خبرگزاری مهر، گروه جامعه؛ «واقعاً میخواهید به ورزشگاه بروید؟ شنیده بودم که قرار است خانمها هم به ورزشگاه بیایند اما باور نمیکردم، یعنی شما بلیط خریدی و میخواهی ۱۲۰ دقیقه در ورزشگاه بمانی؟ نخندیدم خانم اما باورش کمی سخت است، اگر هوا آفتابی بود راحت تر قبول میکردم یک خانم از شرقی ترین جای تهران بخواهد تا ورزشگاه برود و فوتبال تماشا کند».
اینها را میگوید سعی میکند از روی مسیریاب نزدیکترین و بی ترافیک ترین مسیر را به ورزشگاه آزادی انتخاب کند. در تمام مسیر از بایدها و نبایدهای ورزشگاه برایم میگوید، هنگامی که میخواهم پیاده شوم حرف جالبی میزند، هم زمان که داشت با دستش مسیر دربهای شرقی را نشانم میداد گفت: «شما خانمها خیلی قدرتمندید، هرچه بخواهید همان میشود، از بازی لذت ببرید».
بعد از نشان دادن بلیط به مأموران خانم به سمت درهای اصلی حرکت کردم که صدای یکی از افسران زن یگان ویژه نظرم را به خودش جلب کرد؛ «خوش آمدید خانمها، امیدوارم در کنار هم بتوانیم بازی خوبی را تماشا کنیم، از اینکه با ما همکاری میکنید ممنونم، لطفاً سوار اتوبوسهایی که برای راحتی شما در نظر گرفته شده بشوید تا شما را به سمت دربهای اصلی ببرند».
تا صحبتهایش تمام شد، دختران بوق زدند و هورا کشان به سمت اتوبوسها رفتند. راننده اتوبوس گفت: «جالب است، آقایان حتی یک بطری آب هم نمیتوانند با خودشان به داخل ببرند و شما با کوله پشتی میروید داخل».
منتظر بودیم تا اتوبوس حرکت کند ناگهان ۱۰-۱۵ نفر از زنان با شعار و سر و صدای زیاد وارد شدند، همگی کاورهای سبز رنگی به تن داشتن که روی آنها کلمه «همیار هوادار» نوشته شده بود، تعداد زیادی پرچم به دست داشتند و از وقتی وارد اتوبوس شدند با هم شعار میدادند و بین خانمها پرچم تقسیم میکردند، جالب بود یکی از خانمها همان فردی بود که در یکی از کلیپهایی که در فضای مجازی منتشر شده بود میگفت برخلاف اینکه بلیط دارد اما نمیتواند وارد ورزشگاه شود!
بیرون از ورزشگاه شنیده بودم که زنانی که امروز به ورزشگاه آمدند گزینشی بودند و کسی نتوانسته بلیط بخرد برای همین اولین سوالی که از افراد میپرسیدم این بود که بلیط از کجا خریدی؟ یکی میگفت «ما بلیط مردانه خریدیم» و دیگری میگفت «جلوی ورزشگاه با ۱۵۰ هزار تومان بلیط خریدیم».
یکی دیگر از خانمها شوهرش از اداره برایش بلیط آورده بود و دیگری گفت «بعد از هزار بار تلاش بالاخره از روی سایت خریده ایم»، بعضیها هم میگفتند «چه فرقی میکند؟ مهم این است که الان همه داخل ورزشگاهیم» در این میان بودند دخترانی که اسم برخی بازیکنان را بر لب داشتند و ادعا میکردند آنها برایشان بلیط تهیه کردهاند.
ادکلن و بطری آب بیشترین وسایل ممنوعه ای بود که از داخل کیف زنان بیرون کشیده و در گوشهای گذاشته میشد
بارکد خوانها فقط بارکد بلیطها را میخواندند و با کارت ملی و یا بلیط هایی که پرینت کاغذی بودند نمیشد وارد شویم، مأموران خانم کمک میکردند تا با یک بارکد سه نفری وارد شویم، بعد از عبور از گیت اول به میلههای مارپیچ زردرنگ رسیدیم، از سرعت کار گرفته شده بود چراکه به جز بررسی بلیطها باید بازرسی بدنی هم میشدیم؛ «یک میلیون پول ادکلن میدم که بیندازمش داخل زمین؟» همگی به سمت صدا برگشتیم، دختری سعی داشت مأمور خانم را قانع کند که شیشه عطرش را با خود به داخل ورزشگاه بیاورد و مأمور میگفت به دلیل اینکه اشیای پرتاب کردنی است نمیتوانم اجازه دهم؛ ادکلن و بطری آب بیشترین وسایل ممنوعه ای بود که از داخل کیف زنان بیرون کشیده و در گوشهای گذاشته میشد.
بعد از اینکه میلههای مارپیچ را رد کردیم به سطح شیب داری رسیدیم که با کمی قد بلندی میتوان رنگ سبز زمین چمن را دید، اما باز هم باید بازرسی بدنی میشدیم، افسران یگان ویژه همان قدر که با احترام با تماشاگرها برخورد میکردند همان قدر هم جدی و سخت گیر بودند و اجازه نمیدادند هیاهوی بازی و سر و صدای تماشاگرها باعث شود تا کالای ممنوعه ای وارد جایگاه شود؛ هر نفر که بازرسی بدنی میشد بلیطش را میگرفتند و پاره میکردند و به سمت داخل هدایتش میکردند. این مرحله دیگر مرحله پایانی بود و وارد سکوهای ورزشگاه آزادی شدیم.
در نگاه اول جا خوردم؛ سکوهای روبه رو که جایگاه مردان بود خالی است، سر و صدای خاصی شنیده نمیشود و تمام تصوراتم از ورزشگاه بهم میریزد؛ انتظار داشتم با شعارهایی هماهنگ و یک صدا از سمت آقایان مواجه شوم و تعداد زیادی از خانمهایی که پرچم در دست دارند به تشویق مشغول باشند اما بدون اینکه به شماره صندلیها دقت شود هر دختری سمت یک صندلی رفته و مشغول سلفی گرفتن و لایوهای اینستاگرامی است.
کم کم بر تعداد خانمها اضافه شد و صدای بوقها بیشتر شد، مادر و دختری در صندلی کنار من مینشینند و خانم با رنگهایی که در دست دارد بر روی صورت دخترش پرچم ایران را میکشد، به او میگویم چقدر خوب که با دخترت به ورزشگاه آمدی، با خنده میگوید «جرأت میکنم تنهایی بفرستمش؟» حرف را عوض میکنم و از او سوال میکنم بلیط از کجا تهیه کرده است، همان طور که روسری شالی اش را روی سرش مرتب میکرد گفت: «شوهر سابقم در وزارت ورزش کار میکند، به هوای دخترم برای من هم بلیط گرفت که بیاییم ورزشگاه».
یکی میگفت «ما بلیط مردانه خریدیم» و دیگری میگفت «جلوی ورزشگاه با ۱۵۰ هزار تومان بلیط خریدیم»، یکی دیگر از خانمها شوهرش از اداره برایش بلیط آورده بود و دیگری گفت «بعد از هزار بار تلاش بالاخره از روی سایت خریده ایم»، بعضیها هم میگفتند «چه فرقی میکند؟ مهم این است که الان همه داخل ورزشگاهیم»
از او میپرسم خودش هم علاقهای به ورزشگاه آمدن دارد یا فقط به خاطر دخترش آمده است؟ سرش را به گوشم نزدیک کرد تا بتوانم صدایش را بهتر بشنوم «آره منم دوست داشتم، ۴۴ سال دارم خیلی مشکلات دیگری دارم مثلاً نمیتوانم برای دخترم حساب بانکی باز کنم و باید حتماً پدرش باشد، یعنی قانون این را میگوید اما دلم میخواست به ورزشگاه هم بیاییم، ما که توانستیم تا ورزشگاه بیاییم، خدا را چه دیدی؟ شاید بشود تمام مشکلات دیگر را همین طور حل کرد»
برایم جالب است که خانم ۴۴ ساله آن طور از دیدن ورزشگاه هیجان زده است، دوست داشتم بیشتر با او هم صحبت شوم تا از مشکلات دیگرش باخبر شوم اما سر و صدای ناهماهنگ خانمهایی که شعار میدادند اجازه تمرکز نمیدهد، به شعارها گوش میدهم، هماهنگ نیستند، یکی بوق میزند و یکی دیگر شعاری میدهد که بی ارتباط با ریتم بوق زدنها است، دخترانی که کاور سبز رنگ به تن دارند به پایین صندلیها میروند و میگویند یک لحظه سکوت کنید تا ایسلندی تشویق کنیم، اما دخترها گوششان بدهکار نبود و فقط دوست داشتند فریاد بزنند، با صدای طبلی که از سمت تماشاگران مرد میآمد کمی تشویقها منظم تر شده بود، اما باز هم نشان از ناواردی زنان داشت.
به جرأت میتوان گفت با آن همه بی نظمی نمیشود به خوبی بازی را تماشا کرد و برخی از دختران با تلفن همراهشان بازی را از داخل تلوبیون نگاه میکردند، برخلاف اینکه فدراسیون برای عکاسان خانم کارت خبرنگاری صادر کرده بود اما کارتها را به آنها تحویل نداده بود و عکاسان خبری خانم بیرون از ورزشگاه مانده بودند، جایگاهی که برای خانم در نظر گرفته بودند پشت دروازه بود و زاویه دید مناسبی نداشت، نیمه اول تمام شده بود اما باز صندلیهای زیادی خالی مانده بود، بر روی تابلو نشان داد که تنها ۹۳۵۴ نفر به ورزشگاه صد هزار نفری آمده بودند، صندلیهای خانمها خالی بود اما گویا زنانی پشت در ورزشگاهها همچنان منتظر حضور در استادیوم را داشتند؛ پروتکلها به هیچ عنوان رعایت نمیشد و افراد بر روی صندلیهای خود نبودند، همه کنار هم ایستاده بودند و یک صدا ایران را تشویق میکردند.
دو دقیقهای بود که نیمه دوم شروع شده بود، دختران کاور سبز که دیگر جای خود را بین تماشاگران باز کرده بودند داشتند شعار جدید را تمرین میکردند که طارمی دروازه عراق را باز کرد، همه یک صدا شدیم و فریاد زدیم، اغلب همدیگر را بغل کرده بودند و به تذکرات مأموران خانم یگان ویژه که میگفتند از هم فاصله بگیرید و پروتکل را رعایت کنید گوش نمیدادند، معدود افرادی بودند که واقعاً برای دیدن بازی آمده بودند و به اصطلاح روی بازی سوار بودند البته شاید هدف از حضور در ورزشگاه تخلیه انرژی باشد و خیلی هم نباید توقع نگاه کردن بازی را داشت.
فاطمه متولد ۷۷ است و میخواهد که از او عکس بگیریم، تاکید دارد که هم زمین چمن مشخص باشد و هم پرچمش، عکاسی بهترین بهانه برای باز کردن سر صحبت است، به او میگویم ورزشگاه آمدن خیلی جذاب است؛ جالب است که با من هم نظر است و میگوید «جذاب است اما فقط برای یک بار، این همه راه بیایی و هزینه کنی نه میتوانی خوب بازی را تماشا کنی و نه خوب میشود تشویق کرد» میخندد و میگوید «چرا اینجا هرکی کار خودش را میکند و با هم هماهنگ نیستند؟» به فاطمه میگویم «ولی باز هم خوب است که آدم بیایید و محیط را ببیند».
به ورزشگاه آمدن جذاب است اما فقط برای یک بار، این همه راه بیایی و هزینه کنی نه میتوانی خوب بازی را تماشا کنی و نه خوب میشود تشویق کرد»
بعد از اینکه عابدزاده توپ خطرناکی که احتمال گل شدن را داشت گرفت و کمی جایگاه آرام تر شد، فاطمه میگوید «آره، خوب است که بیایی ولی واقعاً هم اگر نیایی چیز مهمی را از دست نمیدهی، البته این نظر من بعد از اینکه به ورزشگاه آمدم است، اگر میشد خانوادگی به ورزشگاه آمد بهتر بود، ما عادت داریم کنار پدر و مادر و خواهر و برادرمان فوتبال ببینیم اما صندلیها آنقدر کوچک و تو هم هستند که بعید است بشود خانوادگی نشست!»
باران تقریباً بند آمده است و بازی به انتها رسیده، با یک گلی که ایران زد صعودش به جام جهانی قطعی شده است، گزارشگر اعلام میکند «بازی که تمام شد سریع جایگاه را خالی نکنید، میخواهیم جشن قهرمانی بگیریم، آتش بازی داریم» عکاسان مشغول عکاسی کردن از زمین هستند و جز نیم ساعت اول دیگر هیچ عکاس و یا فیلمبرداری سمت خانمها نیامد، در بین هیاهوهای بسیار با وجود حضور خانمها در ورزشگاه گویا همه چیز به فراموشی سپرده شد.
در مسیر خروج فکر میکردم که چرا همیشه هیاهو برای مطالبات زنان به حاشیه میرود و به پای عمل که میرسد به زودی فراموش میشود، چرا فقط برای ورود زنان به ورزشگاه سر و صدا هست و برای اختصاص جایگاههای بهتر مطالبهای نمیشود؟
چرا حتی بر روی سامانه فروش بلیط قسمتی جداگانه برای خانمها طراحی نشده است تا هنگام خرید بشود به راحتی تشخیص داد کدام قسمت را باید انتخاب کرد؟ چرا اتوبوسهایی که زنان را از ورزشگاه تا درب ورودی میآورند تا مترو نمیآیند و در آن تاریکی شب خانمها باید برای رسیدن به مترو با مشکل مواجه شوند؟
درست است که زنان با هر نوع پوشش و تفکری روز گذشته به ورزشگاه آمدند و از صعود ایران به جام جهانی پایکوبی کردند اما ورود به ورزشگاه تنها دغدغه آنها نبود و اگر بخواهی از هرکدام مشکلاتی که در ورود و خروج ورزشگاه داشتند را بپرسی شاید به موارد بیشتری از مواردی که گفته شد برسی.
افزایش اختیارات حضانت، اجازه خروج از کشور، اختیار باز کردن حساب برای فرزند و برداشت از حساب، اختیار سرمایه گذاری مالی برای فرزند، اجازه عمل جراحی فرزند و جا به جایی مدرسه فرزند از مطالباتی هستند که خانمها سالها است برای داشتنشان فریاد زدهاند اما هیچ نهاد و سازمانی به حمایت نیامده و حتی پیگیری کردن این مطالبات را تا مرحله تبدیل شدن لایحه در مجلس دنبال نکرده است.
هرچند که اگر دنبال کنند هم مانند ورود بانوان به ورزشگاه ناقص میماند، به قول رانندهای که با او به سمت ورزشگاه میرفتم ما خانمها خیلی قدرتمند هستیم اما باید دید زورمان به سیاسی بازیهایی که میخواهند از کاه برایمان کوه بسازند و مطالبات سطح پایین را برایمان در اولویت جلوه بدهند میرسد یا نه؟
از به ورزشگاه رفتن زنان آسمان به زمین نرسید، شاید اگر ورزشگاه رفتن کاملاً آزاد شود بعد از چند بازی دیگر شاهد هیاهوهای روزهای اول نباشیم اما از پیگیری نکردن مطالبات اساسی زنان حتماً مشکلات عمدهای برای این قشر از جامعه پیش خواهد آمد.
خبرگزاری مهر، گروه جامعه؛ «واقعاً میخواهید به ورزشگاه بروید؟ شنیده بودم که قرار است خانمها هم به ورزشگاه بیایند اما باور نمیکردم، یعنی شما بلیط خریدی و میخواهی ۱۲۰ دقیقه در ورزشگاه بمانی؟ نخندیدم خانم اما باورش کمی سخت است، اگر هوا آفتابی بود راحت تر قبول میکردم یک خانم از شرقی ترین جای تهران بخواهد تا ورزشگاه برود و فوتبال تماشا کند».
اینها را میگوید سعی میکند از روی مسیریاب نزدیکترین و بی ترافیک ترین مسیر را به ورزشگاه آزادی انتخاب کند. در تمام مسیر از بایدها و نبایدهای ورزشگاه برایم میگوید، هنگامی که میخواهم پیاده شوم حرف جالبی میزند، هم زمان که داشت با دستش مسیر دربهای شرقی را نشانم میداد گفت: «شما خانمها خیلی قدرتمندید، هرچه بخواهید همان میشود، از بازی لذت ببرید».
بعد از نشان دادن بلیط به مأموران خانم به سمت درهای اصلی حرکت کردم که صدای یکی از افسران زن یگان ویژه نظرم را به خودش جلب کرد؛ «خوش آمدید خانمها، امیدوارم در کنار هم بتوانیم بازی خوبی را تماشا کنیم، از اینکه با ما همکاری میکنید ممنونم، لطفاً سوار اتوبوسهایی که برای راحتی شما در نظر گرفته شده بشوید تا شما را به سمت دربهای اصلی ببرند».
تا صحبتهایش تمام شد، دختران بوق زدند و هورا کشان به سمت اتوبوسها رفتند. راننده اتوبوس گفت: «جالب است، آقایان حتی یک بطری آب هم نمیتوانند با خودشان به داخل ببرند و شما با کوله پشتی میروید داخل».
منتظر بودیم تا اتوبوس حرکت کند ناگهان ۱۰-۱۵ نفر از زنان با شعار و سر و صدای زیاد وارد شدند، همگی کاورهای سبز رنگی به تن داشتن که روی آنها کلمه «همیار هوادار» نوشته شده بود، تعداد زیادی پرچم به دست داشتند و از وقتی وارد اتوبوس شدند با هم شعار میدادند و بین خانمها پرچم تقسیم میکردند، جالب بود یکی از خانمها همان فردی بود که در یکی از کلیپهایی که در فضای مجازی منتشر شده بود میگفت برخلاف اینکه بلیط دارد اما نمیتواند وارد ورزشگاه شود!
بیرون از ورزشگاه شنیده بودم که زنانی که امروز به ورزشگاه آمدند گزینشی بودند و کسی نتوانسته بلیط بخرد برای همین اولین سوالی که از افراد میپرسیدم این بود که بلیط از کجا خریدی؟ یکی میگفت «ما بلیط مردانه خریدیم» و دیگری میگفت «جلوی ورزشگاه با ۱۵۰ هزار تومان بلیط خریدیم».
یکی دیگر از خانمها شوهرش از اداره برایش بلیط آورده بود و دیگری گفت «بعد از هزار بار تلاش بالاخره از روی سایت خریده ایم»، بعضیها هم میگفتند «چه فرقی میکند؟ مهم این است که الان همه داخل ورزشگاهیم» در این میان بودند دخترانی که اسم برخی بازیکنان را بر لب داشتند و ادعا میکردند آنها برایشان بلیط تهیه کردهاند.
ادکلن و بطری آب بیشترین وسایل ممنوعه ای بود که از داخل کیف زنان بیرون کشیده و در گوشهای گذاشته میشد
بارکد خوانها فقط بارکد بلیطها را میخواندند و با کارت ملی و یا بلیط هایی که پرینت کاغذی بودند نمیشد وارد شویم، مأموران خانم کمک میکردند تا با یک بارکد سه نفری وارد شویم، بعد از عبور از گیت اول به میلههای مارپیچ زردرنگ رسیدیم، از سرعت کار گرفته شده بود چراکه به جز بررسی بلیطها باید بازرسی بدنی هم میشدیم؛ «یک میلیون پول ادکلن میدم که بیندازمش داخل زمین؟» همگی به سمت صدا برگشتیم، دختری سعی داشت مأمور خانم را قانع کند که شیشه عطرش را با خود به داخل ورزشگاه بیاورد و مأمور میگفت به دلیل اینکه اشیای پرتاب کردنی است نمیتوانم اجازه دهم؛ ادکلن و بطری آب بیشترین وسایل ممنوعه ای بود که از داخل کیف زنان بیرون کشیده و در گوشهای گذاشته میشد.
بعد از اینکه میلههای مارپیچ را رد کردیم به سطح شیب داری رسیدیم که با کمی قد بلندی میتوان رنگ سبز زمین چمن را دید، اما باز هم باید بازرسی بدنی میشدیم، افسران یگان ویژه همان قدر که با احترام با تماشاگرها برخورد میکردند همان قدر هم جدی و سخت گیر بودند و اجازه نمیدادند هیاهوی بازی و سر و صدای تماشاگرها باعث شود تا کالای ممنوعه ای وارد جایگاه شود؛ هر نفر که بازرسی بدنی میشد بلیطش را میگرفتند و پاره میکردند و به سمت داخل هدایتش میکردند. این مرحله دیگر مرحله پایانی بود و وارد سکوهای ورزشگاه آزادی شدیم.
در نگاه اول جا خوردم؛ سکوهای روبه رو که جایگاه مردان بود خالی است، سر و صدای خاصی شنیده نمیشود و تمام تصوراتم از ورزشگاه بهم میریزد؛ انتظار داشتم با شعارهایی هماهنگ و یک صدا از سمت آقایان مواجه شوم و تعداد زیادی از خانمهایی که پرچم در دست دارند به تشویق مشغول باشند اما بدون اینکه به شماره صندلیها دقت شود هر دختری سمت یک صندلی رفته و مشغول سلفی گرفتن و لایوهای اینستاگرامی است.
کم کم بر تعداد خانمها اضافه شد و صدای بوقها بیشتر شد، مادر و دختری در صندلی کنار من مینشینند و خانم با رنگهایی که در دست دارد بر روی صورت دخترش پرچم ایران را میکشد، به او میگویم چقدر خوب که با دخترت به ورزشگاه آمدی، با خنده میگوید «جرأت میکنم تنهایی بفرستمش؟» حرف را عوض میکنم و از او سوال میکنم بلیط از کجا تهیه کرده است، همان طور که روسری شالی اش را روی سرش مرتب میکرد گفت: «شوهر سابقم در وزارت ورزش کار میکند، به هوای دخترم برای من هم بلیط گرفت که بیاییم ورزشگاه».
یکی میگفت «ما بلیط مردانه خریدیم» و دیگری میگفت «جلوی ورزشگاه با ۱۵۰ هزار تومان بلیط خریدیم»، یکی دیگر از خانمها شوهرش از اداره برایش بلیط آورده بود و دیگری گفت «بعد از هزار بار تلاش بالاخره از روی سایت خریده ایم»، بعضیها هم میگفتند «چه فرقی میکند؟ مهم این است که الان همه داخل ورزشگاهیم»
از او میپرسم خودش هم علاقهای به ورزشگاه آمدن دارد یا فقط به خاطر دخترش آمده است؟ سرش را به گوشم نزدیک کرد تا بتوانم صدایش را بهتر بشنوم «آره منم دوست داشتم، ۴۴ سال دارم خیلی مشکلات دیگری دارم مثلاً نمیتوانم برای دخترم حساب بانکی باز کنم و باید حتماً پدرش باشد، یعنی قانون این را میگوید اما دلم میخواست به ورزشگاه هم بیاییم، ما که توانستیم تا ورزشگاه بیاییم، خدا را چه دیدی؟ شاید بشود تمام مشکلات دیگر را همین طور حل کرد»
برایم جالب است که خانم ۴۴ ساله آن طور از دیدن ورزشگاه هیجان زده است، دوست داشتم بیشتر با او هم صحبت شوم تا از مشکلات دیگرش باخبر شوم اما سر و صدای ناهماهنگ خانمهایی که شعار میدادند اجازه تمرکز نمیدهد، به شعارها گوش میدهم، هماهنگ نیستند، یکی بوق میزند و یکی دیگر شعاری میدهد که بی ارتباط با ریتم بوق زدنها است، دخترانی که کاور سبز رنگ به تن دارند به پایین صندلیها میروند و میگویند یک لحظه سکوت کنید تا ایسلندی تشویق کنیم، اما دخترها گوششان بدهکار نبود و فقط دوست داشتند فریاد بزنند، با صدای طبلی که از سمت تماشاگران مرد میآمد کمی تشویقها منظم تر شده بود، اما باز هم نشان از ناواردی زنان داشت.
به جرأت میتوان گفت با آن همه بی نظمی نمیشود به خوبی بازی را تماشا کرد و برخی از دختران با تلفن همراهشان بازی را از داخل تلوبیون نگاه میکردند، برخلاف اینکه فدراسیون برای عکاسان خانم کارت خبرنگاری صادر کرده بود اما کارتها را به آنها تحویل نداده بود و عکاسان خبری خانم بیرون از ورزشگاه مانده بودند، جایگاهی که برای خانم در نظر گرفته بودند پشت دروازه بود و زاویه دید مناسبی نداشت، نیمه اول تمام شده بود اما باز صندلیهای زیادی خالی مانده بود، بر روی تابلو نشان داد که تنها ۹۳۵۴ نفر به ورزشگاه صد هزار نفری آمده بودند، صندلیهای خانمها خالی بود اما گویا زنانی پشت در ورزشگاهها همچنان منتظر حضور در استادیوم را داشتند؛ پروتکلها به هیچ عنوان رعایت نمیشد و افراد بر روی صندلیهای خود نبودند، همه کنار هم ایستاده بودند و یک صدا ایران را تشویق میکردند.
دو دقیقهای بود که نیمه دوم شروع شده بود، دختران کاور سبز که دیگر جای خود را بین تماشاگران باز کرده بودند داشتند شعار جدید را تمرین میکردند که طارمی دروازه عراق را باز کرد، همه یک صدا شدیم و فریاد زدیم، اغلب همدیگر را بغل کرده بودند و به تذکرات مأموران خانم یگان ویژه که میگفتند از هم فاصله بگیرید و پروتکل را رعایت کنید گوش نمیدادند، معدود افرادی بودند که واقعاً برای دیدن بازی آمده بودند و به اصطلاح روی بازی سوار بودند البته شاید هدف از حضور در ورزشگاه تخلیه انرژی باشد و خیلی هم نباید توقع نگاه کردن بازی را داشت.
فاطمه متولد ۷۷ است و میخواهد که از او عکس بگیریم، تاکید دارد که هم زمین چمن مشخص باشد و هم پرچمش، عکاسی بهترین بهانه برای باز کردن سر صحبت است، به او میگویم ورزشگاه آمدن خیلی جذاب است؛ جالب است که با من هم نظر است و میگوید «جذاب است اما فقط برای یک بار، این همه راه بیایی و هزینه کنی نه میتوانی خوب بازی را تماشا کنی و نه خوب میشود تشویق کرد» میخندد و میگوید «چرا اینجا هرکی کار خودش را میکند و با هم هماهنگ نیستند؟» به فاطمه میگویم «ولی باز هم خوب است که آدم بیایید و محیط را ببیند».
به ورزشگاه آمدن جذاب است اما فقط برای یک بار، این همه راه بیایی و هزینه کنی نه میتوانی خوب بازی را تماشا کنی و نه خوب میشود تشویق کرد»
بعد از اینکه عابدزاده توپ خطرناکی که احتمال گل شدن را داشت گرفت و کمی جایگاه آرام تر شد، فاطمه میگوید «آره، خوب است که بیایی ولی واقعاً هم اگر نیایی چیز مهمی را از دست نمیدهی، البته این نظر من بعد از اینکه به ورزشگاه آمدم است، اگر میشد خانوادگی به ورزشگاه آمد بهتر بود، ما عادت داریم کنار پدر و مادر و خواهر و برادرمان فوتبال ببینیم اما صندلیها آنقدر کوچک و تو هم هستند که بعید است بشود خانوادگی نشست!»
باران تقریباً بند آمده است و بازی به انتها رسیده، با یک گلی که ایران زد صعودش به جام جهانی قطعی شده است، گزارشگر اعلام میکند «بازی که تمام شد سریع جایگاه را خالی نکنید، میخواهیم جشن قهرمانی بگیریم، آتش بازی داریم» عکاسان مشغول عکاسی کردن از زمین هستند و جز نیم ساعت اول دیگر هیچ عکاس و یا فیلمبرداری سمت خانمها نیامد، در بین هیاهوهای بسیار با وجود حضور خانمها در ورزشگاه گویا همه چیز به فراموشی سپرده شد.
در مسیر خروج فکر میکردم که چرا همیشه هیاهو برای مطالبات زنان به حاشیه میرود و به پای عمل که میرسد به زودی فراموش میشود، چرا فقط برای ورود زنان به ورزشگاه سر و صدا هست و برای اختصاص جایگاههای بهتر مطالبهای نمیشود؟
چرا حتی بر روی سامانه فروش بلیط قسمتی جداگانه برای خانمها طراحی نشده است تا هنگام خرید بشود به راحتی تشخیص داد کدام قسمت را باید انتخاب کرد؟ چرا اتوبوسهایی که زنان را از ورزشگاه تا درب ورودی میآورند تا مترو نمیآیند و در آن تاریکی شب خانمها باید برای رسیدن به مترو با مشکل مواجه شوند؟
درست است که زنان با هر نوع پوشش و تفکری روز گذشته به ورزشگاه آمدند و از صعود ایران به جام جهانی پایکوبی کردند اما ورود به ورزشگاه تنها دغدغه آنها نبود و اگر بخواهی از هرکدام مشکلاتی که در ورود و خروج ورزشگاه داشتند را بپرسی شاید به موارد بیشتری از مواردی که گفته شد برسی.
افزایش اختیارات حضانت، اجازه خروج از کشور، اختیار باز کردن حساب برای فرزند و برداشت از حساب، اختیار سرمایه گذاری مالی برای فرزند، اجازه عمل جراحی فرزند و جا به جایی مدرسه فرزند از مطالباتی هستند که خانمها سالها است برای داشتنشان فریاد زدهاند اما هیچ نهاد و سازمانی به حمایت نیامده و حتی پیگیری کردن این مطالبات را تا مرحله تبدیل شدن لایحه در مجلس دنبال نکرده است.
هرچند که اگر دنبال کنند هم مانند ورود بانوان به ورزشگاه ناقص میماند، به قول رانندهای که با او به سمت ورزشگاه میرفتم ما خانمها خیلی قدرتمند هستیم اما باید دید زورمان به سیاسی بازیهایی که میخواهند از کاه برایمان کوه بسازند و مطالبات سطح پایین را برایمان در اولویت جلوه بدهند میرسد یا نه؟
از به ورزشگاه رفتن زنان آسمان به زمین نرسید، شاید اگر ورزشگاه رفتن کاملاً آزاد شود بعد از چند بازی دیگر شاهد هیاهوهای روزهای اول نباشیم اما از پیگیری نکردن مطالبات اساسی زنان حتماً مشکلات عمدهای برای این قشر از جامعه پیش خواهد آمد.