احمدشاه مسعود رستم شعرهای من بود
گپ با نجیب بارور، شاعر شعر این شاعر را زیاد شنیدیم که «هر کجا مرز کشیدند شما پل بزنید». نجیب بارور مولف کتابهای «نام دیگر کابل»، «سه عکس جداافتاده»، «هندوکش بیاقدار»، «مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند» است. او در ایران هم به دلیل فعالیتهای فرهنگی و ادبیاش چهره شناختهشدهای است. آقای بارور در بین اضطراب اخبار افغانستان و تعدد گفتوگوها و...
گپ با نجیب بارور، شاعر
شعر این شاعر را زیاد شنیدیم که «هر کجا مرز کشیدند شما پل بزنید». نجیب بارور مولف کتابهای «نام دیگر کابل»، «سه عکس جداافتاده»، «هندوکش بیاقدار»، «مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند» است. او در ایران هم به دلیل فعالیتهای فرهنگی و ادبیاش چهره شناختهشدهای است. آقای بارور در بین اضطراب اخبار افغانستان و تعدد گفتوگوها و برنامههایش در این روزها گپ ما را هم پذیرفت.
سهیلا عابدینی
آقای بارور، الان کجا هستید و اخبار افغانستان را چقدر دنبال میکنید؟
من در حال حاضر در مشهد، در منزل یکی از دوستان و استادانم هستم. وقتی طالبان وارد کابل شدند، من در کابل بودم. به دلیل گرایشم به تفکرات ضدطالبانی و روایتهای فرهنگی، در آنجا احساس امنیت نمیکردم. هکذا به خاطر شعرهایی که علیه این گروه نوشته بودم، امنیتی چندانی نداشتم. احمدشاه مسعود، بانی تفکر ضدتروریسم و طالبان، رستم شعرهای من بود. زادگاه من یعنی پنجشیر، جرم دیگرم بود که میتوانست برای طالبان قابل محاسبه باشد. گذشته از همه اینها، شاخص بودن چهره اجتماعی و شهرتی که در ایجاد گفتمان فرهنگی داشتم، تهدیدهایی بودند که احساس میکردم. ما در یک غافلگیری اجتماعی، شاهد فرار زعیمی بودیم که آبروی یک ملت را با خودش برد. از مرحله آغازینِ وارد شدن طالبان به پایتخت، علیرغم اینکه گفته میشد با مخالفانشان کاری ندارند، پنهان بودم. امروز که برای شما مینویسم، نگران خانوادهام هستند که گذرنامه ندارند و در کابل زیر تهدید ماندهاند. هر دری را میزنم که کاری بکنم برایشان، اما انگار صدایی نمیشنوم. به یاد این جمله میافتم: «آیا کسی هست که مرا یاری کند؟» اما پاسخی نمییابم. امروز ملتی با سرنوشت کربلا روبهروست، اما انگار صدای حسینیشان شنیده نمیشود. شاید به تعبیر قرآنی، گوشها پرده دارند، چشمها پرده دارند. من به خاطر پرداختن به مسائل فرهنگی برچسبها و بیمهریهای زیادی دیدم. بارها شنیدم که مرا جاسوس ایران گفتند. بارها نارضایتیهای اجتماعی را متحمل شدم. برایم میگفتند و مینوشتند که ایران نسرایم و نگویم. باوری که به جغرافیای شاهنامه داشتم و حسی که به زبان فارسی داشتم، عشقم به این مسیر را بیشتر کرده بود. من تهمتها و برچسبهای مشتی را نمیتوانستم بهخاطر ملتی، زبانی، فرهنگ و تمدنی جدی بگیرم. اما پس از سقوط حکومت افغانستان، میبینم که مرزهای عجیبی در سرزمینهای فارسی وجود دارند که ناامیدکننده است. بعضی از سیاسیونی که امروز در ایران روی کار هستند، مرا نسبت به همزبانی و همفرهنگی با ایران ناامید کردهاند. روزهاست که برای انتقال خانوادهام از زیر سلطه تروریستان درخواست کمک کردهام، اما توجهی نمیشود. نمیدانم چرا اینها را مینویسم وقتی میدانم سیاستگران این ملتهای مشترک ما، گویی نمیشنوند. در این سرزمینها اشرفغنیها چهرههای مشترک دارند و ما فرهنگیان سادهلوحانه از دکانی که تفنگ میفروشد، گُل طلب میکنیم. من درخواست کشورهای آمریکایی و اروپایی را برای بیرون شدن از افغانستان نپذیرفتم، کشورهایی که همه نخبگان ما را به یغما بردند. آمدم ایران که پاره دیگر تنم است با خیال اینکه اینجا شمع شعر فارسی افغانستان را روشن کنیم، اما بیمهری سیاستگذاران فرهنگی و سیاسیون کمکم ناامیدم میکند. من یک بار شش سال پیش به ایران آمدم، با جمعی از نویسندگان افغانستان برنامههایی در مشهد و تهران داشتم. هرگز تصور نمیکردم که بار دیگر در چهره یک پناهنده خواهم آمد. روزگار چنین بود و کشور ما بار دیگر دستخوش بازیهای کثیف جهانی شد. امروز اینجایم، شاید سرنوشت میخواهد مرزهای واقعی را در مقابل پُلهای خیالی من قرار دهد. خبرهای افغانستان را از طریق فضاهای مجازی تعقیب میکنم، خودم اینسو، دلم آنسوی دریا!
به عنوان یک شاعر افغانستانی، درباره این وضعیت درماندگی مردم کشورتان و سکوت جهانی در این شرایط چه حرفی دارید؟
من در طول حضور نظامی آمریکاییها، مخالف حضور این گروه بودم. با توجه به بازیها و جنگ نیابتی آمریکا در منطقه، حضور و سیاستهای خصمانه او را به زیان کشور ما و در مجموع خاورمیانه میدانستم. فارسیستیزی آمریکاییها در منطقه، علت دیگری بود که من با ایجادگری ناسیونالیسم فرهنگی جایی در مناسبات سیاسی افغانستان نداشتم. حکومتها همیشه ما را به چهره (دیگری) میدیدند. من در دو انتخابات اخیر افغانستان در تیم مقابل عناصر آمریکایی بودم. باور من بر این بود که آمریکاییها متناسب با منافع خودشان حضور دارند و مردم و کشور ما برایشان اهمیتی ندارد. همانگونه که مجاهدین پیروز در مقابل شوروی سابق را رها کرد، هر آن احتمال رها کردن میدان و پشت کردن به مردم برای کسانی مثل من که علوم سیاسی خوانده بودند، متصور بود. دروغهای زینتیای که زیر عنوان دمکراسی، انتخابات، حقوق زن، آزادی بیان و جامعه مدنی ساخته بودند، روپوشی برای حضور جنایتکارانهشان بود که برای جامعه سنتی ما قابل درک نبود. آمریکاییها امروز بر تمام اوضاع و احوال جهانی اشراف دارند. آنچه ما به نام جامعه جهانی میشناسیم، مشتی یغماگران سیاسیاند که در سیاستگذاریهای جهانی همسو با ابرقدرتهاستند. آمریکا برای ورودش به افغانستان و عراق روایتسازی کرد تا نمایش تسلیحاتی و هژمون قدرت برپا کند. آن زمان هم دهان جامعه جهانی را با صحنهسازی بست، امروز هم که منطقه را واگذار میکند، روایتی ارائه میکند که شرکای بینالمللی در آن شریک بازی هستند. جهانیان در کجا در کنار حقیقتها قرار گرفتهاند، که حالا سکوت نکنند؟
در اخبار میبینیم و میشنویم که طالبان محدودیتها و ممنوعیتها را اول و بیشتر برای زنان شروع کرده. در مقابل، زنان و دختران هم برای اعتراض حتی با تعداد اندک به خیابان آمدند و حرفشان را میزنند. نظرتان چیست؟
روایتهای ایدئولوژیک عموما بر ضد مدنیت هستند. متاسفانه طالبان خطرناکترین ایدئولوژی دینی را دارد. این گروه در ماهیت و مفهومش بنیادگراترین جریان سیاسی است. روایتهای این گروه، از آنجایی که هیچ سنخیتی با جهان معاصر ندارد، استوار بر بافتهای اجتماعی چهاردهصدسال پیش است. قرائتی که اینها از دین دارند، قرائت متحجر و نزدیک به جاهلیت است. در گفتمان سیاسی طالبان، زن همان جایگاهی را دارد که در چهاردهصدسال قبل داشت. طالبان نهتنها در مسئله زنان، بلکه در تمام امور سیاسی بنیادگرا هستند. شما حتی میدانید زمانی زنها مثل متاع فروخته میشدند، کشتن زنها جرم نبود، شوهر میتوانست زنش را بکشد. شما حتما به یاد دارید که زمانی در همین اروپا زنان حق رأی نداشتند. بههرحال، وقتی روایت طالبان بنیادگرایانه و متکی به گذشته است، طبیعی است که زن در آن جایی نداشته باشد. طالب اگر به زن حق مدنی قایل شود، طالب نیست!
به عنوان کسی که اهل مطالعه هستید و تاریخ کشورتان و جغرافیای آن را میشناسید و مردم را میفهمید، برای شرایط کنونی چه پیامی دارید؟
20 سالِ گذشته در کنار تمام ناراستیهای سیاسیاش، فرصتی برای آموزش و پرورش بود. نسل امروز کلانشهرها عموما تحصیل کردهاند. پسران و دختران افغانستان آراسته با خودآگاهی هستند. اینها بسیار سخت است که زیر بار یک مشت بیسواد بروند. طالب ممکن است امروز با میله تفنگ پیروز شود، اما پیام من برای نسل خودم این است که بر اندیشههای ما پیروز نخواهد شد. یک نسل بیشرف و وابسته خارجی شکست خورد از سبب فساد، تجمل و زیادهخواهی خودشان. امروز با طالب ما طرفیم و من مطمئنم همانگونه که سایه با آفتاب نمیآمیزد، ماه تسلیم شب نخواهد شد. شاید دیر اما به یقین ما پیروز میشویم.
با توجه به گذشته طالبان و عدم ارتباط و علاقه طالب با سواد و دانش و فرهنگ، فکر میکنید این موضوع روی فرهنگ و ادبیات افغانستان چه تاثیراتی بگذارد؟
ما یک بار دیگر نیز شاهد گسست و متواری شدن ادبیات فارسی در دوره اول حاکمیت طالبان بودیم. من بچه بودم و به یاد دارم که طالبان حتی به خاطر فارسی حرف زدن مردم را شلاق میزدند. شعر و داستانی در زیر حاکمیت اینها نوشته نمیشد. شعر مقاومت در حوزه نفوذ احمدشاه مسعود و شعر مهاجرت دو مولفه ادبی افغانستان بودند که به هیچ صورت نمیتوانستند خلأ فرهنگی را پُر کنند. طالبان به خاطر روایت قومیشان، ضدیت فرهنگی با فارسی دارند. میبینید که اینها با زبان فارسی که زبان اول اجتماعی ماست، حرف نمیزنند. همانگونه که یک سرزمین خرابشده است، ملتی حذف فیزیکی شده است، فرهنگ فارسی نیز ترور شده است. یکی از چیزهایی که واداشت من در بستر زبان بمانم، همانا پرداختن به محوریتی بود که قصد دارم در بستر زبان ساخته شود، که بتواند شعر پراکنده امروز افغانستان را از چهار گوشه جهان مسیر بدهد و گردآوری کند.
به عنوان یک چهره فرهنگی، احمد مسعود و جبهه مقاومت در برابر طالبان را چقدر دنبال میکنید و چقدر برای این موضوع روشنگری میکنید؟
من نه از امروز، که از سالیان زیادی خودم را یکی از پیروان احمدشاه مسعود میدانم. رستمِ شعرهای من بوده و تفکر او، تفکر ملی ماست. جبهه مقاومت دوم به رهبری پسر او، آخرین سنگر و آخرین امید ماست که به تعبیری «یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد میکشد». من به عنوان سربازی در این جبهه، گفتمان نرم فرهنگیاش را تقویه کردهام و از آنان حمایت میکنم.
شما برای مسائل متعدد اجتماعی معمولا شعر میسرایید. این روزها برای حال و روز افغانستان شعری گفتهاید؟
«پنجشیر، پشت کوههایت تاجیکستان است/ در بستر شهنامههایت روح ایران است
ای از شهامت لشکری از رستم و کاوه/ در غیرت تهمینهات، صدها سمنگان است
کاخ بلند فارسی را خشت و سنگی تو/ با نام تو پاینده معنای خراسان است
برخیز بار دیگر و نه! باش بر ضحاک/ از قطرههای خون ما با خاک پیمان است
چشم امید کابل و بلخ و هریوایی/ در بامیان سینهات بودای پروان است
ای قندهار زخم و هلمند پُر از فریاد/ امروز وقت آمدن بر روی میدان است
کفتار در خاک شهیدان کی تواند بود/ در لالههای سرکشات، لعل بدخشان است
پنجشیر من، ای زادگاه قهرمان مسعود/ تا نام تو باقیست، یادی از دلیران است
تنها نه در سودای فرزندان هندوکش/ در جسم و جان صخرههایت نیز ایمان است»
حرف آخر!
یاد کودکانم مرا ضعیف کرده است.
چلچراغ ۸۳۰