پروندهای برای ببرقی
روزمرههای آدم و حوا صفورا بیانی آدم تازه از شکار برگشته بود، چیزی جز یک توله پلنگ چلاق گیرش نیامده بود، اما باز هم خیالش راحت بود که فریزر تا چند روز پر است. نشست روی مبل روبهروی کولر گازی و کنترل را برداشت تا آن را روشن کند. حوا از توی حمام داد زد: آدم! آدم! ببین این آب چرا گرم نمیشه؟ پکیج خراب شده باز؟ آدم اول نگاهی به حمام و بعد به...
روزمرههای آدم و حوا
صفورا بیانی
آدم تازه از شکار برگشته بود، چیزی جز یک توله پلنگ چلاق گیرش نیامده بود، اما باز هم خیالش راحت بود که فریزر تا چند روز پر است. نشست روی مبل روبهروی کولر گازی و کنترل را برداشت تا آن را روشن کند. حوا از توی حمام داد زد: آدم! آدم! ببین این آب چرا گرم نمیشه؟ پکیج خراب شده باز؟
آدم اول نگاهی به حمام و بعد به پکیج کرد و دید توان این را که از جایش بلند شود، ندارد. چند ثانیه بعد از همانجا داد زد: نه عزیزم درسته، یه بار شیرو ببند، دوباره باز کن. بعد دوباره کنترل کولر را درست روبهروی آن گرفت و دید که باز هم روشن نمیشود. تلویزیون را هم امتحان کرد و دید که آن هم روشن نمیشود. حوا دوباره داد زد: آدم آب گرم نمیشه، یخ زدم. یه کاری کن. به تو هم میشه گفت آدم؟
آدم گفت: چرا اینقدر شلوغش میکنی؟ برق نیست آقا… برقو که من نمیتونم بیارم. من خیلی هنر کنم، بتونم آب خودمو بیارم. شنیدی؟ آب خودم رو! فقط برای خودم… دفعه دیگه من برای تو نه آب میارم، نه گوشت، نه حتی میوه. اگر مردی خودت برو شکار، برو سر چشمه، برو…
حوا درحالیکه یک برگ بزرگ دور خودش میپیچید، پایش را از حمام بیرون گذاشت و گفت؛ اولا «اگر مردی» نه و «اگر فردی». بعدشم من میرم دنبال اینها ببینم کی بچههاتو بزرگ میکنه. آدم که در این فاصله یک برگ بزرگ از درخت چیده بود، چپید توی حمام و آب را باز کرد. قبل از اینکه در را ببندد، به حوا گفت: اولا ما هنوز بچه نداریم. بعدشم جون من بذار دو دقیقه توی آب یخ ریلکس کنم زن!
دو ساعت بعد حوا درحالیکه داشت بچه پلنگ چلاق را پاک میکرد، نگاهی به سایه تیرک زمان انداخت. سر ظهر بود، ولی هنوز برق نیامده بود. میخواست نق و نوقی به جان آدم بزند که صدای روشن شدن مایکروفر آمد و بقیه وسایل برقی هم یکی یکی روشن شدند.
آدم از روی مبل بلند شد و خودش را تکانی داد، یک فحش طولانی و کشدار به کس و کار وزیر انرژی داد و دوباره خودش را روی مبل کوبید و پرسید: ناهار آماده است؟
حوا گفت: نه بابا برق که نبود. نه چرخ گوشت کار میکرد، نه پلوپز.
آدم گفت: پس یه چیزی بده که تا ناهار کوفت ک… هنوز حرفش تمام نشده بود که برق دوباره رفت. آن روز برق سه بار قطع شد و هر بار آدم و حوا واژههای بیشتری برای نثار به افراد بیمسئولیت کشف میکردند، بهطوریکه تاثیر این قطعی برق در پیدایش کلمات و گسترش ارتباطات بیشتر از خود برق بود. بار چهارمی که برق آمد، حوا در یخچال را باز کرد تا بقیه غذا را داخلش بگذارد، اما جیغ بلندی کشید و از حال رفت…
آدم شماره آخرین تعمیرکار یخچال را هم گرفت، اما او هم گفت که احتمالا کمپرسورش سوخته و نمیتوان کاری کرد. قیمت ساید بای ساید نو طوری بود که عمرا میتوانستند یکی دیگر بخرند. هنوز داشتند حساب و کتاب میکردند که اگر هر روز بروند شکار و غذای تازه داشته باشند، برایشان بهصرفهتر است، یا خریدن یخچال جدید، که برق دوباره رفت و این بار وقتی آمد، فهمیدند تلویزیون و ماشین ظرفشویی هم سوخته و حالا دیگر واقعا باید بدون اینها زندگی کنند. باید برمیگشتند به گرم کردن غذا روی آتش و شستن ظرفها پای چشمه. شب شد، آدم و حوا خیالشان راحت بود که حداقل یک چراغ خواب را دارند و نصف شبی همدیگر را به اندازه کافی میبینند. اما باز هم برق رفت و از آن به بعد دیگر هیچوقت نیامد.
دلخوش به امید
بهاره بوذری
من همیشه سعی میکنم آدم قانعی باشم. این روزها که حسابی بین اخبار ضد و نقیض توافق برجام، شیوه واکسیناسیون و پشت پرده انتخابات ریاستجمهوری گیر افتادهایم، سعی میکنم خودم را با اتفاقات ساده و روزمره زندگی دلخوش کنم. اما قطعی چندین باره برق در روزهای اخیر، تحمل منِ قانع را هم تمام کرد. من و همسرم از شروع شیوع کرونا، هر دو دورکار شدهایم. او که مهندس کامپیوتر است، باید از طریق اتصال به کامپیوتر شرکت کار کند، اما کل ساعات کاری دیروزش نابود شد، چون هر دو ساعت، یکی در میان یا برق شرکت یا برق منزلمان میرفت و عدهای از همکارانش هم معطل اتمام پروژه از طرف او بودند. خودتان میتوانید حجم اضطراب این ماجرا را تصور کنید. عصر هم که وقت دکتر داشتیم، برق ساختمان پزشکان رفته بود و مجبور شدیم هفت طبقه را از پلهها برویم و در شلوغی و گرمای مطب با دو ماسک صبر کنیم تا نوبتمان شود. در مدتی که منتظر بودیم، به دوستم زنگ زدم و فهمیدم طفلک برای عصبکشی دندانهایش به دندانپزشکی رفته که برق قطع میشود و مجبور شده با دندانهای نیمهکاره و پانسمان موقت به خانه برگردد. در راه بازگشت از مطب، فکر میکردم اگر فردا هم دوباره ساعت یک برق خانه قطع شود، آزمون کلاس زبان آنلاینم را باید چه کار کنم. اما همه این دردسرها، فدای سر بیماری که آسم شدید دارد و با قطعی مکرر برق دستگاه اکسیژن خانگیاش حالش وخیمتر شده است. بالاخره این روزها هم میگذرد، ولی ما فراموش نمیکنیم که چطور اولویت سلامتی و جان مردمانمان بازیچه بیتدبیریها و ندانمکاریهای مسئولان شد. کاش بیشتر از این ملت را خسته و ناامید نمیکردیم، مگر نمیگویند که آدمی به امید زنده است؟!
خدا ازت نگذره بابا برقی
سهیلا عابدینی
برق که میره خیلی اتفاقهای عجیبوغریب میافته مثلا کارهایی که باهاش نان شبت رو درمیاری تو کامپیوتر زندانی میشه تا برق بیاد، شارژ لپتاپ و موبایل و دوربین و هرچیز برقی هم تموم میشه و ارتباطات الکترونیکی قطع میشه حتی جاهایی که آبشون به برقشون وصله، اوضاع خرابتره تا جاییکه دستشویی هم نمیتونن برن. ادارهها و کارهای متصل به سیستم هم همگی به حالت تعلیق درمیان انگار که زمان ایستاده و باید خودت رو باد بزنی فقط. اینها همه اتفاقات عجیبوغریبی است که در سال 1400 هنوز میافته. اونقدر عجیبوغریبه که حتی نمیتونن زمانِ خاموشی رو اطلاع بدن. همه با هم تو تاریکی مطلق فرو میریم حتی اگه ظهر خردادماه باشه. همه باهم وقتی برق بیاد میفهمیم که شطرنجبازها با قطعی برق تو مسابقات جهانی که آنلاین بوده، شکست خوردن. این دیگه از اون چیزهاییه که نمیتونیم بهش بخندیم ولی میتونیم بگیمش چون تو این تاریکیِ مطلق کسی برامون پرچم سیاهنمایی رو بلند نمیکنه. ظاهرا تو این قطعووصلی برق عقلانیترین کار همونه که به بابا برقی فحش بدیم با اون لبخند مسخرهاش. از اون همه همسرایی که باهاش کردیم تو «هرگز نشه فراموش/ لامپ اضافه خاموش»، این نصیبمون شد. اونموقع باور کرده بودیم که لابد بقیه هم باور دارن که آب و برق و گاز و چند قلم جنس دیگه این سرزمین همگانیه و ارث پدر کسی نیست که ببنده و باز کنه و بفروشه و استخراج کنه و فلان. خودش میگفت که «مصرف بیرویه/ کار خیلی بدیه»، حالا این همه سیاهی که به سروصورت ما و کار و زندگی و روزگارمون پاشیدن کار خیلی بدیه که ممکنه فیوز همه رو بپرونه یا وقتی که دستشون رو از روی دکمه قطعی برداشتن همه چیز با یه انفجار طبیعی بره هوا. از هر طرف که نگاه کنی استفادۀ بیرویه از توان مردم، کار خیلی بدیه که نباید هرگز فراموش میکردن. بابا برقی خدا ازت نگذره که نوستالژی ما بودی ولی تو هم بهمون نارو زدی.
لامپ اضافه خاموش
حسین آشفته
تدریس میکنم، مجازی. این یعنی نانم وابسته است به جریان برق. هر جای درس که باشم، با قطع برق، کامپیوتر و مودم از دسترسم خارج میشود و باید بروم به سراغ لپتاپ و موبایل برای اشتراکگذاری اینترنت. از شانس بد باتری لپتاپم هم خراب است و با پرسوجوی قیمت باتری متوجه شدم تا مدتها خراب خواهد ماند. سامانهای طراحی کردهاند، هوشمند، برای اطلاع از قطعی برق. کلاسها را هم که با آن تنظیم میکنی، باز یک جای کار میلنگد. نباید برق داشته باشی و داری؛ و زمانی که باید داشته باشی، بیخبر میپرد. حالا ما معلمها اعتراضی نمیکنیم، آرامیم و سربهزیر. اما تصور کن وسط کلاس خصوصی دانشآموز غیبش میزند. کلاسهایم چند نفره نیست که با نبود یک نفر باز هم بشود ادامهاش داد. پس تکلیف آن جلسه چه میشود؟ باید نفس عمیقی بکشم و در اولین فرصت جلسه را تکرار کنم. اگر قرار باشد وضع به همین صورت ادامه پیدا کند، برنامههای نهفقط من، که برنامههای همه به هم خواهد ریخت؛ که ریخته. خسته خواهیم شد و کلافه؛ که شدیم. آقایان! با آگاهی اندکم بعید میدانم مدیریت برق برای کشور ما کار آنچنان سختی باشد. من نباید در جوانی دغدغهام این باشد که اگر وسط نوشتن همین یادداشت برق برود، چطور نوشتهام را به دست سردبیر برسانم. دم انتخابات است. وعدههای بزرگ را رها کنید. ممنون میشوم بفرمایید برای رفع مشکل برق چه چارهای اندیشیدهاید.
چلچراغ ۸۱۵