پس از جنگِ «بدر» که با پیروزی مسلمانان همراه بود پیامبر اسلام(ص) به این امر یقین داشت که کفار مکه برای انتقامجویی به جنگ بزرگتری اقدام خواهند کرد و به همین جهت ایشان به استوار کردن وضعیت مسلمانان در مدینه پرداختند.
ابوسفیان نمیتوانست شکست جنگ بدر را به آسانی تحمل کند زیرا ارزش ریاست او در دیده مردم مکه بسیار کاسته شده بود. همچنین بازرگانان مکه راه رساندن کالای تجارتی به سوریه یا دیگر جاها را از دست داده بودند. ابوسفیان ناچار به کوشش برخاست و با تلاش بسیار توانست قبیلهها را با هم متحد کند و لشکری که شمار آن را تا ۳ هزار مرد و ۲۰۰ اسب و یکهزار شتر نوشتهاند فراهم آورد و رو به مدینه نهاد. پس از ۱۰ روز به مدینه رسیدند و در کنار کوه اُحد که در نزدیکی شمال مدینه است اردو زدند.
خبر حرکت این لشکر به پیامبر اسلام(ص) رسید. ایشان روز جمعه در مسجد شورای جنگی تشکیل دادند. در این شورا «عبدالله بن اُبیّ» (سرکرده منافقان مدینه) نیز شرکت داشت. پیامبر (ص) از مسلمانان پرسید چه باید کرد؟ گروهی که عموماً از سالمندان کار آزموده بودند گفتند باید حالت دفاعی به خود بگیریم و جنگ را به داخل حومه شهر بکشیم. ولی دسته دیگر جوانان که گرمی بیشتر داشتند میخواستند بیرون شهر بروند و به دشمنان حمله برند. عبدالله جز دسته نخست بود. سرانجام رأی دسته دوم که اکثریت داشتند غالب شد. پیغمبر (ص) سلاح پوشید و برای بیرون شدن از یثرب(مدینه) آماده شد. اما جوانان پشیمان شدند که چرا پیغمبر (ص) را به قبول نظر خود مجبور ساختند و گفتند ما از رأی خود برگشتیم.
حضرت محمد(ص) که میدید قطعیت در تصمیم از شرایط رهبری و فرماندهی است و هر لحظه نمیتوان نظری تازه را پذیرفت فرمودند «برای پیغمبر سزاوار نیست وقتی لباس جنگ میپوشد آن را از تن در آورد مگر آنگاه که جنگ کند».
سپاهیان مکه خود را به «ذُوالحُلَیفَه» (مکانی در شش مایلی مدینه) رساندند و از آنجا به سوی شمال یثرب رفتند و در کنار کوهی به نام اُحد توقف کردند. در این لشکرکشی سپاهیان پیامبر یکهزار نفر بودند. پیش از آغاز جنگ «عبدالله ابن اُبی» به عنوان اعتراض با ۳۰۰ نفر از یاران خود برگشت و مدعی شد «پیامبر خدا از نظر بچهها پیروی کرد و نظر مرا نادیده گرفت.» آیه ۱۶۷ سوره آلعمران در وصف عبدالله نازل شده است:
«آنان که نفاق ورزیدند و به ایشان گفته شد بیایید و در راه خدا کارزار یا دفاع کنید، گفتند اگر میدانستیم کارزاری در پیش است پیروی شما میکردیم. بدانند که به کفر نزدیکترند تا به ایمان. به زبان چیزی میگویند که در دلشان نیست».
با جدا شدن «عبدالله بن اُبی» و پیروان او از سپاهیان پیغمبر، تنها ۷۰۰ نفر باقی ماند که اسب و شتر نداشتند. هنگام صفآرایی، پیامبر اسلام(ص)، «عبدالله بن جُبَیر»، سردسته گروه تیراندازان را گفت: «مواظب باش دشمن از پشت سر به ما حمله نکند، جنگ به سود ما یا به زیان ما باشد تو نباید از جای خود بجنبی و تنگه کوه اُحد را رها کنی. »
در حمله نخست پیروزی با مسلمانان بود و دشمن و سپاه ابوسفیان را عقب راندند، اما دسته تیراندازان که مأموریت جلوگیری از هجوم سواره نظام دشمن را داشتند، به محض عقبنشینی کفار به طمع گردآوری غنیمت، موضع خود را ترک گفتند. سواره نظام کفارِ مکه به سرکردگی «خالدبن ولید» ناگهان حمله کردند و مسلمانان را شکست دادند. در این جنگ «حمزه» عموی پیامبر اسلام به دست "وحشی" غلامِ «جُبَیربن مُطعِم» کشته شد و پیامبر نیز زخم برداشت.
پیامبر اسلام(ص) بر اثر ضربتی که به دندان و پیشانی او رسیده بود در گودالی افتاد که مشرکان مکه سر راه مسلمانان کنده بودند. مشرکان در آن گیرو دار آواز دادند "محمد کشته شد" و مسلمانان منهزم شدند. یکی از کسانی که بالای کوه ایستاده بود گفت: «اکنون که محمد کشته شد کاش فرستادهای نزد عبدالله بن اُبی بفرستیم تا از ابوسفیان برای ما امان خواهد. مردم پیش از آنکه کشته شوید به خانههای خود برگردید».
لکن "اَنس بن نَضر" فریاد زد «مردم اگر محمد کشته شده خدای محمد زنده است. خدایا من از آنچه اینان میگویند عذر میخواهم» سپس به دشمنان حمله برد.
سرانجام در آن گیرودار علی بن ابیطاب(ع) دست پیامبر(ص) را گرفت و او را از زمین برداشت و «طلحه بن عبیدالله» با آنکه زخم خورده بود زیرِ بدن او رفت و او را بلند کرد تا مسلمانان ببینند پیامبر زنده است. حضرت علی(ع) در پیش روی پیغمبر (ص) ایستاد و اگر کسی نزدیک میشد او را میراند یا میکشت. سرانجام گروهی از مسلمانان برگشتند و گردِ پیامبر (ص) را گرفتند و لشکر از نو سامانی یافت. ابوسفیان با آنکه در این نبرد پیروز شده بود و میتوانست به مدینه حمله برد بازگشت و وعده داد که سال آینده در بدر مسلمانان را خواهد دید.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا ابوسفیان از تصرفِ مدینه چشم پوشید؟ سبب آن را جز امداد غیبی نمیتوان دانست. خداوند بیمی در دل او افکند تا از محاصره مدینه و گرفتن آن شهر چشم بپوشد. برخی از اسلام شناسان غربی میگویند ابوسفیان به این دلیل از محاصره مدینه منصرف شد که میترسید به اندازه کافی وسیله گرفتن شهر را در اختیار نداشته باشد که البته این تحلیلی بسیار ضعیف است. بهتر همان است که از قرآن کریم پیروی کنیم و بگوییم خداوند در دل آنان بیم افکند.
یک روز پس از جنگ اُحد، پیامبر اسلام(ص) مردم را مأمور کرد که به دنبال دشمن بروند. در این تعقیب زخمیها و بیماران نیز شرکت کردند. مقصود پیامبر (ص) از این تعقیب این بود که دشمن گمان نکند سپاه او به کلی از پا درآمده است.
به هر حال نتیجهای را که کفار مکه از این جنگ میخواستند به دست نیاوردند چرا که تلفات مسلمانان نسبت به مشرکان با در نظر گرفتن شمار کشتگان آنان در جنگ "بدر" تقریباً مساوی بود. هر دو دسته در دو جنگ به اندازه هم کشته داده بودند و بنا بر سنت قبیلهای از این جهت مکه بر مدینه برتری نداشت. به علاوه مشرکان نتوانستند زیانی به شهر یثرب برسانند و چنانکه وعده داده بودند به مردم مدینه درسی بدهند که دیگر گستاخی نکنند. در این جنگ شمار کشتهشدگان مسلمانان ۷۵ نفر و تعداد کشتهشدگان کفار ۲۷ نفر بود.
گویا بازگشت دوباره فراریان و آماده شدن آنان برای جنگ، ابوسفیان را نگران کرد و هزیمت نخستین را نوعی حیله جنگی دانست که میان عرب معمول و پنداشت که آن عقبنشینی برای غافلگیری دشمن بوده است. به هر حال به ظاهر هیچگونه انگیزهای برای بازگشت ابوسفیان در این جنگ دیده نمیشود. تنها میتوان گفت که خدا بر دل او بیم و یا نگرانی انداخت و برای همین بود که بدون تعرض به مدینه به مکه بازگشت.
جنگ اُحد هر چند به ظاهر برای مسلمانان شکست آورد، اما نتیجه معنوی بزرگی همراه داشت. نگاهی به آیاتی از "سوره آل عِمران" که در این باره نازل شده است این نتیجه را روشن میسازد: «شما در جنگ بدر خوار بودید، اما خدا شما را یاری کرد. اما شما صبر کنید و پرهیزگاری پیش بگیرید، خدا شما را مدد خواهد کرد، اگر به شما زیانی رسیده دشمن شما نیز زیان دیده است. مگر نه این است که شما آرزوی کشته شدن را داشتید، اکنون به آرزوی خود رسیدید».
این سخنان آسمانی که لحنی اندرز آمیز داشت مسلمانان را مطمئن ساخت که پیروزی آنان در جنگ بدر به سبب آن بود که برای خدا جنگیدند و خدا آنان را یاری کرد. اما در این جنگ چون نافرمانی رسول خدا (ص) را کردند و به دنبال غنیمت و مال دنیا رفتند شکست خوردند.
*منابع
شهیدی، سید جعفر(۱۳۸۳): تاریخ تحلیلی اسلام، مرکز نشر دانشگاهی، تهران.
آ.ج.آربری و گروهی از نویسندگان(۱۳۷۸): تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج، ترجمه احمد آرام، انتشارات امیر کبیر، تهران.
انتهای پیام