داستان چارلی چاپلین و وصف مادر!
در این مطلب داستان زیبا در مورد مادر را می خوانید. این داستان کوتاه عاطفی و احساسی در مورد مهر و محبت ها و فداکاری های مادران عزیز است.
وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم...
و هر شب یک آرزو می کردم...! مثلا آرزو می کردم برایم اسباب بازی بخرد. می گفت: می خرم به شرط اینکه بخوابی ... یا آرزو می کردم برم بزرگترین شهر بازی دنیا...
می گفت: می برمت به شرط اینکه بخوابی...! یک شب پرسیدم: اگه بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟ گفت: میرسی به شرط اینکه بخوابی...! هر شب با خوشحالی...
خوابیدم. انقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند!!!... دیشب مادرمو خواب دیدم! پرسید: هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟
گفتم: شبها نمی خوابم...! گفت: مگر چه آرزویی داری؟؟ گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم... گفت: سعی خودم را می کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی...
تقدیم به تمامی مادران....