آقا چلچراغ داری؟
خاطرهبازی مخاطبهای چلچراغ به خاطر شرایط کرونایی نمیشد برنامه ویژهای یا دیدار و دورهمی ترتیب داد. شاید برای همین کمی هول هولکی شد، مثل خیلی از کارهای چلچراغی دیگری که دقیقه نودی انجام شدند. ادمین اینستاگرام گفت که بیاییم از مخاطبها بخواهیم از خاطرههایشان با چلچراغ بنویسند. یک استوری گذاشت و با اینکه خیلی از آن 60 هزار دنبالکننده آن...
خاطرهبازی مخاطبهای چلچراغ
به خاطر شرایط کرونایی نمیشد برنامه ویژهای یا دیدار و دورهمی ترتیب داد. شاید برای همین کمی هول هولکی شد، مثل خیلی از کارهای چلچراغی دیگری که دقیقه نودی انجام شدند. ادمین اینستاگرام گفت که بیاییم از مخاطبها بخواهیم از خاطرههایشان با چلچراغ بنویسند. یک استوری گذاشت و با اینکه خیلی از آن ۶۰ هزار دنبالکننده آن استوری را ندیدند، پیامهای زیادی به دست مدیر صفحه رسید. این صفحه با متن پیامهای محبتآمیز شما، تشکر کوچکی است از همه آنهایی که کنار چلچراغ بودند.
رویا لطفی، ۳۳ ساله از بندرانزلی
چلچراغ را ترم آخر دانشگاه وقتی از میدان شهرداری رشت به سمت ماشینهای خطی انزلی میرفتم، روی دکه دیدم و خریدم. شنبهها عصر تا دکه روزنامهفروشی سر میدون انزلی میرفتم تا چلچراغ بخرم. معمولا به خاطر شنبهبازارِ انزلی اون مسیر شلوغ بود و با اتوبوس خط واحد برمیگشتم؛ اتوبوسی پر از خانمهایی که زنبیلِ خرید خودشون را از بازار پر کرده بودند. سریع میرفتم رو صندلی ردیف ۲ مینشستم، چون اون صندلیها روی لاستیک بودند و کمی جا تنگ بود و کسی با اونهمه بار نمینشست و من راحت میتوانستم تند تند یه دور مجله را ورق بزنم و تا صبح فردا تمام صفحاتش را میخواندم. دو بار، سه بار و گاهی ۱۰ بار. کمیکهای بزرگمهر را نگاه میکردم و از پاسخ نامههای شرمین نادری لذت میبردم و کودک فهیم امیر مهدی ژوله. چندی پیش با یکی از دوستان عزیزی که دو سه سال است آشنا شدیم، صحبت میکردیم. او دانشجوی تبریز بوده و چند سالی است در انزلی زندگی میکند. به چلچراغ رسیدیم. او هم خواننده چلچراغ بوده و ریسمان دوستیمان به خاطر چلچراغ و جهت فکریمان در سالهای پیش محکمتر شد. وقتی فهمیدیم هر دو، کتاب «عطر سنبل عطر کاج» (فیروزه جزایری دوما) را از معرفی چلچراغ خریدیم و داریم، کلی حرفها و خاطرههای خوب برایمان زنده شد. اکنون با افتخار به پسر ۹ سالهام امیرمهدی ژوله را (که در تلویزیون میبیند) معرفی میکنم. از منصور ضابطیان و نوشتههایش میگویم. من تمام تفکرات و تصمیماتی را که با آگاهی از نوشتههای چلچراغ گرفتم، مدیون تیم قدرتمند و در رأس آن آقای خلیلی بزرگوار هستم. همیشه به نوجوانان و جوانان اطرافم توصیه به تهیه و خواندن این مجله کردم. اکنون در آموزشگاهها تدریس میکنم، ولی هنوز عاشق چلچراغم. و جالبترین نکته برای محبوبیت چلچراغ عزیزم یکسان بودن روز تولدمان است.
شادی دوستطلب از ارومیه
من سال ۸۱ تو تهران دانشجوی جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی بودم. خوابگاه ما ونک بود و سرویس دانشگاه سر چهارراه جهان کودک میاومد دنبال ما، دقیقا همونجا هم یه دکه روزنامهفروشی بود. من و چند تا از دوستهام که شنبهها میرفتیم برای خرید چلچراغ، همونجا غرق خوندن مطالب جذاب میشدیم و سرویس هم میرفت و ما کلاسهای هشت صبح دکتر پاشا رو همیشه دیر میرسیدیم، و این باعث شد چهار نمره از ما کم کنه! که البته خیل دلچسب بود، چون من عاشق دستنوشتههای کودک فهیم آقای ژوله، و بخش آخر، ساندویچ آقای حسینپور بودم و با خوندن اونها کل هفته شارژ بودم. دوستت دارم چلچراغ که برام یکی از بهترین خاطرههای دوران دانشجویی بودی.
زهره از ارومیه
اولین بار صبح شنبه هفدهم خرداد سال ۸۲ چلچراغ رو دیدم؛ بهتره بگم هدیه گرفتم. از اون سال هنوز هدیه به ارزشمندی اون چلچراغ نگرفتم. هنوز دارمش. هنوز گاهی در خلوت خودم بازش میکنم و دور شعری که تو ستون لحظهها برام چاپ شده بود، دست میکشم و بغضم رو قورت میدم. اون روز میخواستم برم دانشگاه تا گزارش کار آزمایشگاهم رو تحویل استادم بدم که دیدمش. بعد از اون جدایی ابدی باورم نمیشد دوباره بیاد، ولی اومده بود. صدام زد. وقتی برگشتم، چلچراغ رو داد دستم و گفت تو صفحه ۲۹ ستون لحظهها یه شعر هست برای شماست. وقت خداحافظی هم برام چلچراغ آورده بود. اون عصر پاییزی لعنتی که بهش گفتم دیگه نمیخوام ببینمت. رفت و قول داد که دیگه نبینمش. ۱۸ ساله ندیدمش. ۱۸ ساله دلم به اون چلچراغهایی خوشه که توش برام شعر مینوشت. ماجرای چلچراغ برای من با همه فرق میکنه؛ یادآور زخمی قشنگ که دوستش دارم و دلم نمیخواد خوب بشه.
مینا، ۳۰ ساله تهران
اولین شماره چلچراغ رو سال ۸۴ دست دخترخالهام دیدم و بلافاصله عاشق دستنوشتههای کودک فهیم شدم! سالها پول مجله خریدن نداشتم و مشغول درس و کنکور بودم. ولی با ورودم به دانشگاه با کسی آشنا شدم که وقتی صحبت مجله شد، گفت که قبلنا چلچراغ میخونده. همین شد که از سال ۸۸ با هم چلچراغ خریدیم، با هم چلچراغ خوندیم حداقل. دو تا جشن چله چلچراغ رو شرکت کردیم، الان هم پنج ساله که زن و شوهر هستیم و هر وقت صحبت از تصفیه کتابها و مجلات توی خونهمون به دلیل کمبود جا میشه، جفتمون همزمان یه جمله رو میگیم: دست به چلچراغها نمیزنیا!
نغمه نوروزی، ۵۵ ساله
از دومین شماره چلچراغ را خریدم در هر شرایطی که بودم؛ سفر، بیماری، هر چی. و چلچراغ باعث شد دوستان جدیدی پیدا کنم و تغییراتی توی زندگیم به وجود بیاد که فکرش را هم نمیکردم. الان با یکی از نویسندگان قدیم چلچراغ دوست هستم. هفت سال پیش که مامانم فوت کرد، از طرف چلچراغ پیام تسلیت برای فوت مامانم چاپ شد در چلچراغ، چون اون موقع برادرزادهام برای چلچراغ تصویرسازی میکرد. خلاصه درسته که من با خرید هر هفته چلچراغ ارادت خودم را نشون دادم، ولی چلچراغ هم برای من کم نگذاشته.
رضا تقیزاده میلانی، ۴۱ ساله تهران
یک پنجشنبهای چلچراغ خریدم، بعد رفتم استخر. دیدم نمیتونم صبر کنم. چلچراغ رو بردم داخل استخر. از شانسم یه جای خلوت پیدا شد و نشستم دل سیر خوندمش. دیگه هرگز این خاطره برام تکرار نشد!
سجاد عاقلی، ۳۹ ساله از بندانزلی
من که کلا زندگیم چلچراغه، در جریانید دیگه. اولین چلچراغم رو نوشهر گرفتم زمان دانشجویی. بعد چند سال بندرعباس، بعدش سالها کنارک و چابهار، چند سالی هم هست که بندر انزلی و رشت. این وسطا گرگان هم به دلیل زندگی پدر و مادر و کرمانشاه و کرج به دلیل محل زندگی اقوام خانمم چلچراغ گرفتیم و خواهیم گرفت.
(ناشناس)
سال ۸۳ بود و وسط مطالعه برای امتحانات سخت فیزیک تو کتابخانه عمومی دانشگاهمون چشمم به مجله شما افتاد، سریع تو اون وضعیت پر از استرس امتحان الکترومغناطیسم، یه گوشه دفترم اسم مجله رو یادداشت کردم تا بعدا بخرم! متاسفانه تو شهر ما و مرکز استان ما هیچوقت چلچراغی پیدا نشد! تا اینکه بعدها در اینستاگرام یافتم شما رو! الان ساکن تهرانم، ولی هنوز مجله کاغذیتون رو نخریدم.
هلن اعتماد از ژاپن
برای من چلچراغ یاد عصر سهشنبههاست که دبیرستانی بودم و از کلاس زبان برمیگشتم و از دکه روزنامهفروشی سراغ چلچراغ رو میگرفتم. حدود ١۵ سال پیش.
مینا غلامپور از تهران
تبلیغات چلچراغ توی روزنامههایی که بابا میخرید بود، روزنامههایی که همه توقیف میشدند. من منتظر شنبه بودم، ۱۳ سالم بود. بالاخره چاپ شد و بابا هر شنبه برام میخرید با انبوه روزنامه و مجله دیگه، تو دو روز همهشو میخوندم، حتی پاسخ به نامههای شرمین رو، اما نامه نمینوشتم. من با چلچراغ بزرگ شدم، جشنها رو شرکت کردم، سیدیها رو خریدم، فیلمها و کتابهایی که معرفی میکرد رو دنبال میکردم. تو نمایشگاه کتاب لیست چلچراغ دستم بود. هرچند الان ۱۰ سالی هست که دیگه نمیخرم، اما همیشه چلچراغیام و همیشه ازش ممنونم.
زهرا محمدی از قم
اولین بار سال ۸۷ برادرم مجله چلچراغ رو آورد خونه، واقعیتش چلچراغ به کتاب خوندن و فکر کردن من جهت داد. اون موقع کنکور داشتم، ولی منتظر شنبه بودم تا چلچراغ بیاد و من بخونم. شمارهای رو که هنوز تو ذهنمه شمارهای هست که هر نویسندهای بهترین کارش رو مجددا چاپ کرده بود. هنوز مقاله منصور ضابطیان رو در مورد فرهاد و خاطرات کودک فهیم رو که ژوله در مورد مرگ مادرش نوشته بود، یادمه. مامانم وقتی میدید به جای درس خوندن چلچراغ میخونم، کلی برام اظهار تاسف میکرد. یادمه سال ۸۸ یا ۸۹ چلچراغ توقیف شد. شنبه بود. خیلی خوشحال بعد از دانشگاه رفتم دم دکه روزنامهفروشی و دیدم چلچراغ نیست، به آقاهه گفتم چلچراغ نیومده؟ گفت توقیف شده. اینقدر ناراحت شدم که تا خونه گریه میکردم، یه خانومه تو راه منو دید، وقتی که دید ناراحتم، گفت دخترم به خاطر آلودگی هوا دو روز دانشگاه بسته است. واقعیتش دیگه از سال ۹۲ به بعد هم چلچراغ نخریدم، نویسندهها عوض شده بودن، من عوض شدم و انگار دیگه چلچراغ برای نسل من نبود. ولی همچنان آقای فریدون عموزاده خلیلی برام بسیار محترم هست، خدا حفظشون کنه.
نوید میرمداح، ۴۷ ساله از تهران
من فکر کنم تبلیغ چلچراغ رو در یکی از روزنامههای خاطرهبرانگیز دوم خردادی دیدم. اون روزها اقلا روزی چهار تا از اون روزنامهها میخریدم و میخوندم. شماره یک رو اطراف میدون انقلاب بودم که خریدم. یادش بهخیر.
فرشاد نوریان
یادمه از بچگی روزنامههای پدر را میخوندم. کلاس چهارم یا پنجم بودم که خودم میرفتم روزنامه میخریدم. تو ۱۵ سالگی من مجله چلچراغ منتشر شد. اولین بار که خریدم، راستش برام خیلی جالب بود. قبل از چلچراغ همه مجلات یا ورزشی بودن مثل کیهان ورزشی یا خانوادگی بودن مثل روزهای زندگی و خانواده سبز و… که معمولا عکس یه بچه دو، سه ساله رو جلدشون بود! ولی چلچراغ فرق داشت. به شخصه معتقدم نشریاتی مثل چلچراغ و موفقیت که انتشارشون مصادف با دوران نوجوونی من بود، تو شکلگیری شخصیت من خیلی تاثیر داشته. آرزو میکنم همیشه وزین بمونید و هیچ وقتی زرد نشین.
چلچراغ۸۱۸