غزلی برای استاد حسین منزوی


غزلی برای استاد حسین منزوی

غزلی برای سلطان حسین منزوی، که وقتی پشت تریبون برای شعرخوانی حاضر می شد، کوچولوهای صدرنشین، جلسه را ترک می کردند!!! و من می پرسیدم: جُرمش چیست؟! جُرمِ تو چیست؟! بی شک در عصرِ قاب ها دستت نمیشاعر:حبیب حسن نژاد

غزلی برای سلطان حسین منزوی، که وقتی پشت تریبون برای شعرخوانی حاضر می شد، کوچولوهای صدرنشین، جلسه را ترک می کردند!!!
و من می پرسیدم: جُرمش چیست؟!

جُرمِ تو چیست؟!
بی شک در عصرِ قاب ها
دستت نمی رود که بپوشی نقاب ها

جُرمِ تو چیست؟! این که چرا شعر می شوی
در سرزمینِ سهمِ شب، از آفتاب ها

می گویی: "آسمانِ زمین خورده ی شما
میراثِ کرکس است، نه سهمِ عقاب ها

یک قطره در قباله ی خوابِ قبیله نیست
دریا به دوش می کشد اینجا حباب ها..."

اشباحِ سایه دار تو را دار می زنند
خط می زنند نامِ تو را از کتاب ها

فردا تمامِ شهر خبردار می شوند:
"مردم! گذشت از تبِ شاعر، طناب ها."*
آذرماه۱۳۸۰


*منزوی:
آتش به دار می زند و گیر و دار آن
وقتی طنابی از تبِ منصور بگذرد



جملات تولدت مبارک پسرم (جملات زیبای تبریک تولد مادر به پسر)