مولود کعبه در شعر آئینی/ غزل خوب است در وصف امیرالمؤمنین باشد
شاعران به مناسب میلاد مسعود حضرت علی(ع) به شوق امیر مؤمنان شعر سروده و به آستان مولای خود تقدیم کردهاند.
به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سیزدهم رجب المرجب سالروز یکی از بزرگترین اعیاد مسلمانان است؛ روزی که مولود کعبه مولیالموحدین حضرت علی بن ابی طالب(ع) چشم به جهان گشود. شاعران بسیاری به همین مناسبت شعرهایی را سرودهاند که در ادامه آمده است.
در ابتدا مثنوی سیدحمیدرضا برقعی بازخوانی میکنیم.
جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم
شب شراب که باشد دچار افراطم
بریز هرچه که داری مکن مراعاتم
تو بیملاحظه، من نیز بیمبالاتم
سیاه مست تو هستم گذشته کار از کار
«شب شراب میارزد به بامداد خمار»
نمیرسد به شکوه تو فکر کوتاهم
اگر مدیح تورا از خود تو میخواهم
بگو که دهر به دست تو خلق شد، ما هم
بگو بگو و مگو من صنایع الهم
لطیف طبع خدا آن آشکار تویی
که شعر جوششی آفریدگار تویی
تو آن قصیده بیاختیار موزونی
پر از خیالی و از هر خیال بیرونی
شکوه شعر کهن در کلام اکنونی
بریز قاعدهها را بهم تو قانونی
سرودن تو حماسیترین مغازله است
جهان بدون تو اسلوب بیمعادله است
رسیدهام به تو در نظمی از پریشانی
به شاعرانهترین لحظههای حیرانی
نگفتهام که چه میخواهم از تو... میدانی
شراب شعر صغیر و فواد کرمانی
توای قصیده اعلا مسمط عالی
جنون «فاتح علی خان» در اوج قوالی
کتاب معجزه در بیشمار ابوابی
اگر چه نقطه ایجاز غرق اطنابی
بخوانمت منِ وامانده با چه القابی
اگر خدات بگویم تو بر نمیتابی
اگر ملال توام بیدریغ کن دفعم
تو تیغ میکشی، اما منم که ذینفعم
تو همزمانِ زمان نیستی کجایی تو
کنار فاطمهای همدم حرایی تو
به چشم حیرت جبریل آشنایی تو
به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو
تو در نهایت معراج در نبایدها
نشستهای به تماشای رفت و آمدها
تو آفتابی و هرگز نمیشوی انکار
دریغ و درد که نهج البلاغه را یک بار
کسی مرور نکردای شکوه بیتکرار
برای مالک اشتر نوشتهای بسیار
هنوز جوهر آن نامههاتر و تازه است
غریبیِ سخنت در زمین پرآوازه است
به ناشناسی منظومه علینامه
به الغدیر به موی سپید علامه
به یا علی مددِ پوریا به هنگامه
به شرمگینی من در چکامه و چامه
تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست
که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست
حسن لطفی، شاعر آئینیسرا نیز مثنوی درباره علی (ع) سروده است.
اینکه اینگونه پَرَش ریخته جبرائیل است
اینکه این گونه نَفَس میزند عزرائیل است
ملکالموت تماشاگر جولانِ که است؟
آسمان مات و زمین دست به دامان که است؟
اینکه از عرش زمین آمده تصویر خداست
اینکه با نعره درآمیخته تکبیر خداست
قبله خود را به سوی او متمایل کرده
چشم بد دور که یک تیغ حمایل کرده
با همان تیغ دوسر سر به سر آورده علی
عرق هرچه که کُفر است درآورده علی
حلقه در که به سرپنجه مولا افتاد
آن چنان کَند که در، در تَهِ دنیا افتاد
آن چنان کَند که خیبر ز دیارش در رفت
آنچنان کَند، زمین هم ز مدارش در رفت
مات جبریل فقط دیده به دَر دوخته بود
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
گفت» با فاطمه این کیست خدا یا حیدر
گفت: لاحول و لا قوة الا حیدر
گفت: این کیست چنین شیر جگر گفت: علی
که بشر میشود اینگونه مگر گفت: علی
آینه آینه او جلوه ذاتی دارد
با نبی تا ابدالدهر طلاقی دارد
چیست در زمزمه صبح مسیحاییها
چست آوای بِرَهمَن؛ دمِ بوداییها
کیست پنهان شده در پرده لالایی عشق
چیست در نغمه آرام اهورایی عشق
همه با هر ضربان باز علی میگویند
به همه رنگ و زبان باز علی میگویند
همه در سینه خود طور علی را دیدند
همه در فطرت خود نور علی را دیدند
همه با نغمه مرغان سحر میخوانند
ها علیُ بشر کَیف بشر میخوانند
ها علیُ بشر کَیف بشر میخوانند
امشب از شوق علی میل تَغَزُل دارم
غرق حافظ شدم و حال تفأل دارم
در نمازم خَمِ ابروی تو عقلم را بُرد
یک علی گفتم از خاطرم عالم را بُرد
یک علی گفتم و دیدیم هیاهویش را
که خداوند تراشیده دو اَبرویش را
در ازل پَرتوِ حُسنش زِ تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رُخش دید مَلَک تاب نداشت
خواست از عرش بیاید که فلک تاب نداشت
دید حق کعبه که قامت نتوانست کشید
آسمان بار امانت نتوانست کشید
الغرض هرچه خدا داشت فدای او کرد
یاعلی گفته و ایوانِ نجف را رو کرد
احمد حسینپور علوی نیز غزلش را با محوریت وصف امیرالمؤمنین(ع) سروده است.
خدا میخواست تا تقدیر عالم اینچنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
خدا در ساق عرش خویش جایی را برایش ساخت
که حتی ماورای دیده روح الامین باشد
خدا میخواست از رخساره خود پرده بردارد
خدا میخواست تا دست خودش در آستین باشد
علیٌّ حُبّهُ جُنة، قسیمُ النّار والجَنة
خدا میخواست آن باشد، خدا میخواست این باشد
علی را قبل از آدم آفرید و در شب معراج
به پیغمبر نشانش داد تا حق الیقین باشد
به جز نام علی در پهنه تاریخ نامی نیست
که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین باشد
به جز او نیست دستاویز محکم در دل طوفان
به جز او نیست وقتی صحبت از حبل المتین باشد
مرا تا خطبههای بیالف راهی کن و بگذار
که بعد از خطبه بینقطه تو نقطهچین باشد
مرا در بیت بیت شعرهایم دستگیری کن
غزلهای تو بیاندازه باید دلنشین باشد
غزل لطف خداوند است، شاعرها خبر دارند
غزل خوب است در وصف امیرالمومنین باشد
شعری از مرتضی امیری اسفندقه نیز خواندنی است.
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
شستشو میکند این ماه، زمین در باران
تا نباشد به کدورت نفس خاک، دچار
تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد
تا نگیرد نفس سبز بهاران ز غبار
چشم و گوش همه باز است در این ماه زلال
بیخبر نیست در این ماه کسی از اسرار
کَم کَمَک میرود از یاد، سکوت دیماه
خوش خوشَک میرسد از راه، هیاهوی بهار
سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز!
سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!
قُمری زمزمهخوان خیمه زده پشت حصیر
هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار
حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود
حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار
هیچکس نیست در این ماه گرامی آرام
هیچکس نیست در این ماه مطهر، بیکار
کیست آنکس که مرا میبَرد این ماه، به اوج؟
آنکه برداشته از خاطر مجروحم بار
این صدای نَفَس روشن و پاکیزه کیست
این صدایی که مرا میبرد آن سوی حصار
آنکه اینگونه مرا میکِشد از خویش، برون
آنکه انداخته این ماه، مرا از همه کار
آنکه آمیخت مرا با نفَس روشن صبح
آنکه آموخت مرا در دلِ شب، استغفار
حیف باشد که در این ماه نگویم: حیدر
حیف باشد که در این ماه نگویم: کرار
میکند شیر، مرا مدح علی در اسفند
بهتر از مدح علی چیست در این ماه بهار؟
با علی نیست مرا دلهره تنگی گور
با علی نیست مرا دغدغه روز شمار
از دلِ بیکَسمای یار نبی! پای مکش
از سر خستهامای دست خدا! دست مدار
زندگی میکنم و زندگیام از تو پُر است
قسمتم باد تو را موقعِ مُردن، دیدار
در ادامه شعری از محمد غفاری را زمزمه میکنیم.
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
آمدم در طلب سوره والشمس و ضحی
یک دل سیر تماشا کنم این ایوان را
آدم و نوح و محمد به حرم آمدهاند
تا به الگوی علی شرح دهند انسان را
آیه آیه همه جا مدح علی میخواندند
ای دل غافل من باز بخوان قرآن را
ای دل غافل من باز بخوان قرآن را
أَفَمَنْ کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ؟
جز علی کیست که روشن کند این برهان را
خواستم شمهای از رزم علی بنویسم
نتوانم که به تصویر کشم طوفان را
او که از بدر و احد، خیبر و خندق آمد
تا به شمشیر دودم مسخ کند شیطان را
مظهر جمع نقیضین و در این خوف و رجا
فتح کرده است به یک غمزه همه ایران را
شاخص عدل الهی بود و میسنجند
به ترازوی مساوات علی، میزان را
روح دین است و خدا نیز مشخص میکرد
با محبت به علی، فلسفه ایمان را
آنچه گفتیم فقط قطرهای از دریا بود
من که نشناختم آن وسعت بیپایان را
سید عبدالله حسینی، نیز شعری با عنوان «ملتقای بحرین» را سروده است.
یا علیای حقیقت عریان
نام پاکت بهانه باران
اولین حرف عشق و عقل تویی
عین علم و عدالت و عرفان
نقطه زیر بای بـسم الله
با تو آغاز میشود قرآن
الف راست قامت الله
باهزاران ادله و برهان
تو چه کم داری از خداوندی
میدهی جسم مرده را گر جان
تو خدا نیستی، ولی ماندست
عقل در کارهای تو حیران
تو خدا نیستی، ولی پیداست
در جمالت تجلی جانان
تو خدا نیستی، ولی بگذار
مشکل خلق را کنم آسان
هر چه هستی نمیتوانت خواند
نه خدا نه فرشته نه انسان
قاب قوسین مانده تا واجب
هر چه خواهی فراتر از امکان
گفت فرزند صادقت جعفر
که برو صد درود از یزدان
نَزِّلُوانَا عَنِ الـرُّبُوبِـیّه
هر چه خواهی بگوی بعد از آن
با تو اتمام یافت نعمتها
با تو تکمیل میشود ادیان
حق و باطل اگر تویی فاروق
عدل و قسط است اگر تویی فرقان
مثل پروردگار خویش رحیم
مثل پروردگار خود رحمان.
چون خداوند پاک و بیمانند
مثل او بیشروع و بیپایان
یا علی عادت تو بود کرم
از سجایای حضرتت احسان
دهر یک آن از تو غافل ماند
لـرزه افـتاد عرش را ارکان
وقفه افتاد در مسیر زمین
ناگهان باز ایستاد زمان
تا ابد دهر میخورد افسوس
تا ابد دهر میدهد تاوان
کی علی دگر ببار آرد
کی کند کار خویش را جبران
خطبه شقشقیهات جانسوز
دل آتش گرفتهات برکان
ای مدار ستارگان خورشید
ای مدار ستارگان خورشید
دور چشمان توست سرگردان
آسمان از تو یافت اوج وعلو
آفتاب از تو میبرد فرمان
عرصه عالی عروجت عرش
جبرئیلت ملازم ودربان
تو همان ملتـقای بحرینی
کز تو برخواست لوء لوء و مرجان
یک تن از عاشقان تو بوذر
یکی از دوستان تو سلمان
شاعر آسمان سبز غزل
آنکه میگفت با هزار زبان
هر کجا فیض تو رسید بهار
قطب محروم از تو یخبندان
خاک بالید با تو پنج بهار
پر ز عدل تو پنج تابستان
عشق در پیشگاه تو مجنون
عقل در مکتب تو ابجد خوان
پشت هرگز نکرده بر دشمن
بر نتابیده روی از میدان
زخم بر داشت پشتتای مولا
بس که بر دوش بردهای انبان
میروی سمت سرنوشت صبور
نوحه گر در مسیر تومرغان
گر به اضداد تُعـرَفُ الاَشیاء
میشناسم ترا من از آنان
ساحت قدسیات بری از شرک
هم ز کفر و فسوق و العصیان
دوستانت مقربین خدا
دور از شیعیان تو شیطان
در شب قدر من خمار توام
کاش ساغـر دهیدم ازغفران
با شما میتوان به عرش رسید
وبِکـم یُـسلَـک ِالی الّرِضوان
من زخم غدیر سر مستم
بستهام عهد عشق با مستان
تو زعرش خدا عظیمتری
وه چه دنیا فروختت ارزان