دیدن این پرچم در اطراف و اکناف شیراز و نیز برخی محلات خاص، از زمان شروع جنگ تحمیلی در چهل سال پیش، عادی شده است و این پرچم بیانگر دوران شکوه فوتبال آبادان است که خود را همتراز برزیل می دانست و می داند.
سروها و تک افتادگان
در بزرگراهی با نام حسینیالهاشمی در شمال غرب شیراز که مسیر ارتباطی بخشی تازه ساختهشده از این کلانشهر است و پیرامون آن، برجها و ساختمانهایی مدرن خودنمایی میکند، در حدود ۵۰۰متری مسیر دوچرخه سواری بوستان سلامت، آنجا که معمولا وانتبارها، در بخش کندرو بزرگراه، بساط خربزه و هندوانهشان را پهن کردهاند، این پرچم که بر دیواره ساختمانی کوچک نقش بسته، خودنمایی میکند؛ چنانکه میتوان آن را از فاصلهای بسیار دور تشخیص داد.
تضاد عجیب دیوار بیاعتبار برساخته از بلوک سیمانی، پنجرهای با چند میله که به زور از دل دیوار درآمده است، درخت سروی که خم شده و پرچم سبز و زرد این سوال را در ذهن افرادی که سوار بر خودرو با سرعت بالا از بزرگراه عبور میکنند، پدید میآورد که اینجا کجاست، اما دیری نمیپاید که با دیدن مناظری همچون درختان سر به هم کشیده بوستان سلامت، پرسش هم محو میشود.
اولین باری که این مسیر را به قصد پیادهروی طی کردم، زنی را دیدم که بیاعتنا به کرونا، روی صندلی پلاستیکی قرمزی که در سوی دیگر این دیوار قرار داشت، نشسته است و ساندویچ میخورد، سرکی کشیدم، چند مشتری در این ساختمانی که حالا میدانیم سمبوسه و فلافلفروشی آبادانی است، حضور دارند و از این جاست که قصه آغاز میشود.
روزی که جنگ شد و اولین بمبها بر سر مردم خرمشهر و آبادان افتاد، بسیاری خانههایشان را از دست دادند و همهچیز را در یک بازی نابرابر باختند، در میدانی که نه بویی از عدالت برده بود و نه نشانی از انسانیت داشت.
بسیاری از آنها از خانه و کاشانهشان را گذشتند و به شهرهای مختلف مهاجرت کردند، گروهی از آنها هم به شیراز آمدند و در مناطق مختلفی همچون خوابگاههای موجود چهارراه سینما سعدی، ۲۰متری سینما سعدی، خیابان زند، خیابان صورتگر، خیابان مشیرفاطمی و چهارراه پارامونت ساکن شدند.
اینجا که دودکش مغازه کوچک، دور از هیاهوی شهر و در گوشهای تک افتاده، عصرها را با بوی غذاهای محلی جنوب پر میکند، چهل سال پیش یکی از کمپهایی بود که آوارگان جنگ را در ساختمانها و سولههایش پناه دادند.
کمپ فرانسوی؛کمپ آبادانی
زمینی ۲۰ هکتاری که ۱۶ هکتارش در اختیار مهاجران قرار گرفت. اینجا به کمپ فرانسویها شهرت داشت، جایی بود برای زندگی عوامل شرکت ساختوساز فرانسوی که پیش از انقلاب پروژههای ساختمانی معالیآباد شیراز را در دست داشت و پس از مهاجرت آوارگان جنگ به کمپ آبادانیها معروف شد و البته حالا سالهاست که فراموش شده و نسل جدید این شهر شاید گذری از این نقطه عبور کنند و شاید هم هرگز از خود نپرسند که دلیل وجود پرچم برزیل روی دیواری در حاشیه بزرگراه چیست.
چهارشنبه بود، عصر روزی که به دیدار اهالی این مردم رفتیم. پیاده، درست مانند همان روز که ساختمان کوچک توجهم را جلب کرده بود به راه افتادم و با میانبری از وسط دهکده سر در آوردم. پیرمردی با لباس یکدست سفید و صندل، در خانهاش روی چهارپایهای، برِ سایه کمرنگ درختان نشسته بود.
دو پسرک نوجوان با پوستی سبزه و موهای فر از مقابل او گذشتند و بلند سلام کردند، در این کمپ همه یک خانوادهاند. نام پیرمرد هوشنگ بود. او زمانی در خرمشهر میزیست، پوستش نشان از اصالت جنوبی اش داشت و دستهایش نشان از روزهای سختی که در این سالها از سر گذرانده است.
هوشنگ در خرمشهر خانه داشته، گفتیم این خانهها که چهل سال است در آن ساکن هستید، سند هم دارد؟ گفت: سند داشتیم دیگر نداریم. منظورش این بود که خانهاش در خرمشهر سند داشته؛ اما بعد از مهاجرت و آوارگی دیگر سندی در کار نیست.
او همه اهالی را میشناخت، یکی یکی خانهها را آدرس میداد و میگفت که ساکنانش کیستند، دلش هم پر بود، خیلی گلایه و شکایت داشت، از اینکه احساس میکرد فراموش شده و از اینکه فکر میکرد فقط زنده است که باشد.
مینهای زمینهای خرمشهر
پرسیدیم چرا بعد از جنگ بازنگشتید؟ گفت: "زمینهای خرمشهر هنوز مین دارد." این جمله را با لحن طنزآمیزی که در تمام جملاتش جاری بود ادا کرد یا لحظهای گذر زمان را از یاد برد؟ نمیدانم؛ اما تنها جوابش همین بود و بعد خاطرات بسیاری از خرمشهر و مردمانش تعریف کرد.
او تعداد خانوادههایی را که هنوز در این محل اسکان دارند، ۸۰ خانوار برشمرد؛ البته اشاره کرد که پس از نقل مکان برخی از آنها طی سالهای گذشته، عدهای مهاجر دیگر که از روستاها به شهر آمدهاند در این ناحیه ساکن شدهاند، اما تاکیدش بر این بود که خانوار مهاجر جنگزده همین ۸۰ خانوار بیشتر نیست.
از صحبتهایش فهمیدم که اینجا آب دارد، برق هم هست، البته با نگاهی به تیرهای برق و رد سیمهایش میشد دریافت که چندان هم قانونی نیست و البته گاز هم ندارند.
مبلمان شهری و مردمی خودمانی
به سمت داخل کمپ راهی شدیم. یکی از ویژگیهای این محله این است که اهالی عادت دارند صندلی، مبلمان کهنهای یا چهارپایهای مقابل در خانهشان بگذارند، گویی این قسمت از کوچه هم بخشی از خانه آنهاست و عصرها که هوا خنک میشود روی آن لم میدهند، این تصویر بهگونهای طنازانه تداعیگر عبارت "مبلمان شهری" است.
در مقابل خانه دیگری هستیم، پسری روی کاناپهای کهنه لم داده، مادرش هم چادر به سر، کنارش است. با نگاههایی پرسشگرانه دنبالمان میکنند، سلام میکنیم و میگوییم آمدهایم برای احوالپرسی تا از بازماندگان جنگ دلجویی کنیم. نه میپرسند که هستید و نه دیگر آن نگاه همراه با علامت سوال در چهرهشان دیده میشود. خیلی زود صمیمی میشوند.
مادر شروع میکند به تعریف کردن؛ او میگوید سالهاست به شیراز مهاجرت کردهاند، مالکیت این خانهها معلوم نیست و آنها در این ساختمان کوچک یک طبقهای که بهزور میتوان به آن خانه گفت، مستاجرند.
این زن با خانوادهای از اهالی جنوب فارس ازدواج کرده و همینجا ماندگار شده است. در ابتدا در کمپ زندگی نمیکردند اما چون دیگر توان پرداخت هزینههای زندگی را در داخل شهر نداشتهاند به اینجا کوچیدهاند.
بازگشت به جنوب سخت است
از او هم میپرسم چرا بعد از جنگ بازنگشتید و زن جواب داد: اینجا ازدواج کردم، دیگر نمیشد برگشت. سخت است، خیلی سخت است.
معنای این "سختبودن" را نمیفهمم؛ اما حتما باید آنچنان دشوار بوده باشد که او را در این بیغوله دورافتاده از شهر و موطنش پاگیر کرده است.
همسر زن بیکار است، لحظهای هم با شنیدن صدای گفتوگویمان از لای در سرکی کشید؛ اما بیرون نیامد، پسر این زن بنایی میکند، البته هر وقت کار گیرش بیاید.
پسر که حدودا ۳۰ ساله است داوطلبانه با ما راهی میشود تا بقیه محل را نشانمان بدهد، از اهالی خانهها میگوید و حتی خودش انتخاب میکند که زنگ در چه خانهای را بزند.
زیبا و غمبار
در برابر خانهای دیگر هستیم، مقابل خانه باغچه زیبایی است که لانه مرغ هم در آن قرار دارد و دری کوچک و خاک گرفته با پردهای توری نیز که تداعیگر نقاشیهای کلاسیک اروپایی است، دیده میشود، هم زیباست و هم تصویری غمبار دارد.
راهنمایمان زنگ در را میزند، زنی میآید، میگوییم آمدهایم حالتان را جویا شویم. چادرش را سر میکند، خانه شلوغ است، پسرش و نوهها مهمانش هستند.
سپاس که سقفی هست
این زن که از سال ۱۳۶۱ آواره شده و از اهالی آبادان است میگوید: تازه ازدواج کرده بودم که جنگ شد، در خانههای شرکت نفت زندگی میکردیم، پدرم پیمانکار بود، زندگیمان قبل از جنگ عالی بود، خیلی وضعمان خوب بود. نصف زندگیمان را آب برد، نصفش را جنگ گرفت و آواره شدیم.او که نیمی از خانوادهاش امروز در کرمان زندگی میکنند، میگوید که حاضر نشد دیگر به جنوب بازگردد چون تداعی خاطرات آزارش میدهد، از سوی دیگر عنوان کرد که فرزندانش در این شهر زندگی میکنند و در آن بالیدهاند، هوای شیراز را دوست دارند و دلشان نمیخواهد در آلودگی هوای خوزستان زندگی کنند.
این زن چهار فرزند دارد که همگی زاده شیرازند، همه هم ازدواج کردهاند.
او از سختیهای زندگی در این کمپ چیزهای بسیاری گفت، از اینکه ۸ سالی آب آشامیدنی نداشتند، از اینکه تا امروز گاز ندارند و از اینکه تنها، ساکنان این خانهها هستند و زمین اینجا از املاک شهرداری است و همیشه بیم فروریختن خانه را حس میکنند.
زن میگوید که شهرداری زمینش را میخواهد و سالهاست از آنها درخواست کرده که از اینجا بروند، حتی چند سال پیش مبلغی معادل ۱۲ میلیون تومان هم دادند و عدهای هم پذیرفتند و رفتند.
ادامه میدهد: خانهها سند ندارند، آن زمان که آمدیم اینجا، خارج از محدوده شهر بود و هیچ امکاناتی نداشت، حالا که اطراف آباد شده میگویند بروید؛ درحالیکه ما مستضعف هستیم، چهل سال است که یک بلوک روی بلوک نگذاشتیم و حتی برای ماشینمان پارکینگ هم درست نکردیم؛ اما عدهای دیگر آمدند با نام مهاجر که نه جنگزدهاند و نه جنوبی؛ آنها ساخت و ساز کردند، همین خانههای بیسند را کمتر از ۵۰ میلیون تومان با مسوولیت خودشان خریدند و امیدوارند بالاخره با شهرداری کنار بیایند.
زن مدام در میان حرفهایش این جمله را تکرار میکرد: باز هم خدا را شکر سقفی بالای سرمان هست.
تغییرات در کمپ
خواسته او این است که شهرداری با مبلغی بیشتر با آنها کنار بیاید، یا خانهای ما به ازای این سرپناهها به آنها بدهد البته نه رایگان، به صورت قسطی تا آواره نشوند.
او عنوان میکند که از وقتی عدهای در اینجا به ساختوساز غیرقانونی دست زدند، شهرداری حساس شده و بهانهای یافته تا آنها را بلند کند، اهالی هم خسته شدهاند اما شهرداری زیر باز این نمیرود که کسانی که ساختوساز غیر قانونی میکنند از مهاجران زمان جنگ نیستند.
به گفته این زن، شهرداری چند سال پیش مبلغ ۳۵میلیون تومان برای هر خانواده در نظر گرفته است که باز آنها نپذیرفتهاند.
بعد از آنکه نوههای زن از نبود مادربزرگشان بیتابی میکنند، خداحافظی میکنیم و به محله میگردیم. بخشی از این محل، فضای سبز است، پر از درختهای کاج، زیباست؛ اما راهنمایمان میگوید این قسمت حیوان هم دارد، سگ و روباه و البته مار و عقرب.
باز هم در کوچههایی که همینطور خود به خود به شکل کوچه در آمدهاند قدم میزنیم، در برخی جاها شکل خانهها عوض میشود، از مدل خانههای اروپایی با دیوارهای کوتاه و حیاط پرچینمانند تغییر میکند و ایرانیساز میشود، از اینکه مبلی در مقابل خانهها نیست میتوان حدس زد ساکنان این قسمت از کمپ، مهاجران جنوبی نیستند، کسانی هستند که از روستاها یا شهرستانهای کوچک اطراف در این منطقه ساکن شدهاند، حدسمان هم درست است، از چند نفر که میپرسیم آبادانی هستید یا خرمشهری میگویند هیچکدام.
باز میرویم تا دوباره با خانوادههای آوارگان صحبت کنیم. پسری تنومند با قامتی بلند در مقابل ساختمانی که نیمی از آن ریخته و البته فکرش را هم نمیکردیم که کسی در آن ساکن باشد، ایستاده است. خودش صدایمان میکند، خودمان را معرفی میکنیم، به نظر میرسد ابتدا به ما اعتماد ندارد اما کمی که گپ میزنیم و آشناهای مشترکی مییابیم، حتی درددل هم میکند.
او تحصیل کرده و دانشگاه رفته، از نسل جوانانی که در اینجا بزرگ شدهاند، از خانواده شهید و جانباز. خاطرات زیادی از داییاش که در لاوان شهید شد تعریف کرد و از پدرش که در خرمشهر جنگید.
مایل به ذکر نامش در گزارش ما نبود. گفت: غرامت جنگی ما شد این خانه که نصف سقفش نیست و قبلا اصطبل بوده است.
شنیدن حرفهای او با آنکه چهرهای جدی و چشمانی نافذ داشت و سعی میکرد همه چیز را محکم ادا کند، سختتر بود؛ چون دردی در خود پنهان داشت، میگفت تا به حال به هیچیک از دوستانش نگفته کجا زندگی میکند.
این جوان میگوید که در کمپ نه اعتیاد هست و نه بزهکاری، مردم به هم و به شیرازیها احترام میگذارند و گاه پیش آمده که در حوادثی مانند آتشسوزی کوههای دراک در آنسوی بزرگراه پیش از هرکس دست به کار شدهاند و گلایهمند است از اینکه برخی آن ها را خلافکار میپندارند.
چشممان به آسمانخراشهایی است که شرق و غربمان را اشغال کرده
او ادامه میدهد: هر روز چشممان به آسمانخراشهایی است که شرق و غربمان را اشغال کرده و تنها خواستهمان این است که چون حق آب و گل داریم، خانهای به ما بدهند؛ زیرا ما به دستور دولت وقت در اینجا ساکن شدهایم؛ اما حالا میخواهند این منطقه را به فضای سبز بدل کنند.
او ما را به داخل خانهاش راهنمایی کرد، خواهرش در خانه بود، در اتاقی حدود ۱۲ متری از میان مدارک قدیمی در یک کمد کهنه کارت جنگزدگی پدرش را به ما نشان داد.
به نظر میرسید او بسیار پیگیر دریافت خدمات برای این ناحیه است و گاز از همه چیز برایش مهمتر است، هرچند با شدت سرمای زمستانهای اینجا شوخی میکرد و لبخندی هم بر لبهایمان میآورد.
بعد از شنیدن حرفهای اهالی و خداحافظی گرمشان، با شهردار منطقه ۱۰ شیراز تماس گرفتیم و او ما را بیدرنگ در دفترش پذیرفت.
کمپ در حریم جاده قرار دارد
مهران بهرامینژاد شهردار منطقه ۱۰ شیراز میگوید زمانی که این کمپ واگذار شده بود، در حریم شهر شیراز بوده است و هماکنون نیز باید به فضای سبز بدل شود.
او ادامه میدهد: زمین شهرداری در اصل ۲۰ هکتار است که در ۱۶ هکتار آن ۹ سوله ساخته شده بود، در زمان جنگ موقتا به پناهگاه تعدادی از آوارگان بدل شد؛ اما جنگ به طول انجامید و ساکنان هم در این مکان ماندنی شدند، در سال ۱۳۹۰ که محور حسینیالهاشمی ایجاد شد، شهرداری قسمتی از این کمپ را که در مسیر قرار داشت و قسمتی را که کاربریاش فضای سبز است و در حریم جاده قرار دارد، تملک کرد.
به گفته شهردار منطقه ۱۰، در سال ۱۳۹۲ با ایجاد شورایی مشورتی در شهرداری شیراز به ساکنان این کمپ اعلام شد که با دریافت مبلغ ۱۲ میلیون تومان که در آن زمان برای اجارهای منزلی مناسب بود، سولهها را تخلیه کنند؛ در همین راستا ساکنان ۸۰ واحد مسکونی این مبلغ را پذیرفتند و شهرداری نیز بیش از یک میلیارد تومان هزینه کرد و تعدادی از این سرپناهها هم تخریب شد؛ اما تعدادی از این ساکنان، یعنی حدود ۷۰ خانوار تاکنون با شهرداری توافق نکردهاند؛ همچنین در بازههای زمانی دیگر، مطابق با نرخ تورم، مبالغ بیشتری پیشنهاد شد که باز هم به نتیجه نرسید.
از بهرامی نژاد دلیل این مخالفت را جویا شدیم، او معتقد است که از سویی به دلیل شرایط اقتصادی اهالی کمپ، رفتن از این ناحیه برایشان دشوار است و از سوی دیگر برخی از این خانوارها درمقابل، خواهان دریافت خانه هستند؛ درحالیکه زمین این ناحیه متعلق به شهرداری و جزو حق و حقوق شهر است.
بافت جمعیتی مهاجران این کمپ تغییر کرده است
او تغییر بافت جمعیتی مهاجرین این کمپ را تایید میکند و با بیان اینکه تاکنون جلوی ساختوسازهای غیرقانونی در این ناحیه گرفته شده است، ابراز میدارد که شهرداری تا به حال به دلیل مسائل اجتماعی و اقتصادی و احتمال بروز تنش، از مراجع قضایی پیگیر موضوع نشده است و راه تعامل را پیش گرفته و همچنان نیز در همین مسیر حرکت میکند.
ازنظر بهرامینژاد تنها راهکار این است که ساکنان با در نظر گرفتن توافقهای قبلی، مبلغی را دریافت کنند و با شهروندانی همگام شوند که سالها پیش همراستا با سیاست شهری با آنها توافق کردهاند.
شهردار منطقه ۱۰ شیراز عنوان میکند که نمیتوان به این ناحیه امکاناتی خدمات موقت آسفالت یا گاز ارائه داد.
او درباره ابطال کدهای پستی برخی از این سرپناهها نیز که از سوی اهالی مطرح شده بود، بیان میدارد: کد پستی خانههایی که اهالی آن با توافق با شهرداری مبالغی را دریافت داشتهاند، از سوی اداره پست باطل شده؛ همچنین شهرداری از حق و حقوق همه شهروندان در هر نقطهای صیانت میکند و خواستار حل مساله بهصورت مسالمتآمیز است.
بهرامینژاد درباره آخرین اقدامات صورتگرفته درباره این ناحیه میگوید: چندی پیش جلسهای در فرمانداری شیراز برگزار شد و مقرر شد شهرداری شیراز منطقه را مجددا بررسی کند، درنتیجه این بررسیها دریافتیم که متاسفانه تعدادی از اهالی که پیش از این رفته بودند، دوباره برگشتهاند و حال، مجددا جمعیت کمپ فزونی یافته؛ درحالیکه این زمین متعلق به همه مردم شهر شیراز است و نمیتوان آن را حتی به یک نفر واگذار کرد.
شهردار منطقه ۱۰ شیراز میگوید چون این ناحیه ورودی شهر و از محورهای اصلی شیراز به شمار میرود، شهرداری با پلاکهای مجاوری نیز که مالکیت خصوصی دارد وارد مذاکره شده و زمینهای اطراف را نیز تملک کرده است؛ درنهایت کل محدوده یادشده باید به فضای سبز تفریحگاهی بدل شود و قسمتی از آن نیز باعنوان حریم سبز جاده تغییر کاربری داده خواهد شد.
خدماتدهی موقت ممکن نیست
اهالی کمپ همچنین عنوان کردند که با نمایندگان شیراز در مجلس شورای اسلامی نیز مشکلاتشان را در میان گذاشتهاند که این موضوع در تماس با دو نماینده شهر شیراز، تایید شد.
جعفر قادری عنوان میکند که ساکنان این منطقه سند ندارند و مالکیت زمین متعلق به شهرداری است و شرکت گاز نیز بهصورت موقت خدماتدهی نخواهد کرد.
او راهکار حل این مساله را تعیین تکلیف با شهرداری یا از طریق گفتوگو و یا از راه دادگاه دانست و اینکه بتوان وضعیت ناحیه را به گونهای دیگر تغییر داد، بعید دانست.
دفتر علیرضا پاک فطرت نماینده دیگر شهر شیراز نیز بیان میکند که ساکنان کمپ بنابه تصمیم و نظر هر چهار نماینده باید مسائل خود را از طریق فرمانداری شیراز پیگیری کنند و در گام اول، موضوع سکونتشان را با شهرداری و شورای شهر شیراز حل کنند؛ همچنین اداره گاز تنها به ملکی ارائه خدمات خواهد کرد که صاحب آن، تقاضایی ارائه دهد و از آنجا که ساکنان سندی ندارند و مالکیت نیز با شهرداری شیراز است، چنین اقدامی میسر نیست.
گزارش از: سیده سمیرا متیننژاد