خنیاگرانی از دل دریاهای جنوب
پروندهای درباره موسیقی امروز جنوب با گفتوگوهایی با حیدو هدایتی و گروه سیریا هستی عالیطبع همیشه در گوشه ذهنم، سناریوی یک زندگی در شهرهای جنوب ایران را برای خودم میچیدم. در سناریوی من رسیدن به زندگی جنوبیای که همیشه به امید رسیدن به آن در این تهران شلوغ و درهم برایش دویدهام، خیلی آرامتر از آن چیزی بود که در این سالها در این شهر...
پروندهای درباره موسیقی امروز جنوب با گفتوگوهایی با حیدو هدایتی و گروه سیریا
هستی عالیطبع
همیشه در گوشه ذهنم، سناریوی یک زندگی در شهرهای جنوب ایران را برای خودم میچیدم. در سناریوی من رسیدن به زندگی جنوبیای که همیشه به امید رسیدن به آن در این تهران شلوغ و درهم برایش دویدهام، خیلی آرامتر از آن چیزی بود که در این سالها در این شهر گذراندهام. شاید غیرواقعی بود، ولی همان خیالپردازیها تا مدت طولانیای باعث زنده ماندنم شد. جنوب برای من پر از معناست، جایی که دوری از کولر گازی محال است، جایی که آدمها کمتر عصبانی میشوند و هر وقت که دلت بخواهد، میتوانی ماهی تازه بخوری. خیال میکنم که شبها آسمانش پرستارهتر از اینجاست. به گمانم آنجا همه دست به سازند و اگر یک روزی دلم داشت از غصه میترکید، این شانس را دارم که یکی از رفقایم برایم ساز بزند. اصلا موسیقی و دیگر هیچ. این تمام چیزی است که در سناریوی من به چشم میخورد. موسیقیای که هر چه دارد، روایت است و اگر داستانوار بودنش را از آن جدا کنیم، یک جای کار میلنگد. از غنی بودن موسیقی جنوب و کار دست خنیاگرانش هرچه بگوییم، کم است. نمیشود امروز و دیروز موسیقی بوشهر را از هم جدا کرد، ولی اگر از شروهخوانی و نیمهخوانی و خیامخوانی رد شویم و جلوتر بیاییم، تازه به موسیقی امروز میرسیم. موسیقیای که دارد با دست آدمهایی که در دل دریاهای جنوب رشد کردهاند، پرورش داده میشود. به دست جوانهایی که به قول خودشان دارند به دیگ موسیقی شهرشان طعم و مزهای تازه اضافه میکنند. سوال اصلی این است که جریان موسیقی امروز چگونه، به چه سمتی و به وسیله چه کسانی دارد حرکت میکند؟
فلسفه با ساز و رقص عینی
محمدعلی مومنی
به نظر شما نزدیکترین و مناسبتترین موسیقی برای چارانههای خیامی کدام است؟
شبیه مجموعه «رباعیات خیام» که شجریان خواند؟ خیامخوانیهای کامکارها، یا نیوش، میلاد درخشانی، مامک خادم، حبیب محبیان و دیگران که نمونههایی در انواع دیگر موسیقیاند.
شاید هم همه اینها. هر کدام روایتی از رباعیهای خیام است؛ اما برای من یکی از نزدیکترین موسیقیها، نوع بوشهری آن است. بوشهریها به پند شاعر گوش دادهاند که گفته «خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است».
نهفقط پند به خوش بودن، بلکه پند به دم را غنیمت شمردن.
اولین بار که خیامخوانی بوشهری شنیدم، برایم عجیب بود، اما غریب نبود! اصلا به این فکر نکردم که «این دیگر چه موسیقی شاد و شنگولی است بر چارانههای فلسفی خیام؟» انگار آن موسیقی صورت عینی و بیرونی همان چارانههای فلسفی بود. در لحظه گوش فرا دادن و به عمل درآوردن پند حکیم.
مسئله همین است که خیام بیش از آنکه شاعر باشد، فیلسوف است. چارانههای او در برابر آثار علمیاش اندک است. ما با سویه در دسترستر او ارتباط گرفتهایم. با شعر. حکمت ایرانی هم سوار بر شعر بوده و با زبان شعر بیان شده. اما بههرحال او فیلسوف، ستارهشناس و ریاضیدان است.
حالا تصور کنید که فلسفه او با موسیقی پر ضرباهنگ و پرحرکت بوشهری همراه شده و اندام بوشهریها هم که از موسیقی عقب نمیافتد. فلسفه خیام در تار و پودشان چنان نفوذ کرده که خیامی هم میرقصند.
جالب نیست؟ اگر ذهنمان را بسپاریم به قیافه گرفتنهای رسمی، احتمالا فکر میکنیم یک ارکستر سمفونیک بزرگ، همراه با یک گروه همخوانان بزرگ، با یک موسیقی پرکشش باید خیامی بخوانند و یک رهبر ارکستر هم آن جلو اندامش با فهم فلسفه خیام بسیار سنگین و وزین حرکت کند.
اما برای من همچنان طبیعیترین و نابترین نمونه شنیداری و دیداری چارانههای او همان نوع بوشهری است.
اما فکر کردن به آغاز خیامخوانی به این شکل برایم جالب است. چه چیز، چه برداشت و چه فهمی از خیام این روایت پرحرکت از چارانههای گاه تلخ را سبب شده؟
چرا وقتی خیام میگوید «این سبزه که امروز تماشاگه ماست/ تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟» چه سبب شده این را با حرکت و جنبوجوش بخوانند؟ به شادترین حالت ممکن.
این فقط برای شادی نیست که بهترین حالت ممکن نمود پیدا میکند. جنوبیها غم را هم به بهترین شکل بازنمایی میکنند. هر دو را؛ غم و شادی.
در آیین زار که اسمش خود گویاست، گویی تمام اندوه جهان بر همان نقطه فرو ریخته.
هر دو به تمامی بیرون میریزد. شاید گرمای جنوب است که مردم را از خانه بیرون میکشد تا خلیج، که تنی به آب بزنند. همین گرماست که خودشان را از خودشان بیرون میکشد تا کمی باد بر جانشان بوزد.
موسیقیهای مناطق نسبت نزدیکتر با طبیعت دارند و به لذت طبیعی نزدیکترند تا موسیقی شهری. پس عجیب نیست که پند حکیم در لذت بردن از دنیا و لذتهای آن و خوش بودن در دم را بهتر بشنوند، درک کنند و به موسیقی دربیاورند.
نمیدانم این یادداشتی شد برای موسیقی خیامی، در آستانه روز خیام، یا نوشتهای گذرا بر حالوهوای موسیقی جنوبی. شاید، هر دو. آمیخته به هم.
گفتوگو با محمد لاریان، خواننده گروه سیریا به مناسبت یکسالگی آلبوم میز دوتایی
ما بی صحنه، بی سلاحیم!
درست دو روز مانده بود به یک سالگی میز دوتایی مقدمات گفتوگویمان فراهم شد. آن هم در شبی که لاریان تماما در اضطراب نتیجه بازی پرسپولیس بود! حقیقتش را بخواهید، هم من و هم ماکان صغیری، مدیر گروه سیریا، امیدوار بودیم پرسپولیس بازی را ببازد تا مصاحبه جنجالیتر شود، ولی تیرمان به سنگ خورد و پرسپولیس پیروز میدان شد. گفتوگو با تحلیل تنها گل بازی شروع شد و با عصبانی شدن او به خاطر وضعیت کنونی موزیسینها ادامه پیدا کرد. به اواسط گفتوگو که رسیدیم، لاریان از قصههای جنوب گفت، از روایتهای قطعات آلبوم میز دوتایی که تا سالهای طولانی عزیزترین آلبوم سیریا خواهد بود و از دلتنگیهایشان برای کنسرت و اجرا. چیزی که می-خوانید، حاصل گفتوگوی دو ساعته ماست.
اگر موافق باشید، بحث را از اینکه چه شد که سیریا شکل گرفت، شروع کنیم.
اینکه سیریا یک بند باشد با این اسم، خیلی وقت پیش در مدرسه اتفاق افتاد. حدود هفت یا هشت سال پیش من و مهدی منفرد که نوازنده نی انبان ماست، فهمیدیم که میتوانیم یک بند موزیک راه بیندازیم. بعد با دوستان من در تئاتر همین کار را کردیم. من آن موقع میخواندم و تصمیم گرفتیم برای ۲۲ بهمن همان سال در مدرسه اجرا کنیم که آن اولین اجرای زندگی من بود که تعطیل شد!
رفته رفته گذشت و بعد فهمیدیم باید نوازنده و موزیسین بیاوریم. احتمالا میدانی که در بوشهر همه کوبهای میزنند و ساختار بندهای فولکلور هم اینطوری است که یک نی انبان هست، یک خواننده و بقیه کوبهای. به همین دلیل است که اینجا بند جمع کردن خیلی سخت نیست. اگر اینجا ۱۰۰ خانه را بروی، حتما یکی از آنها نوازنده یک گروه است. بعد از مدتی احساس کردیم اینطوری فایدهای ندارد و باید اتفاقات جدیتری بیفتد و آنجا بود که از آقای صغیری خواهش کردم مدیریت گروه را بر عهده بگیرد و از آن موقع که سال 96 بود، گروه با مدیریت آقای صغیری شروع به کار کرد و من میتوانم بگویم گروه سیریا از سال ۹۶ شروع شد. بعد بهترینهای بوشهر را جمع کردیم. بچهها الان اینجا نیستند، ولی من میتوانم بگویم اینها از بهترین نوازندههای بوشهرند. از سیریای قبل من ماندم و مهدی منفرد. اولین کنسرتمان هم که در واقع نیمچه کنسرت بود، در مرداد ۹۷ در بوشهر اتفاق افتاد و همان سال هوار را بیرون دادیم و بعد ضبط را شروع کردیم.
سیریا این یک سال و دو ماهِ کرونایی را چطور گذراند؟
راستش را بخواهی، من اوایلش مثل همه خیلی امیدوار بودم، اما الان دیگر امیدوار نیستم. واقعا بعید میدانم این روزها حالا حالاها تمام شود. در برهه تاریخی خیلی سخت و بدی هستیم. احتمالا خیلیها از این حرفی که من دارم میزنم، ناراحت میشوند، چون شاید دوست دارند مدام به همدیگر بگوییم دوره خوبی است، اما در حقیقت اینطور نیست. سوالی که برای من مطرح میشود، این است: آیا کسی میداند که وقتی ما می-گوییم یک سال است بیکار هستیم، یعنی چه؟ واقعا فکر کنم کسی نمیداند! به این دلیل که هر صنفی به هر نحوی توانست خودش را ارائه کند؛ مثلا سینماییها اعتراض داشتند که سینماها بسته شده است، بله تعطیل است و درنتیجه برای یکسری از تهیهکنندهها سود کمتری حاصل میشود، که البته تا وقتی پلتفرمهای اینترنتی هستند، من بعید میدانم حتی سودشان کم شده باشد! سوال من این است که آیا اتفاقی برای موسیقی افتاد؟ جز چند اتفاقی که همهمان میدانیم از کجاست؟ منظورم این است که معنی بیکاری این است. من خجالت نمیکشم که بگویم نانم را از راه موسیقی درمیآورم و این وسیله امرار معاش من است. یک سال است بیکارم و چرا باید سکوت کنم؟ آیا این ورطهای که در آن هستیم، ورطهای است که من بتوانم اثر خلق کنم؟ نه، من نمیتوانم زندگی کنم، و این واقعیت است. ما اولین آلبوم رسمیمان را منتشر کردیم و خداراشکر با استقبال خوبی مواجه شد و حداقل همین خستگیمان را در برد. اما چه تمهیدی اندیشیده شده است؟ ما هیچکدام از پیشنهادهای صداوسیما را نپذیرفتیم، چراکه امکان نمایش ساز در قاب تلویزیون ملی ما وجود ندارد. البته بماند که برای اجرا عموما دستمزدی در نظر گرفته نمیشود و عملا هیچ کار دیگری هم نمیتوانیم انجام دهیم.
از کنسرت و پلتفرم گفتید، با توجه به لغو کنسرتها و اجراها از اول کرونا تا کنون، چه شرایطی برای موزیسینها رقم خورده؟ آیا برگزاری کنسرتهای آنلاین گرهی از مشکلات فعلی این قشر باز میکند؟
شهرداری تهران بارها کنسرت آنلاین گذاشته است. دمشان گرم، چون خیلی اتفاق خوبی است. من هنوز هم میگویم بهتر است قضاوت نکنیم، میگویم بله به این فکر کردهاند که باید برای موزیک هم تدبیری اندیشید. ولی حرفم این است که این تدبیر بسیار ناکارآمد است. احتمالا من انتظار بیهودهای دارم، چون فکر میکنم یک عده باید بدانند که در بخشهای مختلف موسیقی ایران چه خبر است. این دوستان احتمالا فقط از آن هنرمندهایی که در چشم هستند، خبر دارند، از آنهایی که پررنگاند و آنانی که به احتمال زیاد پولهایی پشت سرشان است، یا هر چیزی که من نمیدانم.
از اول کرونا تا حالا چندتا از همین هنرمندها با هزینه شهرداری تهران کنسرت آنلاین گذاشتهاند؟ خیلی زیاد! بله، معلوم است که اینها بیکار نیستند! ما که نمیتوانیم با هزینه شخصیمان کنسرت آنلاین برگزار کنیم، اصلا چه آوردهای برای ما دارد؟ حالا ممکن است این وسط یک پلتفرمی باشد که از مخاطب هزینهای بگیرد و در آن صورت یک درآمد ناچیزی حاصل میشود. اما اگر ما با هزینه شخصی کنسرت آنلاین برگزار کنیم، چه چیزی برایمان میماند؟ عایدی که هیچ، کلی هم باید از جیب هزینه کنیم! مسئله من این است که یکی بیاید و به ما بگوید که ما الان چه کار باید بکنیم؟ واقعا چه خبر است؟ کار همه ما موزیک ساختن است، ولی امرار معاش ما با اجراست، موزیسینها بیکارند. ما بالای 400 روز است که بیکاریم و پول درنیاوردهایم. کسی اصلا ما را جزو کار و شغل حساب نمیکند. من دارم چه میگویم؟! این همه گروه خفن در ایران داریم؛ داماهی، جالبوت، بمرانی، پالت، اتاق… اسم چندتا گروه دیگر را باید بیاورم؟ اینها امسال چه کردند؟ ما خودمان را سرگرم تمرین کردهایم، من همین الان در استودیوی سیریا هستم، ولی هیچکاری نمیتوانیم بکنیم. مشکل ما این است که به معنی واقعی کلمه بیکاریم. این دوستان ببینند معنی دقیق و واضح بیکاری چیست و بعد به این فکر کنند که ما همانیم و حتی کمی بدتر. امیدوارم… البته اگر بگویم امیدوارم، دروغ گفتهام، چون امیدوار نیستم، ولی با این حال آرزو دارم صدایمان به کسی برسد، امیدوارم حداقل مردم این چیزها را بدانند. فکر کنم فقط ما فکر میکنیم که کرونا هست! چون هر چقدر پروتکلها را بالا و پایین میکنم، فکر میکنم ممکن است روشهایی برای اجرا باشد و نشدنی نیست. البته ناگفته نماند که در کل دنیا اجراها لغو شده است، ولی من میگویم شل کن و سفت کن نباشد و اگر هست، برای همه باشد و اگر نیست، برای هیچکس نباشد! تکلیف ما را معلوم کنند و مثلا بگویند دو سال برای همه تعطیل، که ما یک فکری کنیم و حداقل برویم سمبوسه بفروشیم.
به گمانم اینطوری هم نبوده که هیچ اجرایی برگزار نشود. برای نمونه، نوروز امسال فستیوالهایی برگزار شد که گروهها و موزیسینها در فضاهای مشخصی اجرا داشتند. اما سیریا مثل خیلی گروههای دیگر در بین آنها نبود. دلیل خاصی دارد؟
نمیدانم باید راستش را بگویم، یا دروغ بگویم. من خیلی اهل دروغ نیستم و از کسی هم ترسی ندارم. نمی-ترسم، چون بدتر از این نمیتواند سرمان بیاید! ما در جریان فستیوال عید که توسط شهرداری برگزار شد و طی آن عدهای در محیطهای باز اجرا داشتند، بودیم و خیلی خوب از جزئیات آن خبر داشتیم. ولی آیا شهرداری این کار را میکند که بعد بگوید تهران قرمز است؟ منظورم این است که این کار را میکند که چنین تبعاتی داشته باشیم؟ پس اگر واقعا این تبعات برای کسی مهم نیست، چرا من بیکارم؟ چه باعث شده که تعداد زیادی از افراد و گروهها با مجوز بروند و چندین جا اجرا کنند؟ چرا همان گروهها و افراد، به طور مستقل نمیتوانند اجرا بروند؟ به آن جشنواره بودجه اختصاص داده شده و این یعنی جشنواره یک جشنواره دولتی است و اگر توانستهایم جشنواره دولتی برگزار کنیم، پس یعنی از اول سال تا الان هم می-شده هزاران جشنواره برگزار شود که ما و امثال ما در آن حضور پیدا کنیم!
ما در آبان امسال برنامه داشتیم که در استیج ماشین کنسرت، کنسرت برگزار کنیم و سوالم اینجاست که چرا به ما مجوز ندادند؟ آیا واقعا به خاطر کرونا مجوز نگرفتیم؟ مردم که در ماشین خودشان بودند! ای بابا، من هر چقدر فکر میکنم، به نتیجه نمیرسم. تو را به خدا اگر در بین کسانی که دارند این مصاحبه را می-خوانند، کسی هست که بتواند به نتیجهای برسد، به من هم بگوید! همه این اتفاقها فقط در حالتی شدنی است که هیچکدام از این نهادها با هم در ارتباط نباشند، که این دیگر مضحک است! من خوشبینانه نگاه میکنم و میگویم آقای فلانی برای اکران ماشینی فیلمش مجوز میگیرد، آقای بهمانی برای اجرای تئاتر در فضای بازش مجوز میگیرد، چرا ما و امثال ما مجوز نمیگیریم؟ چون کارمان موسیقی است؟ چندین خواننده پاپ کشورمان از اول 99 تا همین الان در کیش اجرا داشتهاند. یکی از همین دوستان عزیز 15 سانس اجرا رفته! ای بابا، بیایید عقلهایمان را روی هم بگذاریم! ساکنان کیش که سالن را پر نکردهاند! مسافر آنجا بوده! ما امسال چقدر در کیش فستیوال داشتیم؟ حرف من این است که چطوری آن میشود و این نمیشود؟ اگر در محوطه جریمه خطا پنالتی است، برای همه پنالتی است. اینطوری نیست که اگر یک تیم خاص خطا کند، داور سوت نزند! سوت میزند. اگر قانون برای من قانون است، پس برای همه هم باید باشد. این شعار همه ماست. قانون برای همه. کو قانون برای همه؟ من نمیبینم. لعنت بر شعار!
برگردیم به بحث اصلی که سیریا و موسیقی جنوب بود. جریان موسیقی جنوب امروز که دارد به دست شما و گروههای شبیه به شما پیش میرود، چه مسیری را طی میکند؟
من فقط میتوانم درباره «الان» و «سیریا» صحبت کنم. عقیده من این است که من دارم با این لهجه حرف میزنم، با این لهجه فکر میکنم و با این لهجه خواب میبینم و همه چیز من تحت تاثیر همین لهجه است. من اگر بخواهم از فلسفه هگل هم حرف بزنم، باز با همین لهجه میگویم. (میخندد) پس اگر بخواهم عاشقانهای بنویسم، یا به چیزی اعتراض کنم، باز هم با همین لهجه این کار را میکنم. برای من اینطوری نیست که فکر کنم حالا وقتش است که در این موج جنوب حضور داشته باشم و میدانم برای هیچکدام از بچههایی هم که دارند موسیقی جنوب کار میکنند، اینطوری نیست، چراکه ما داریم سعی و تلاش میکنیم که موزیک منطقهمان را به زیباترین شکل ممکن ارائه دهیم و استانداردهایی را که شاید قبلا کمتر داشته، به آن اضافه کنیم.
مثلا چه استانداردهایی؟
از خیلی وقت پیش تا حالا، حالت ثابت فولکلور بوشهر این بود که یکسری کوبهای، یک نی انبان و یک خواننده و گاهی یک عود کنار هم جمع میشدند. الگوی ما این نیست. منظورم این نیست که ما نوآوری کردهایم، چون قبلا کسانی بودهاند که این کارها را کردهاند. منظور از استانداردها، استانداردهای جهانی و فنی موزیک است. مثل دقیق و حسابشده کار کردن، فالش نبودن، به ریتم نگاه ویژهای داشتن، اینکه برخورد بهتری با موزیک داشته باشیم. مثلا در آلبوم میز دوتایی شما کلی آوا و نوا و ترانه فولکلور میشنوید و ما فقط سعی کردیم نگاه ویژهای داشته باشیم و بفهمیم که معنی چیزی که میگوییم، چیست و اینطور نباشد که انگار کسی دارد گریه میکند و میرقصد.
به بیان دیگر، میشود گفت شما دارید مواردی را به زیربنای اصلی موسیقی جنوب اضافه می-کنید؟
همینطور است، ولی من خیلی موافق این نگاه نیستم. بله واقعیت این است که ما از قبل موسیقیهایی داشتیم و حالا ما داریم سعی میکنیم گستردهتر و حرفهایتر به آن نگاه کنیم، ولی مسئله مهمتر این است که «مگر هنر چه چیزی جز زندگی و خلاقیت در زندگی است؟» هنر زندگی است و خلاقیت برای خلق زندگی است. من دارم در این شهر زیست میکنم و شاید آنقدری که شما از بیرون ما را میشنوید، فکر می-کنید، ما فکر نمیکنیم، چون وقتی من مثلا میخواهم درباره لامپ حرف بزنم، با ادبیات خودم و ضربالمثلهای خودم حرفم را میزنم. وقتی نگاه اینطوری باشد، دیگر آدم به این بخش که چقدر این کار می-گیرد و چقدر نه، فکر نمیکند و فقط انجامش میدهد.
تصویری که بیشتر ما از جنوب داریم، یک فضایی است که شادی و موزیک و به قول خودمان بزن و بکوب از آن جدا نمیشود. این تصویر چقدر به واقعیت نزدیک است؟
مگر ما میتوانیم بعد از دیدن یک زن و شوهر که در خیابان خوشحال و خنداناند، بگوییم «نگاه کن چقدر خوشحالاند؟» نه، ممکن است فردا دعوا کنند، ممکن است همان آدمها را یک سال بعد جدا از هم ببینیم! زندگی در جریان است. بله من قبول دارم به نسبت مثلا تهران، جنوب وضعیت دیگری دارد. مردمش بیشتر به هم اعتماد میکنند، مهماننوازترند، مهربانترند. اینجا خشم کمتری میبینیم، اگر یکی در خیابان بوق بزند، دیگری سریع داد و بیداد نمیکند. بوشهریها آرامتر و خنثیترند. درحالیکه در دود و دم و شلوغی تهران تا پایت را از خانه بیرون میگذاری، خشونت میخورد توی صورتت. وقتی به مترو میروی، عصبی بیرون میآیی و از بس همه میدوند، زندگی کردن یادت میرود. در بوشهر هرکس رزق و روزیاش به دستش میرسد و خیلی لازم نیست کسی دردسر بکشد. حالا همه اینهایی را که گفتم، کنار بگذارید. من خیلی آدم فقیر میشناسم! من خبر دارم که اینجا سالانه کلی قتل اتفاق میافتد. مثل بقیه جاهای دنیا، اینجا آدم عصبی وجود دارد، اعتیاد هست. پس نمیشود گفت اینجا شهر شادی است، چون نی انبان میزنند، چون میرقصند و چون سیاهاند! که سیاه هم نیستند. این اشتباه است، چون زندگی اینجا هم در جریان است. تخممرغ اینجا هم دوهزار تومان است، بنزین اینجا هم سههزار تومان است و مردم اینجا هم از وضعیت فعلی گله دارند. خشم چیز رایجی است، فقط کمی دیر میرسد. مردم اینجا دیرتر خشمگین میشوند.
در یادداشت آلبوم میز دوتایی گفتهاید که قصد دارید نگاه واقعی و مدرنی به جنوب داشته باشید. آیا منظور این است که نگاه قدیمی، غیرواقعی است؟
ما هرچه داریم، وامدار گذشته بوشهر است. شکل حرف زدن من، مدل زندگی کردنم وامدار آن دوره است. موزیک هم همینطور. ما در نسخه فیزیکی آلبوم تصاویر موزیسینهای پیشکسوت بوشهر را در قالب کارت پستال قرار دادیم تا ضمن قدردانی از این عزیزان برای موسیقی بوشهر بگوییم اگر در آن دوره موزیک ساخته نمیشد، ما الان باید با چه پشتوانهای موزیک میساختیم؟ منظور این نیست که آن روزها تمام شده، منظور این است که تکرار آن دوره فایدهای ندارد. یک عده دارند آن موسیقی اصیل را ارائه میدهند و خیلی هم درجه یک این کار را میکنند. حالا ما با این موزیک چه کار میتوانیم بکنیم؟ ما به عنوان سیریا همه چیز را با زبان خودمان میگوییم، یا از دید خودمان تخیل میکنیم. سیریا میخواهد تصویر واقعی بدهد. میخواهد بگوید که دیگر نگوییم «دریا، جاشو» نه، بوشهر کنونی فقط اینها نیست. در آلبوم میز دوتایی دو نفر در کافه نشستهاند و ترانه میگوید «بیو بشین پشت همی میز دوتایی» و میز دوتایی قطعا کنار دریا نیست و در کافه است! در عین حال ما دریا هم میرویم، در شعر یادم رَ… آمده «مینشستم دم دریا»، پس یعنی دریا هست. ممکن است من یک ترانه بنویسم که در اتوبوس شهری رقم بخورد. ممکن است یک ترانه با موضوع قتل نوشته شود، چون همه اینها در بوشهر وجود دارد. سیریا دارد در این شهر زندگی میکند، دارد قلیه ماهی میخورد، پس همان قلیه ماهی را میگوید! دروغی در کار نیست و به نظرم خیلی هم واضح است، چون وقتی آدم دروغ نمیگوید، همه این را میفهمند. موزیک هر موزیسینی صدای خاص خودش را دارد و این دلیلش زیست متفاوت آدمهاست. با زبان میشود از گذشته حرف زد، ولی نمیتوانیم بگوییم ما هنوز آن آدمها هستیم. زیست ما عوض شده، پس حرفمان هم عوض شده.
به عنوان گروه موسیقیای که از صفر تا صدش در بوشهر و جنوب ایران میگذرد، چقدر تحت تاثیر نگاههای غلط و رایج از بالا به پایین مرکزنشینها قرار گرفتهاید؟
دست روی نقطهای گذاشتی که مرا عصبی میکند. گاهی اوقات یک چیزهایی میبینم که با خودم میگویم پس چرا ایرانیها میگویند «در فلان کشور به ما نگاه بالا به پایینی دارند»؟! ولی خیلی دوست ندارم دربارهاش صحبت کنم، چون معتقدم تا زمانی که راجع به این میگوییم و دغدغهمان این است که مثلا «برابری بین زن و مرد یا قشر کارگر و قشر فلان وجود ندارد»، یعنی وجود ندارد! تا زمانی که بخواهم از وجود داشتن نگاه از بالا به پایین حرف بزنم، یعنی آن نگاه واقعا وجود دارد. من به کسی اجازه نمیدهم این نگاه را داشته باشد، ولی اگر کسی هم دلش میخواهد روی این نگاه پافشاری کند، برای من مهم نیست که چه کسی است، چون من برخورد درست میکنم. به نظر من انسانها فقط میتوانند در جایگاه انسانیت باشند. کاری با پست و مقام ندارم و امیدی هم ندارم. من به عنوان محمد لاریان حق ندارم بعد از وقتی که تعداد زیادی مخاطب دارم، بگویم من با دیگری تفاوتی دارم. از این خبرها نیست و کسی حق ندارد دیگری را کوچک بشمارد و من اختلاف سطحی نمیبینم. این موضوع قبلا عصبانیام میکرد، ولی حالا دیگر برخورد میکنم.
برویم سراغ اولین آلبوم رسمیتان که همین چند وقت پیش جشن یک سالگیاش را گرفتید. آلبوم شامل 11 قطعه بود و هر کدام فضایی منحصربهفرد و گاهی یک سبک متفاوت داشتند. شنیده بودم که گفته بودید این عمدی است.
بله، کاملا عمدی است. مگر امکان دارد آدم 11 بار یک جور فکر کند؟ مگر میشود من یک کتاب با 11 داستان را با یک فرم بنویسم؟ نمیشود عشق و خیانت در عشق را با یک فرم واحد روایت کرد. ما به نسبت خود ترانه، قصه ترانه و ملودی قطعات را تنظیم کردیم، یعنی ما فکر کردهایم که مثلا جهاز جنی درباره یک موقعیت ناآرام است و دارد در یک بستر توفانی و در دریا و خشونت اتفاق میافتد. درگیر مسائل دریا شدن سخت است و ما نمیتوانیم این قطعه را با همان فرم «میز دوتایی» یا «شعر یادم رَ» کار کنیم و باید دنبال موزیکی باشیم که بیشتر بکوبد و وضعیت را ایجاد کند. هر قطعهای باید وابسته به مفهوم خودش تنظیم شود. درباره سبک هم قبلا گفتم که ما قائل به هیچ سبک خاصی نیستیم. این نیست که بگوییم موزیک ما راک است، نه نیست. بلوز است؟ نه این هم نیست. فولک است؟ نیوفولک است؟ ما به اینکه سبک برایمان وجود دارد، قائل نیستیم. ما وابسته به آن قطعه و تواناییهای خودمان با ترانه و ملودی و مفهوم برخورد میکنیم و این باعث میشود رنگ کارها فرق کند.
همه ما میدانیم که جنوب ایران سرشار از داستان است. این قصهپردازیها چقدر روی قطعات سیریا تاثیر میگذارد؟
خیلی زیاد. ببینید ننه دریا، پری دریایی، بوسَلَمه و همه اینها قصههایی هستند که هرگز به آنها پرداخته نشده. یک نویسندهای که در آمریکای جنوبی بوده، مثل مارکز، شکل برخوردش با رئالیسم جادو همان شکل روایتهای پیرزنها و پیرمردهای قصههای بچگی من است! قصه کهنالگو دارد و اینها کاملا به محیط بستگی دارد و دریا بهترین موقعیت است برای پذیرش این کهنالگوها. من میدانم که قصهای شبیه «رومئو و ژولیت» شکسپیر در بوشهر اتفاق افتاده. دریا تخیل ایجاد میکند، تخیل خلاقیت و خلاقیت روایت و بوشهر و کلا جنوب به خاطر وجود دریا سرشار از قصه است. دلیل اهمیت قصه در قطعات سیریا هم همین است. به همین دلیل است که خط روایی داستان در سیریا هرگز قطع نمیشود. حقیقت این است که ما ایرانیها عاشق قصه هستیم.
حالا که هر قطعهای داستان و ماجرای خودش را دارد، کمی بیشتر درباره قطعههای آلبوم حرف بزنیم. اول از جهاز جنی شروع کنیم، چون یکی از متفاوتترین قطعات شماست. اگر اشتباه نکنم، شما جایی هم گفته بودید که از این قطعه میترسید!
خیلی وقت پیش یک تئاتری بود به نام بوسَلَمه. در آن تئاتر یک شعری خوانده میشد که میگفت «ای جهاز پر جنن، همه رفتن همه مردن» این در جمع تئاتری بوشهر همیشه در ذهنها ماند. وقتی ما موزیک کار کردن را شروع کردیم، یک روز من سر تمرین خواندم «ای جهاز پر جنن، ای جهاز پر جنن» و همه بچهها تعجب کردند. ما به این موزیک پرداختیم و کمکم ترانهاش را نوشتیم و ملودی را کامل کردیم و از نویسنده و کارگردان همان کار، آقای عباس دریایینژاد، اجازه گرفتیم و قصه را پیش بردیم. ماجرا هم این است که یک جهاز (لنج) شروع میکند به حرکت کردن در دریا، صداهای مرموزی که ما میشنویم، صداهای گرفتار شدن اینها در وهم است. نواها و آواهای اصیل زیادی در این قطعه هست که شما احتمالا آنها را واضح نمی-شنوید، چون درهم هستند. مثلا صدای نیمه را میشنویم، نیمه آواز کار روی دریاست. درنهایت هم یک شعر عربی دارد که یکی از اشعاری است که مرتبط به مراسم زار است. زار در واقع یک مراسم کهن است که در جنوب ایران بوده و یکی از اصلیترین تعابیرش این است که باد جن وارد بدن کسی میشود و در آن حلول پیدا میکند و این مراسم را میگیرند که جن از بدن فرد خارج شود. زار انواع مختلفی دارد؛ یک زار خیلی خشن است و دیگری خیلی آرام. میشود گفت یک نوع موزیکدرمانی است.
در رابطه با ترس هم یادم است که یک نفر توییت زده بود که از قطعه جهاز جنی میترسد و من به شوخی جواب داده بودم خودم هم میترسم! راستش را بخواهی، من سعی میکنم خودم این ترس را ایجاد کنم، ولی دروغ چرا؟ یک وقتهایی موقع اجرا خودم هم میترسم، به خاطر اینکه اجرایش انرژی زیادی از من میبرد. نمیخواهم به سمت خرافات بروم، ولی من از آن لحظات میترسم، چون احساس میکنم واقعا دارم از خود بیخود میشوم.
روایت پشت قطعه «حجله» چگونه است؟
این را اولین بار است میگویم. روز اول قرار بود یک ترانه درباره ایران بنویسیم، راجع به اینکه چقدر می-توانیم کشور آرامی باشیم. کمی که گذشت، ما دیدیم که کار دارد به لالایی تبدیل میشود (بخش اول ترانه را با ریتم میخواند) و دیدیم که دارد خوب پیش میرود و تصمیم گرفتیم برای مادر بنویسیمش. بیت دوم را که نوشتم، دیدم به مادر هم نمیخورد، چون بیت اول از زبان مادر بود و بیت دوم از زبان کس دیگری. حالا نفر دوم که بود؟ بچه! اینجا دیگر قصه برای ما شروع شد. متصور شدیم که پدری به دریا رفته و برنگشته و مادر و آن بچه جای دیگریاند. یک گریزی به گذشته بوشهر زدیم که وقتی کسی میرفت دریا، معلوم نبود برمیگردد یا نه، و این لحظات واقعا پراسترس بودند. البته الان هم همین است، بالاخره دریاست.
برویم سراغ قطعه میز دوتایی که اتفاقا نام آلبومتان هم از همین قطعه برداشته شده.
میز دوتایی عملا اولین ترانهای است که من در این سبک نوشتم و به خاطر همین خیلی دوستش دارم. میز دوتایی اولین دری است که برای من باز شد. یک شب ساعت دو و نیم به ذهنم رسید و جالب اینجاست که با ملودی هم بود! من دراز کشیده بودم و داشتم سقف را نگاه میکردم و گفتم «مو تینا به قربون تو و چیشات بگردم» و بعد بلند شدم نشستم و گفتم «خدایا این دیگه چیه؟» و در ربع ساعت ترانه و ملودی نوشته شد و همانطوری هم ماند. عقیده من این است که کلا شعر همانی است که بار اول میآید. باقیاش مهندسی است. گرچه خیلیها با این مخالفاند. من عاشق هنرهای خام هستم.
معشوق دولاچنگ تنها قطعهای است که بدون لهجه بوشهری خوانده شده. دلیل خاصی دارد؟
معشوق دولاچنگ را در کنار چیش عسلی و غراب دیوانهوار دوست دارم. آن هم خیلی اتفاقی بود. سر تمرین بودیم و مهدی ناصری داشت ساز میزد و من یک تک بیت قدیمی در موبایلم پیدا کردم. «من روزهام رو تیره میبینم مثل شبهام، تو ظهر گرما سینه میلرزونم و سردم» و همین! همین را نوشته بودم و به بچهها گفتم همه ساکت شوند که من باقی ترانه را همانجا بنویسم. هر چیزی که الان میشنوید، همان است. بله، بیچاره تنها قطعهای است که بوشهری نیست و فارسی معیار است و آن وسط تک افتاده. دلیل خاصی ندارد، واقعا نمیشد حرفهایی را که در آن زدم، به بوشهری بگویم. البته زمانی که آن تکبیت را نوشته بودم، در بوشهر نبودم و همین مسئله میتواند دلیل معیار بودنش باشد.
آلبوم بعدی سیریا را چه زمانی خواهیم شنید؟ چه فضایی در آن آلبوم در انتظارمان است؟
راستش ما برای آلبوم دوم هنوز تدارکی ندیدیم. ما ضبط میکنیم و ممکن است درنهایت منجر به آلبوم شود. خیلی در این رابطه برنامهریزی نکردهایم، ولی قطعات تازه ضبط کردیم. تعداد زیادی از ترانهها امسال نوشته شدهاند، یعنی در سالی که ما بیکاریم و تصور کن این قطعات چطور ممکن است باشند. قطعات جدید قطعا خیلی متفاوتاند. مثلا قطعه «بُمونی» قطعه جدید ماست. فضای آن تا حدی عاشقانه است، ولی عاشقانهای که با میز دوتایی فرق میکند و انگار جدیتر است. ما جدیتریم.
چیز دیگری هست که بخواهید اضافه کنید؟
خیلی صادقانه میخواهم بگویم که دلم خیلی برای اجرا، استیج و دیدن کسانی تنگ شده که ما آنها را دوست داریم و آنها ما را دوست دارند. واقعا عاجزانه از خدا میخواهم که زودتر آن اتفاقی که باید برای ما و مردم بیفتد، رخ دهد. من از اول گفتوگو درباره بحث مالی و امرار معاش حرف زدم، ولی حقیقت این است که بخش عظیمی از این کلافگی روحی است. ما نیاز داریم که روی صحنه باشیم و آدمها را ببینیم. ما بیصحنه و بیمخاطب بیسلاحیم. صادقانهاش این است که هر اعتراضی به وضعیت کنونی داریم، دلیلش دلتنگی است. ما هیچ چیزی جز حق خودمان نمیخواهیم. واقعا امیدوار نیستم، ولی دوست دارم امیدوار باشم که خیلی زود اتفاقهای خوبی میافتند. همه اینها را گفتم که اگر کسی حرفهایم را میخواند، بداند وقتی ما میگوییم «ما بیکاریم و این روزها اصلا خوشحال نیستیم»، از چه حرف میزنیم. من دیگر نشستهام و منتظرم یک اتفاق خوب بیفتد.
چلچراغ ۸۱۳
قسمت ۱ پرونده