عشق روی کلید سل
سجاد صاحبان زند بازنشر موسیقی یک جورهایی توی همه رشتههای هنری دیگر حضور دارد. به عنوان مثال، خیلیها وقتی در مورد یک تابلوی نقاشی حرف میزنند، میگویند که این تابلو ریتم خوبی دارد. یا وقتی در مورد فیلم حرف میزنند، میگویند ریتمش خوب است یا نه. این قضیه جدا از این است که توی تئاتر و سینما، موسیقی حضور مستقیمی هم دارد. ادبیات یکی از...
سجاد صاحبان زند
بازنشر
موسیقی یک جورهایی توی همه رشتههای هنری دیگر حضور دارد. به عنوان مثال، خیلیها وقتی در مورد یک تابلوی نقاشی حرف میزنند، میگویند که این تابلو ریتم خوبی دارد. یا وقتی در مورد فیلم حرف میزنند، میگویند ریتمش خوب است یا نه. این قضیه جدا از این است که توی تئاتر و سینما، موسیقی حضور مستقیمی هم دارد. ادبیات یکی از جاهایی است که موسیقی نقش برجستهای در آن دارد. البته این حضور خودش را به سه، چهار شکل نشان میدهد. در ادامه به این نقشها اشاره میکنم.
رقص کلمهها
بعضی از نویسندهها وقتی مینویسند، انگار کلمهها را وادار به رقصیدن میکنند. انگار کلمهها مثل یک موم توی دستشان ول شده و آنها هر جوری که بخواهند، به این موم شکل میدهند. کلمهها را جوری انتخاب میکنند و کنار هم مینویسند که مخاطب از خواندنشان لذت ببرد. به عنوان مثال، وقتی حافظ مینویسد: «ساقی سیمین ساق من» تکرار حرف «س» یک جورهایی شعرش را قشنگ میکند. یا وقتی شاملو مینویسد: «گر بدین سان زیست باید پست/ من…»، این ریتم، خواننده را به خواندن ادامه شعر تشویق میکند.
موسیقی و ریتم در جمله، میتواند یکی از وسایلی باشد که نویسنده حسش را به وسیله آن برساند. مثلا بعضی از حروف مانند «خ» و «ز» کمی خشنتر از بقیه حروف هستند. وقتی نویسندهای از این حروف در نوشتهاش استفاده میکند، خواننده یکجورهایی عصبی میشود. یا وقتی نویسندهای میخواهد قصهای را با ریتم تندتری تعریف کند، از جملات کوتاهتری استفاده میکند. بسیاری از نویسندهها داستانهای غمگینشان را با جملههای بلند مینویسند.
عشق روی کلید سُل
موسیقی در شعر کلاسیک نوی فارسی به دو شکل حضور پیدا میکند. در شعر کلاسیک، شاعرها با استفاده از یک ریتم مشابه، بیتهای شعرشان را مینویسند. یعنی یک وزن انتخاب میکنند و بر اساس آن و به طور موازی، مصراعهای بعدی را مینویسند. مصراع دوم و تا آخر آن هم باید در همین ریتم باشد.
اما در شعر معاصر، دیگر شاعرها خودشان را گرفتار این وزن نکردند. آنها به جای تکیه بر این وزن مساوی و برابر در شعر، به موسیقی کلمه فکر میکردند. به عنوان مثال، وقتی شاملو از عشق مینویسد، به آواهای «ع»، «ش» و «ق» در کارش فکر میکند. به این ترتیب، عشق به طور ناگهانی تبدیل به یک ریتم میشود و جان پیدا میکند.
باز هم حافظ
به نظرم اصلا شعرهای حافظ به دلیل آنکه غزل هستند و از وزن غزل استفاده میکنند، مطرح نیستند. هر چند این وزن هم کمک میکند که شعرهایش قشنگتر باشد، اما همه کار او در این نیست. حافظ یک جورهایی دقیقتر و حسیتر از موسیقی و ریتم در کارش استفاده کرده است. در شعر از حافظ مثال میزنم: «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید/ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید» و «جهان پیر است و بیبنیاد، از این فرهادکش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم». شعر اول حالت شادتری دارد. شاعر دارد با معشوقش حرف میزند و به همین علت، از ریتم تندتری استفاده میکند. یعنی او از هجاهای «َِ_ُ » استفاده میکند. اما شعر دوم، کمی ما را وادار به تفکر میکند. هجاها بلندترند و ریتم آن کندتر است. علاوه بر همه اینها، طول مصراعهای حافظ هم خیلی بادقت انتخاب شده است. میبینیم که موسیقی میتواند کمک بسیار زیادی به ادبیات بکند. انتخاب کلمه، بلندی و کوتاهی جمله، به هم ریختن ارکان جمله مثل فاعل، فعل و… همه میتواند نویسنده را برای رسیدن به هدفهایش کمک کند. اینها امکانات کمی برای یک نویسنده نیستند و او میتواند کمک زیادی از آنها بگیرد.
موتزارت را از من بگیر، یساری را نه!
آیا شنیدن موسیقی هنگام نوشتن موثر است؟ و نویسندهها چه نوع موسیقی را ترجیح میدهند؟
این دو سوال که جواب اولی «بله» و پاسخ دومی «حساب کتاب ندارد» است، از بیخ و بن غلط است و کمی ابلهانه طرح شده، اما بااینحال، مدخل جدی است برای ورود به بحثی قابل طرح که درباره آن متاسفانه هیچ منبع معتبری در دسترس نداریم.
این چند خط درباره تاثیر موسیقی است بر فرایند نوشتن که حاصل پرسوجویی از چند رفیق و آشنای نویسنده است و شاید کمی تجربه شخصی.
کسی درباره این موضوع صحبت نمیکند، اما خیلیها تمایل دارند موقع نوشتن، «چیزی» بشنوند.
موسیقی میتواند هم کمک دست نوشتن باشد، هم مقابلش قیام کند. ظاهر قضیه خیلی ساده و بدیهی به نظر میرسد. چیزی در شمار اینکه اگر میخواهی مطلب غمگین بنویسی، دشتی گوش کن، یا اگر دوست داری قصه طربناک بنویسی، برو سراغ شش و هشت. اما قضیه این طورها هم نیست. مثلا کسی را میشناسم که موقع نوشتن درباره هگل، موسیقی بندری گوش میدهد. یا رفیق منتقدی یک بار موقع شنیدن «شد خزان» برای فیلم «بیل را بکش۲» نقد نوشت.
خلاصه فرایند تحریکات موسیقایی کمی پیچیدهتر از آنی است که به نظر میرسد. اکثر این دوستان موقع نوشتن تمایل چندانی به شنیدن موسیقی باکلام ندارند و متفقالقول هستند که «کلام» موسیقی حواسشان را از کلمات خودشان پرت میکند. و حتی اگر آلبومی را هزار بار شنیده باشند، باز برای هزارویکمین بار موقع شنیدنش ذهنشان درگیر معنی و کلمات اشعار میشود.
موسیقی فیلم طرفداران جدی دارد و جان میدهد برای نوشتن. شاید علت این باشد که این نوع موسیقى فیالنفسه واجد ویژگی یاریکنندگی است. معمولا هست و نیست و خودش را به رخ نمیکشد. اجازه میدهد شما به کارتان برسید و او در فرصت مغتنمی حساب ضمیر ناخودآگاهتان را برسد. (بگذریم از بعضی استثناها مثل موسیقی «پدرخوانده» که کار خودآگاه آدم را هم میسازد و موقع شنیدنش، مجبوری اگر آب دستت هست، قلم که جای خود دارد، زمین بگذاری و سراپا گوش شوی.)
طرفداران موسیقی کلاسیک معمولا رماننویساند؛ نویسندههایی صبور و باحوصله، که معتقدند ساختار هارمونیک و ریاضیوار آثار کلاسیک، بیش از هر چیز به کار رماننویسی میآید.
و باز البته بگذریم از اینکه شنیدن موسیقی کلاسیک معمولا پز خوبی هم دارد و کسانی که از اعماق وجود با جواد یساری عشق میکنند، پای ژست گرفتن که باشد، به کمتر از چایکوفسکی رضایت نمیدهند… بگذریم!
خلاصه علاقهمندان بحث رماننویسی و موسیقی کلاسیک میتوانند رجوع کنند به «هر زمان» میلان کوندرا.
برای نوشتن مطلبی بلند و خلاصه هر آنچه نیازمند کار طولانیمدت است، بهترین کار شرطیسازی با موسیقی است. خیلی ساده، موقع نوشتن آن مطلب، موسیقیای را که به درد کارتان میخورد، انتخاب کنید و فقط همان را بشنوید. طی نوشتنهای آن مطلب دیگر پراکنده نشنوید. فقط بروید سراغ همان آلبوم و بلانسبت مثل سگ آقای پاولف، شما با شنیدن آن موسیقی شرطی میشوید، هر بار که مجددا آن را بشنوید، به طور خودکار در موقعیت نوشتن ادامه مطلب، قرار خواهید گرفت.
میگویند جناب ویلیام فاکنر در دوران شباب کارگر کارخانه بودند و در همان ایام در کنار یک کمپرسور با سروصدای صنعتی، رمان مینوشتند.
سالها بعد که وضع مالیشان اجازه داد بهای کارخانه را دربیاورند و به عنوان نویسندهای مشهور تماموقت بنویسند، طی گفتوگوهای گوناگون در باب فقدان چیزی ابراز حسرت فرموده بودند؛ همان دستگاه غولپیکر شلوغ. و فاکنر آرزو میکرد کاش یکی از آنها را در اتاق کار خود داشت تا با تکرار عادت قدیمی راحتتر مینوشت!
و فارغ از این های و هوی، نویسندگان بزرگ دیگری هم هستند که سخت دلبسته سکوتاند و بدون سکوت قادر به نوشتن نیستند و چون این یک قلم در کوزه شهر ما پیدا نمیشود، آنان نه تاکنون نوشتهاند و نه پس از این خواهند نوشت.
حس لطیف نوشتن
موسیقی یکجورهایی به آدم حس نوشتن میدهد. فرقی هم نمیکند که غربی باشد، یا سنتی. همین که نوار را میگذاری توی ضبط، نوشتنت هم گل میکند. انگار یکجور حس وصفناشدنی پیدا میکنی که میخواهی با کلمهها روی کاغذ بنویسیاش. گاهی اوقات هارمونی یک ارکستر این حس را بهت میدهد، گاهی اوقات صدای شجریان.
هانس آیسلر در این زمینه میگوید: موسیقی یکجورهایی تداعیکننده خودکار است، یعنی به طور ناخودآگاه حسوحال نوشتن را در آدم زنده میکند. حسی که فقط به جوانهای مثلا رمانتیک این دوره و زمانه برنمیگردد و حتی آن را در شعرهای مولوی هم میشود پیدا کرد.
پس معنی در کجای شعر میگنجد؟ معنی حاصلِ تعاملِ شعر و موسیقی است و آموزش، آخرین نتیجه این احساسِ خوب موسیقایی است؛ حسِ دلپذیری که برای همیشه در ضمیر شنونده جا خوش میکند و ماندگاری صداهای آشنایی همچون الفبای فارسی، جدول ضرب و…
زندگی یک قطعه موسیقی است
خیلی از خوانندهها هستند که شعرهای آهنگهایشان را خودشان میگویند. اصلا خیلی از آنها علاوه بر خوانندگی و آهنگسازی توی کار ادبیات هم دستی دارند. رمان مینویسند، ترجمه میکنند و… باب دیلن یکی از این خوانندههاست. او این روزها در حال نوشتن خاطراتش در قالب یک رمان است. با اینکه دیلن شعرهایش جنبه انتقادی دارد، اما نوشتههایش شخصی و صمیمی است. میلان کوندرا هم قبل از رماننویسی در زمینه موسیقی فعالیت میکرده و درست مثل پدرش موسیقیشناسی میخوانده. کوندرا زندگی بشر را همچون یک قطعه موسیقی میداند و این را از نوشتههایش که صدا و سبک موسیقی از خلال آن به گوش میرسد، میتوان فهمید.
علاوه بر اینها التون جان، لئونارد کوئن، سید بارت، اتل لیلیان وینیچ (نویسنده رمان «خرمگس») و خیلیهای دیگر در این زمینهها فعالیت داشتهاند.
چلچراغ ۸۲۱