فیلم «تازه»؛ ماجرای قرار عاشقانه با یک آدمخوار
منبع خبر /
فرهنگی و هنری /
09-01-1401
فیلم «تازه» (Fresh) روایتی از مخاطرۀ آشنایی و ارتباط با آدمهای جدید است؛ روایتی که ابتدا لحنی طنزآمیز دارد و سپس بیننده را وارد قلمروهایی ترسناک و چندشآور میکند.
فرارو- علیرضا اسمعیل زاده؛ آشنا شدن و قرار گذاشتن با یک آدم جدید چقدر میتواند ترسناک باشد؟ فیلم «تازه» مرزهای تازهای برای این ترس تعریف میکند. این فیلم «ترسناک» است، اما نه از آن ترسهای معمولی سینمایی که از تکان خوردن صندلیهای خالی در شب تاریک شروع شود و با ظاهر شدن یک چهرۀ وحشتناک جلوی دوربین بیننده را از جا بپراند و قبض روح کند.
ترسی که در این فیلم هست، وحشتی عمیق از دیدن این واقعیت است که آدمها چقدر میتوانند ناشناخته و عجیب باشند و «آشنا شدن» با یک آدم تازه چه قمار غیرقابل پیشبینی و خطرناکی است. اما خلاقیت و جاذبۀ فیلم بخصوص در این جاست که ابتدا از زاویهای طنزآمیز و کمدی به این ماجرا نگاه میکند و ناگهان به شکلی شوکآور همه چیز را عوض میکند.
شخصیت اصلی فیلم دختری به اسم نوآ است. در آغاز فیلم ما او را در حالی میبینیم که دارد در شبکههای مجازی دوستیابی به دنبال یک شریک عاطفی میگردد؛ جستجویی که برای نوآ ثمری ندارد، اما برای بینندۀ فیلم پر از طنز و تفریح است.
بعد از تجربۀ یک قرار ناموفق و خندهدار، نوآ در فروشگاه مشغول خرید است که به صورت اتفاقی با مردی به اسم استیو آشنا میشود؛ مردی که از قضا هیچ حضوری در شبکههای اجتماعی ندارد. این آشنایی خیلی سریع پیش میرود و به سر حد رابطهای عاشقانه میرسد. نوآ چند روز بعد دعوت استیو برای صرف شام را قبول میکند و به خانۀ او میرود. همه چیز کاملا دوستانه دارد پیش میرود تا وقتی که نوآ یک لیوان نوشیدنی مینوشد و بیهوش میشود.
تا زمان بیهوش شدن نوآ بیشتر از سی دقیقه از فیلم گذشته است. اما تازه اینجاست که تیتراژ آغازین فیلم را میبینیم. قصه تازه شروع شده است. از این لحظه به بعد طنز جای خودش را به ترسی آمیخته با چندش و اضطراب میدهد. نوآ با دستی بسته به زنجیر بیدار میشود. استیو که خودش را قبلا یک دکتر گیاهخوار معرفی کرده بود حالا به یک هیولای روانی آدمخوار تبدیل شده است.
استیو دخترهایی مثل نوآ را در خانهاش زندانی میکند، گوشت بدن آنها را قطعهقطعه جدا میکند و برای مشتریهایی ثروتمند با ذائقههایی پلید و منحرف میفرستد. ضمن اینکه خودش هم از خوردن این نوع گوشت بسیار لذت میبرد. حدود یک ساعت و ربع باقیمانده از فیلم روایت تلاش نوآ برای فرار است.
به این ترتیب میشود گفت فیلم دو قسمت دارد: قبل از تیتراژ و بعد از آن. قسمت اول ریتم بسیار تند و کشش فوقالعادهای دارد. در این بخش ما با یک جور کمدی عاشقانه رو به رو هستیم که بیننده را مجذوب میکند و در نهایت با یک چرخش ناگهانی و غافلگیر کننده به یک فیلم ترسناک تبدیل میشود.
بازی دیزی ادگار جونز (در نقش نوآ) و سباستین استن (استیو) واقعا فوقالعاده است. هر دوی آنها خیلی خوب عوض شدن فضا را با عوض شدن حس و حالشان به مخاطب القا میکنند. شادمانی و سرخوشی نوآ تبدیل به وحشتی همراه با ناامیدی و اندوه میشود و استن هم به شکلی فوقالعاده و ظریف از یک جنتلمن مودب به یک روانی آدمخوار تغییر ماهیت میدهد.
اما با اینحال در قسمت دوم ریتم فیلم بیش از اندازه کند میشود و اتفاقاتی میافتد که خیلی باورپذیر و قابل قبول نیستند. شخصیت استیو کمی بیش از اندازه زودباور میشود و بعضی چیزها مثل ماجرای همسر استیو یا یادداشت کنار مجله کاملا بدون توضیح باقی میمانند. چطور ممکن است کسی باور کند که «شکارش» به این راحتی عاشقش شده یا چطور ممکن است کسی تن به ازدواج با دیوانهای بدهد که پایش را جدا کرده و به عنوان گوشت فروخته است؟
نقص بزرگتر فیلم پایانبندی قابل پیشبینی و کلیشهای آن است. یعنی تقریبا از همان لحظهای که میفهمیم استیو واقعا کیست میتوانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی خواهد افتاد. هیچ چیز غیرمنتظره و خاصی اتفاق نمیافتد و داستان کاملا بر طبق انتظار بیننده و مطابق با الگوی فیلمهای مربوط به «آدمربایی و فرار» تمام میشود؛ در حالیکه شروع خلاقانه و درخشان فیلم این انتظار را در ما ایجاد میکند که شاهد داستان شگفتانگیزتری باشیم.
با وجود این نقصها که البته کوچک هم نیستند، هنوز هم میشود تماشای فیلم را توصیه کرد. شیوۀ روایت فیلم آنقدر کشش دارد که شما را تا آخر با خودش همراه کند و مضمون آن هم قابل تامل و عمیق است. صحنهپردازی گیرا، بازیهای قوی و جسارت فیلم در پا گذاشتن به قلمروهایی نسبتا تازه از چندش و ترس، ویژگیهایی هستند که فیلم «تازه» را با وجود همۀ کاستیهایش به اثری دیدنی تبدیل میکنند.
کارگردان: میمی کیو (Mimi Cave)
فیلمنامهنویس: لورین کان (Lauryn Kahn)
بازیگران: دیزی ادگار جونز (Daisy Edgar Jones)، سباستین استن (Sebastian Stan)
امتیاز: ۶.۸/۱۰