند. کار و ابتکاری که نویسنده در اینزمینه انجام داشته و البته نمونههای مشابه دیگری هم در عالم ادبیات و سینما دارد، این است که دستوپازدن اندرو بین مرگ و زندگی و دقایق بودنش در آمبولانس را که نیمساعت تا بیمارستان طول کشیده، تبدیل به یک سفر روحی کرده که بدنه اصلی رمان را میسازد. البته طبق همان الگویی که رمانهای مشابه ایناثر را میسازد، بناست اینمساله که مخاطب در طول صفحات کتاب، مشغول خواندن کشف و شهود روحیِ اندرو در زمان گذشته بوده، در انتهای داستان مشخص شود. یعنی نویسنده در این الگو و ساختار، هرچقدر تلاش میکند لحظه پردهبرداری از حقیقت و افشای راز قتل یا معما، را با تزریق اینتردید که «برگشتن به عقب امکانپذیر است!» تقویت کند؛ در پایان داستان بهکل منکر آن میشود؛ یعنی مطابق با همان حرفی که شخصیت مرد خیاط در ابتدای داستان میگوید: «برگشتن به عقب امکان نداره.» بههرحال مارک لوی در اینالگو، پیش از شروع بدنه اصلی و در فرازهایی از آن، با موضوعاتی مثل تقابل عقل و قلب، درگیری درونی اندرو درباره زن مرموز آرژانتینی و … مخاطب را از حدس و گمان متافیزیکیبودن قصه دور میکند و در فرازهایی هم تردید درباره واقعیتداشتن اینمساله را تقویت میکند.
با توجه به اسم کتاب، تا پایان فصل ۸، مخاطب هوشمند و پیگیر ادبیات پلیسی اینحدس را میزند که احتمالاً باید از حادثه سوءقصد به بعد، فکر و خیالات و افسوسهای اندروی چاقوخوردهای را بخواند که به کما رفته است. در صفحه پایانی همین فصل یعنی صفحه ۵۶ است که چنینجملاتی، اینظن و گمان را در خواننده تقویت میکنند: «چون اندرو استیلمن به شصت و دو روز قبل برگشته بود.» و «سرانجام پذیرفت که برای کشف هویت کسی که او را به قتل رسانده است و درک انگیزه آن، شصت و دو روز فرصت دارد.» در پایان صفحه ۵۷ هم که فصل ۹ از آن شروع میشود، راوی قصه میگوید: «این بازگشت به گذشته، اگر قرار نبود که حدود شصت روز بعد با غلتیدن در خون خودش به آخر برسد، میتوانست جنبههای خوبی داشته باشد.» از اینجا به بعد داستان، راوی مرتب از لفظ «زندگی قبل» اندرو استفاده میکند؛ یعنی زمانی که هنوز با چاقو مضروب نشده بوده است؛ مثلاً در اینفراز: «از طرف دیگر به یاد نمیآورد که یادداشتهایش را تسلیم وی کرده باشد، نه در جریان این زندگی و نه در جریان آن زندگی که در مسیر ریور پارک به پایان رسیده بود.» یکی از جملاتی که مخاطب را هشیارِ اینمعنی میکند که نویسنده ظاهراً دارد حواسش را از مساله کشفوشهود روحی یا خواب و خیالات اندرو منحرف میکند، جملات مشابه همیننمونه قبلی، در صفحه ۷۳ است: «اگه صادقانه به این پرسش جواب بدم، میترسم فکر کنید که اختلال روانی پیدا کردهام.» نویسنده در همینرویکرد، از داستانهای فرعی مختلف ازجمله داستان استاد الهیات و کینهاش از اندرو استفاده کرده است. البته بهرهبرداری مارک لوی از اینداستانهای فرعی، فقط انحراف از مساله مورد اشاره نیست بلکه این داستانها بهطور مشخص در خدمت مفاهیم و اهداف سیاسیای هستند که نویسنده در نظر داشته در داستانش به آنها بپردازد؛ از جمله فجایع بشری در کشورهای چین و آرژانتین. بهعبارت دیگر جملات مربوط به فجایع چین و آرژانتین که از صفحه ۸۹ به بعد، خود را بیشتر نشان میدهند، آجرهای ساخت داستان اصلی هستند.
اگر گرهای را که راوی در فصل اول و سپس فصل هفتم با تعریف ماجرای قتل اندرو ایجاد میکند، کنار بگذاریم، گرهافکنی و گرهگشاییهای رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» با تزریق قطرهچکانی اطلاعات درباره شخصیتهای مرموزی که بهمرور از پرده بیرون میآیند، انجام میگیرند؛ مثلاً با جملاتی مثل «آیا اثری، رد پایی از اون مرد پیدا کردید، آره یا نه؟» یا «شما اورتیز رو پیدا کردید؟» با وجود چنین تعلیقهایی، قصه زن مرموز آرژانتینی هم تا آخر داستان معلق نگه داشته میشود تا در همانفرازهای پایانی پیش روی مخاطب قرار بگیرد. در اینفاصله یعنی از فصل هشتم تا آخر کتاب، شک و تردید قاتلبودن شخصیتهای مهم داستان، مطرح میشود که همینشک و تردید یکی از عناصر لذتبخش مطالعه چنین رمانهایی است.
از فصل ۱۰ و صفحه ۶۸ نویسنده بهطور کامل وارد قصه آرژانتین و جنایتهای رژیم دیکتاتوریاش میشود که در صفحات پیشین، فقط اشاراتی جزئی به آنها کرده بود و بناست در ادامه بیشتر از آن پردهبرداری شود. با توجه به اینکه زن مرموز هم آرژانتینی خوانده میشود، اینشک در مخاطب به وجود میآید که قاتل اندرو باید یکی از سرسپردگان رژیم دیکتاتوری آرژانتین باشد. وجوه نوین و مدرن رمانپلیسی کتاب «اگر فرصت دوبارهای بود» هم بیشتر خود را از صفحه ۷۰ به بعد، نشان میدهند؛ موضوعاتی مثل ۱- بهدامانداختن یک فرد مرموز که مخاطب باید با پیشروی در صفحات کتاب با او آشنا شود؛ یعنی اورتیز که در صفحه ۷۹ مشخص میشود یک افسر قدیمی نیروی هوایی آرژانتین بوده و در نهایت معلوم میشود یکی از خلبانانی بوده که زندانیان بیهوش آرژانتینی (معترضان سیاسی) را در اقیانوس تخلیه میکردهاند. و ۲- تردید در انگیزه انتقام یا عدم انتقامگیری در نیات شخصیتها و وقوع اتفاقات داستان.
در حالیکه در همینصفحات با ورود یک کارآگاه بازنشسته پلیس به داستان برای کمک به اندرو، داستان پلیسیتر میشود؛ اما عناصری هم به قصه تزریق میشوند که باعث میشوند رمان تنهای به داستانهای ماورایی و وهمآلود بزند. یکنمونه از اینعناصر، دفترچهای است که اندرو از مظنونین به قتل خودش تهیه میکند و نامش را میگذارد: «اگر فرصت دوبارهای بود.» درباره شخصیت کارآگاه بازنشسته که با تجربیات پلیسی خود برخی اطلاعات را به دست میآورد، باید به ایننکته اشاره کنیم که در فرازی باعث شکلگرفتن یکی از ایرادات کتاب میشود. به اینترتیب که گویی نویسنده در کشف برخی اطلاعات دارد به بازرس ارفاق میکند؛ مثلاً در چنین فرازی: «در این صورت با سلاح سرد شما رو کشتند…» البته اگر توجه داشته باشیم که همه اینمسائل و اتفاقات دارند در خیال و کشف و شهود اندرو در گذشتهاش رخ میدهند، میتوان از کنار اینایراد عبور کرد.
همانطور که اشاره کردیم، در رویکردی که مارک لوی برای نوشتن «اگر فرصت دوبارهای بود» داشته، در بدنه و بخش عظیمی که مخاطب مشغول خواندن کشفوشهودهای اندرو است، تلاش بر این است که توجه مخاطب از همینمساله منحرف شود. اما در عینحال نویسنده در همین بدنه مورد اشاره، کدهایی هم دارد که مخاطب هوشمند بتواند حدسهای پلیسیاش را داشته باشد؛ مثلاً درد کمر اندرو که در ابتدای زندگی دومش کم است و بهمرور زیاد میشود؛ اثر همان ضربه کاردی است که به کمرش وارد شده است. چنین کدهایی در داستان، بیانگر این هستند که کسب اطلاعات و پردهبرداریهای اندرو که همراه با این درد کمر بیشتر میشوند، در حال اغمای او کسب میشوند. بهاینترتیب، هرچه اندرو به پایان فرصت دوماههاش در کشف هویت قاتلاش، نزدیکتر میشود، درد کمرش نیز افزایش پیدا میکند. مثلاً در صفحه ۱۹۷: «اندرو هرچه بیشتر احساس خستگی میکرد. درد کمرش شدیدتر میشد و وادارش میکرد کف زمین، جلوی میز کارش، دراز بکشد.» کد دیگری که با همین رویکرد در داستان قرار داده شده، این است که هرچه اندرو در زندگی دوبارهاش جلوتر میرود و زمان اینزندگی بیشتر میگذرد، حوادث از نظم پیشینشان بیشتر فاصله میگیرند. مثلاً در صفحه ۱۴۲ به اینجمله میرسیم: «اندرو اینتصادف را به یاد نمیآورد، دیگر هیچ جریانی مثل گذشته نبود.»
* ۳- غافلگیریها و اشتباهات مخاطب
یکی از عناصر مهم هر رمانپلیسی دیگری مثل «اگر فرصت دوبارهای بود» غافلگیری مخاطب است. اینرمان چندین غافلگیری دارد. یکی از دامهای زودگذر یا ایضایی که نویسنده برای مخاطب پهن کرده، در صفحه ۲۰۰ هنگام گفتگوی اندرو با پیرمرد خیاط است. سخنان پیرمرد خیاط، هم شائبه ماوراییبودن داستان را تقویت میکنند هم قاتلبودنش را. پیرمرد در یک جمله گمراهکننده میگوید «فکر میکنید تنها کسی هستید که بهتون یک شانس دوم داده شده؟» و یا «بهزودی با دار فانی وداع میکنید.» البته همانطور که اشاره شد، غافلگیری مربوط به مرد خیاط، موقتی و زودگذر است و مرد خیاط با سوزن بلند خونآلودش، یک کابوس است.
اشتباه دیگری که نویسنده سعی دارد مخاطب کتاب، پیش از رسیدن به پایان داستان مرتکبش شود، این است که ماریا لوز یعنی دختر ربودهشده انقلابیهای آرژانتین، همان قاتل مرموز قصه است. در حالی که ماریا لوز همان سردبیر نیویورک تایمز است و قاتل، خواهر اوست.
طرح پشت و روی جلد رمان «اگر فرصت دوبارهای بود»
یکی بزرگترین غافلگیرهای داستان اینسوال است که چرا سردبیر نیویورکتایمز اصرار داشته اندرو درباره پرونده اورتیز تحقیق کند. از ابتدا تا انتهای داستان، اینسوال چندبار تکرار میشود اما هوشمندی نویسنده باعث میشود، محل طرح اینسوال بهگونهای باشد که توجه مخاطب را جلب نکند. بههرحال پاسخ اینسوال در صفحه ۲۰۹ آمده و از اینقرار است که سردبیر یا همان ماریا لوز یا اولیویا، یکی از دختران آرژانتینی است که پدر و مادر انقلابیاش کشته شدهاند و او یکعمر در خانه قاتلشان (همان خلبان آدمکش «اورتیز») بزرگ شده است. غافلگیری بزرگتر و نهایی هم درباره هویت قاتل داستان انجام میشود؛ در صفحه ۲۱۲: «ناگهان در میان جمعیت، چهرهای را شناخت؛ چهره زن ناشناس کافه آرژانتینی بود که به طرف او پیش میآمد و از آستینش تیغ درازی را که در کف دستش به درخشش درآمد، بیرون میکشید.» از اینفراز به بعد است که نویسنده از پلات اصلی داستانش پردهبرداری میکند؛ بهاینترتیب که زن آرژانتینی مقابل خواسته اندرو که «اینکار رو نکن!» میگوید: «اندرو! آخه من این کار رو قبلاً انجام دادهام. به اطراف خودت نگاه کن! همه چی فقط در خیال تو میگذره. تو داری میمیری، اندرو! چی فکر میکردی؟ فکر میکردی که دوباره زنده شدی؟ …» در نتیجه میتوان خلاصه و فشرده طرح کلی داستان «اگر فرصت دوبارهای بود» را در همین جملات مشاهده کرد؛ مرور گذشته: «..گذشتهات رو دوباره مرور کردی و سعی کردی ببینی چه چیزی رو نادیده گرفتی، چون میخواستی بفهمی. و بالاخره، اون عکسی رو به یاد آوردی که بارها و بارها پشت میز ماریا لوز دیده بودی.»
*۴- زبان نویسنده:
مارک لوی در صفحات و جملات کتاب، زبان خاصی ندارد. زبان او، زبان معمولی یک رمان پلیسی است اما در برخی فرازها از جملاتی معناگرا و تاثیرگذار استفاده کرد است مثل: «هنوز جسم و روحش از هم جدا نشدهاند.» و یا برای ساختن فضای غمبار و اندوهناکی که پس از اعتراف اندرو و خرابشدن ازدواجش با والری پیش آمده، از زبانی شاعرانه و توصیف بارش باران در یک شب غمگین استفاده کرده است: «اندرو استیلمن زیر باران ریزی که در آن شب غمناک میبارید، در حالی که یقه کتش را بالا زده بود، جزیره منهتن را، از شرق تا غرب، طی کرد و به آپارتمان خودش برگشت.»
عامل دیگری که باعث میشود به زبان رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» توجه کنیم، التفات مارک لوی به مقولاتی مثل الهیات، پاداش و عذاب و آثاری مانند «کمدی الهی» است. اینفرازهای رمان جملاتی هستند که شخصیت استاد الهیات در داستان دارد: «بعضی از مومنان از ظلمات دوزخ هراس دارند. منی که معلم الهیاتام، ایننوع تفکر رو باور دارم. دوزخ به مراتب به ما نزدیکتره و درهاش رو روی زمین به رویمان باز میکنه، زمانی که انسانیت خودمون رو از دست میدیم.» (صفحه ۹۰)
همانطور که ابتدای مطلب، اشاره کوچکی شد، نویسنده اصلاً از قد و قامت یا ظاهر اندرو، والری، بازرس و دیگر شخصیتهای داستان، توصیف یا تشریحی ندارد. درباره زن مرموز آرژانتینی هم توضیح موشکافانهای ارائه نمیکند و تنها با استفاده از جملات مربوط به رفتار اندرو و مسحورشدنش، قدرت تاثیرگذاری اینزن را به مخاطب منتقل میکند.
*۵- حرفهای شخصی نویسنده:
«اگر فرصت دوبارهای بود» هم مانند هر رمان دیگری دربردارنده برخی نظرات و سخنان شخص نویسنده درباره زندگی یا اوضاع و احوال و شرایط اجتماعی است. علاوه بر بزرگنمایی وضعیت اسفبار کودکان چینی یا آرژانتینی، مارک لوی مواضع و سخنانی را هم درباره دموکراسی غربی در دهان شخصیتهای داستانش قرار داده است. مثلاً در صفحه ۱۴۶ وقتی اندرو از پیرزن آرژانتینی سوال میکند که چرا مقابل ظلم و ستم برخی عوامل دیکتاتوری که در گذشته مرتکب جنایت شدهاند، اقدامی نمیکنند، زن که لوئیزا نام دارد میگوید: «سوالهای خندهداری میکنید. شما امریکاییها چهطور؟ شما رئیسجمهورتون بوش، معاونش دیکچنی یا وزیر دفاعتون رامفسلد رو به خاطر اعمال شکنجه در زندانهای عراق، پای میز دادگاه کشیدید؟ آیا بازداشتگاه گوانتانامو رو که مغایر با معاهده ژنو هست بستید؟ میبینید چقدر دموکراسی شکننده است؟ پس ما رو قضاوت نکنید.» لوئیزا نماینده و آینهدار جمعیت مادران میدان مه ماه است که در آرژانتین اجتماع و گعده مرتب و منظمی دارند و همگی از نظر مفقودشدن فرزندانشان با یکدیگر اشتراک دارند. البته مارک لوی درباره زندگی اجتماعی آمریکایی، فرصت دفاعی هم به شخصیت آمریکایی داستانش داده است. او در برابر اصرار آلبرتو پیرمردی که در گذشته یک مبارز انقلابی بوده و از اندرو میخواهد عملیات دستگیری و بازجویی اورتیز را با خشونت و سلاح گرم پیش ببرد، میگوید حاضر نیست اورتیز را بکشد یا خونی بریزد. او میگوید از سلاح گرم برای گرفتن اطلاعات مقالهاش استفاده نخواهد کرد! جمله مهمشهم در اینبحث در صفحه ۱۶۵ کتاب است: «من هیچوقت از سلاح گرم استفاده نکردهام. برخلاف نظر همگان، همه امریکاییها گاوچران نیستند.»
یکی از درسهای مهم زندگی هم که مارک لوی به مخاطب داستانش منتقل میکند، در صفحه ۱۹۹ و بهاینترتیب است: «عشق زندگی آدم اون چیزیه که باهاش زندگی کرده، نه اون چیزی که در رویا دیده.»
*۶- نگاه نویسنده به مسائل اجتماعی و سیاسی:
یکی از موضوعات اجتماعی طرحشده در رمان پیشرو که جنبه بینالمللی هم دارد، وضعیت اسفناک کودکان چینی و آرژانتینی و تشابهی است که بین سرنوشتشان وجود دارد. اینبچهها به خانوادههایی سپرده میشوند که غریبهاند و پدرومادر واقعی آنها نیستند. مارک لوی در اینزمینه علاوه بر استفاده از اطلاعات مستند، از عنصر خیالانگیز کابوس هم در داستانش استفاده کرده است. ارتباطی که شخصیت اندرو استیلمن با این فجایع بشری دارد، از طریق پژوهش و نگارش مقالاتش در نیویورکتایمز و اثربخشیشان است. در همینزمینه یکی از چالشهای اینشخصیت در دل داستان، تاثیری است که مقالهاش درباره کودکان چینی، روی سرنوشت برخی خانوادهها و بچهها به جا میگذارد؛ یعنی افرادی که با خواندن اینمقاله متوجه ماهیت واقعی خود و خانوادههایشان میشوند. اینچالش چندین مرتبه از طریق طرح چنین سوالاتی توسط شخصیتهایی مثل استاد الهیاتِ داستان و یا لوئیزا تکرار میشود: «آیا فکر کردهاید که یک مقاله میتونه، برای اشخاصی که موضوع مقاله بهشون ربط داره، چه پیامدهایی داشته باشه؟»
راست: نماد مادران میدان مه / چپ: یکی از مادران میدان مه که دنبال فرزندان مفقودشده خود میگردند
در ادامه بحث درباره همین آسیب بشری در چین یا آرژانتین، مارک لوی مادران و پدران چینی و آرژانتینی را مشابه یکدیگر میداند. در زمینه تاثیرگذاری رسانه و مجلاتی مانند نیویورکتایمز هم لوی دارای یک دید انتقادی است. او معتقد است اینرسانهها مانند شکارچی در پی شکار سوژههای تکاندهنده هستند و کاری هم به پیامد چاپ مقالهشان بر سرنوشت و زندگی موارد پژوهششان ندارند. در زیرمجموعه همینبحث میتوان فرازی از جملات شخصیت آلبرتو به اندرو را بهعنوان شاهد مثال آورد: «عجیبه که همیشه روزنامهها به دژخیمها توجه نشون میدند و نه به قهرمانها. انگار بوی کثافت بهتر فروش میره تا بوی گل رز.» (صفحه ۱۵۲)
دیگر موضوع اجتماعی که البته بهطور مستقیم در رمان به آن پرداخته نشده، مساله مهاجرت از کشورهای آمریکای لاتین به کشوری چون آمریکاست. اولیویا سردبیر نیویورکتایمز خود یک مهاجر آرژانتینی است که همه اتفاقات و تحقیقات اندرو درباره پرونده اروتیز در آرژانتین، زیر سر اوست. بنابراین شاید از زاویهای بتوان، اراده و اعمال اولیویا یا همان ماریا لوز را انتقامگیری از مردمان مرفه و راحت کشورهای توسعهیافتهای مثل آمریکا دانست. با اینحال اینتفسیر دور و بعیدی به نظر میرسد. چون در کل و همانطور که در داستان هم گفته میشود، اولیویا که به آمریکا آمده و با بورس تحصیلی پیشرفت کرده و به مقام سردبیری رسیده، اندرو را بهعنوان یکخبرنگار موفق به کار میگیرد تا بتواند به قاتل پدر و مادرش دست پیدا کند.
* ۷- جمعبندی
در جمعبندی بحث اگر دوباره به دومین عنوان ایننوشتار یعنی «کاری که نویسنده در ساخت داستان انجام داده» برگردیم، میتوان گفت کاری کلی و هدفی که نویسنده در اینکتاب در پیاش بوده، ظاهراً این است که با مدیوم و چارچوب رمانپلیسی، درد و رنج مردمان آرژانتین و چین را بزرگنمایی و پیشروی مخاطب قرار دهد. البته عکس اینقضیه هم میتواند صادق باشد؛ بهاینترتیب که نویسنده دنبال سوژهای برای خلق رمان پلیسی بوده و با بهرهبرداری از مسائل واقعی و مستند شومی که در چین و آرژانتین رخ دادهاند، یک رمان پلیسی خلق کرده است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: مارک لوی نویسنده فرانسوی پلیسینویس، با رمان «اگر حقیقت داشت» در سال ۲۰۰۰ خود را به جامعه پلیسیخوانان معرفی کرد. در سال ۲۰۰۵ هم اقتباسی سینمایی از اینرمانش انجام شد. البته آثار دیگری از ایننویسنده هم بودهاند که منبع اقتباس تصویری قرار گرفتهاند.
ایننویسنده یهودی که مواضع ضداسرائیلیاش باعث برخی دردسرها برایش شده، متولد ۱۹۶۱ است، در ۲۶ سالگی ازدواج کرده و با همسر و فرزندش در نیویورک زندگی میکند. «اگر فرصت دوبارهای بود» عنوان یکی از رمانهای لوی است که ترجمه فارسیاش بهقلم عباس آگاهی، مرداد امسال توسط انتشارات جهان کتاب به بازار نشر عرضه شد. اینکتاب برای اولینبار در سال ۲۰۱۲ چاپ شد و بهعقیده بسیاری از منتقدان ادبیات پلیسی، بهترین اثر ایننویسنده محسوب میشود.
مارک لوی در رمان پلیسی «اگر فرصت دوبارهای بود» با زمان بازی کرده و در فرازهایی هم تنههایی به متافیزیک و مسائل ماورایی مثل مقوله روح زده است.
بهجز بررسی و نقد مجموعهآثار پییر بوالو-توماس نارسژاک، فردریک دار و ژرژ سیمنون؛ پیش از این به بررسی پراکنده آثار دیگری از نویسندگان فرانسوی پلیسینویس از جمله فرد وارگاس با رمان «زود برو دیر برگرد!» (اینجا)، ژان پاتریک مانشت با رمان «بلوز ساحل غربی» (اینجا)، ژان کریستف گرانژه با رمان «پرواز لکلکها» (اینجا) و گیوم موسو با رمان «دست سرنوشت» (اینجا) پرداختهایم. نکته قابل توجه این است که گیوم موسو از جمله نویسندگانی است که بین قلمش با قلم مارک لوی تشابهاتی دیده شده است.
بههرحال در نوشتاری که در ادامه میآید، قصد داریم رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» را مورد بررسی قرار بدهیم.
* ۱- مقدمه و طرح داستان
مارک لوی با آشنایی به اوضاع و احول زندگی در آمریکا و شهری چون نیویورک، بستر مکانی داستان خود را شهر نیویورک قرار داده است. او علاوه بر این، نشان داده که با سازوکار مجلات و رسانههایی چون نیویورک تایمز نیز آشناست. اما پیش از شروع بحث اصلی، بد نیست نگاهی به خلاصه داستان و طرح قصه «اگر فرصت دوبارهای بود» بیاندازیم. در اینداستان، مرد سی و چندساله و جوانی که مقالهنویس روزنامه نیویورک تایمز است، مورد سوءقصدی مرموز قرار گرفته با چاقو مضروب میشود. بهدلیل تخصص ضارب، ضربه چایی از بدن وارد شده که احتمال مرگ بسیار بالاست. شخص مضروب پس از چاقو خوردن، روی زمین افتاده و کمکمهشیاری خود را از دست میدهد. اما پس از بیهوشی متوجه میشود که دوباره بیدار و بههوش است اما در مقطع زمانی ۲ ماه پیش قرار گرفته است. او تصمیم میگیرد در اینمدت زمان باقی مانده که بناست با گذشت ۲ ماه، دوباره به همان نقطه و سرانجام ختم شود، قاتل خود را پیدا کند. بنابراین در اینکتاب، دستوپا زدن فردی مضروب با کارد و یا به زبان بهتر، مبارزه یک فرد محتضر با مرگ، بستری برای نوشتن یک رمان پلیسی شده است.
* ۲- کاری که نویسنده در ساخت داستان انجام داده
۲-۱ شخصیت اصلی داستان
مارک لوی در کتاب، یک راوی دانای کل و قصهگوست. شخصیت اصلی داستان «اگر فرصت دوبارهای بود»، اندرو استیلمن روزنامهنگاری است که از آگهینویسی اموات به ردههای بالای مقالهنویسی در مجله نیویورک تایمز رسیده است. مارک لوی، شخصیتپردازی متمرکز و معینی برای اندرو استیلمن انجام نداده است. یعنی به سبک و سیاق رمانهای کلاسیک پلیسی، ابتدا دست به توصیف وضعیت ظاهری و رفتاری شخصیت نزده تا سپس او را وارد داستان کند. بلکه با پیروی از الگوی رمانپلیسی مدرن، شخصیت را از همان ابتدا در دل داستان قرار داده است. البته مقدمه کوتاهی هم در ابتدا چیده ولی سرعتش در نوشتن اینمقدمه بالاست. بههرحال تنها مولفه شخصیتی از اندرو در صفحات ابتدایی کتاب، اشاره به تضاد شخصیتی اوست که در عین رضایت از زندگی مجردی، از تنهایی هم رنج میبرد. مولفه دیگر هم درباره اینشخصیت، در صفحه ۸۳ کتاب بیان میشود که با اشارهای که شده، مشخص میشود اندرو آدم مغروری است.
رابطه اندرو پس از ملاقات نابههنگام با والری همکلاسی دوران دبیرستانش، از جمله نقاط مهمی است که اجازه پرداخت شخصیتی اندرو را داده و ایننقطه، مربوط به مسائل عاطفی و احساسی اینشخصیت است. کاری که اندرو در روز ازدواج با والری انجام میدهد هم از منظر و چارچوب روانشناسی جای بررسی دارد؛ اینکه مردی چند روز پیش از ازدواج، زن مرموزی را میبیند و عاشق او میشود و در نتیجه با وجود عشقی که به همسر آیندهاش دارد، بهطور نامحسوس و عجیبی به زن مرموز دلبسته میشود. البته احتمال دارد بسیاری از مخاطب زن، بگویند سر زدن چنین رفتاری از مردان چندان عجیب نیست. در هرصورت طبق قراردادهای قصه کتابی که در دست گرفتهایم، چنینرفتاری از مرد متناقضی که قهرمان داستان است، و در عین رضایت از زندگی مجردی، از تنهایی هم رنج میبرد، نباید عجیب باشد! بههرحال مارک لوی در ابتدای داستان، ضمن شاخ و برگدادن به زندگی شخصی و حرفهای شخصیت اندرو استیلمن، عشق سوزان او و والری را روایت میکند که به ازدواج میانجامد و سپس اعتراف ملتمسانه اندرو نزد والری را در داستانش میآورد که ایناعتراف موجب جدایی دو نفر میشود و هرکدام در روز ازدواجشان به آپارتمان خود میروند. اتفاق اینفراز ابتدایی کتاب، این است که اندرو عاشق زنی ناشناس و مرموز (زن آرژانتینی) میشود که مخاطب کتاب در پایان متوجه میشود، همان فرد قاتل است. از طرفی وجوه شخصیتی والری هم بهعنوان یکی از مظنونان قصه، که نویسنده هم سرک چندانی به گذشتهاش نکشیده، جای بررسی دارد چون او هم دو سال زندگی مشترک با مردی را رها میکند تا به اندرو برسد.
در مجموع، کاری که مارک لوی در صفحات و چند فصل ابتدایی کتاب انجام داده، این است که بسیار سریع و تلگرافی، گذشته اندرو را_ بهگونهای که بعداً بتواند خلاهای آن را پر کند_ پیش از مضروبشدنش با چاقو روایت کرده است. بههیچعنوان هم تن به وقتکشی نداده و سعی کرده از هر سطر و صفحه داستانش، در جهت پیشبرد قصه استفاده کند. بد نیست در اینزمینه به یکی از پرداختهای مهم نویسنده در زمینه رابطه اندرو و والری بپردازیم. والری هنگامی که اندرو درخواست ازدواجش را مطرح میکند، ایندرخواست را به شرطی میپذیرد که اندرو قول شرف بدهد هرگز به او دروغ نگوید، خیانت نکند و عمداً والری را رنج ندهد! اما چندصفحه بعد، اندرو با لحن جانبدارانهای که راوی دانای کل داستان به نفع والری دارد، همه اینکارها را انجام میدهد و راوی هم دروغهای اندرو را میشمارد. همین عنصر دروغ در رابطه اندرو و والری نقش مهمی دارد و البته در تزریق اضطراب و هیجان به داستان؛ که هرچه بیشتر جلو میرود، وجوه پلیسیاش بیشتر و وجوه عاطفی و احساسیاش کمتر میشود. مثلاً در دو صفحه ۳۸ و ۳۹ با چنین جملاتی روبرو میشویم: «با گذاشتن گوشی تلفن، اندرو احساس گناه کرد، چون برای نخستین بار به زنی که قرار بود با وی ازدواج کند، دروغ گفته بود. در بازگشت از بوینس آیریس هم دروغ کوچک دیگری گفته بود؛» و «اندرو بلافاصله به او تلفن کرد و جلسهای ناگهانی و پیشبینی نشده را بهانه آورد. دروغ دوم در آن روز.» یا «اندرو وارد کافه شد. دربان دروغ گفته بود.» و جمله پایانی صفحه ۳۹ هم از اینقرار است: «حالا دیگر دروغهایش را نمیشمرد.» بهاینترتیب، راوی قصه ابتدای صفحه ۴۰ هم، پس از اشاره به اینکه اندرو بهخاطر عادت به دروغگفتن، دیگر دروغهایش را نمیشمارد، اینجمله را آورده است: «از این روز به بعد، اندرو دیگر روی آسایش ندید.» بهاینترتیب، رویکرد نویسنده در فرازهایی که داستانش هنوز شتاب نگرفته و حدس و گمانهای مختلف، مخاطب را گمراه نکرده، وقوع فاجعه را در ادامه داستانش تبلیغ میکند؛ همانطور که در فصل ابتدایی اینکار را انجام داده است.
درباره شخصیتهای دیگر رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» هم باید به ایننکته اشاره کرد که نویسنده با تعدد شخصیتهایی که خلقشان کرده، بهخوبی از عهده تقسیم وظایف و بارگذاری قصه روی دوششان برآمده است. بهبیان سادهتر مارک لوی، شخصیتی را بیکار نگذاشته است. یعنی در خلق شخصیتهای اینداستان، اسراف به عمل نیامده و هیچکدامشان بیهوده نیستند. بهعنوان مثال، شخصیت فردی السن، همکار منفور اندرو، به اینکار میآید که شکوتردیدهایی را درباره قاتلبودنش یا قاتل بودن یک قاتلزنجیرهای به داستان تزریق کند. یا هرکدام از دیگر شخصیتها، میتوانند علاوه بر نقش اجتماعی و ارتباطشان با اندرو، یک قاتل بالقوه باشند.
مارک لوی نویسنده کتاب
۲-۲ بدنه داستان
«اگر فرصت دوبارهای بود» بهجز فصل ابتدایی که بهطور صریح، چگونگی قتلِ داستان را تشریح میکند، در چندفراز، هشدار و القای حس انتظار برای حادثه را درخود جا داده است. مثلاً: «هوا چنان گرم شده بود که در تلویزیون از فاجعه جبرانناپذیر صحبت میکردند. اندرو با شنیدن اصطلاح "فاجعه جبرانناپذیر" هرگز تصور نمیکرد بهزودی زندگی خودش تا چه اندازه زیر و رو خواهد شد.»
تا فصل ۷ کتاب، مخاطب گویی مشغول مطالعه یک رمان عاشقانه یا اجتماعی است و به جز کدی که در فصل اول به او داده میشود، عناصر معما و رمزورازگونگی داستان، هنوز خود را نشان ندادهاند. اما نویسنده با زیرساختهایی که در فصول ابتدایی داشته، از فصل هفتم، رمان پلیسیاش را بهطور جدی پیش روی مخاطب میگذارد. بهعبارتی دیگر، پلیسیبودن رمان از اینجاست که شروع میشود و فصول پیشین در حکم مقدمه بودهاند. ابتدای همین فصل ۷ است که صحنه ابتدایی داستان بهطور صریحتر و شفافتر توصیف و تشریح میشود؛ یعنی حادثه چاقو خوردن اندرو توسط قاتلی که در ابتدا معرفی نمیشود و بناست هویتاش تا انتهای داستان مخفی بماند. «در آن صبح روز دوشنبه، مانند صبح هر روز دیگر، برای دویدن کنار ساحل رودخانه از خانه رفت.» این «آنصبح دوشنبه» همان زمانی است که صحنه ابتدایی رمان در فصل اول در آن رخ میدهد.
مارک لوی از فصل هشتم یعنی صفحه ۵۱ که اتفاق مضروبشدن اندرو با صراحت و در مقام یک اتفاق بیرونی، در داستان رخ میدهد، با هوشمندی زمان را به هم میریزد؛ تا هم قهرمان داستانش را دچار چالش کند هم بر جذابیت قصهاش بیافزاید. همانطور که اشاره شد، اندرو که از پشت مورد اصابت ضربه چاقو قرار گرفته، وارد بیهوشی پیش از مرگ میشود و سپس خود را در موقعیتی عجیب و از نظر زمانی، دو ماه پیش از وقوع اینحادثه میبیند. این بازگشت به گذشته و فلشفورواردهایی که در پایان اینمقطع دوماهه به وجود میآیند، همگی کشف و شهودهای روحی اندرو برای کشف گذشته و چرایی به قتل رسیدنش هستند. کار و ابتکاری که نویسنده در اینزمینه انجام داشته و البته نمونههای مشابه دیگری هم در عالم ادبیات و سینما دارد، این است که دستوپازدن اندرو بین مرگ و زندگی و دقایق بودنش در آمبولانس را که نیمساعت تا بیمارستان طول کشیده، تبدیل به یک سفر روحی کرده که بدنه اصلی رمان را میسازد. البته طبق همان الگویی که رمانهای مشابه ایناثر را میسازد، بناست اینمساله که مخاطب در طول صفحات کتاب، مشغول خواندن کشف و شهود روحیِ اندرو در زمان گذشته بوده، در انتهای داستان مشخص شود. یعنی نویسنده در این الگو و ساختار، هرچقدر تلاش میکند لحظه پردهبرداری از حقیقت و افشای راز قتل یا معما، را با تزریق اینتردید که «برگشتن به عقب امکانپذیر است!» تقویت کند؛ در پایان داستان بهکل منکر آن میشود؛ یعنی مطابق با همان حرفی که شخصیت مرد خیاط در ابتدای داستان میگوید: «برگشتن به عقب امکان نداره.» بههرحال مارک لوی در اینالگو، پیش از شروع بدنه اصلی و در فرازهایی از آن، با موضوعاتی مثل تقابل عقل و قلب، درگیری درونی اندرو درباره زن مرموز آرژانتینی و … مخاطب را از حدس و گمان متافیزیکیبودن قصه دور میکند و در فرازهایی هم تردید درباره واقعیتداشتن اینمساله را تقویت میکند.
با توجه به اسم کتاب، تا پایان فصل ۸، مخاطب هوشمند و پیگیر ادبیات پلیسی اینحدس را میزند که احتمالاً باید از حادثه سوءقصد به بعد، فکر و خیالات و افسوسهای اندروی چاقوخوردهای را بخواند که به کما رفته است. در صفحه پایانی همین فصل یعنی صفحه ۵۶ است که چنینجملاتی، اینظن و گمان را در خواننده تقویت میکنند: «چون اندرو استیلمن به شصت و دو روز قبل برگشته بود.» و «سرانجام پذیرفت که برای کشف هویت کسی که او را به قتل رسانده است و درک انگیزه آن، شصت و دو روز فرصت دارد.» در پایان صفحه ۵۷ هم که فصل ۹ از آن شروع میشود، راوی قصه میگوید: «این بازگشت به گذشته، اگر قرار نبود که حدود شصت روز بعد با غلتیدن در خون خودش به آخر برسد، میتوانست جنبههای خوبی داشته باشد.» از اینجا به بعد داستان، راوی مرتب از لفظ «زندگی قبل» اندرو استفاده میکند؛ یعنی زمانی که هنوز با چاقو مضروب نشده بوده است؛ مثلاً در اینفراز: «از طرف دیگر به یاد نمیآورد که یادداشتهایش را تسلیم وی کرده باشد، نه در جریان این زندگی و نه در جریان آن زندگی که در مسیر ریور پارک به پایان رسیده بود.» یکی از جملاتی که مخاطب را هشیارِ اینمعنی میکند که نویسنده ظاهراً دارد حواسش را از مساله کشفوشهود روحی یا خواب و خیالات اندرو منحرف میکند، جملات مشابه همیننمونه قبلی، در صفحه ۷۳ است: «اگه صادقانه به این پرسش جواب بدم، میترسم فکر کنید که اختلال روانی پیدا کردهام.» نویسنده در همینرویکرد، از داستانهای فرعی مختلف ازجمله داستان استاد الهیات و کینهاش از اندرو استفاده کرده است. البته بهرهبرداری مارک لوی از اینداستانهای فرعی، فقط انحراف از مساله مورد اشاره نیست بلکه این داستانها بهطور مشخص در خدمت مفاهیم و اهداف سیاسیای هستند که نویسنده در نظر داشته در داستانش به آنها بپردازد؛ از جمله فجایع بشری در کشورهای چین و آرژانتین. بهعبارت دیگر جملات مربوط به فجایع چین و آرژانتین که از صفحه ۸۹ به بعد، خود را بیشتر نشان میدهند، آجرهای ساخت داستان اصلی هستند.
اگر گرهای را که راوی در فصل اول و سپس فصل هفتم با تعریف ماجرای قتل اندرو ایجاد میکند، کنار بگذاریم، گرهافکنی و گرهگشاییهای رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» با تزریق قطرهچکانی اطلاعات درباره شخصیتهای مرموزی که بهمرور از پرده بیرون میآیند، انجام میگیرند؛ مثلاً با جملاتی مثل «آیا اثری، رد پایی از اون مرد پیدا کردید، آره یا نه؟» یا «شما اورتیز رو پیدا کردید؟» با وجود چنین تعلیقهایی، قصه زن مرموز آرژانتینی هم تا آخر داستان معلق نگه داشته میشود تا در همانفرازهای پایانی پیش روی مخاطب قرار بگیرد. در اینفاصله یعنی از فصل هشتم تا آخر کتاب، شک و تردید قاتلبودن شخصیتهای مهم داستان، مطرح میشود که همینشک و تردید یکی از عناصر لذتبخش مطالعه چنین رمانهایی است.
از فصل ۱۰ و صفحه ۶۸ نویسنده بهطور کامل وارد قصه آرژانتین و جنایتهای رژیم دیکتاتوریاش میشود که در صفحات پیشین، فقط اشاراتی جزئی به آنها کرده بود و بناست در ادامه بیشتر از آن پردهبرداری شود. با توجه به اینکه زن مرموز هم آرژانتینی خوانده میشود، اینشک در مخاطب به وجود میآید که قاتل اندرو باید یکی از سرسپردگان رژیم دیکتاتوری آرژانتین باشد. وجوه نوین و مدرن رمانپلیسی کتاب «اگر فرصت دوبارهای بود» هم بیشتر خود را از صفحه ۷۰ به بعد، نشان میدهند؛ موضوعاتی مثل ۱- بهدامانداختن یک فرد مرموز که مخاطب باید با پیشروی در صفحات کتاب با او آشنا شود؛ یعنی اورتیز که در صفحه ۷۹ مشخص میشود یک افسر قدیمی نیروی هوایی آرژانتین بوده و در نهایت معلوم میشود یکی از خلبانانی بوده که زندانیان بیهوش آرژانتینی (معترضان سیاسی) را در اقیانوس تخلیه میکردهاند. و ۲- تردید در انگیزه انتقام یا عدم انتقامگیری در نیات شخصیتها و وقوع اتفاقات داستان.
در حالیکه در همینصفحات با ورود یک کارآگاه بازنشسته پلیس به داستان برای کمک به اندرو، داستان پلیسیتر میشود؛ اما عناصری هم به قصه تزریق میشوند که باعث میشوند رمان تنهای به داستانهای ماورایی و وهمآلود بزند. یکنمونه از اینعناصر، دفترچهای است که اندرو از مظنونین به قتل خودش تهیه میکند و نامش را میگذارد: «اگر فرصت دوبارهای بود.» درباره شخصیت کارآگاه بازنشسته که با تجربیات پلیسی خود برخی اطلاعات را به دست میآورد، باید به ایننکته اشاره کنیم که در فرازی باعث شکلگرفتن یکی از ایرادات کتاب میشود. به اینترتیب که گویی نویسنده در کشف برخی اطلاعات دارد به بازرس ارفاق میکند؛ مثلاً در چنین فرازی: «در این صورت با سلاح سرد شما رو کشتند…» البته اگر توجه داشته باشیم که همه اینمسائل و اتفاقات دارند در خیال و کشف و شهود اندرو در گذشتهاش رخ میدهند، میتوان از کنار اینایراد عبور کرد.
همانطور که اشاره کردیم، در رویکردی که مارک لوی برای نوشتن «اگر فرصت دوبارهای بود» داشته، در بدنه و بخش عظیمی که مخاطب مشغول خواندن کشفوشهودهای اندرو است، تلاش بر این است که توجه مخاطب از همینمساله منحرف شود. اما در عینحال نویسنده در همین بدنه مورد اشاره، کدهایی هم دارد که مخاطب هوشمند بتواند حدسهای پلیسیاش را داشته باشد؛ مثلاً درد کمر اندرو که در ابتدای زندگی دومش کم است و بهمرور زیاد میشود؛ اثر همان ضربه کاردی است که به کمرش وارد شده است. چنین کدهایی در داستان، بیانگر این هستند که کسب اطلاعات و پردهبرداریهای اندرو که همراه با این درد کمر بیشتر میشوند، در حال اغمای او کسب میشوند. بهاینترتیب، هرچه اندرو به پایان فرصت دوماههاش در کشف هویت قاتلاش، نزدیکتر میشود، درد کمرش نیز افزایش پیدا میکند. مثلاً در صفحه ۱۹۷: «اندرو هرچه بیشتر احساس خستگی میکرد. درد کمرش شدیدتر میشد و وادارش میکرد کف زمین، جلوی میز کارش، دراز بکشد.» کد دیگری که با همین رویکرد در داستان قرار داده شده، این است که هرچه اندرو در زندگی دوبارهاش جلوتر میرود و زمان اینزندگی بیشتر میگذرد، حوادث از نظم پیشینشان بیشتر فاصله میگیرند. مثلاً در صفحه ۱۴۲ به اینجمله میرسیم: «اندرو اینتصادف را به یاد نمیآورد، دیگر هیچ جریانی مثل گذشته نبود.»
* ۳- غافلگیریها و اشتباهات مخاطب
یکی از عناصر مهم هر رمانپلیسی دیگری مثل «اگر فرصت دوبارهای بود» غافلگیری مخاطب است. اینرمان چندین غافلگیری دارد. یکی از دامهای زودگذر یا ایضایی که نویسنده برای مخاطب پهن کرده، در صفحه ۲۰۰ هنگام گفتگوی اندرو با پیرمرد خیاط است. سخنان پیرمرد خیاط، هم شائبه ماوراییبودن داستان را تقویت میکنند هم قاتلبودنش را. پیرمرد در یک جمله گمراهکننده میگوید «فکر میکنید تنها کسی هستید که بهتون یک شانس دوم داده شده؟» و یا «بهزودی با دار فانی وداع میکنید.» البته همانطور که اشاره شد، غافلگیری مربوط به مرد خیاط، موقتی و زودگذر است و مرد خیاط با سوزن بلند خونآلودش، یک کابوس است.
اشتباه دیگری که نویسنده سعی دارد مخاطب کتاب، پیش از رسیدن به پایان داستان مرتکبش شود، این است که ماریا لوز یعنی دختر ربودهشده انقلابیهای آرژانتین، همان قاتل مرموز قصه است. در حالی که ماریا لوز همان سردبیر نیویورک تایمز است و قاتل، خواهر اوست.
طرح پشت و روی جلد رمان «اگر فرصت دوبارهای بود»
یکی بزرگترین غافلگیرهای داستان اینسوال است که چرا سردبیر نیویورکتایمز اصرار داشته اندرو درباره پرونده اورتیز تحقیق کند. از ابتدا تا انتهای داستان، اینسوال چندبار تکرار میشود اما هوشمندی نویسنده باعث میشود، محل طرح اینسوال بهگونهای باشد که توجه مخاطب را جلب نکند. بههرحال پاسخ اینسوال در صفحه ۲۰۹ آمده و از اینقرار است که سردبیر یا همان ماریا لوز یا اولیویا، یکی از دختران آرژانتینی است که پدر و مادر انقلابیاش کشته شدهاند و او یکعمر در خانه قاتلشان (همان خلبان آدمکش «اورتیز») بزرگ شده است. غافلگیری بزرگتر و نهایی هم درباره هویت قاتل داستان انجام میشود؛ در صفحه ۲۱۲: «ناگهان در میان جمعیت، چهرهای را شناخت؛ چهره زن ناشناس کافه آرژانتینی بود که به طرف او پیش میآمد و از آستینش تیغ درازی را که در کف دستش به درخشش درآمد، بیرون میکشید.» از اینفراز به بعد است که نویسنده از پلات اصلی داستانش پردهبرداری میکند؛ بهاینترتیب که زن آرژانتینی مقابل خواسته اندرو که «اینکار رو نکن!» میگوید: «اندرو! آخه من این کار رو قبلاً انجام دادهام. به اطراف خودت نگاه کن! همه چی فقط در خیال تو میگذره. تو داری میمیری، اندرو! چی فکر میکردی؟ فکر میکردی که دوباره زنده شدی؟ …» در نتیجه میتوان خلاصه و فشرده طرح کلی داستان «اگر فرصت دوبارهای بود» را در همین جملات مشاهده کرد؛ مرور گذشته: «..گذشتهات رو دوباره مرور کردی و سعی کردی ببینی چه چیزی رو نادیده گرفتی، چون میخواستی بفهمی. و بالاخره، اون عکسی رو به یاد آوردی که بارها و بارها پشت میز ماریا لوز دیده بودی.»
*۴- زبان نویسنده:
مارک لوی در صفحات و جملات کتاب، زبان خاصی ندارد. زبان او، زبان معمولی یک رمان پلیسی است اما در برخی فرازها از جملاتی معناگرا و تاثیرگذار استفاده کرد است مثل: «هنوز جسم و روحش از هم جدا نشدهاند.» و یا برای ساختن فضای غمبار و اندوهناکی که پس از اعتراف اندرو و خرابشدن ازدواجش با والری پیش آمده، از زبانی شاعرانه و توصیف بارش باران در یک شب غمگین استفاده کرده است: «اندرو استیلمن زیر باران ریزی که در آن شب غمناک میبارید، در حالی که یقه کتش را بالا زده بود، جزیره منهتن را، از شرق تا غرب، طی کرد و به آپارتمان خودش برگشت.»
عامل دیگری که باعث میشود به زبان رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» توجه کنیم، التفات مارک لوی به مقولاتی مثل الهیات، پاداش و عذاب و آثاری مانند «کمدی الهی» است. اینفرازهای رمان جملاتی هستند که شخصیت استاد الهیات در داستان دارد: «بعضی از مومنان از ظلمات دوزخ هراس دارند. منی که معلم الهیاتام، ایننوع تفکر رو باور دارم. دوزخ به مراتب به ما نزدیکتره و درهاش رو روی زمین به رویمان باز میکنه، زمانی که انسانیت خودمون رو از دست میدیم.» (صفحه ۹۰)
همانطور که ابتدای مطلب، اشاره کوچکی شد، نویسنده اصلاً از قد و قامت یا ظاهر اندرو، والری، بازرس و دیگر شخصیتهای داستان، توصیف یا تشریحی ندارد. درباره زن مرموز آرژانتینی هم توضیح موشکافانهای ارائه نمیکند و تنها با استفاده از جملات مربوط به رفتار اندرو و مسحورشدنش، قدرت تاثیرگذاری اینزن را به مخاطب منتقل میکند.
*۵- حرفهای شخصی نویسنده:
«اگر فرصت دوبارهای بود» هم مانند هر رمان دیگری دربردارنده برخی نظرات و سخنان شخص نویسنده درباره زندگی یا اوضاع و احوال و شرایط اجتماعی است. علاوه بر بزرگنمایی وضعیت اسفبار کودکان چینی یا آرژانتینی، مارک لوی مواضع و سخنانی را هم درباره دموکراسی غربی در دهان شخصیتهای داستانش قرار داده است. مثلاً در صفحه ۱۴۶ وقتی اندرو از پیرزن آرژانتینی سوال میکند که چرا مقابل ظلم و ستم برخی عوامل دیکتاتوری که در گذشته مرتکب جنایت شدهاند، اقدامی نمیکنند، زن که لوئیزا نام دارد میگوید: «سوالهای خندهداری میکنید. شما امریکاییها چهطور؟ شما رئیسجمهورتون بوش، معاونش دیکچنی یا وزیر دفاعتون رامفسلد رو به خاطر اعمال شکنجه در زندانهای عراق، پای میز دادگاه کشیدید؟ آیا بازداشتگاه گوانتانامو رو که مغایر با معاهده ژنو هست بستید؟ میبینید چقدر دموکراسی شکننده است؟ پس ما رو قضاوت نکنید.» لوئیزا نماینده و آینهدار جمعیت مادران میدان مه ماه است که در آرژانتین اجتماع و گعده مرتب و منظمی دارند و همگی از نظر مفقودشدن فرزندانشان با یکدیگر اشتراک دارند. البته مارک لوی درباره زندگی اجتماعی آمریکایی، فرصت دفاعی هم به شخصیت آمریکایی داستانش داده است. او در برابر اصرار آلبرتو پیرمردی که در گذشته یک مبارز انقلابی بوده و از اندرو میخواهد عملیات دستگیری و بازجویی اورتیز را با خشونت و سلاح گرم پیش ببرد، میگوید حاضر نیست اورتیز را بکشد یا خونی بریزد. او میگوید از سلاح گرم برای گرفتن اطلاعات مقالهاش استفاده نخواهد کرد! جمله مهمشهم در اینبحث در صفحه ۱۶۵ کتاب است: «من هیچوقت از سلاح گرم استفاده نکردهام. برخلاف نظر همگان، همه امریکاییها گاوچران نیستند.»
یکی از درسهای مهم زندگی هم که مارک لوی به مخاطب داستانش منتقل میکند، در صفحه ۱۹۹ و بهاینترتیب است: «عشق زندگی آدم اون چیزیه که باهاش زندگی کرده، نه اون چیزی که در رویا دیده.»
*۶- نگاه نویسنده به مسائل اجتماعی و سیاسی:
یکی از موضوعات اجتماعی طرحشده در رمان پیشرو که جنبه بینالمللی هم دارد، وضعیت اسفناک کودکان چینی و آرژانتینی و تشابهی است که بین سرنوشتشان وجود دارد. اینبچهها به خانوادههایی سپرده میشوند که غریبهاند و پدرومادر واقعی آنها نیستند. مارک لوی در اینزمینه علاوه بر استفاده از اطلاعات مستند، از عنصر خیالانگیز کابوس هم در داستانش استفاده کرده است. ارتباطی که شخصیت اندرو استیلمن با این فجایع بشری دارد، از طریق پژوهش و نگارش مقالاتش در نیویورکتایمز و اثربخشیشان است. در همینزمینه یکی از چالشهای اینشخصیت در دل داستان، تاثیری است که مقالهاش درباره کودکان چینی، روی سرنوشت برخی خانوادهها و بچهها به جا میگذارد؛ یعنی افرادی که با خواندن اینمقاله متوجه ماهیت واقعی خود و خانوادههایشان میشوند. اینچالش چندین مرتبه از طریق طرح چنین سوالاتی توسط شخصیتهایی مثل استاد الهیاتِ داستان و یا لوئیزا تکرار میشود: «آیا فکر کردهاید که یک مقاله میتونه، برای اشخاصی که موضوع مقاله بهشون ربط داره، چه پیامدهایی داشته باشه؟»
راست: نماد مادران میدان مه / چپ: یکی از مادران میدان مه که دنبال فرزندان مفقودشده خود میگردند
در ادامه بحث درباره همین آسیب بشری در چین یا آرژانتین، مارک لوی مادران و پدران چینی و آرژانتینی را مشابه یکدیگر میداند. در زمینه تاثیرگذاری رسانه و مجلاتی مانند نیویورکتایمز هم لوی دارای یک دید انتقادی است. او معتقد است اینرسانهها مانند شکارچی در پی شکار سوژههای تکاندهنده هستند و کاری هم به پیامد چاپ مقالهشان بر سرنوشت و زندگی موارد پژوهششان ندارند. در زیرمجموعه همینبحث میتوان فرازی از جملات شخصیت آلبرتو به اندرو را بهعنوان شاهد مثال آورد: «عجیبه که همیشه روزنامهها به دژخیمها توجه نشون میدند و نه به قهرمانها. انگار بوی کثافت بهتر فروش میره تا بوی گل رز.» (صفحه ۱۵۲)
دیگر موضوع اجتماعی که البته بهطور مستقیم در رمان به آن پرداخته نشده، مساله مهاجرت از کشورهای آمریکای لاتین به کشوری چون آمریکاست. اولیویا سردبیر نیویورکتایمز خود یک مهاجر آرژانتینی است که همه اتفاقات و تحقیقات اندرو درباره پرونده اروتیز در آرژانتین، زیر سر اوست. بنابراین شاید از زاویهای بتوان، اراده و اعمال اولیویا یا همان ماریا لوز را انتقامگیری از مردمان مرفه و راحت کشورهای توسعهیافتهای مثل آمریکا دانست. با اینحال اینتفسیر دور و بعیدی به نظر میرسد. چون در کل و همانطور که در داستان هم گفته میشود، اولیویا که به آمریکا آمده و با بورس تحصیلی پیشرفت کرده و به مقام سردبیری رسیده، اندرو را بهعنوان یکخبرنگار موفق به کار میگیرد تا بتواند به قاتل پدر و مادرش دست پیدا کند.
* ۷- جمعبندی
در جمعبندی بحث اگر دوباره به دومین عنوان ایننوشتار یعنی «کاری که نویسنده در ساخت داستان انجام داده» برگردیم، میتوان گفت کاری کلی و هدفی که نویسنده در اینکتاب در پیاش بوده، ظاهراً این است که با مدیوم و چارچوب رمانپلیسی، درد و رنج مردمان آرژانتین و چین را بزرگنمایی و پیشروی مخاطب قرار دهد. البته عکس اینقضیه هم میتواند صادق باشد؛ بهاینترتیب که نویسنده دنبال سوژهای برای خلق رمان پلیسی بوده و با بهرهبرداری از مسائل واقعی و مستند شومی که در چین و آرژانتین رخ دادهاند، یک رمان پلیسی خلق کرده است.