موج ما را خواهد برد

منبع خبر / طنز / 19-08-1400

موج ما را خواهد برد

صفورا بیانی آدم برگ‌های حوا را از روی مبل جلوی تلویزیون برداشت و انداخت روی مبل کناری. بعد لم داد و کنترل را برداشت و زد شبکه دو تا اخبار بیست و سی ببیند. آقای یازرلو از توی تنگ شیشه‌ای خبرها را می‌خواند: « با عبور موفق از موج هشتصدوپنجاهم کرونا، حالا کشور ما جزو معدود کشور‌هایی است که فقط دو نفر تا تکمیل واکسیناسیون فاصله دارد، این در حالی...

صفورا بیانی

آدم برگ‌های حوا را از روی مبل جلوی تلویزیون برداشت و انداخت روی مبل کناری. بعد لم داد و کنترل را برداشت و زد شبکه دو تا اخبار بیست و سی ببیند. آقای یازرلو از توی تنگ شیشه‌ای خبرها را می‌خواند: « با عبور موفق از موج هشتصدوپنجاهم کرونا، حالا کشور ما جزو معدود کشور‌هایی است که فقط دو نفر تا تکمیل واکسیناسیون فاصله دارد، این در حالی است که در غرب اکثر شهروندان در حال دست‌وپنجه نرم کردن با کرونای مدیترانه‌ای هستند.» آدم نگاهی به حوا کرد و گفت: «همه‌اش دروغ! می‌گن فقط دو نفر واکسینه نشده موندن، دو نفر فقط همین‌جا نشستیم که واکسن…» بعد کمی مکث کرد و گفت: «خانم خواهرت اینا واکسن زدن؟» حوا درحالی‌که ته‌مانده پلوی شام را توی قابلمه خالی می‌کرد، جواب داد: «خواهرم اینا که مردن! یادت نیست؟ خودش و شوهرش تو موج چهلم، بچه‌هاش هم تو موج چهارصد و خرده‌ای بودن فکر کنم. همون موتاسیونی که از طریق امواج موبایل منتقل می‌شد.» آدم نگاهی به حوا کرد و گفت: «آقای محمدی چی؟ محمدی همسایه. ازشون خبر داری؟» حوا کمی فکر کرد و گفت: «تو این محل کسی نمونده، یا رفتن یا کرونا گرفتن.» بعد برگ‌هایش را از روی مبل جابه‌جا کرد و گذاشت روی صندلی ناهارخوری و نشست. «می‌گم حالا که این موج تموم شد، کاش بریم یه کم لباس بخریم، این برگ‌هام دیگه خیلی قدیمی شده. تابستونی هم هستن. هوا داره سرد می‌شه، یه کم برگ موز و انجیر بگیریم بد نیست.» آدم گفت: «مگه یادت نیست اون سری که رفته بودیم خرید، هیچ‌جا باز نبود.» خب اینترنتی سفارش می‌دم‌، یه ادمین ترکیه هست جنس‌هاشو از آفریقا میاره، شنیدم پوست ببر شکار تابستون هم آورده. بس که مردهاشون عرضه دارن.» آدم خودش را به نشنیدن زد و صدای تلویزیون را بلندتر کرد، آقای یازرلو که لپ‌هایش توی تنگ به‌مراتب تپل‌تر شده بود، داشت گزارش پیشرفت 90 درصدی ساخت کارخانه واکسن را با اشتیاق هر چه تمام‌تر می‌خواند: «ساخت این کارخانه که کلنگ‌زنی آن ۸۷ سال پیش در آخرین ماه‌های دولت دوازدهم انجام شد، به علت ابتلای تمامی بنّاهای کشور به کرونا به تعویق افتاده بود، اما با تیزبینی و سرعت عمل مسئولان تعداد ۱۵نفر کارگر، بن‍ّا و آرماتوربند در سه ماهه نخست امسال وارد شد که از این تعداد ۱۰ نفر زنده به کشور رسیدند.» حوا کنترل را از دست آدم قاپید، صدای تلویزیون را قطع کرد و گفت: «نکنه فقط من و تو واکسن نزدیم؟» آدم با شک و تردید گفت: «منم همین فکرو می‌کنم، چون هیچ واکسنی که نساختن، اون‌هایی هم که یه سری واکسن وارداتی زدن، در اثر کهولت سن فوت کردن. بقیه… فقط ما دو تا موندیم!» حوا چند ثانیه بهت‌زده به لپ‌های متحرک و بدون صدای آقای یازرلو نگاه کرد، بعد تلویزیون را خاموش کرد.

چلچراغ ۸۱۵



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

جملات تولدت مبارک پسرم (جملات زیبای تبریک تولد مادر به پسر)