در این نوشته قصد داریم مجموعه متنوع عکس صبح بخیر زمستانی را درج نماییم
با توجه به فراگیر شدن استفاده از فضای مجازی و استفاده از تصاویر برای مناسبت های مختلف
ما در این نوشته چندین عکس صبح بخیر زمستانی زیبا را جمع آوری کرده ایم.
شما می توانید از این تصاویر برای پست و استوری اینستاگرام استفاده نمایید.
همچنین میتوانید برای گفتن صبح بخیر به شکلی زیبا با فرستادن این تصاویر به عشقتان صبح را آغاز کنید.
با ما همراه باشید…
عکس صبح بخیر زمستانی | ۱۱۰ عکس نوشته صبح بخیر زمستانی
دارد برف می آید
در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
باران یا برف … چه فرقی میکند ؟
تو که باشی ، هوا که هیچ ؛ زندگی خوب است …
چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه برفی
به راه کوچه ی برفی تو را از خود جدا کردم
نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه
تو را من در ته این کوچه ی برفی رها کردم
فصل که رخت عوض می کند دوباره عاشقت می شوم …
گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم !
عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم می کند !
آدم برفی هم که باشی دلت میخواهد کسی در آغوشت بگیرد …
دلت میخواهد یک نفر کنارت باشد تا گرمت کند ، تا آرامت کند …
مهم نیست آب شدن ، نیست شدن …
مهم آن آرامش است حتی برای چند لحظه …
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام …
بیرون بسیار سرد اسـت
اما مـن این جا در خودم احساس گرمای زیادی میکنم
نوعی گرما کـه پوستم را فرا گرفته
این حسی اسـت کـه
هر زمان کـه بـه تـو فکر میکنم بـه مـن دست میدهد
تـو احساس گرمایی هستی
کـه بدن یخ زده مـن را گرم میکند
عکس صبح بخیر زمستانی برای عشقماین جا بسیار گرم اسـت
و مـن نمیتوانم توضیح دهم
کـه چطور چنین چیزی ممکن اسـت
عمیقا بـه چهره ات خیره میشوم
و احساس گرما همه ی وجودم را فرا میگیرد
بالاخره کشف کردم کـه چرا چنین احساسی دارم
حضور تـو گرمای مـن اسـت
حتی در طول زمستان
دوستت دارم…صبج بخیر عشقم
دوستت دارم اما نه بـه اندازه ی برف
چون یه روز آب می شه
دوستت دارم اما نه بـه اندازه ی گل
چون یه روز پژمرده می شه
دوستت دارم بـه اندازه ی دنیا
چون هیچوقت تموم نمی شه
صبحت بخیر جانم
مـن در شگفتم
کـه آیا برف بـه درختان و مزارع عشق می ورزد
کـه اینچنین آنها رابه آرامی می بوسد؟
و سپس انها را چنین آسوده ودر امنیت
با لحاف سفیدی می پوشاند
و شاید میگوید:
بخوابید، عزیزانم، تا تابستان دوباره بیاید
صبحت بخیر عزیزم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
صبح سپید زمستونیت بخیر عزیزم
عکس صبح بخیر زمستانی با کلاسعشق یعنی امید
یعنی طراوت باران
یعنی سفیدی برف
یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن
صبحت بخیر نفسم
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
صبح بخیر عزیزم
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف یک کولاک به وسعت تاریخ که ببارد…
که ببارد… که ببارد…
و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی و بمانی
دانه برف، یکی از ظریف ترین خلقت های خداوند است
اما نگاه کن زمانی که به هم چسبیده هستند چه می توانند انجام دهند!
دلم تنگ می شود
گاهی برای یک دوستت دارم ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطیلی در زمستان
چهار خنده ی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی
که لابلای انگشتانم جای گیرد
صبح بخیر زمستانیبیرون بسیار سرد است اما من اینجا در خودم احساس گرمای زیادی می کنم
نوعی گرما که پوستم را فرا گرفته، این حسی است که هر زمان که به تو فکر می کنم به من دست می دهد.
تو احساس گرمایی هستی که بدن یخ زده من را گرم می کند
صبح بخیر نفس جان
چه حسی بود در قلبم شبیه کوچه برفی
به راه کوچه ی برفی تو را از خود جدا کردم
نفهمیدم که می میرم نباشی مثل پروانه
تو را من در ته این کوچه ی برفی رها کردم
هوای خودت را که داشته باشی ؛
جمعه ؛ بهترین روزِ هفته است ،
و زمستان ؛ زیباترین فصلِ سال …
فقط کافیست حالِ دلت خوب باشد !
وقتی باد پردههای اتاق را به اهتزاز در میآورد
و مراعشق زمستانیات را به یاد میآورم
آن هنگام، به باران پناه میبرم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمیدانم بی تو، چگونه زمستان را تاب آورم
صبح بخیر زمستانی رسمینــــه حوصله ی دوســت داشتن را دارم
نــــه میخواهم کسی دوستم داشته باشد
ایـــن روزها ســـردم مثل دی… مثل بهمن… مثل اسفند… مثل زمـــستان
احــساسم یـــخ زده… آرزوهایم قــندیل بسته…
امیــدم زیر بهمن ســرد احساسم دفن شده…
نـــه به آمـــدنی دلخوشم و نـــه از رفـــتن کسی غمگین…
ایـــن روزها پـــر از “ســکوتم”
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترسهمیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف میسوزد
صبح بخیر عزیزم
اصلِ زمستان این است
من باشم تو باشی و آغوشت
حالا این وسط برف و باران هم بیاید
گل یخ زمستان تو هستم
اسیر ناز چشمان تو هستم
مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست
که من مشتاق دیدار تو هست
عکس نوشته های سلام و صبح بخیر زمستانیهوا دلگیر، درها بسته،
سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است…
کوچه ها را بادانه های برف
آذین می بندد
زمستانی سرد سرد
حجم سرما!
ضربان قلب هوا را میشمارد
ومن به دری تکیه داده ام
که زنگوله های یخ
آنرا پوششی دوباره داده اند
آیا برای دوباره روییدن
بهار می آید
از فصل های سال،
فقط بهار و زمستان را میشناسم!
که بستگی دارد به؛
–بودنت که چارفصل بهارست وُ،
بی تو،،،
همیشه زمستان!
باد می وزید
درخت تکیده بود
کلاغ از روی شاخه پرید
انگار زمستان رسیده بود
اما
زمستان برای من
از چشمان تو آغاز شد
نگاهت که یخ زد
خنده هایم قندیل بست
و در دلم برف بارید
زمستان من
نگاه سرد تو بود
می بوسمت چنان گرم
که زمین
تا پایان حیات
رنگ زمستان
به خود نببیند.
باران ببارد.
هوا سردتر شود.
برگ ها همه بریزند.
اصلا زمستان جای پاییز بنشیند.
تو باشی
دلم گرم است
مثل آفتاب نیمروز تابستان
دست مرا…
محکم تر بگیر
لحظه هایمان را در آغوش بکش
رسالت
این فصل سرد
این زمستان جز این نیست…
گرم شویم از عشق
گرم شوم از “تو”
چشمهایم
آنچنان عاشق نگاهت میکند
دلم سربه زیر از این نگاه
فقط عاشقی
اصلا مگر میشود
دختر برف و زمستان باشی
و بی پروا جار نزنی
که بی بهانه عاشقی …
همین که عشق باشد
آن هم در حوالی “تو”
هر چقدر
هم که زمستان باشد
بهاری ترین
هوا سهم من است . . .!
درست وقتی انتظارش را نداری
به سراغت می آید
در پارک
در کتاب فروشی
یا همین جا که حالا من ایستاده ام
عشق به همین راحتی از پیراهن ات بالا می آید
و همچون شال گردنی
زمستان را کوتاه می کند
عطر گل برف و شوق پنهانی مان
آغاز سپیده ی غزلخوانی مان
روشن کن اجاق زندگی را باعشق
تا گرم شود صبح زمستانی مان
صبح زمستانی ات دل انگیز عزیزم
و زمستان را دوست می دارم
پالتوی خزدار میپوشی
چکمه ی بلند پایت میکنی
موهایت را زرد روشن …
وای موهایت
وای موهایت ….
صبح بخیر عزیزترینم
صبح بخیر زمستانی ادبیپاییز آماده رفتن شده
تیک تاک رفتنش
را می شنونم
و زمزمه بر روی لبش
که زمستان خوبی در راه است
اما
اگر …
تو با اولین برفش بیایی…
صدای تیک تاک ساعت می آید
زمان می گذرد
و یلدا دستهای پاییز را در دستان زمستان می گذارد
کاش یلدا فکری به حال دستهای ما می کرد. . .
زمستان
یک تو می خواهد
یک تو که دستانش را بشود
بی هیچ دلهره ای گرفت
یک تو که بشود
این خیابان های یخ زده را
گرم قدم زد…
انار سرخ قلبم را
دانه دانه می کنم
تا پاییزم شادمانه بدرقه شود
و زمستان سپید مرا بیاراید..!
پایان پاییز را به انتظار نشسته ام…
شاید،زمستان که بیاید!
ببارد بر سرم،
برف خیال تو…
یادت میآید عشق من
آغاز فصل تولد عشق ما، همین زمستان بود…
زمستانی که برایم از هر بهاری دل انگیزتر بود…
و امروز سالروز آن تولد زیباست.
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنم
پا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم
اولین برف زمستانی تنها یک رویداد نیست بلکه یک اتفاق جادویی است
تو به رختخواب می روی و در جهانی کاملا متفاوت از خواب بیدار می شوی
من در شگفتم که آیا برف به درختان و مزارع عشق می ورزد که این چنین آن ها را به آرامی می بوسد؟
و سپس آن ها را چنین آسوده و در امنیت با لحاف سفیدی می پوشاند و شاید می گوید:”
بخوابید، عزیزانم، تا تابستان دوباره بیاید.”
زمستان زمانی برای آسودن است
برای غذای خوب و گرما
برای لمس دستی دوستانه و صحبت کردن در کنار آتش
عشق یعنی شنیدن پیش بینی هواشناسی که می گوید
طوفان زمستانی در راه است و تو بتوانی آن روز را در رختخواب و کنار معشوقت بگذرانی
ماهی دیگر، سالی دیگر، لبخندی دیگر، اشکی دیگر،
زمستانی و تابستانی دیگر …
اما هرگز “تو” ی دیگری نمی تواند وجود داشته باشد!
اشک هایم که سرازیر می شوند
دیر نمی پاید که قندیل میبندند
عجب سرد است هوای نبودنت …
زمستان
فصل با طراوت
وزیبای است
کم تر از بهار نیست
فصل سرد و ساده
با چهره ی گشاده
فصل مهربانی
با انگیزه ی سرشار
ما سردی های زمستان را
با نفس های گرم تو
بهار خواهیم کرد…
زمستان فصل خواهش است
فصل جوشش است
کم تر از بهار نیست
دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف
چون یه روز آب می شه
دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل
چون یه روز پژمرده می شه
دوستت دارم به اندازه ی دنیا
چون هیچ وقت تموم نمی شه
پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی،
کاش چون پاییز بودم…
آرزو کن با من
که اگر خــواست زمســـتان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“مــا” ی ما “مـــن” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
عکس سلام صبح بخیر زمستانیبه دل نا گفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
به گوش ام خش خش پاییز زرد است
دل ام میعادگاه زخم و درد است
نمی آید صدایی از در و دشت
“هوا بس ناجوانمردانه سرد است”
به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهنم تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافتهاند
زنی ایستاده در سرما
شعرهای سپیدم
مال خودم نیست
شعر خداست
من فقط منتظر میشوم زمستان از راه برسد،
تا خدا شعر تازهای بنویسد روی کاغذ ابرها
و سپس شعرهای کهنهاش را ریز ریز کند
تا زمین پر شود از کاغذهای سپید
آنگاه کافیست به یکی ازین دانههای خیس خیره شوم
و از روی دست خدا شعر نو بنویسم
تو
راز فصلها را میدانی
وقتی پاییز
آهنگ رنگ رنگ موهایت
تابستان
التهاب سرخ لبانت
زمستان
سپیدی شانههای برفیات
و بهار
قرار با اطلسیها
در مردمک چشمان توست
تو که میدرخشی، چشمانداز، رطوبت میگیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری میبارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برفھا و شبنمهای یخزده توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینهتوزت
آیا باز خواهم یافت؟
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
وقتی بهت گفتم :دلتنگ تو هستم ، به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟
تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟
اگه برف می دونست زمین خاکی چقدر کثیفه ،
برای اومدن به اون لباس سفید نمی پوشید
متن زمستانی زیبا
باران یا برف … چه فرقی میکند ؟
تو که باشی ،
هوا که هیچ ؛
زندگی خوب است …
دستت را به من بده
که در این سوز زمستان
گرفتن دستای گرمت
بهار است…
دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان
اما پاشونو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن …
عکس نوشته های زیبای فصل زمستانامیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه .
روزای زمستونیت قشنگ
امسال زمستون خیلی قشنگه چون با تو آغاز میشه با تو نیستم با کفشمم…
دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی
صبح قشنگت بخیر عزیزم
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
بعد از این همه رنگ ، نوبت سپیدی می رسد …
بر لبم نام تو را می برم تا برف مثل قند در دل زمستان آب شود …
آدم برفی نبودم که به پایت یک شبه آب شوم …
من ؛ مو به مو سفید شدم !!!
عکس نوشته صبح بخیر زمستانیدنبال من می گردی و حاصل ندارد !
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد !
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد !
تا ابد، داغ تو در سینه ی من می ماند
یک جهان غصه و یک عمر سخن می ماند
هر چه هم خوب شود، زخم که کاری باشد
باز آثاری از آن زخم به تن می ماند
دست کم هیچ مگیر این چمن کوچک را
در زمستان همه خشک اند و چمن می ماند
در کنار تو غریبی، سخنی بیهوده ست
با تو هرجای جهان مثل وطن می ماند
رفتی و عکس تو در قاب دلم جا مانده ست
تا ابد، داغ تو در سینه ی من می ماند
یادمان باشد
با آمدن زمستان، اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم
تا دچار سردی فاصله ها نشویم
صبح زیبات بخیر
عکس صبح بخیر زمستانی خفنزمستان است و میل های بافتنی می خواهند نبودنت را ببافند
مشتاقانه
رج به رج
و من چه کودکانه دلخوشم
شال گردنی باشم تا حواسم گرم آمدنت باشند
هوا دلگیر است …
حالا فکرش را بکن، زمستان هم هست
غروب جمعه هم هست
هوا پر از باران هم هست
و
تو نیستی …!!
زمستان بود و …
برف بود و …
سرما بود …
زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو …
دلم گرمِ هیچ ردپایی نبود …
جدایی هایتان را گردن پاییز و زمستان بی زبان نیندازید
آنکه بخواهد بیاید و بماند
زمستان را هم فصل آمدن میکند …
چه سرد است این زمستان بی رحم
ای خورشیده من در من طلوع کن
جسم خسته ی مرا که یخ زده است
از گرمای وجودت آب کن …
بیا که این زمستان بی تو
مرا در آغوش مرگ میکشد
صبح بخیر بهترینم
احساس عجیبی به زمستان دارم
برخلقت زیبای تو ایمان دارم
حالابه بغل بگیرم و آبم کن
من روی تنم برف فراوان دارم
شاید زمستان
فصل بهتری برای آمدن باشد
بیخود گول ظاهر عاشقانه ی
پاییز را خورده بودیم
بیا و روی لحظه هایم نازل شو
و از عطر تنت مستانگی دلت را رقم بزن
و نگاهت را به شیدایی دستانم گره بزن
چه می شود !؟
زمستان امسال اتفاق بیفتی ؟
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف …
صبح بخیر زندگیم
برف آمد و پاییز فراموشت شد
آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
انگار نه انگار که با هم بودیم
چه زود همه چیز فراموشت شد
صبحت بخیر زیبای من
عکس صبح بخیر زمستانی شادعکس صبح بخیر زمستونی با فنجان قهوه
عکس صبح بخیر برفی با عکس منظره
عکس نوشته صبح بخیر برفی
عکس صبح بخیر با عکس برف و یخ
عکس صبح بخیر زمستونی رومانتیک دو نفره
عکس صبح بخیر زمستونی با منظره طبیعی
عکس صبح بخیر زمستونی با لیوان قهوه
عکس نوشته صب بخیر برفی با فنجون قهوه
عکس صبح بخیر زمستونی تنهایی و دلتنگی
عکس صبح بخیر زمستانی شاد و انرژی مثبت
عکس نوشته صبح بخیر زمستانی با صبحانه
عکس نوشته صبح بخیر زمستونی در مورد خدا
عکس نوشته صبح بخیر عاشقانه برای همسر
عکس صبح بخیر زمستانی زیباعکس صبح بخیر زمستونی لاکچری
عکس صبح بخیر زمستانی خاص و جدید
عکس صبح بخیر زمستونی با پس زمینه کلبه جنگلی
عکس صبح بخیر عاشقانه زمستانی برای عشقم
عکس صبح بخیر زمستونی برای کریسمس
عکس صبح بخیر زمستونی با عکس قهوه
عکس صبح بخیر زمستونی باکلاس
عکس صبح بخیر زمستانی شاد
عکس غمگین صبح بخیر زمستونی
عکس دلتنگی صبح بخیر برای زمستان
عکس عاشقانه صبح بخیر برای زمستان
عکس مفهومی صبح بخیر برای روز برفی
🔔 مطالب مرتبط دیگر 🔔