مرا دردی است‌ اندر دل

منبع خبر / طنز / 03-01-1401

مردمان همسایه‌ از اندوه افغانستان می‌‌گویند طاهره نمرودی «مزارشریف‌ بدون درگیری سقوط نمود. از همه‌ مردم خواهشمندیم‌ که‌ امنیت‌ شهر قابل‌ تشویش‌ نیست‌ سر و مال همه‌ در امن‌ است‌. از طرف رهبری طالبان عفو عمومی‌ اعلام شده هیچ‌ کسی‌ به‌ کسی‌ کار ندارد. تمام کینه‌ و کدورت‌ها را کنار گذاشته‌ به‌‌ خاطر ساختن‌ وطن‌ مترقی‌ و آرام تلاش نماید. »...

مردمان همسایه‌ از اندوه افغانستان می‌گویند

طاهره نمرودی

«مزارشریف‌ بدون درگیری سقوط نمود.

از همه‌ مردم خواهشمندیم‌ که‌ امنیت‌ شهر قابل‌ تشویش‌ نیست‌ سر و مال همه‌ در امن‌ است‌. از طرف رهبری طالبان عفو عمومی‌ اعلام شده هیچ‌ کسی‌ به‌ کسی‌ کار ندارد. تمام کینه‌ و کدورتها را کنار گذاشته‌ به‌ خاطر ساختن‌ وطن‌ مترقی‌ و آرام تلاش نماید. » این‌ پیامی‌ است‌ که‌ شنبه‌ شب‌، بعد از سقوط مزار شریف‌ به‌ دست‌ طالبان به‌ مردم این‌ شهر رسیده است‌. گویی‌ مردم این‌ شهر هیچ‌وقت‌ وحشی‌گری و عقب‌ماندگی‌ آنها را به‌ چشم‌ ندیدهاند که‌ حالا آسودهخاطر باشند.

حتی‌ اگر سالیان سال باشد که‌ از کشورت فاصله‌ گرفته‌ باشی‌ و حتی‌ سالیان هم‌ باشد که‌ سری به‌ آن نزده باشی‌، باز هم‌ نمی‌توانی‌ آسودهخاطر باشی‌ و غم‌ رنج‌ مردمان سرزمینت‌ آسودهات نخواهند گذاشت‌ و در این‌ میان اگر خویشاوند نزدیکی‌ هم‌ داشته‌ باشی‌ که‌ تنها گه‌گاهی‌ خبری از آنها بگیری، کابوسی‌ بی‌پایان با حضور طالبان خواب و بیداریات را پر می‌کند.

وقتی‌ می‌دانی‌ همسایه‌، همکار یا دوستی‌ داری که‌ چه‌ در کنارت زندگی‌ می‌کند، یا در آن سوی مرزها، نمی‌توانی‌ بی‌تفاوت از کنارشان بگذری و دردشان را جویا نشوی. برای این‌ شرایط‌ کاری از دستمان برنمی‌آید، اما فقط‌ توانستیم‌ هم‌درد تعدادی از عزیزان افغانستانی‌ باشیم‌.

شهر سقوط کرد

پس‌ از سقوط چندین‌ و چند شهر خبر سقوط مزار شریف‌ هم‌ پس‌ از چند روز نگرانی‌ و مقاومت‌ بالاخره به‌ گوش می‌‌رسد. چند ساعتی‌ از این‌ خبر نگذشته‌ است‌ که‌ از دوستی‌ که‌ در این‌ شهر دارم، احوالشان را جویا می‌‌شوم و می‌‌خواهم‌ برایمان از شهر سقوط‌کرده به‌ دست‌ طالبان بگوید که‌ می‌‌نویسد: »امشب‌ ساعات حوالی‌۹:۳۰ با شکستاندن خطوط دفاعی‌ در »کمربند« شهر مزارشریف‌ وارد این‌ شهر شدند. نظر به‌ عکس‌ و ویدیوهایی‌ که‌ دست‌ به‌ دست‌ می‌‌شود، محبس‌ ولایت‌ بلخ‌، شهر مزارشریف‌ نیز به‌ تصرف طالبان‌ درآمد و زندانیان آن نیز آزاد شدند.»

در پیامی‌ دیگر ادامه‌ می‌‌دهد: »معاون سابق‌ رئیس‌‌جمهور، مارشال دوستم‌ و رهبر حزب انشعابی‌ جمعیت‌ اسلامی‌ افغانستان، عطا محمد نور، در برابر طالبان ایستادگی‌ می‌‌کردند، و رهبری‌ جنگ‌ را بر عهده داشتند. اما بالاخره شهر سقوط کرد. وُقول اردوی‌ ۹۰۲ شاهین‌ که‌ بزرگ‌ترین‌ پایگاه نظامی‌ در سمت‌ شمال افغانستان است‌ نیز به‌ تصرف طالبان‌درآمد. شهر بدون درگیری‌ خونین‌، به‌ طالبان تسلیم‌ شد. در عین‌ حال، ولایت‌ فاریاب، شهر َمیمَنه‌ نیز امروز به‌ دست‌ طالبان سقوط کرد…»

با این‌ پیام به‌ بحث‌ سقوط شهر پایان می‌‌دهد:«منی‌ که‌ در ناحیه‌ هفتم‌ شهر مزارشریف‌ هستم‌، حوالی‌ ساعت‌ ۱۰ تا ۱۰:۵۰ (شب‌) به‌ گونه‌ پراکنده صدای‌ گلوله‌ شنیده می‌‌شد. طالبان‌ از چندین‌ روز به‌ این‌‌سو، با دادن صدها کشته‌ برای‌ تصرف بلخ‌، شهر مزارشریف‌، بالاخره امشب‌ بدون درگیری‌ خونین‌، شهر به‌ طالبان‌ تسلیم‌ شد.» از او درباره حمله‌ طالبان به‌ خانه‌‌ها می‌‌پرسم‌ که‌ می‌‌گوید در اطراف خانه‌ ما فعلا صدای‌ گلوله‌ است‌ و چنین‌ مواردی‌ مشاهده نشده است‌.

از دیر رسیدن پیام‌هایش‌ معذرت‌خواهی‌ می‌‌کند و تحلیل‌ خود را برای‌ آینده چنین‌ می‌‌داند: «منتظر هستم‌ که‌ در قطر چه‌ تصامیم‌ گرفته‌ می‌‌شود. چون اوضاع اقتصادی‌ مردم نیز خوب نیست‌. حتی‌ امروز یک‌ دالر آمریکایی‌ تا سرحد ۹۷ افغانی‌ رسید، درحالی‌‌که‌ تا دیروز به‌ ۸۱ افغانی‌ معامله‌ می‌‌شد. بیش‌ از ۴۰ سال است‌ که‌ جنگ‌ جریان دارد، بااین‌‌حال، اصلاً نگاه خوبی‌ ندارم، اما امید به‌ خدا داریم‌، و مردم ما هم‌ از جنگ‌ خسته‌ شده‌اند. ان‌شاءاﷲ که‌ تفاهم‌ صورت گیرد.» درباره نگاه مردم به‌ افغانستان نیز می‌‌نویسد: «مردم مناطق‌ تحت‌ حاکمیت‌ طالبان‌ از برخورد آن‌ها فعلا راضی‌‌اند، حتی‌ شهرُکندُز که‌ بیش‌ از شش‌ سال می‌‌شد از طرف شب‌ آنتن‌‌های‌ شبکه‌‌ های‌ مخابراتی‌ قطع‌ می‌‌شد، از دیشب‌ به‌ این‌ سو، به‌ ‌طور ۴۲ ساعته‌ فعال می‌‌باشد. در عین‌ حال، طالبان از طرف مردم نیز طرفداران زیادی‌ دارد، چون دولت‌ افغانستان غرق در فساد بوده است‌.» در برخی‌ از حرف‌هایش‌ شنیده بودم که‌ طالبان هر شهری‌ با شهر دیگری‌ متفاوت است‌ که‌ در این‌‌باره هم‌ توضیح‌ می‌‌دهد: «اکثریت‌ طالبان از یک‌ گروه قومی‌ خاص‌اند. و اگر جنگ‌‌جویان طالبانی‌ که‌ مناطق‌ خود را به‌ دست‌ می‌‌گیرند و تمام مردم مناطق‌ خود را می‌‌شناسند، به‌ طور خوبی‌ (نه‌ آن‌چنان خوب) رفتار می‌‌کنند. اما اگر طالبانِ‌ مناطق‌ دیگر، به‌ مناطق‌ غیر می‌‌روند، رفتار چندانی‌ ندارند… حتی‌ اگر دزدی‌‌ای‌ شود، و سارق از تبار خاص طالبان که‌ به‌ یک‌ قوم خاص تعلق‌ دارد، آن‌قدر که‌ سارقان دیگر قوم محکمه‌ می‌‌شوند، از آن قوم خاص نمی‌‌شود…»

تا اطلاع ثانوی‌ خبر خوبی‌ در راه نیست‌

فردای‌ روزی‌ که‌ از خبر سقوط مزارشریف‌ می‌‌گذرد و کابل‌ هم‌ سقوط کرده است‌ به‌ سراغ افعانستانی‌‌هایی‌ می‌‌روم که‌ آشنایانی‌ در این‌ کشور دارند و تنها با چند پیام و تماس می‌‌توانند مرهمی‌ بر دردهایشان بگذارند.

دو خانم‌ افغانستانی‌ هستند که‌ در مترو کنارم نشسته‌‌اند، از آن‌ها می‌‌پرسم‌ که‌ دوست‌ و آشنایی‌ در افغانستان دارند که‌ یکی‌ از آن‌ها تمایلی‌ به‌ صحبت‌ کردن ندارد، اما دیگری‌ تمایل‌ بیشتری‌ دارد تا شنیده‌هایش‌ را در میان بگذارد.

می‌‌گوید که‌ هنوز خویشاوندان زیادی‌ در افغانستان دارند دیشب‌ با آن‌ها صحبت‌ کرده‌اند. از نگرانی‌‌شان می‌‌گوید

این‌‌که‌ هیچ‌ راه فراری‌ ندارند و اگر می‌‌خواستند به‌ جایی‌ بروند، حداقل‌ باید یک‌ ماه قبل‌ اقدام می‌‌کردند. درباره زنان افغانستانی‌ نیز اضافه‌ می‌‌کند که‌ اعلام کرده‌اند دختران بالای‌ ۱۳ سال را باید معرفی‌ کنند و اگر خانواده‌ای‌ این‌ کار را نکند، اتفاق خوبی‌ در انتظارش نیست‌. با ناراحتی‌ اضافه‌ می‌‌کند دلم‌ برای‌ شیعیان افغانستان هم‌ می‌‌سوزد. هم‌ کمتر هستند و هم‌ رفتار خیلی‌ بدتری‌ با آن‌ها می‌‌شود.

از او می‌‌پرسم‌ فکر می‌‌کند در آینده اتفاق بهتری‌ بیفتد؟ خنده تلخی‌ می‌‌کند و می‌‌گوید خوب که‌ نه‌! چه‌ وقتی‌ اتفاق خوبی‌ افتاده است‌؟‌

دلواپسی‌ از غربت‌

به‌ سراغ کسی‌ می‌‌روم که‌ کم‌‌وبیش‌ می‌‌شناسمش‌ و می‌‌دانم‌ بلوچی‌ است‌، اما در افغانستان هم‌ دوستان و خویشاوندی‌ دارند. صحبت‌‌هایش‌ را این‌‌گونه‌ شروع می‌‌کند: «حس‌ خیلی‌ بدی‌ دارم. عمه‌‌ام و خانواده‌اش در افغانستان هستند. با آن‌ها صحبت‌ کرده‌ام و گفته‌‌ام به‌ ایران بیایند، اما قبول نکرده‌اند. حتی‌ گفته‌‌ام تنها دخترعمه‌‌ام همراه با دخترانش‌ بیاید که‌ باز هم‌ گفت‌ به‌ خاطر پدر و مادرش نمی‌‌تواند این‌ کار را کند. اما نوه‌های‌ عمه‌‌ام توانسته‌‌اند فرار کنند بیایند، ولی‌ بدون زن‌هایشان، چون در کنار خانواده نبودند.» مکثی‌ می‌‌کند و با ناراحتی‌ ادامه‌ می‌‌دهد: «نمی‌‌دانم‌ واقعا برای‌ زن‌های‌ جوانشان چه‌ اتفاقی‌ خواهد افتاد؟» خانم‌ بعدی‌ که‌ همکار اوست‌ و حرص و عصبانیت‌ بیشتری‌ دارد، می‌‌گوید: «از اقوام همسرم که‌ در دفاع از شهر بودند، می‌‌گویند بیشتر از ۱۰۰ نفر را کشتیم‌، اما باز بیشتر و بیشتر می‌‌شوند. برای‌ همه‌ ما خانواده‌هایمان مهم‌ هستند. بیشتر اقوام من‌ در آن‌جا هستند، حتی‌ برادرم و مادرم هم‌ در افغانستان هستند. وقتی‌ تصاویر را می‌‌بینیم‌، به‌‌شدت حالمان بد می‌‌شود. حتی‌ دیشب‌ قند همسرم بعد دیدن اخبار رفت‌ روی‌ ۶۰۰. » با بغضی‌ که‌ فکر می‌‌کنم‌ هر لحظه‌ امکان دارد بترکد، درباره دختران ادامه‌ می‌‌دهد:« دخترهای‌ برادرزاده‌ شوهرم همگی‌ فرار کرده‌اند. چون اعلام کرده‌اند دختران بالای‌ ۱۵ سال و زن‌های‌ بیوه را به‌ عقد خودشان درمی‌‌آورند. و ماهم‌ نگرانیم‌ چون هم‌ دختر جوان در خانواده داریم‌ و هم‌ بیوه.»

مرا دردی است‌ اندر دلمرا دردی است‌ اندر دل

باز هم‌ می‌شود به‌ صلح‌ فکر کرد

با دختری‌ از افغانستان آشنا می‌‌شوم که‌ بسیار ناامید است‌ و در تک‌‌تک‌ کلماتش‌ سعی‌ دارد نفرتش‌ را نشان دهد. «دخترهای‌ جوون رو می‌‌کشند و حتی‌ اگر دختر زیبایی‌ هم‌ گیرشون بیاد، برای‌ خودشون می‌‌برند. باید انتقام این‌ دخترها گرفته‌ شود یا نه‌؟ حتی‌ محلی‌‌ها هم‌ می‌‌گویند که‌ حالا که‌ آمده‌اند، دیگر مشکلی‌ ندارد، اما بیایند صلح‌ کنند، بنشینند، کار به‌ بچه‌‌ها و خانم‌‌ها نداشته‌ باشند. اما خب‌ این‌ کار را نمی‌‌کنند. می‌‌گویند این‌‌جا دیگر برای‌ ماست‌ و هرچه‌ ما گفتیم‌، باید اتفاق بیفتد. حتی‌ ظاهر خانم‌‌ها که‌ چادر سر کنند یا مردها که‌ ریش‌ داشته‌ باشند و شبیه‌ آن‌ها باشند.» دوستش‌ نیز که‌ در کنارش نشسته‌ است‌ و به‌ حرف‌های‌ ما گوش می‌‌کند، تصمیم‌ می‌‌گیرد در بحث‌ ما شرکت‌ کند. «می‌‌دونید این‌‌جوری‌ هم‌ می‌‌شود که‌ طالبان بیایند و صلح‌ کنند و کسی‌ را نکشند و به‌ پوشش‌ خانم‌‌ها یا کار کردنشان گیر ندهند و با خودشون نبرند.»

ازدواج برای‌ فرار از چنگ‌ طالبان

هشت‌ سالی‌ است‌ به‌ ایران آمده است‌. در ابتدا از دل‌تنگی‌ می‌‌گوید که‌ بعد از چند سال کار کردن و سرگرم کردن خود سعی‌ کرده فراموش کند، اما این‌ روزها با شنیدن این‌ خبرها باز هم‌ مانند روزهای‌ اول بی‌‌قرار خانواده و سرزمینش‌ شده است‌. از اول صحبت‌‌هایش‌ بغض‌ سختی‌ داشت‌ و دیگر وقتی‌ به‌ خانواده‌اش و خواهرانش‌ می‌‌رسد، بغضش‌ می‌‌ترکد و با گریه‌ ادامه‌ می‌‌هد: «خیلی‌ احساس ناراحتی‌ می‌‌کنم‌، هشت‌ سال است‌ که‌ پدر و مادرم، خواهر و برادرم را ندیده‌ام.» اشک‌‌هایش‌ تند و تند پایین‌ می‌‌آیند: »گفته‌‌اند دخترها را می‌‌آییم‌ می‌‌بریم‌. من‌ سه‌ تا خواهر جوان دارم، پدرم خیلی‌ ناراحت‌ است‌، می‌‌گوید اگر دخترانم‌ را ببرند، من‌ چی‌ کار کنم‌؟» از همکارش نیز که‌ اهل‌ افغانستان است‌، می‌‌خواهم‌ او هم‌ از شرایط‌ خانواده‌اش برایمان بگوید. او هم‌ در ابتدا به‌‌راحتی‌ صحبت‌ می‌‌کند، اما در آخر که‌ به‌ خانواده‌اش کشیده می‌‌شود، دیگر نمی‌‌تواند در برابر بغضش‌ مقاومت‌ کند: «پدر و مادرم در افغانستان هستند. جنگ‌ است‌، همه‌ از خانه‌‌هایشان آواره شده‌اند. دیروز با بابام صحبت‌ کرده‌ام و گفته‌ است‌ هیچ‌ چاره‌ای‌ نداریم‌. نمی‌‌توانیم‌ دیگر جایی‌ برویم‌.» اشک‌‌هایش‌ را پاک می‌‌کند و ادامه‌ می‌‌دهد: «خیلی‌ ناراحتم‌… خیلی‌. چون طالبان دختران و زنان بیوه‌ را به‌ عقد خود درمی‌‌آورد، دختران و زنان بیوه هم‌ به‌ عقد اقوام نزدیک‌ درمی‌‌آیند که‌ فقط‌ گیر طالبان نیفتند.»

آرزوی‌ زندگی‌ بدون جنگ‌ در وطن‌

سال‌های‌ دور از وقتی‌ ازدواج کرده است‌، تنها به‌ همراه همسرش به‌ ایران آمده است‌، حالا پنج‌ فرزند کوچک‌ و بزرگ دارد و شاغل‌ است‌. حتی‌ پس‌ از گذشت‌ این‌ همه‌ سال هنوز هم‌ دوری‌ از خانواده‌اش اذیتش‌ می‌‌کند و فکر این‌‌که‌ چند تن‌ از اعضای‌ خانواده‌اش را بدون این‌‌که‌ آن‌ها را ببیند، از دست‌ داده‌ است‌، بیشتر آزارش می‌‌دهد. حال‌وهوای‌ این‌ روزهای‌ افغانستان هم‌ نمکی‌ است‌ روی‌ زخم‌‌هایش‌. «خواهر برادرم و اقوام همسرم هنوز در افغانستان هستند. وضع‌ این‌ روزها خیلی‌ خراب است‌ و خیلی‌ جنگ‌ است‌. من‌ می‌‌خواهم‌ هم‌‌وطنانم‌ آرامش‌ داشته‌ باشند. خیلی‌ ناراحتم‌. خواهرم و برادرم مریض‌ هستند در این‌ جنگ‌ کرونا گرفته‌‌اند نمی‌‌دانیم‌ چی‌ کار کنیم‌.»

کمی‌ به‌ فکر فرو می‌‌رود و دوباره ادامه‌ می‌‌دهد: «طالبان خیلی‌ بد هستند، ما دوست‌ نداریم‌ طالبان در افغانستان باشند. دخترهای‌ مردم رو می‌‌برند، پسرهای‌ بزرگ رو می‌‌برند جنگ‌. از وقتی‌ طالبان پیدا شد، وضع‌ ما خراب شد. من‌ می‌‌گویم‌ خدا کند جنگ‌ تمام شود، کل‌ کشور به‌ آرامش‌ برسد.» از او می‌‌پرسم‌ فکر می‌‌کند وضعیت‌ بهتری‌ با وجود طالبان اتفاق می‌‌افتد؟ که‌ جواب می‌‌دهد تا به‌ حال وضعیت‌ بدتر هیچ‌‌وقت‌ بهتر نشده. درباره زندگی‌ در کشورش می‌‌گوید: «اگر جنگ‌ نبود، ما الان در کشور خودمان زندگی‌ می‌‌کردیم‌، پیش‌ پدر و مادرمان بودیم‌. الان هم‌ این‌‌جا هستیم‌ و گزاره می‌‌کنیم‌، اما من‌ می‌‌گم‌ اگر کشور خودمان بودیم‌، خیلی‌ بهتر بود. الان خیلی‌ نگرانم‌، گاهی‌ زنگ‌ می‌‌زنیم‌ و جواب نمی‌‌دهند، دیشب‌ هم‌ خواب بدی‌ دیدم. برادر خودم در جنگ‌ کشته‌ شده است‌. الان پدر من‌ خیلی‌ مریض‌ است‌، از دست‌ من‌ هم‌ کاری‌ برنمی‌‌آید.»

نفر آخری‌ که‌ با او درباره کشورش صحبت‌ می‌‌کنم‌، یک‌ نوجوان افغانستانی‌ است‌؛ کسی‌ که‌ افغانستان را بسیار دوست‌ دارد و اصرا دارد روزی‌ به‌ آن برخواهد گشت‌. «من‌ از این‌ وضعیت‌ افغانستان بسیار ناراحتم‌. به‌ عنوان یک‌ کودک افغان دوست‌ دارم کشورم از کشورهایی‌ باشد که‌ بدون ناراحتی‌ اسمش‌ را ببرم . امیدوارم اتفاقی‌ بیفتد و خودم هم‌ بتوانم‌ کاری‌ برایش‌ انجام دهم‌. بااین‌‌حال، خوشحالم‌ که‌ کودک افغانستان هستم‌. امیدارم کشورم آرام شود و خودمم‌ بتوانم‌ در آن زندگی‌ کنم‌.» با تاکید ادامه‌ می‌‌دهد : «خیلی‌ دوست‌ دارم در افغانستان زندگی‌ کنم‌، پنج‌ ماه هم‌ رفته‌‌ام و مانده‌ام که‌ هنوز هم‌ در ذهنم‌ هست‌. خیلی‌ دوست‌ دارم دوباره به‌ روستای‌ خودمان که‌ کاپیسا هست‌ برم.» توضیح‌ می‌‌دهد که‌ هنوز خویشاوندانی‌ هم‌ در افغانستان دارند و بعد از شنیدن خبر سقوط هرات، خانواده‌اش بسیار ناراحت‌ شده‌اند و تحلیل‌ خودش را برایم‌ شرح می‌‌دهد: «واقعا از این‌ ناراحتم‌ که‌ والی‌ خود هرات وقتی‌ آن‌جا را می‌‌فروشد، دیگر نظامش‌ کاری‌ نمی‌‌تواند کند. امیدارم کشورم آرام شود و این‌ افراد هم‌ دوباره راه درست‌ را انتخاب کنند.»

مرا دردی است‌ اندر دلمرا دردی است‌ اندر دل

راه ما در این‌جا پایان نمی‌یابد

در آخر بیانیه‌‌ عطامحمد نور پس‌ از سقوط مزارشریف‌ برای‌ مردمش‌ این‌ بود:

هم‌‌وطنان عزیز و دردمندم!

با تاسف‌ در یک‌ توطئه‌ بزرگ، سازمان‌یافته‌ و‌ ناجوان‌مردانه‌،

تمامی‌ امکانات حکومتی‌ و نیروهای‌ دولتی‌ به‌ طالبان تسلیم‌ داده شد.

دامنه‌‌ این‌ توطئه‌ به‌ حدی‌ بزرگ و عمیق‌ بود که‌ می‌‌خواستند مارشال عبدالرشید دوستم‌ و مرا هم‌ به‌ دام بیندازند که‌ موفق‌ نشدند. مارشال صاحب‌ دوستم‌، من‌، والی‌ محترم بلخ‌، وکلای‌ محترم بلخ‌، رئیس‌ شورای‌ ولایتی‌ و سایر مسئولین‌ در محل‌ مصون هستیم‌.

حرف‌های‌ زیادی‌ برای‌ بیان است‌ که‌ در فرصت‌ مناسب‌ با شما شریک‌ می‌‌کنم‌.

از همه‌‌ عزیزانی‌ که‌ در مقاومت‌ بلخ‌ سهم‌ و‌ حضور داشتند و آنانی‌‌که‌ این‌ مقاومت‌ را حمایت‌ بی‌‌دریغ‌ کردند و مردم بلخ‌، صمیمانه‌ سپاس‌گزارم.

مردم بلخ‌ را به‌ خدای‌ بزرگ می‌‌سپارم. راه ما در این‌‌جا پایان نمی‌‌یابد.

چلچراغ ۸۲۶



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

قتل خونین همسر با دستور زن خیانتکار+گفتگو با متهم