در بخشی از این گزارش آمده است: دنیای کبوتربازها، دنیای عجیبی است. پر است از روزهای پرشگفتی که درگیرشان میکند، عادتشان میدهد، به تاریخ وصلشان میکند و نقب میزند به گذشته، به راه و رسم لوطیگری و گاه لاتبازی و مراسم و گروبندی و غزلخوانیهای ویژه و هرآنچه یک آدم را میکند کفترباز. میکند سوای بقیه آدمهایی که از قدیم، در همسایگیشان کفتربازی را نمیپسندیدند و حتی کارشان به شکایت میکشید. دنیای پر راه و رسم کفتربازی در ایران، سوای همه این حرفها، آنقدر مردانه است که تا همین چندسال پیش وقتی به گوششان میخورد زنی، گوشهای، سرِ بام و پشتبامی کبوتر آورده و ازشان جوجه میگیرد و جَلد میکند و به آسمان سر میدهد و سوت میزند و لُنگ میگیرد و حالا هم هوای گرو بستن به سرش زده، پوزخند میزدند و میگفتند چه هواها که این زنها را برنمیدارد و اصلا زن کفترباز یعنی چه؟ حتی وقتی امسال عید، زنی در رشت اولین گروی کبوتر پرشی را بست و پشتبندش زن دیگری در تهران و یک ماه قبلش زنی در جنوب چندمرد مسافتیباز را برد و شد اولین زن مسافتیباز ایران، باز هم به خرج کسی نرفت. گفتند کبوتری که زن بار آورده باشد مفت نمیارزد و فاتحه کفتربازی را باید خواند و هزار و یک حرف. حتی قدیمیها هم وقتی گزارشی را دیدند به قلم اشرف درخشان، در یکی از مجلههای دهه ۴۰ که درباره سهیلا سرمد، زن کبوترباز با پانصد کبوتر بود، باورشان نشد که زنها هم کبوتربازی کنند و آن را صحنهسازی دانستند. از آن سال تا به حال متن و مقاله و گزارشهای زیادی درباره فرهنگ کبوتربازی در ایران نوشته شد، بیآنکه هیچگاه حرفی از زنان به میان بیاید.
دنیای این زنان و مردان، دنیای رویاهای درهم باف بیانتها که شب و روز جلودارش نیست و خواب و بیداری نمیشناسد اما همچنان یک مرز مشترک دارد. کفتربازی. تو بگو عشقبازی. اسمی که خودشان روی خودشان گذاشتهاند و اگر «کفترباز» خطابشان کنی، گره ابرو در هم میکنند؛ یعنی «کبوتربازی» را که در طول زمان و در زبان عامیانه «کفتربازی» خطاب کردند و به معنی جوجه کشی، اهلی کردن و نگهداری از کبوتران از سر دلبستگی یا به قصد تفریح بود، حالا نام، دیگر گذاشتهاند. اصلا این عشقبازی را از کی و کجا انداختند سر زبانها و چرا کبوتر به این اندازه برای کبوترباز جاذبه دارد؟ عشق به کبوتر چهجورعشقی است که به او میگویند عشقباز و چه کسی راز نجواهای روز تا شام مردان و زنان دلداده با کبوتر را می داند و پیوندی را میشناسد که تا دم مرگ هم نمیگسلد و راه، گم نمیکند؟ شاید پاسخ از میان آسمان چله تابستان میگذرد؛ از لابلای روزهای داغ تیر که شعاع آفتاب، هروله کنان خودش را به بامها میرساند و چشم کبوترها را ناسور میکرد و زنهای همسایه، چادر به کمر، شکایت از مردهای روی بام خانه کنار و روبرو را به مردشان میبردند و ناگهان کوچه بسته میشد و آژانها از راه میرسیدند و داورها پلهها را چندتادرمیان میرفتند و سقوط میکردند به آخرکوچه و فرار و کبوترهای تازه هوا شده را در صلات ظهر خرماپزان تنها میگذاشتند. شاید از همان وقت بود که کفتربازهای فراری و آژانکشیده و تعهدپسداده و خون دل خورده اسمشان را با عشق گره زدند تا دیگر کسی فکر نکند داستان، فقط گرو و شرط و جایزه و سوت و نگاه کردن به آسمان برای زودتر نقطه شدن کبوترهای بال سفید و ابلق و دم سیاه است. کفتربازها از یک روز به بعد کلمهای به پیشوند اضافه کردند با این خیال که هرجا عشق وارد شد، دل، به نرمی نشست. که عشق، درمان دردهای ناگفته و آشفته است. که عشق، زخم مشترک آدمی با دیگران است. پس چرا کفترباز؟ تو بگو عشق باز. که وقتی کفتربازها اسم خودشان را گذاشتند عشقباز، دیگر مهم نبود که کسی در کوچه و بازار، جواب سلامشان را ندهد و مادر آق فرزند کند و همسر، راه به سوی قهر بجوید. مهم این بود که سایه آن ننگ، آن داغ ننگ صدها ساله، خودش را از بام زندگی شان جمع کند و برود. که عشق از هر در که وارد شد، آدم سربلند شد. حالا چه زن باشی، چه مرد. همه اما این حرفها را قبول کردند و داغ ننگ را برداشتند؟ نه. هنوز نه.
اما نایبرئیس فدراسیون ورزهای همگانی گفته بههیچوجه به زنان ومردان کبوترباز، مجوز فعالیت به طور رسمی در رشته کبوترپرانی نخواهد داد و این در حالی است که تعدادی از مردان کبوترباز میگویند توانستهاند برای فعالیتشان مجوز بگیرند؛ مجوزی که هنوز به زنان داده نشده.
رویاخانم، نخستین زنی است که موفق شده با مردی در شمال ایران گرو ببندد و تیر امسال در مسابقه کبوترپرانی شرکت کند. «سه ماه طول کشید تا یک مرد حاضر شد با رویا گرو ببندد. آقای صفتی، کفترباز قدیمی رشت وقتی به آقامجید گفت تو بیا بزرگواری کن با رویا خانم گرو ببند، هول برش داشت. چندماه پیش به مدیر کلوپ کبوترهای بلندپرواز گیلان زنگ زدم و خواهش کردم که یه گرو برام پیدا کنه. چندماه طول کشید تا یه نفر قبول کرد.خب برای مرداسخته که باخانم مسابقه بدن چون کلا باختن از زنا سخته. آقاصفتی میگفت به هرکی میگفته یه خانمی هست که میخواد ۳۵ تایی گرو ببنده، میخندیده.»
لیلاخانم هم یک زن کبوترباز در روستایی در رشت است؛ اولین زن مسافتیباز ایران. او از وقتی در سه مسابقه مسافتی شرکت کرده و شده اولین زن «مسافتیباز» ایران، با اینکه حس میکند کمی نگاهها به او عوض شده اما هنوز هم وقتی زنهای همسایه میگویند به جای این کارها بهتر است برود دوا و درمان کند و بچهای دست و پا کند و دست از سر این حیوانها بردارد، به ناچار راه، کج میکند و در میان هوهوی پرندهها آرام میگیرد. بیاشکال بودن کبوتربازی از نظر مسافتیبازها نظر اطرافیان لیلاخانم را عوض نکرده. او هنوز برای «عشقباز» بودن باید به همه جواب پس بدهد. خیلی کمتر از همسرش که از بچگی کفترباز بوده. زندگی در روستا و فضای بستهای که معمولا اول از همه زنها را میپاید، دلیل دوچندانی است برای گرفتن دل لیلاخانم. هرچند صدای محکمش در آنسوی خط تلفن، حکایت از امید و ارادهای جدی برای ادامه راهی است که انتخاب کرده؛ ارادهای جدیتر.
۲۳۵۲۳۵