اما که گفته است سحر غیرممکن است؟
گپ با رضا محمدی، شاعر، مترجم و روزنامهنگار در انجمنهای شعر و برنامههای ادبی و فرهنگی سیدرضا محمدی را بسیار دیدهایم. این شاعر جوان با مجموعه شعرهای «روح اندوهگین یک شاعر»، «سه پلک مانده به شب»، «کاغذ باد»، «بازی با عزراییل»، «گزیده شعر جوان افغانستان»، «پادشاهی شعر» و… در بین نسل جوان شناختهشده است. با زحمت زیادی که برای او داشت، در بین...
گپ با رضا محمدی، شاعر، مترجم و روزنامهنگار
در انجمنهای شعر و برنامههای ادبی و فرهنگی سیدرضا محمدی را بسیار دیدهایم. این شاعر جوان با مجموعه شعرهای «روح اندوهگین یک شاعر»، «سه پلک مانده به شب»، «کاغذ باد»، «بازی با عزراییل»، «گزیده شعر جوان افغانستان»، «پادشاهی شعر» و… در بین نسل جوان شناختهشده است. با زحمت زیادی که برای او داشت، در بین قطع و وصلی ارتباطات اینترنتی در روزهای اول سقوط کابل این گپ را با ما داشت.
آقای محمدی، در حال حاضر کجایید و از کجا اخبار افغانستان را دنبال میکنید؟
سلام، کابل هستم و خودم در داخل اخبارم که باید دنبال شوم.
شما خیلی جاها به عنوان نماینده فرهنگی و ادبی افغانستان معرفی شدید، حالا برای دولتهای دخیل در وضعیت کنونی کشورتان و عکسالعملها یا سکوت جهانی به این وضعیت افغانستان چه حرفی دارید؟
متاسفانه جهان بهناگاه افغانستان را رها کرد، در لبهای از پرتگاه بردش و رهاش کرد. مشکل بدتر اینکه این پرتگاه، مردابی است که برنامهریزیشده ساخته شد. در ۲۰ سال، جامعه غرب، شکلی از شیوه زندگی و فکر را با حضور سربازانش آورد و حالا که این خون داخل رگ و ریشه کشور شده، دیگر بیسرباز هم کشور گرفتار آنهاست. ببینید، اگر جانمایه تمدن هندیها تنوع و چینیها نظم است، جانمایه تمدن ما نیز عشق بوده، که حاصلش تصوفی اجتماعی است. با ادبیات و هنر و عیاری و مهر، غربیها، جامعهای سودمحور را به ما هدیه دادند که در آن همه ارزشها بر اساس پول و حرص افسارگسیخته است. همین حرص، مملکت را از پا درآورد. همه را دچار افیونی مهارنشدنی کرد. فساد و بیمبالاتی و لمپنیسم با همان تعریف هجدهم برومری را رایج کرد. حالا مردم همدیگر را برای این رقابت افیونی میخورند. آن فضایل دیروزی هم بر باد شده و کشوری ناامید با مردمی شکستخورده باقی مانده که چشم به پردیس غرب دارند. بهشت گمشده میلتون تبدیل به جهنم دانته شده. شرکتهای جهانی و نهادهای بینالمللی آمدهاند، اما روح ملی ما از بین رفته، به قول شاعر که ما میمیریم تا عکاس روزنامه تایمز جایزه بگیرد. دیگر حرفی برای گفتن نیست.
از اخباری که ما میبینیم، اینطور به نظر میرسد که حضور طالبان انگار نوعی جنگ با زنان است. ترس و وحشت و مقاومت در زنان دیده میشود؛ از فرماندار زن تا کارگردان زن تا شهروند زن عادی. نظرتان چیست؟
جنگ با همه چیز است که در این سالها ساخته شد… با جوانی و شادمانی و زن… با نقاشی و شعر و هنر، و البته زنان آسیبپذیرترند، اما نسل تازه زنان ما زنان 20 سال قبل نیست که بیمبارزه تسلیم شوند. خیلی وقت میگیرد شکست دادنشان و چه بسا که زنها پیروز شوند.
شما در بین مردم کشورتان از محبوبیت خاصی برخوردارید. برای شرایط کنونیشان چه پیامی برایشان دارید؟
صبوری و امید… من یک شعر دارم که اینجا معروف است: «شاید شبانگهان همه را تار کرده است/ اما که گفته است سحر غیرممکن است؟»
فکر میکنید این سقوط روی فرهنگ و ادبیات افغانستان چه تاثیراتی بگذارد؟
باید دید… باید دید که آیا حرف رودکی میشود که گفته بود: «اندر بلای سخت پدید آید/ فضل و بزرگواری و هشیاری»، یا نامه اهل خراسان انوری ابیوردی… نامهای با مطلع آن آه دل و سوز جگر… اما درهرحال، زبان پارسی زخم خواهد خورد.
شعری یا نوشتهای این روزها برای این حال و روز افغانستان داشتهاید؟
«چها که بر سر این تکدرخت پیر گذشت/ ولیک جنگل انبوه را ز یاد نبرد»
حرف آخر!
ما در یک جهان بههمپیوسته زندگی میکنیم. امکان ندارد ما بسوزیم بقیه گل کنند، و به طور خاص ما مردم منطقهای که در دامن یک فرهنگ زبانی تاریخی بالیدهایم، شاخ و برگ و ریشه ما به هم بسته است، نمیباید همدیگر را تنها بگذاریم…
منتشر شده در شماره ۸۳۰ مجله چلچراغ