امروز، نهم تیرماه است و نود سال از نهم تیر ماه سال ۱۳۰۹ میگذرد؛ روزی که سراینده این دو بیتِ مشهور، دیدگان خود را برای همیشه بست و به جهانِ جاوید سفر کرد:
بیاموز از بلند آفتاب /// به ویرانههایی که دیدی، بتاب
هر آنکو ز دانش بَرَد توشهای /// جهانی است بنشسته در گوشهای.
امروز نودمین سالمرگ مردی است که بهراستی جهانی بود، بنشسته در گوشهای؛ جهانی از فضل و دانش و ادب و وجدان و مردانگی؛ جهانمردی به نام سید احمد ادیب پیشاوری.
از هندوستان تا ایران / موی سپید مادر
سید احمد رضوی، فرزند سید شهابالدین (معروف به سیدشاه بابا) که نسبش در سلسله سلوک و تصوف به شیخ شهابالدین عمر سهرودی (صاحب کتاب عوارف المعارف) میرسد، در حدود سال ۱۲۶۰ قمری در ناحیه کوهستانی بین خاک افغانستان و پیشاور که در آن روزگار جزوی از هندوستان بود و امروز دیاری است از پاکستان، به دنیا میآید. وی که از سلسله سادات «اجاق» بود، تحصیلاتِ مقدماتی خود را در پیشاور پشت سر میگذارد، اما با اشغال هندوستان به دست نیروهای استعمارگر انگلیس، زندگی ادیب چنان دستخوش تغییر و تحول میشود که آثار آن تا پایان عمرِ درحدودِ نود سالهاش بر نگرش و سرنوشت وی باقی میماند.
به دنبال اشغالِ هندوستان، مردم به مبارزه با اشغالگران میپردازند و در جریان همین مبارزه، پدرِ ادیب و عموزادهها و بسیاری از بستگان وی کشته میشوند و ادیب که خود نیز در آن مبارزه حضور داشته و با متجاوزان انگلیسی میجنگیده، به اصرار مادرش دل از دیار میبُرَد و نیش غربت و آوارگی را به جان میخرد. او خود بارها برای دوستانش اینگونه تعریف میکرده که «در مهتاب شبی، مادرم که نزدیکانش به قتل رسیده بودند، مرا تکلیف کرد که فرار کنم و من تردید داشتم؛ ناگهان موی سفیدش را بر روی دستش انداخت و گفت تو را به حقی که من بر تو دارم، فرار کن و جان خود را نجات بخش». [۱]
کابل، غزنین، هرات، تربت جام، مشهد، سبزوار و تهران؛ جاهایی بود که ادیب پس از ترک دیارِ مادری، عمر خویش را در آن شهرها به سر برد.
آن غمِ بزرگ از دست دادن پدر و خویشان و نیز مصیبتِ آوارگی و غربت اما سبب نشد که ادیب، از ادامه راه دانش پا پس بکشد. او در کابل نزد آخوند ملّامحمد آل ناصر و در غزنین نزد ملّاسعدالدین غزنوی که در فنون حکمت و ادب استاد بود، شاگردی کرد و آموخت. در مشهد نیز در محضر شیخ عبدالرحمان و ملّاغلامحسین شیخالاسلام، حکمت و ریاضی را فراگرفت.
ادیب این اقبال را داشت که در سال ۱۲۸۷ قمری به سبزوار درآید و دو سالِ آخر عمر حاج ملاهادی سبزواری، حکیمِ بزرگ و نامدار، را درک کند و از او بیاموزد. وی همچنین توانست نزدِ فرزندِ حاجی، آخوند ملّامحمد، نیز تعلیماتِ خود را ادامه داد. پس از وفات حاج ملّاهادی سبزواری، ادیب به مشهد بازمیگردد و در مدرسه میرزاجعفر سکونت میکند و در آنجا به تدریس میپردازد؛ از این پس است که وی به «ادیب هندی» معروف میشود. [۲]
ادیب که حالا دیگر در میان اهل علم برای خود شهرتی به دست آورده بود، در سال ۱۳۰۰ قمری به تهران مهاجرت میکند و تا پایان عمر در پایتخت میماند. شهرت فضلِ ادیب در حدّی بود که به گواهِ شاگرد و مصاحبش، مرحوم علی عبدالرسولی، با اقامت ادیب در تهران، «ناصرالدین شاه قاجار چون صیتِ [۳] فضایل وی بشنید، به ملاقاتش رغبت جست و او را به حضور خود خواند. [ادیب نیز] به اتفاق سیّد [محمد] بقا به حضور شاه رفت و مورد الطاف شد». [۴]
ادیبی که خانهای نداشت / خاطره پژمان بختیاری
ادیب پیشاوری با همه فضل و دانشی که داشت، اما کمتر با دیگران رفت و آمد میکرد و بیشتر به خلوت انس و الفت داشت و عمده نشست و برخاستهایش نیز با جمعی محدود از یاران و مریدانش و نیز افاضل و اهل علم و ادب بود. او تا پایان عمر هیچگاه همسری برای خود نگرفت و فرزندی هم نداشت و یکسره در تجرّد زیست. زندگی ادیب در واقع بهتمامی یک زندگیِ زاهدانه بود. او حتی هیچ خانه و سرپناهی به نامِ خویش نداشت و سالهای زندگی در تهران را تا زمانی که میرزا محمدعلی خان قوامالدّوله زنده بود در منزل او سپری میکرد و پس از وفاتِ وی، ادیب به دعوتِ حاجی میرزا حسن خان محتشمالسلطنه، در منزل او اقامت کرد، اما در هفته، سه شبِ متوالی را در منزل علیرضا خانِ بهاءالملک میگذراند.
در همین خانه بهاءالملک بود که ادیب صبحِ روز شنبه، دوم محرّم الحرام سال ۱۳۴۹ (برابر با خرداد ماه ۱۳۰۹) سکته میکند و فلج میشود و یک ماه در بستر میافتد؛ تا اینکه در روز دوشنبه، سوم ماه صفر (برابر با نهم تیر ماه) به رحمت حق میپیوندد. پیکر ادیب را پس از تشییعی باشکوه که رئیسالوزرای وقت و وزیرانِ مملکت نیز در آن حضور داشتند، در آستان امامزاده عبدالله (ع) در شهر ری به خاک میسپارند. [۵]
یکی از مواردی که در نوشتههای اهل ادب و تاریخ درباره خُلقیات ادیب پیشاوری بهتکرار به چشم میخورد، زودجوش بودن و تندخویی ادیب است. روانشاد استاد عباس اقبال آشتیانی در مطلبی که به یاد استادان ادیب نیشابوری و کمالالملک غفاری (نقاش و نگارگر بزرگ ایران زمین) نوشته، به برخی ویژگیهای مشترک آن دو بزرگ مرد، ازجمله همین تندخوییِ هر دو، اشاره کرده است: «نسبت به اصحاب جاه و مال اگر از حدّ ادب و تواضع خارج میشدند، بسیار به تندی و خشونت رفتار میکردند و در این راه از همه چیز میگذشتند و از هیچ کس و هیچ چیز پروا نداشتند... . به هرحال هر دو بسیار عصبانی بودند و اگر در خشم میافتادند، از اظهار هر نوع غضب خودداری نمیکردند. عفت نفس هر دو نیز بهغایت بود و در جود و بخشش و دستگیری از مستمندان سر از پا نمیشناختند». [۶]
مرحوم عبدالرسولی نیز در توصیف خلق و خوی ادیب پیشاوری، به تندخویی وی اشاره کرده است: «بهواسطه کمی حوصله و تندخویی که داشت و به علّت مصائب و نوائبی [۷] که در بدایت عمر کشیده بود، کمتر با کسی الفت و انس میگرفت و بهندرت صحبت میداشت؛ بدین جهت به گفتن درس مرتّب رغبت نمیکرد، مگر بر سَبیلِ اتفاق برای یکی از دوستانش درسی از ریاضیات و ادبیات میگفت. اوقاتش عموماً مصروف مطالعه و تکرار محفوظات خود بود، حتی در راه رفتن هم از خواندن بازنمیایستاد». [۸]
روانشاد استاد حسین پژمان بختیاری (م. ۱۳۵۳)، غزلسرای نامدارِ روزگارِ معاصر، در خاطرهای که آن را در مجله ارمغان منتشر کرده، از رویارویی مرحوم استاد حسن وحید دستگردی، شاعر و مصحح آثار نظامی گنجوی و مؤسس همین مجله ارمغان، با مرحوم استاد احمد ادیب پیشاوری سخن گفته است. آنچه از خلال این خاطره برمیآید، گویای کظم غیظ شگفت ادیب است، که تناسبی با آن روحیه تندِ ادیب ندارد. خاطره مرحوم پژمان به سالهای نوجوانی او بازمیگردد، آنگاه که در عمارتِ عمهزادهاش، حاج علیقلیخان سردار اسعد (وزیر پست و تلگراف کابینه مرحوم میرزاحسنخان مستوفیالممالک) تحت سرپرستی وی بهسر میبرده. در همان ایام، روزی در آن عمارت ضیافت ناهاری با حضور سردار اسعد، نصرتالدوله فیروزمیرزا، وحید دستگردی، ادیب پیشاوری و پژمان بختیاری برگزار میشود.
بر سر میز ناهار، سردار اسعد میپرسد کدام یک از شاعران زبان فارسی برتر و بزرگتر از دیگران بوده است. مرحوم وحید اینگونه پاسخ میدهد: «به نظر من شاعر جامع و گوینده کامل در سخن فارسی، نظامی گنجوی بوده است و بس و او حتی بر فردوسی رجحان داشته است؛ و برای اثبات این مدعا کافی است که داستان کشتهشدن دارا و گفتوگوی او را با اسکندر مقدونی، در شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی بخوانید و اختلاف بین آن دو شاعر فحل و استاد مسلّم را مشاهده نمایید.
مرحوم نصرتالدوله فیروزمیرزا که روبهروی استاد و پهلوی ادیب پیشاوری نشسته بود، گفت: اما جناب استاد ادیب پیشاوری با این نظر موافق نیستند و نظامی را چندان قویمایه نمیشناسند. مرحوم وحید که ظاهراً ادیب را نمیشناخت، پرخاشکنان گفت: ادیب؟ ادیب چه ...یست؟ مادرِ زمانه از زادن و پروردن شاعری همانند نظامی عقیم است و اگر بیخردی همچون ادیب مقام و مرتبت او را درنیابد، عجیب نیست.
شبپره گر وصل آفتاب نخواهد /// رونقِ بازار آفتاب نکاهد.
من تردید ندارم که ادیبِ شما از ادب عاری است و قادر به درک سخن و کیفیت سخنوری نظامی نیست.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست /// سخنشناس نهای جان من، خطا این اینجاست.
بنده آهسته آرنج خود را بر پهلوی استاد فشرده، او را متوجه ساختم که ادیب در این محفل است (در این موقع ادیب سر را بالا گرفته، از زیر عینک به ما نگریست). مرحوم وحید موضوع را دریافته، فرمود: من آقای ادیب را ندیدهام، اما شنیدهام که مردی حکیم و فاضل و شاعر است و بهنظرم خردهگیری و بیحرمتی او نسبت به سخنسالار شعرای عراق مستبعد مینماید». [۹]
مرحوم پژمان بختیاری یادآور شده است که با وجود این عذرخواهیِ استاد وحید دستگردی، اما مجلس پس از آن در سکوتی سنگین فرورفت و تا پایان غذا دیگر کسی سخنی نگفت.
فضل ادیب / دیدگاه علامه قزوینی و استاد فروزانفر
روانشاد علامه محمد قزوینی که خود از نوابغ فرهنگ و ادبِ ایرانی است و همواره الگو و سرمشق بسیاری از پژوهشگران ایرانی در زمینه ادبیات و تاریخ و فرهنگ ایران بهشمار میآمده است، در شرح زندگانی خویش، به بهرهمندی از محضر ادیب پیشاوری اشاره کرده و از آن مرحوم با عنوانهای «بقیة الفضلا» و «خاتمة الادبا» نام برده است.
علامه قزوینی در شرح علماندوزی خود نزد ادیب پیشاوری آورده است که «چندین سال همه ساله در تابستان در موقع ییلاق که ایشان عادت داشتند همه روزه به صحن امامزاده صالح [علیهالسلام] تجریش تشریف میآوردند و یک دو سه ساعتی آنجا در گوشهای مینشستند، من بهواسطه ترسی که از تنگی حوصله ایشان داشتم، حیلهها انگیخته و بهانهها اختراع کرده، به محضر شریفشان حاضر میشدم و جستهجسته با ترس و لرز گاهگاه سؤالی از ایشان میکردم و جوابی شافی و کافی میشنیدم و فوراً آن را در خزانۀ دِماغ [۱۰] و دفترِ بغل ثبت میکردم... . باری در کثرت حفظ و وسعت اطلاع از ادبیات و اشعار و لغات و همچنین در مشرب فلسفه و زهد در دنیا و گوشهنشینی و سایر حالات و اطوار، من همیشه ایشان را در پیش خود به ابوالعلای مَعَرّی [۱۱] تشبیه میکنم، با این فرق که ابوالعلا فقط در ادبیات عرب نادرۀ دهر بود و ایشان، ذواللسانین و در عربی و فارسی، هر دو، نابغه عصرند». [۱۲]
وقتی محققِ بزرگ و سختگیر و بیتعارفی چون علامه قزوینی درباره فردی اینگونه سخن میگوید و نسبت به جایگاهِ وی بهاصطلاح نگاهی از پایین به بالا دارد، معلوم است که آن فردِ تعریفشونده میبایست تا چه حد عالیمقام بوده باشد؛ و بهراستی که ادیب پیشاوری چنین بوده است و آنچه بزرگانی چون قزوینی در حق او گفتهاند، اغراق نیست.
مرحوم دکتر محمدجعفر محجوب (محقق، مدرس و مصحح برجسته زبان و ادبیات فارسی) درباره جایگاه والای ادیب پیشاوری، آنهم از دید ادیب، شاعر و محققِ بزرگی چون استاد بدیعالزمان فروزانفر نکتهای را نقل کرده که ستایشی است بسزا درباره مقامِ ادیب. استاد محجوب تصریح کرده است که «بنده از استادِ خویش، شادروان بدیعالزمان فروزانفر که مدتی سعادت درک محضر شریف ادیب را داشت، شنید که ادیب پیشاوری از طبقه بوعلی سینا و ابوریحان و ابن رشد بود؛ و استاد فروزانفر هیچ کس را بر این سه تن نیفزود». [۱۳]
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز بر ممتاز بودنِ مقام علمی و ادبی ادیب پیشاوری انگشت تأکید گذاشته است و او را «مجموعه نادری از بالاترین مدارج فضل و فضیلت» دانسته است. به باور استاد شفیعی، «کسانی که فیض دیدار ادیب برای ایشان حاصل شده بوده است و سعادتِ آن را داشتهاند که محضرِ او را دریابند، امثالِ علامه قزوینی، بدیعالزمان فروزانفر، علیاکبر دهخدا و تمامی بزرگان سیاست و ادبِ قرنِ حاضر از قبیل وثوقالدوله و فروغی و تیمورتاش، همگان اعتراف کردهاند که ادیب پیشاوری، تافته جدابافتهای بوده است که فرهنگِ ایرانزمین در سده اخیر، به خویش دیده است؛ مجموعه نادری از بالاترین مدارج فضل و فضیلت. فضلی که از حدود عصرِ مغول به بعد، کمتر کسی از آن پایه و مایه از علوم ادب و ریاضی و نجوم و منطق و فلسفه برخوردار بوده است؛ و فضیلتی که یادآور افسانههای تذکرةالاولیای عطار است در وارستگی و زهد و بینیازی و مناعت طبع». [۱۴]
شعر ادیب / این شعر را برای همان یک نفر گفتهام!
ادیب گرچه غزلهایی هم گفته است؛ اما بهراستی او شاعر قصیده است؛ قصیدههایی به فخامت و استواری قصیدههای سده پنجم و ششم قمری. محمدرضا شفیعی کدکنی شعر ادیب پیشاوری را شعری دشوار میداند. به نظر استاد شفیعی، «دیوان ادیب، در کنار دیوان خاقانی و انوری، یکی از دشوارترین متون نظم زبان فارسی است. او، چنانکه در جای دیگر یادآور شدهام، خاقانیِ دیگری بوده است که از قرنِ ششم قمری به پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی پرتاب شده بوده است. با این همه، در اعماق این متنِ دشوار، همواره دلی را در تپیدن میتوان دید که دلِ انسانِ عصرِ او است؛ از یکسوی میگوید:
خِرَد چیره بر آرزو داشتم /// جهان را به کم مایه بگذاشتم؛
و از سوی دیگر، هواپیماهای آلمانی را در جنگ جهانی اول تعقیب میکند که در آن پیکارِ جهانی و سرنوشتساز چه میکنند». [۱۵]
پیشتر اشاره شد که ادیب در بسیاری از علوم، از حکمت و منطق گرفته، تا علوم دینی و لغت عربی و فنون ادبی شعر فارسی، استاد و چیرهدست بود؛ پس طبیعی است که برآیندِ این دانش در شعر او جلوهگر باشد و بهراستی که کلامِ موزونِ ادیب آینهای است از همین ذوفنونیِ او. به قولِ جامع دیوانِ ادیب پیشاوری، بنیانِ کلامِ ادیب «بر دلیل و برهان استوار است و در سخن راندن، اهل منطق و استدلال؛ روح حکمت و فلسفه در بیانش مجسّم و تبحّر در لغت و اَمثال و تواریخ و سِیَر در کلامش مبیّن و مبرهن است». [۱۶] البته انعکاس این دانش در شعر او که در قالب استعارهها و مجازها و تشبیههای گاه پیچیده و دیریاب نمایان شده، موجب شده است که شعر ادیب بالاتر از سطح ذوق و درک عامه قرار گیرد. ادیب قصیدهای دارد به این مطلع:
«رویینه شاهینها نگر با آتشین چنگالها /// گسترده اندر باختر پرهای کین و بالها».
این قصیده را ادیب در توصیف جنگ جهانی اول و هواپیماهای جنگی سروده و در ضمنِ آن بیتی آورده که این بیت از دید دشواریِ دریافتِ معنا، نمونه و زبانزد شده است. بیت این است:
«بر کِفتشان [۱۷] روزِ خطر مارِ دو اِشکَم کِش پسر /// مر شاه ترکان را پدر، خاقانش از اخوالها [۱۸]». [۱۹]
ادیب در این بیت از سربازان آلمانی سخن گفته که در روز نبرد (روز خطر) بر دوششان تفنگ دولول (مار دو اشکم) آویخته بودهاند؛ و پسرِ اینِ تفنگِ دولول، همان فشنگ است که شاعر آن را با «پَشَنگ» (پدرِ شاه ترکان یا همان افراسیابِ تورانی) همنام دانسته، چراکه تبدیلِ حرف «پ» به حرف «ف» در فارسی مرسوم است. از سوی دیگر خاقانِ چین را استعاره از باروت آورده، زیرا باروت را نخستین بار چینینان اختراع کردند؛ و این باروت را که نسبت به فشنگهای امروزی، نسلِ قبلتر به حساب میآید، دایی یا خالوی (اَخوال) فشنگ درنظر گرفته است. [۲۰]
مرحوم عبدالرسولی در مقدمه دیوان ادیب پیشاوری یادآور شده است که وقتی ادیب این قصیده را سرود، با اشاره به سختیِ این بیت، به او گفتم که «این شعر را از هزاران نفر، یک تَن بیشتر نخواهد فهمید. گفت من این شعر را برای همان یک نفر گفتهام». [۲۱]
نفرت از انگلیس / در آنجا هم امثال شما زیاد بودند!
ادیب پیشاوری از همان موقع که در نوجوانی، پدر و بسیاری از بستگان خود را در نبرد با انگلیسیهای متجاوز به سرزمینِ مادریاش به خون غلتیده دید و مجبور شد به بهای زنده ماندن، برای همیشه زادگاهِ خویش را ترک کند، از همان سالها تا پایانِ عمر بلندش، با نفرت از دشمنِ انگلیسی زیست. او یک دم نگذاشت که آتشِ کینهای که از «روباه پیر» در سینه دارد، به سردی گراید؛ ادیب همه جا، این آتش را فریاد میزد و در جایجای شعر او، میتوان شعلههای آن را دید.
جلوهای از همین مخالفتِ ادیبِ میهنپرست با انگلیس را میتوان در طرفداری او از آلمان در جنگ جهانی نخست دید. درواقع آنچه ادیب پیشاوری را به طرفداری از آلمان واداشته بود، بُغض وی از انگلیس بود و چون در جنگ جهانی آلمان داشت رودرروی انگلیس میجنگید، ادیب، سخت طرفداری میکرد از دشمن انگلیس. وی با همین احساسات، منظومه چهارده هزار بیتیِ «قیصرنامه» را به وزن شاهنامه در ستایش قیصر آلمان، ویلهلم دوم؛ و قوای آلمان در جنگ نخست بینالملل سروده است. این چند بیت، نمونهای است از قیصرنامه که ادیب پیشاوری این بخش را در تصرفِ بخارستِ رومانی به دست نیروهای آلمان سروده است:
«... به من گفت این شادمانی ز چیست؟ /// مگر در سرت شور دیوانگی است!
بدو گفتم ای دلفروزنده ماه /// ز مَه برده گوی اندرین پیشگاه
بر و بوم قیصر، که آباد باد /// جهان با دل شاد او شاد باد
چنان است امشب ز دلخرمی /// که ناهید شد شادمان از زَمی [۲۲]
زمانی بیاسود از چنگ خویش /// فروبست لبها ز آهنگ خویش
همیبیند از دور رخ پُر ز شرم /// همه در نشاط و طرب گشته گرم
همه شهر برلن نوآیین شده /// چو گردون ز انجُم پُرآذین شده
همه کودک و سالخورد و جوان /// به پیروزیِ شَه شده شادمان...». [۲۳]
در جریان مشروطه نیز از آنجا که ادیب مشروطه را در جهت منافع انگلستان میدانست، به مشروطه نیز چندان روی خوش نشان نمیداد. به قول شفیعی کدکنی «شاید او تنها شاعرِ عصر مشروطیت ایران باشد که برای شیخ فضلالله نوری مرثیه گفته است؛ مرثیهای شیوا و دلانگیز به زبان عربی». [۲۴] بیتهایی از مرثیه ادیب برای شیخ شهید از این قرار است:
«لازال مِن فضل اِلاله وَ جُودِهِ /// جودٌ یَفیضُ علی ثَراکَ هَمولا...
(هنوز از فضل خداوند، بخششی سیلآسا بر تربت تو جاری است).
و رأیتُ فضلَ اللهِ دینَ محمّدٍ /// و سِواهُ زَندَقة الغُواة فُضولا
(در سیمای فضلالله دین محمد را دیدم؛ و دیگران را زندیقهایی گمراه و پست).
خَنَقوکَ لا حَنَقاً عَلَیکَ وَ إنَّما /// خَنقوکَ کیما یَخنُقوا التَّهلیلا
(تو را خفه کردند، ولی نه از روی کینه با شخص تو، بلکه گلویت را فشردند برای اینکه تهلیل (لا اله الّا الله) را خاموش کنند).
مَسَّکتَ بالدینِ القویمِ و لَم تَمِل /// بِکَ زیغةٌ کالمارِقین مُمیلا...
(به دین استوار دست یازیدی و بیراهه تو را همچون خوارج که منحرف شدند، به انحراف نکشاند)». [۲۵]
مرحوم ادیب همچنین نسبت به داخلیانی که دست خود را در دست دشمنانِ میهن نهاده، به بهای منافعِ فانی دنیوی نام خویش را تا همیشه به ننگ آلوده بودند، بیپروا واکنش نشان میداد. یکی از این واکنشها به دیدارِ ادیب با وثوقالدوله بازمیگردد. وثوقالدوله نخستوزیر عهد احمدشاه قاجار بود؛ همان کسی که پس از مذاکراتی مخفیانه، قرارداد استعماری ۱۹۱۹ را با وزیرمختار انگلیس امضا کرد و به موجبِ آن زمام امور مالیه و نظامی ایران را به بریتانیا سپرده بود.
ماجرای دیدار این دو تن از این قرار بود که ادیب پیشاوری در «یکی از روزها در جایی با وثوقالدوله (حسن وثوق) مشغول به صحبت بود. وثوقالدوله به وی میگوید که هندوستان با آن جمعیت زیاد، چهطور شد که یک مشت انگلیسی آمدند و تمام آنجا را گرفته، برای خود تصاحب نمودند (این صحبت در ایام بستن قرارداد کذایی ۱۹۱۹ بوده است). ادیب به وثوقالدوله میگوید: «در آنجا هم امثال شما زیاد بودند و انگلیسیها به توسط آنان، تمام هندوستان را به تدریج اشغال نمودند. وثوقالدوله پس از شنیدن کلام ادیب، سکوت اختیار کرده، دیگر چیزی در اینباره نمیگوید». [۲۶]
آنچه از راست به چپ نوشته میشود، او میداند
در میان استادان و ادیبانِ روزگار معاصر، قدرت حافظه مرحوم استاد بدیعالزمان فروزانفر، نمونه بوده است؛ و درباره حافظه توانمند آن استاد، حکایتها نقل شده. اما وقتی سرگذشت ادیب پیشاوری را مرور میکنیم و آنچه را دیگران درباره نیروی حافظه او بیان کردهاند از نظر میگذرانیم، میبینیم که حافظه مرحوم ادیب حتی از حافظه استاد فروزانفر هم شگرفتر بوده است. نقل است که یک گردشگر فرانسوی که در تهران به حضور ادیب رسیده بود، پس از دریافتنِ میزان آگاهی و دانش وسیع وی و نیز با پی بردن به حافظه فوقالعاده آن دانشیمرد، گفته بود که «آنچه از راست به چپ نوشته میشود، او میداند». [۲۷]
ادیب، خود برای شاگردش تعریف کرده بوده است که «آن وقت که در خراسان بود و مزاج کمال اعتدال و استقامت داشت، برحسب اعتیادِ زیاد به راه رفتن، غالباً بیرون شهر میرفت که از مردم دورتر باشد. بهسرعت در صحرا حرکت میکرد و مثنوی میخواند و چنان گرمِ خواندن میشد که گاهی راه از چاه نشناختی و بارها پایش به سنگپارهها برخوردی و به روی درافتادی؛ در آن موقع تقریباً شش دفتر مثنوی را مرتباً از حفظ داشت». [۲۸]
علامه قزوینی نیز حافظه استثنایی ادیب را ستایش کرده و درباره آن اینطور نوشته است که «تبحّر ایشان در ادبیات عربی و فارسی و حافظه عجیب فوقالعاده که از ایشان در حفظ اشعار عرب مخصوصاً مشاهده کردم، فیالواقع بهاصطلاحِ تازه محیّرالعقول بود. هر وقت و در هر مجلسی که از یک شعر عربی مثلاً صحبت میشد و هیچکس از اهل مجلس نمیدانست آن شعر از کیست و در چه عصر گفته شده، ایشان را میدیدم جمیع اشعار سابق و لاحقِ آن را با تمام قصیده و اسم شاعر و شرح حال او و تاریخ او و معنی شعر و غیره و غیره، همه را بلاتأمّل بیان میکردند. هر وقت من ایشان را میدیدم، یاد حکایت معروفی که در کتب ادبیه عرب به حماد راویه نسبت میدهند (که وی فقط از شعرای قبل از اسلام به عدد هر یک از حروف معجم صد قصیده بزرگ سوای مقطعات، از حفظ داشت، تا چه رسد به شعرای بعد از اسلام؛ و ولید، از خلفای بنیامیّه، که این ادعا را باور نمیکرد، شخصی را بر او موکل گماشت تا دوهزار و نهصد قصیده به تفصیلِ فوق از او تحویل گرفت)، میافتادم. [۲۹]
آثار ادیب
از مرحوم ادیب پیشاوری افزون بر دیوان اشعار و نیز منظومه «قیصرنامه»، آثار دیگری نیز برجای است. ادیب نخستین کسی بود که به تصحیح و انتشار تاریخ بیهقی اقدام کرد و حواشی بسیار عالمانهای بر آن نوشته است. افزون بر این، وی «اشارات و تنبیهات» بوعلی سینا را ترجمه کرده و رسالهای نیز در بیان قضایای بدیهیات اولیه نگاشته است.
رساله «نقد حاضر» هم که در تصحیح دیوان حکیم ناصر خسرو قبادیانی است، از دیگر آثار ادیب به شمار میآید. مرحوم عبدالرحمن پارسای تویسرکانی، به پایان رساندنِ منظومه «زهره و منوچهر»، اثرِ ناتمام ایرج میرزا، را هم در شمار کارهای ادبی ادیب پیشاوری آورده و جزو آثار وی از آن نام برده است. [۳۰]
ارجاعها:
۱. «خاطرههای ادبی: ادیب پیشاوری»؛ عبدالرحمان پارسای تویسرکانی؛ مجله وحید؛ دی ۱۳۵۰، شماره ۳؛ ص ۱۰۵.
۲. رک: «دیوان ادیب پیشاوری»؛ سید احمد ادیب پیشاوری؛ به کوشش علی عبدالرسولی؛ تهران: چاپخانه مجلس؛ ۱۳۱۲؛ ص ۲ و ۳ مقدمه.
۳. آوازه. شهرت.
۴. همان. ص ۴ مقدمه.
۵. رک: همان. ص ۱۶ مقدمه.
۶. «به یاد دو مرد بزرگ»؛ عباس اقبال آشتیانی؛ مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی؛ به کوشش سید محمد دبیرسیاقی؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ ۱۳۸۲؛ ص ۲۲۵.
۷. جمع نائبه؛ مصیبتها و سختیهای روزگار.
۸. «دیوان ادیب پیشاوری»؛ سید احمد ادیب پیشاوری؛ به کوشش علی عبدالرسولی؛ تهران: چاپخانه مجلس؛ ۱۳۱۲؛ ص ۵ مقدمه.
۹. «زیارت استاد»؛ حسین پژمان بختیاری؛ مجله ارمغان؛ مهر ۱۳۳۴، شماره ۷؛ ص ۲۹۲ و ۲۹۳.
۱۰. مغزِ سر. در اینجا بهمجاز منظور ذهن و حافظه است.
۱۱. شاعر و فیلسوف نامدار عرب که نابینا بود و در قرن چهارم و پنجم قمری میزیسته است.
۱۲. «بیست مقاله قزوینی»؛ محمد قزوینی؛ به تصحیح عباس اقبال آشتیانی و ابراهیم پورداوود؛ تهران: دنیای کتاب؛ ۱۳۶۳؛ ج ۱، ص ۹ و ۱۰.
۱۳. مقاله «چند نکته درباره منابع تحقیق در احوال مولانا جلالالدین»؛ محمدجعفر محجوب؛ مجله هنر و مردم؛ شهریور ۱۳۵۴، شماره ۱۵۵؛ ص ۱۲.
۱۴. «با چراغ و آینه»؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: سخن؛ ۱۳۹۰؛ ص ۳۲۰.
۱۵. همان. ص ۳۲۱ و ۳۲۲.
۱۶. «دیوان ادیب پیشاوری»؛ سید احمد ادیب پیشاوری؛ به کوشش علی عبدالرسولی؛ تهران: چاپخانه مجلس؛ ۱۳۱۲؛ ص ۱۲ مقدمه.
۱۷. ریختی است از واژه «کتف»، به معنی دوش و شانه. (رک: دهخدا. «کفت»).
۱۸. جمع خال است، به معنی دایی.
۱۹. همان. ص ۱۰.
۲۰. رک: همان. پاورقی ص ۱۰.
۲۱. همان. ص ۱۲.
۲۲. مخفف زمین است.
۲۳. «از صبا تا نیما»؛ یحیی آرینپور؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۲، ص ۳۲۱.
۲۴. «با چراغ و آینه»؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: سخن؛ ۱۳۹۰؛ ص ۳۲۲.
۲۵. «فضل الله»؛ سید احمد ادیب پیشاوری؛ مجله کیهان فرهنگی؛ امرداد ۱۳۶۴، شماره ۱۷؛ ص ۳۵ و ۳۶.
۲۶. «با چراغ و آینه»؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: سخن؛ ۱۳۹۰؛ ص ۳۲۹ (به نقل از صفحه ۷۷ و ۸۸ جلد یکم از کتاب رجال ایران در سه قرن اخیر؛ مهدی بامداد).
۲۷. «خاطرههای ادبی: ادیب پیشاوری»؛ عبدالرحمان پارسای تویسرکانی؛ مجله وحید؛ دی ۱۳۵۰، شماره ۳؛ ص ۱۰۶.
۲۸. «دیوان ادیب پیشاوری»؛ سید احمد ادیب پیشاوری؛ به کوشش علی عبدالرسولی؛ تهران: چاپخانه مجلس؛ ۱۳۱۲؛ ص ۵ مقدمه.
۲۹. «بیست مقاله قزوینی»؛ به تصحیح عباس اقبال آشتیانی و ابراهیم پورداوود؛ تهران: دنیای کتاب؛ ۱۳۶۳؛ ج ۱، ص ۱۰.
۳۰. «خاطرههای ادبی: ادیب پیشاوری»؛ عبدالرحمان پارسای تویسرکانی؛ مجله وحید؛ دی ۱۳۵۰، شماره ۳؛ ص ۱۰۶.