بر خدا و بر و بچههای اهل طنز که پوشیده نیست، پس بر شما هم پوشیده نماند که اصل شعر «شکار طنز» ، از آنِ همرزم من (در جبهه طنز علیه باطل) و اتفاقاً همنام و نافامیل من یعنی آقای «محمود یاوری زاوه» است با مطلعی چنین:
یاران، ز من شکست کمر، زیر بار قسط
روزم سیـاه شـد همـه در روزگار قسط
اسناد و مدارکش هم در یکی از شمارههای گذشته مجله طنز به تاریخ پیوسته «بچه مِشَد» در آرشیو موجود است. به خصوص آرشیو مشهدی های اهل ادبیات طنز!
آنچه باید بگویم تا بهعنوان یک هنرمند باذوق و خوشسلیقه، نه بهعنوان یک دزدِ راحتطلبِ رانتخورنده ویژهخوار معرفی شوم؛ این است که من این شعر را برداشته و ردیف آن را که «قسط» بوده، کردهام «طنز». همین!
آری، اهل ادب و هنر و علمالاجتماع میدانند که مبادرت به همین کار آسان هم، صد البته که ذکاوت میخواهد. زمینه طنزاندیشی میخواهد. جسارت میخواهد. آگاهی به شرایط زمان و مکان میخواهد و خیلی چیزهای دیگر میخواهد که صدالبته خیلیها ندارند (و به جایش چیزهای بهتری دارند).
از آن گذشته، هر شعری را که نمیتوان برداشت ردیف آن را برای مثال از «من فقیرم» به «من که سیرم» تغییر داد و کاری را کرد که من کردم. لذا شما این سوداها را از سر به در کنید. زیرا شعری را که میخواهید ـ بااجازه یا بیاجازه ـ مورد دستبرد قرار داده و با اندک تغییری، تغییر کاربری و تغییر مالکیت دهید، البته که باید از حداقل شرایط لازم برای دستبرد نیز برخوردار باشد.
همین شعرباخته صدرالاشاره، یعنی آقای یاوری زاوه ـ که خدایش خیر دهد ـ اگر طنزاندیش و طنزپرداز نبود، شعری را که برای «قسط» گفته بود، هرگز ظرفیت لازم برای «طنز» را نمیداشت و چنین دست به دست نمیشد.
شیرین طنز را در سروش دنبال کنید
تازه، این پنجاه درصد قضیه است. نیمه دیگر قضیه، همانا مربوط به دستبرد زننده میشود که ایضاً او هم باید و شاید که اهل بخیه باشد؛ یعنی ویژگی های صاحب اثر را داشته باشد که خوشبختانه در این مورد خاص، حتماً داشته و توانسته از پس این ارتکاب بربیاید که دستبرد و حاصل دخل و تصرف او در شعر دیگران، چنان موجه و مقبول افتاده که در مرداد ماه یکهزار و سیصد و نود و یک شمسی، در شصتمین شماره مجله «بچه مشد» به چاپ رسیده است. آری هر دزدی را، دزدی نشاید و هر مالی را، دزدی نباید.
غرض، هشداری هم باشد برای سرایندگان آینده تا در انتخاب ردیف شعر خود، بیش از پیش مراقبت داشته باشند که همانا سارقان و مفت بران در کمین اند. خب حالا با خیال راحت، برویم به سراغ شکار طنز.
شکار طنز
یاران، مرا شکست کمر زیر بار طنز
روزم سیاه شد همه در گیر و دار طنز
بسیار خانهها که شد از طنز بر فنا
یا رب که بود آن که نمود ابتکار طنز؟
خود را مکن دچار، که بیچاره میشوی
غافل مشو که خوشخط و خال است مار طنز
هرگز مباد آن که گرفتار آن شوی
بازندهای همیشه بدان، در قمار طنز
شد بیقرار و خانه به دوش و فرار کرد
هرکس کـه بود اول سر، بیقرار طنز
طنز آخرش روانه زندان کنـد تـو را
با ما مگرد تا نشوی زار و خـوار طنز
پرهیز کن ز طنز و برادر، برو نطنز
پا را ز راه نقد منه در مدار طنز
عمری که آفتاب لب بام خواندهاند
حیف است حیف اگر بشود صرف کار طنز
خوشبخت باشد آن که نیفتاده هیچگاه
در دامِ پیرِ رندِ پدر در بیارِ طنز
یک قامت تکیده و یک اِشکم بزرگ
سرمایه کسی که شده دوستدار طنز
از مردگان بپرس که گویند بهتر است
صــد مرتبه فشـار لَحَد از فشـار طـنز
«پل بستهای که بگذری از آبروی خویش»
گر شانه خـم کنی پسرم، زیر بار طنز
در نزد ما که تجربه داریم بی شمار
نقد خزان عزیزتر است از بهار طنز
«محمود یاوری» کمـرش زیر بار قسط
خُرد و خمیر گشته و من از فشار طنز
«آذین» از آن قضیه چو آگاه شد، فتاد
در دام طنز و بار دگر شد شکار طنز!
نویسنده و شاعر : محمود سلطانی (آذین) / روزنامه اطلاعات