شوهرم مرا لوس می کند ! / سارا به خاطر نزدیکی با مادر شوهر نزد روانشناس رفت!
رکنا: سارا خانمی بود 34 ساله که9 سال از ازدواجش با محمد میگذشت و یک فرزند شش ساله داشت. سارا جلسه اول را با این عنوان شروع کرد: «من بیشتر از اینکه با همسرم مشکل داشته باشم با خانواده همسرم مشکل دارم، بهخصوص با مادر همسرم که با رفتارهایش بهشدت مرا میآزارد.»
به گزارش گروه حوادث رکنا، در همین حین سارا شروع به گریه کرد و شدت گریهاش نشاندهنده بغض و فشاری بود که تحمل میکرد. ظاهرا راه مناسبی برای حل و فصل کردن موضوع نیافته بود. بغضهای فرو خورده و شرایطش اجازه ادامه صحبت را به او نمیداد و با خجالت از من عذرخواهی میکرد که اینچنین به گریه افتاده است. از او خواستم راحت باشد و برای صحبت کردن عجله نکند و اجازه دهد بغضش خالی شود. خواندنی های روانشناسی را در این صفحه اینستاگرام دنبال کنید
درنهایت سارا صحبتهایش را ادامه داد. در رابطه با شوهرش منصفانه از محاسن و رفتارهای خوبش تعریف کرد و گفت از زندگی با او راضی است. میگفت محمد مرد سازگار و بامحبتی است. او گفت تنها ناراحتیاش از محمد عدم حمایت لازم از من در برابر مادرش است. از او خواستم مرا بیشتر در جریان رفتارهای مادر شوهرش و عدم حمایت محمد که از آن صحبت میکرد قرار دهد.
سارا چه مشکلی داشت؟
سارا حرفهایی زد که نشان میداد مشکلی در خودش وجود دارد. بهتر بود در جلسات بعد این موضوع را واکاوی و به او نشان میدادم چراکه او در این جلسه بیشتر نیاز به برونریزی داشت و بهتر بود احساس درک شدن و همدلی مرا دریافت میکرد. اگر انسانها حس نکنند که احساسات و عواطفشان درک میشود، نمیتوانند با آسودگی خاطر حرفشان را بزنند و احساس بدی را تجربه خواهند کرد.
صحبتهای سارا که مرا به نتیجه مذکور رساند اینطور بود: «مادر شوهرم از ابتدا هم زیاد از من خوشش نمیآمد. او به عناوین مختلف اعصاب مرا به هم میریزد برای مثال هنگامی که به منزلشان میرویم یا به منزل ما میآیند خیلی به محمد توجه نشان میدهد، قربان صدقهاش میرود، او را در آغوش میکشد و میبوسد. من که دختر هستم مادرم هیچوقت انقدر مرا بغل نکرده و نبوسیده است، بنابراین قصد مادر محمد اذیت و آزار من است. میخواهد حس حسادتم را تحریک کند.»
این یکی از مواردی بود که متوجه شدم فضای خانواده سارا مانند محمد صمیمی و گرم نبوده و سارا با معیار رفتاهای خانواده خودش، خانواده محمد را قضاوت Judgment میکند. پرسیدم: «آیا اطلاع داری که قبل از ازدواج هم رابطه محمد و مادرش صمیمی و گرم بوده یا بعد از ازدواج به این شکل شده؟»
سارا گفت: «اینها کلا زیادی صمیمی هستند و من از این رفتارها خوشم نمیآید. من هفتهای یکبار منزل مادرم میروم ولی محمد گاهی در بین هفته هم در مسیر بازگشت به منزل مادرش سر میزند و من دلیلی برای این کار نمیبینم. کلا مادر محمد هنوز متوجه نشده که او ازدواج کرده و نباید مثل گذشته با او رفتار کند.»
از سارا پرسیدم: «هنگامی که مشاهده میکنی مادر محمد و محمد رابطهشان به این شکل است چه احساسات و افکاری سراغت میآید؟»
پاسخ داد: «به نظرم مادر محمد میخواهد جایگاهش را به من بفهماند. میخواهد بگوید محمد هیچوقت مال تو نمیشود، بچه من هست و بچه من هم میماند.»
از سارا خواستم بیشتر از احساسش صحبت کند. او ادامه داد: «وقتی این رفتارها را میبینم حالم بد میشود و از اینکه محمد هم به حرفم توجهی نمیکند بیشتر عصبی میشوم. بارها به محمد گفتهام از مادرت بخواه مثل یک آدم بزرگ که ازدواج کرده با تو رفتار کند ولی محمد میگوید من درکت نمیکنم، نمیدانم چرا به رابطه من و مادرم حسادت میکنی و من به او میگویم حسودی نمیکنم، این رفتارها زشت است و مادرت میخواهد مرا اذیت کند. در غیر اینصورت وقتی میداند من ناراحت میشوم نباید به این شکل رفتار کند.»
حالت سارا وقتی مشغول صحبت در مورد رفتارهای مادر محمد بود کاملا حقبهجانب بود، بنابراین سعی کردم خیلی آرام سراغ موضوع و مواجهه او با مسائل درونیاش بروم.
با محمد رابطه خوبی دارم اما. . .
جلسات بعدی به دیگر ابعاد روحی و خلقی او پرداختم و متوجه موضوع دیگری نیز شدم. فرزند آنها دختر بود و رابطه خوبی با پدرش داشت و این موضوع هم برای سارا خوشایند نبود. البته راجع به این موضوع او خیلی با احتیاط صحبت میکرد ازجمله اینکه تکرار میکرد من خوشحالم که دخترم با پدرش رابطه خوبی دارد، ناراحتیام از این است که دخترم بیش از حد به پدرش وابسته شده و میترسم بعدها این موضوع برایش مشکلساز شود.
اینجا بود که رابطه محمد و خودش را بیشتر مورد توجه قرار دادم و از او خواستم بیشتر از رابطه خودش و همسرش بگوید.
سارا گفت: «ما رابطه خوبی داریم بهخصوص زمانهایی که تنها هستیم. محمد خیلی بامحبت است و محبتش را از من دریغ نمیکند، اما وقتی سروکله مادرش پیدا میشود همه چیز تغییر میکند.»
پرسیدم: «دقیقا چه چیزهایی تغییر میکند؟»
سارا گفت: «مسخره بازیهای مادر محمد و اینکه محمد غرور مردانهاش را حفظ نمیکند.»
پرسیدم: «منظورت از غرور مردانه چیست، انتظار داری محمد چگونه رفتار کند؟»
سارا گفت: «به مادرش اجازه ندهد با او مانند کودکان رفتار کند، مادرش مثل یک مرد کامل با او برخورد کند.»
از او خواستم ویژگیهای یک مرد کامل را برایم توصیف کند. او گفت: «مرد باید غرور داشته باشد، لوسبازیهای محمد و مادرش واقعا آزاردهنده است. محمد باید به مادرش بفهماند که معنی ندارد اینطوری با او رفتار کند. من غرور مردانه را در رفتارهای پدرم دیدم. مانند یک کوه محکم و سخت بود و هیچکس نمیتوانست در او نفوذ کند.»
از رابطهاش با پدرش پرسیدم. گفت: «بسیار پدر مسئولیتپذیر و قدرتمندی بود و نیازهای ما را به خوبی برآورده میکرد. در عین حال منضبط و کمی هم سختگیر بود.»
میترسم او را از دست بدهم
مورد مهم؛ شکل و کیفیت رابطه سارا با پدر و مادرش بود. بررسیهای بیشتر من نشاندهنده آن بود که رفتارهای پدر و مادر او و برخوردهای آنها از صمیمیت و گرمای مناسبی برخوردار نبود و در ضمن سارا رفتارهای آنها را ملاک برخورد و رفتار صحیح میدانست. کمااینکه در پاسخ سوال من مبنی بر اینکه فکر میکنی به اندازه کافی محبت و توجه از والدینت دریافت کردی یا نه، پاسخ سارا این بود که نمیتوانم بگویم پدر و مادرم خیلی بامحبت بودند اما آنها پدر و مادر خوبی بودند و برایمان کم نمیگذاشتند.
در همین حین صحبتهای من با محمد نیز بیشتر مرا به این سمت برد که سارا با دو موضوع مهم روبهرو است؛ یکی احساس طرد شدن و کنار گذاشته شدن که احتمالا از کودکی با آن مواجه بوده و دیگری ترس از دست دادن که بهخصوص در رابطه با همسرش بهشدت فعال میشد چراکه محمد شخصیت حمایتگر و مهربانی داشت و سارا که در زندگی خود کمتر با این ویژگیها سروکار داشت، بعد از ازدواج با دریافت توجه و محبت از طرف همسرش بخشی از نیازهای خود را ارضاشده میدید و حالا ترس از این داشت که مبادا شرایطی ایجاد شود که این محبت و توجه را نداشته باشد و بار دیگر طعم تلخ احساس طرد شدن را تجربه کند. این موضوع در حساسیتهای او نسبت به کسانی که محمد با آنها رابطه عاطفی داشت مشهود بود. درواقع او به صورت غیرارادی در حال دور کردن کسانی بود که محمد دوستشان داشت و با آنها صمیمی و گرم بود. نزدیک شدن آدمها به محمد او را مضطرب میکرد.
یک اعتراف تلخ
باتوجه به شرایط کودکی و ویژگیهای والدین سارا به مرور و در ادامه جلسات او را با شرایطش و توقعات و دیدگاههایش روبهرو کردم. ابتدا مقاومت میکرد، سپس به دلیلتراشی پرداخت که این موضوع برای من قابل پیشبینی بود. در ادامه تحلیلهای من و تفکر و همکاری سارا باعث شد به این موضوع اعتراف کند که به روابط نزدیک محمد حسادت میکند. این اعتراف خیلی تلخ بود. طبیعتا اکثر آدمها از روبهرو شدن با بخشهای پنهانی وجودشان که ماهیتی غیر خوب دارند و تولید احساسات و رفتارهای نامناسب میکنند گریزان هستند و فقط کسانی که شجاعت روبهرو شدن و کشف و اعتراف به آنها را دارند رشد میکنند و تغییراتی زیبا را در وجودشان به نظاره مینشینند.
برای بخش دوم مشکل او در جلسات زیادی باهم به این بحث پرداختیم که وظیفه نگهداری و مراقبت از ما از چه زمانی با خود ما هست و قرار نیست دیگری ما را محافظت و مراقبت کند و اگر این موضوع حل شود دیگر ترس از طرد شدن و کنار گذاشته شدن به میان نخواهد آمد. درواقع سارا بیشتر دوران حساس زندگیاش دچار این دلمشغولی بوده که والدین- که در زمان کودکی برای ما منبع ایمنی و قدرت هستند و ما برای زنده ماندن نیاز به مراقبت آنها داریم- خود را از دست ندهد و حالا که ازدواج کرده و خود مادر شده بود همچنان این نقش را حفظ کرده بود و در رابطه با همسرش از آن نقش محافظت میکرد.
فرصتی برای ارتباط بهتر با مادر محمد
با ادامه جلسات، پیشرفتهای جالبی در سارا مشاهده میکردم. یکی از نکات جالبی که کشف کردم این بود که سارا در مواجهه با رابطه مادر محمد و محمد چنان دچار آشفتگی میشد که در برابر مادر محمد حالتی کاملا تدافعی به خود میگرفت و این موضوع باعث دوری مادر شوهر و عروس شده بود. حالا که حساسیتهای سارا رو به تعدیل شدن میرفت از او پرسیدم آیا فکر نمیکنی زمان آن فرا رسیده که رابطه با مادر شوهرت را به سمت تعادل ببری؟ حالا که متوجه شدی خشمت نسبت به او به واسطه وجود محتویات درونی خودت بوده بهتر نیست به خودت و او فرصت تجدیدنظر در رابطه و بهبود آن را بدهی؟
این بخش برایش دشوار بود و من هم اصرار نکردم اما در ادامه در یکی از جلسات عنوان کرد که متوجه شده هیچگاه به شکلی واقعی به مادر محمد محبت نکرده و حتی به واسطه داشتن خشم نسبت به او، محبت مادر محمد را نسبت به خودش نیز در اوایل ازدواج رد میکرده است. سارا کشف کرد خشم او به عشق مادر به فرزندش نیز به دلیل عدم دریافت همین عشق از والدین خودش بوده است. درواقع خشمش از والدین خودش را به مادر محمد منتقل کرده بود، بنابراین رویه رفتارش را کمی تغییر داد و مطرح کرد که مادر محمد ابتدا متعجب شده و به مرور پذیرش خوبی برای سارا ایجاد کرده بود. سارا پس از گذشت یکسال هنوز به جلسات مشاوره خود ادامه میدهد و عنوان میکند که تازه با خود واقعیاش آشنا شده و حاضر نیست دست از بررسی و خودکاوی خود بردارد. خواندنی های روانشناسی را در این صفحه اینستاگرام دنبال کنید