متعهد میشود که…
ابراهیم قربانپور آدمهایی که خواندن و نوشتن بلد نیستند، به دو دسته کلی تقسیم میشوند؛ آنهایی که معتقدند نوشتهها طلسمی درونی دارند که نمیشود زیرشان زد و به همین خاطر دوست دارند همه چیز را مکتوب در اختیار داشته باشند، و آنهایی که معتقدند هر نوشته یک جور کلاه است که نویسنده دارد از سرشان برمیدارد و به همین خاطر دوست دارند از هر گونه نوشته...
ابراهیم قربانپور
آدمهایی که خواندن و نوشتن بلد نیستند، به دو دسته کلی تقسیم میشوند؛ آنهایی که معتقدند نوشتهها طلسمی درونی دارند که نمیشود زیرشان زد و به همین خاطر دوست دارند همه چیز را مکتوب در اختیار داشته باشند، و آنهایی که معتقدند هر نوشته یک جور کلاه است که نویسنده دارد از سرشان برمیدارد و به همین خاطر دوست دارند از هر گونه نوشته دوری کنند. حاج میرزا جزو دسته اول بود، کلبرات جزو دسته دوم. اگر دست تقدیر باعث نشده بود که شهرداری بخواهد از مرز زمینهایشان کوچه باز کند، ممکن بود هیچوقت به دردسر نیفتند. اما دست تقدیر از این بیمزگیها خوشش میآید.
بعد از مدتها بحث و دعوا، بالاخره با هم توافق کردند برای گرفتن قناسی زمینهایشان، حاجمیرزا از سر کوچه سه متر بدهد و از آخرش یک متر و کلبرات دقیقا برعکس. حالا وقتش بود که این توافق را مکتوب کنند تا سرنوشت یکی از بیشمار کوچههای شهر ما هم معلوم شود. کلبرات که معتقد بود همه شهود و حاضران در مجلس طرف میرزا را گرفتهاند، هیچکدام را قبول نداشت. همینطور که همه داشتند دوباره سر هم داد میزدند، چشم کلبرات روی من که کنار دست پدرم نشسته بودم و داشتم خیار پوست میکندم، ماند. حالا نمیدانم محض سن و سالم بود، یا در قیافهام بلاهت خاصی بود، اما کلبرات یکهویی دستش را بالا گرفت و گفت: «بدید این بچه بنویسه، من قبول دارم.»
بعد از اینکه با جدل فراوان هر دو نفر رضایت دادند متن توافق با خودکار آبی ثبت شود، حاجمیرزا انشا کردن متن را شروع کرد.
«بسم الله الرحمن الرحیم. به موجب این قرارداد میان میرزایحیی نصرآبادی و براتعلی کسمایی مقرر میگردد که…»
که کلبرات گفت: «ننویس بچه. چطور تو میرزایحیی باشی، من براتعلی خالی؟ پسفردا نمیگن اون که اول اسمش میرزا داره، لابد بیشتر حق به جانبشه؟»
-خب چی کار کنیم کلبرات؟
-بچه میرزا رو خط بزن. بنویس یحیی خالی.
میرزا حرفی نداشت. همه صلوات فرستادند و میرزا ادامه انشا را شروع کرد.
«مقرر میگردد که کوچه چهار متری که در نقشه شهرداری مابین ملک دو طرف مجادله ترسیم شده است…»
-وایسا بینم میرزا. کدوم مجادله؟ میخوای پسفردا لابد با همین کاغذ برای کلانتزی شکایت کنی که فلانی من رو زد؟ ها؟ بچه خط بزن بنویس دو طرف خالی.
«ترسیم شده است، از قرار زیر تقسیم و تسهیم شود. از سر خیابان به متراژ 20 متر، از قرار سه متر از زمین یحیی نصرآبادی و 1 متر از زمین براتعلی…»
-ننویس بچه. چطور صاف رفتی سر زمین؟ پسفردا زدی زیر حرفت، دست ما به کجا بنده میرزا؟ اولش یه قولی قسمی چیزی باید بنویسی. بزن اینها رو…
-لا اله الا الله. اینها رو بنویس بچه. قرارداد زیر لازمالاجراست و هر دو طرف متعهد به اجرای آن هستند.
-همین؟ متعهد؟ جریمه بذار میرزا تا خیالمون تخت باشه.
اگر یکی از طرفین به توافق عمل ننماید، معادل مبلغ یک متر زمین مشمول جریمه میشود.
-ننویس تو هم هی. هر چی این میگه، جلدی مینویسی؟ یک متر زمین من یا یک متر زمین تو میرزا؟ زمین من خیلی گرونتره.
-زمین تو گرونتره با اون قناسیش؟
-قناسیش میافته تو کوچه صاف صاف میشه.
پس باید بنویسیم یه متر از زمین کلبرات بعد اینکه قناسیش رفت تو کوچه.
-بنویس بچه.
نه ننویس. اگه بزنی زیر توافق که دیگه قناسی زمین نمیره کلبرات. اون وقت من چقدر تاوون بگیرم؟
خب پس بنویس یه متر از زمین اوس میتی که زمینش صافه. قبوله؟
-قبوله. بنویس.
«اگر یکی از طرفین به توافق عمل ننماید، معادل مبلغ یک متر زمین استاد مهدی نخعی در همان محله مشمول جریمه میشود.»
-ننویس بچه. تو یحیی خالی. من برات خالی. اون وقت اوس میتی، استاد مهدی؟ نمیگن اینها عزت به خودشون نذاشتن؟ بنویس مهدی نخعی خالی بچه.
-یه وقت خیال نکنن مهدی پسر باقر یخی رو میگیم؟ اون زمینش خیلی گرونه. بر خیابون اصلیه.
-ئه راست میگی. بچه بنویس مهدی نخعی، ملقب به اوس میتی.
-خب! حالا این شد حرف حساب. بریم سر سه متر یه متر خودمون کلبرات.
-وایسا بینم میرزا. اونجا کوچه بیفته، یه عالمه میره رو قیمت زمین اوس میتی.
-راس میگی. میخوای از زمین حاجناصر بنا بنویسیم که از کوچه دوره؟ ها؟
-اصلا وایسا بینم میرزا. من و تو کوچه بدیم، اون وقت بره رو قیمت زمین اوس میتی که چی بشه؟ به عقل تو این درسته؟
-نه والله. حرفت حقه کلبرات. ما زمین بدیم، اون پولهاش رو بذاره جیبش؟ اصلا حالا که اینجوری شد، من کوچه نمیدم.
-منم نمیدم. اونم سه متر. میخواستی سر من رو کلاه بذاری؟
-خیر نبینن. منم مثل تو. گول این شهرداریچیها رو خوردم.
بعد هر دوشان خیره شدند به من. میرزا کاغذ را از زیر دستم کشید.
-این دریوریها چیچیه نوشتی بچه؟ کی گفته این اباطیل رو بنویسی؟
-پاره کن میرزا تا کسی ندیده. پاره کن.
و به این ترتیب بود که اولین تجربه من در دبیری بزرگان به تمامی ناکام ماند.
چلچراغ ۸۳۰