پاییز قشنگم؛ اشعار کوتاه عاشقانه و عکس نوشته های دخترانه
به تک تک برگهای خزان شده پاییز دوستتت دارم آنقدر پای ریختن این برگها تو را دانه دانه شمردم تا With the coming of autumn, you are welcome با آمدن پاییز سر مهر آمدی! عشق دیرینه ی من خالق تو را و و جودت را بینهایت شاکرم. آرشیو عکس نوشته، دل نوشته های پاییزی ویژه پروفایل دخترانه با اشعار کوتاه رمانتیک، غمگین، عاشقانه و … پاییز قشنگم، خزان رنگارنگ و...
به تک تک برگهای خزان شده پاییز دوستتت دارم آنقدر پای ریختن این برگها تو را دانه دانه شمردم تا With the coming of autumn, you are welcome با آمدن پاییز سر مهر آمدی! عشق دیرینه ی من خالق تو را و و جودت را بینهایت شاکرم.
آرشیو عکس نوشته، دل نوشته های پاییزی ویژه پروفایل دخترانه با اشعار کوتاه رمانتیک، غمگین، عاشقانه و …
پاییز قشنگم، خزان رنگارنگ و دوست داشتنی من، تو چی داری که با خزان دلگیرت همچنان ناباورانه دوستت دارم و ذره ذره هوایت را عاشقانه نفس می کشم. نازوب
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب
مشغله از ره براند، مشعلهدار تو شد
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ،
سحر نزدیک است
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو
کجا دیدی که بی آتش کسی را بوی عود آمد؟!
حالیا چشم دلم بر همه چیز، کند از روزن امید نگاه
چه شکوهی ست در این کلبهٔ تنگ!، چه فروغی ست در این شام سیاه!
☔🍂💕🍁💖🌾☔
این سنگ خدایان که تبر می شکنند
روزی که بیایی از کمر می شکنند
بردار تبر را و بزن ابراهیم!
بت های بزرگ زودتر می شکنند
من و تو و دو چشم سیاه
تو از کهکشان دل من رد شدی
من افتاده ام در سیاه چاله ها
اشعار عاشقانه حافظ
آسمان کِشتیِ ارباب هنر میشکند
تکیه آن بِه که بر این بحر معلّق نکنیم
دیشب
قلبم را در کاسه رویا گذاشتم
بردم کنا پنجره
ماه به من لبخند زد
از پنجره آمد به دام من افتاد
تمام اتاق،
خیس شد از اشک شوق
تنهایی ام را باد با خود برد!
زندگی
سفر عشق است
ارزش ما در این سفر
به اندازه رنجی ست که می کشیم
سلام ای همسفر!
سفر زندگی در مسیر افسون مهری ست
که بر دل می نشیند
من و تو
در کوچه های پیچ در پیچ سرنوشت
با بیم و امید رویاناک
در اندیشه …
دیدم کوچه ی تنگیست که چراغش چشم است
چشم ما گوش بود و عقل ما حرف سرکوچه و بازار
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
☔🍂💕🍁💖🌾☔
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
☔🍂💕🍁💖🌾☔ با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است ؛
عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد..
عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست
عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست
شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه
ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه.
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست
گُلِ محمدیِ من، مپرس حالِ مرا
به غم دچار چنانم، که غم دچارِ من است…
خانه بر دوشتر از ابر بهاران بودم
لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا
آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچهٔ خانهٔ تو
شور من
وِلوِله برپا می کرد…
☔🍂💕🍁💖🌾☔
خرم آن عاشق، که بیند آشکار
بامدادان طلعت نیکوی تو
فرخ آن بیدل، که یابد هر سحر
از گل گلزار عالم بوی تو
هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . .
فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است
در چشم پاک بین نبُوَد رسم امتیاز
در آفتاب، سایه شاه و گدا یکی است..
حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا
روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن
اشعار عاشقانه کوتاه
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
☔🍂💕🍁💖🌾☔
عاشق به خواب تن ندهد جز به خوابِ مرگ
وآن هم بدین امید که بیند جمـال دوست…
آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
از دست دیگران به کناری گریختم
از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟
بیدار نشستم که غمت را چو چراغی
از شب بستانم به سحر بسپرم امشب
☔🍂💕🍁💖🌾☔
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
☔🍂💕🍁💖🌾☔
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
☔🍂💕🍁💖🌾☔
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
هاتف اصفهانی
ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر
وی فاخته زار چند نالی به سحر
☔🍂💕🍁💖🌾☔
ای لاله چرا جامه دریدی در بر
از یار جدایید چو مسعود مگر
☔🍂💕🍁💖🌾☔ تو میخندی و تمام صداهای جهان لال میشوند .
ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا
از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد!
پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد
می تراود حسرت آغوش از آغوش ما
زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
شیخ بهایی
شعر های زیبا و عاشقانه
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
با خش خش برگهایت هر لحظه بیشتر تو را عاشقانه می پرستم پاییز قشنگم.
My beautiful autumn; Short romantic poems and photos of girly writings