تماما مخصوص
ادبیات مهاجرت از زبان عبدالرزاق گورنه، برنده نوبل ادبیات 2021 به عنوان کسی که یکشبه در مرکز توجه رسانههای دنیا قرار گرفته، به شکلی عجیب و غریب، زیادی آرام است. وقتی خبرنگار گاردین از او درباره احساسش میپرسد، جواب میدهد: «احساس خیلی خوبی دارم. از اینکه باید با این همه آدم ملاقات کنم و حرف بزنم، یککمی دستپاچه هستم، ولی خب چه میشود گفت؟...
ادبیات مهاجرت از زبان عبدالرزاق گورنه، برنده نوبل ادبیات ۲۰۲۱
به عنوان کسی که یکشبه در مرکز توجه رسانههای دنیا قرار گرفته، به شکلی عجیب و غریب، زیادی آرام است. وقتی خبرنگار گاردین از او درباره احساسش میپرسد، جواب میدهد: «احساس خیلی خوبی دارم. از اینکه باید با این همه آدم ملاقات کنم و حرف بزنم، یککمی دستپاچه هستم، ولی خب چه میشود گفت؟ احساس فوقالعادهای دارم.» یک روز بعد از اعلام برنده نوبل ادبیات، خبرنگار گاردین به دفتر مدیر برنامههای عبدالرزاق گورنه در لندن میرود و در میان انبوهی کتاب، با نویسنده ۷۳ سالهای گفتوگو میکند که کمتر از سنش نشان میدهد، موهای پرپشت خاکستری دارد، شمرده و سنجیده حرف میزند و حالت صورتش بهندرت تغییر میکند. خبری از ترشح آدرنالین نیست، یا اگر هم هست، در رفتار و ظاهرش نمودی ندارد. حتی به گفته خودش، شب بعد از اعلام اسمش به عنوان برنده نوبل ادبیات هم راحت و خوب خوابیده.
تولد تدریجی یک رویا
تا همین چند روز پیش، عبدالرزاق گورنه فقط نویسنده ۱۰ رمان تحسینشده بود که بعد از بازنشستگی از دانشگاه کنت، در کنتربری انگلستان زندگی میکرد. حالا اما اسمش به عنوان یک سلبریتی بر سر زبانها افتاده؛ البته یک سلبریتی متفاوت. آکادمی نوبل جایزه نوبل ادبیات را به خاطر «نوشتههای رسوخگر و دلسوزانه در زمینه تأثیرات استعمار و سرنوشت پناهجویان در شکاف میان فرهنگها و قارهها» به او اهدا کرده، اما باقی هوادارانش او را به خاطر غزلوارگی نوشتهها و زیرکی خیالانگیز و عاری از مبالغه آثارش ستایش میکنند.
گورنه ابتدا باور نمیکرده که برنده چنین جایزه مهمی باشد. «وقتی از طرف آکادمی نوبل با من تماس گرفتند، فکر میکردم یکی از این تماسهای مرسوم تبلیغاتی باشد. به خاطر همین صبر کردم تا ببینم واقعا خبری هست یا نه. تا اینکه آدم پشت خط با صدایی بسیار مودب و ملایم گفت: شما برنده جایزه نوبل ادبیات شدید! من گفتم: برو بابا! چی میگی؟» بااینحال، گورنه تا وقتی بیانیه آکادمی را در وبسایت رسمی آکادمی نوبل نخوانده بود، باور نمیکرد چنین چیزی صحت داشته باشد.
انتخاب گورنه به عنوان برنده این جایزه، یک اتفاق برجسته است. در تاریخ ۱۲۰ساله جایزه نوبل، او چهارمین فرد سیاهپوستی است که برنده این جایزه میشود. الکساندرا پرینگل، ویراستاری که سالهاست کارهای گورنه را ویرایش میکند، درباره او میگوید: «گورنه یکی از بزرگترین نویسندههای آفریقایی حال حاضر است، اما هیچکس تا پیش از این به او توجه نکرده بود و این من را بهشدت آزار میداد.» تا پیش از این، گورنه فقط یک بار در سال ۱۹۹۴ در فهرست نامزدهای نیمهنهایی جایزه بوکر قرار گرفته بود و داوران جایزههای بزرگ ادبی توجه چندانی به او نشان نمیدادند، ولی خودش معتقد است که نادیده گرفته نشده و خوانندگان آثارش به قدر کافی از او قدردانی کردهاند.
روزگار سپریشده نویسنده سالخورده
گورنه در زنگبار تانزانیا به دنیا آمده و در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ساکن این منطقه بوده است. از سال ۱۸۹۰ این جزیره تحتالحمایه بریتانیا قرار گرفت. تا قبل از آن، برای چندین قرن این منطقه به عنوان قطب تجارت، بهخصوص با جهان عرب و به عنوان یک سرزمین چندنژادی و چندملیتی شناخته میشد. در سال ۱۹۶۳ زنگبار اعلام استقلال کرد و بعد از سرنگونی سلطان جمشید، حاکم این منطقه در سال بعد، انقلابی در منطقه شکل گرفت که به کشتار هزاران نفر و زندانی شدن و تبعید صدها نفر دیگر انجامید. در میانه این آشوب بود که گورنه به همراه برادرش به بریتانیا فرار کرد. گورنه در طول عمر حرفهایاش تلاش کرده این تاریخ را روایت کند. او برخلاف فردی مرکوری، دیگر چهره مشهور سرزمین زنگبار، در خانوادهای مسلمان بزرگ شده است.
اغلب رمانهای گورنه به موضوع ترک کردن، مهاجرت و تبعید میپردازد. در کتاب «سکوت ستودنی» راوی داستان شخصیتی است که هرچند برای خودش در انگلستان خانه و خانواده و زندگی دست و پا کرده، اما نه خودش را انگلیسی میداند و نه دیگر زنگباری. آیا گذشته گورنه و جداییاش از سرزمین مادری همچنان زندگیاش را تسخیر کرده؟ خودش در اینباره میگوید: «کلمه تسخیر شاید این وضعیت را زیادی ملودرام جلوه بدهد، اما سوژه مهاجرت برایم جذاب است. مهاجرت مهمترین قصه زمانه ماست؛ اینکه آدمها مجبور میشوند زندگیشان را جایی دور از سرزمین مادریشان بازسازی کنند. این مسئله ابعاد مختلفی دارد. چه چیزهایی از گذشته به یاد میآورند؟ چطور با آنچه به یاد میآورند، خودشان را وفق میدهند؟ چطور با چیزهای تازهای که پیدا میکنند، کنار میآیند؟ چطور در سرزمین جدید پذیرفته میشوند؟»
خود گورنه از روزهای اول مهاجرتش به بریتانیا در اواخر دهه ۶۰ تجربه خوبی ندارد. «زمانی که به انگلیس آمدم، خیلی جوان بودم و در آن دوران مردم هیچ مشکلی با این مسئله نداشتند که توی روی خودت حرفهایی بزنند که در این دوره و زمانه توهینآمیز تلقی میشود. این رفتار خیلی رواج داشت. حتی نمیتوانستی بدون مواجهه با یک مسئله آزاردهنده، سوار اتوبوس شوی.»
گورنه معتقد است نژادپرستی به مرور زمان کمرنگ شده، اما چیزی که چندان تغییر نکرده، نگاه و واکنش ما به پدیده مهاجرت است و گمراهکننده و واهی است اگر وانمود کنیم در این زمینه پیشرفتی حاصل شده است. او با انتقاد از سیاستهای بنیادی دولتها برای پس زدن مهاجران میگوید: «اوضاع ظاهرا عوض شده، ولی قوانین جدیدی درباره بازداشت پناهجوها و مهاجران روی کار آمده که آنقدر پست و بدخواهانه است که از نظر من تقریبا مجرمانه محسوب میشود. دولتها هم از اجرای این قوانین دفاع و حمایت میکنند. از این نظر میشود گفت پیشرفت چندانی در زمینه رفتار با مهاجران حاصل نشده. جالب اینجاست که اغلب کسانی از این قوانین حمایت میکنند که یا خودشان مهاجر هستند، یا والدینشان مهاجر بودهاند.»
بار دیگر شهری که دوست میداشتم
بعد از مهاجرت گورنه به بریتانیا، ۱۷ سال طول کشیده تا او دوباره به زنگبار قدم بگذارد. در این مدت اسم خودش را به عنوان یک نویسنده جا انداخته. گورنه میگوید: «نوشتن برای من یک فعالیت تماموقت نبود و فقط گهگاهی به سراغ آن میرفتم. این چیزی نبود که مدام به آن فکر کنم و مثلا دلم بخواهد نویسنده شوم. بااینحال، شرایط برای نوشتن مساعد بود و نویسنده شدنم حاصل موقعیتی بود که در آن قرار داشتم؛ فقر، دلتنگی برای وطن و فاقد مهارت و تحصیلات بودن. به اقتضای این شرایط فلاکتبار، شروع به نوشتن کردم. اینطور نبود که تصمیم بگیرم یک رمان بنویسم. ولی این عادت کمکم رشد کرد و شکل گرفت و بعد تبدیل به نویسندگی شد، چون خودم مجبور بودم فکر کنم و بسازم و در محیط جدید شکل بگیرم.»
گورنه حسوحال اولین سفرش به زنگبار بعد از مهاجرت را اینطور توصیف میکند: «ترسناک بود. ۱۷ سال زمان زیادی است. من هم مثل بسیاری از مهاجران و کسانی که خانهشان را ترک کردهاند، به نوعی احساس گناه میکردم. شاید هم خجالت. مطمئن نیستی کار درستی کردهای یا نه. مطمئن نیستی بقیه درباره تو چه فکری میکنند. ممکن است فکر کنند عوض شدهای و دیگر یکی از آنها نیستی. ولی واقعیت این است که هیچکدام از این اتفاقها نمیافتد. از هواپیما پیاده میشوی و همه از دیدنت خوشحال میشوند.»
از دیار زنگبار
تمام ساکنان زنگبار بریتانیا را خوب میشناسند، ولی بسیاری از بریتانیاییها وقتی محل تولد برنده نوبل ادبیات را بشنوند، میپرسند: «زنگبار دیگر کجاست؟» این مسئله از طرفی قابل درک است، چون زنگبار کوچک است و ۱.۵ میلیون نفر بیشتر جمعیت ندارد، ولی به اعتقاد گورنه، مردم بریتانیا دانش کمی درباره تاثیری که با سیاستهایشان بر گوشه و کنار دنیا گذاشتهاند، دارند: «مردم اینجا فقط جاهایی را میشناسند که دلشان میخواهد بشناسند، مثلا هند. یکجور رابطه عاشقانه با فرهنگ هند دارند، ولی علاقهای ندارند چیزی درباره مکانهای دیگری بدانند که مثل هند تاریخ فریبندهای ندارند. اما این لزوما تقصیر خودشان نیست؛ درباره این جور مسائل چیزی به آنها گفته نشده. از یک سو فضای آکادمیک را داریم که عمیقا درباره ابعاد مختلف این شکل از اثرگذاری بر دنیا و پیامدهای خشونتآمیز و مخرب آن تحقیق میکند و از سوی دیگر، گفتمان متداول که در انتخاب آنچه به یاد میسپارد، گزینشی عمل میکند. اما آیا این شکل از داستانگویی میتواند این شکاف را پر کند؟ به اعتقاد من، ادبیات داستانی میان این دو پل میزند؛ پلی میان دانش ممتاز آکادمیک و دریافت عمومی. میتوانید در قالب داستان درباره این مسائل بخوانید. امیدوارم واکنشی که بعد از خواندن این داستانها اتفاق میافتد، این باشد که بگویند: نمیدانستم. باید بروم و دربارهاش بخوانم.»
گورنه در ادامه میگوید: «اما این تنها کارکرد ادبیات داستانی نیست. این تجربه باید لذتبخش و خوشایند هم باشد. باید تا بیشترین حد ممکن هوشمندانه، جذاب و زیبا باشد. بخشی از کارکرد ادبیات داستانی، درگیر کردن مخاطب است، اما درگیر کردن با هدف اینکه بگوید: شاید جالب باشد درباره این موضوع بیشتر بدانم. کارکرد این نوع ادبیات درک خودمان هم هست، درک بشر و نحوه کنار آمدنش با شرایط مختلف. زمینه داستان شاید مختص مکانی خاص باشد، اما تجربه آن جهانی است.»
گورنه در انتهای گفتوگو به خبرنگار گاردین میگوید اصلا نمیداند میخواهد با جایزه ۸۴۰ هزار یورویی خود چه کار کند. هر دویشان بر سر این موضوع توافق دارند که چه خوب است آدم چنین مشکلی داشته باشد! خبرنگار از او میپرسد: «چه احساسی دارید از اینکه مشهورترین آدم زنگباری بعد از فردی مرکوری هستید؟» گورنه جواب میدهد: «فردی مرکوری اینجا مشهور است، ولی در زنگبار چندان نه؛ مگر برای کسانی که دوست دارند توریستها را جذب کنند. توی زنگبار یک کافه فوقالعاده به اسم مرکوری هست که مال یکی از اقوام من است. ولی فکر کنم اگر از هر کس در خیابان سوال کنی فردی مرکوری کیست، احتمالا نمیداند. احتمالا من را هم نخواهند شناخت.» شاید زمانی اوضاع به این شکل بوده، اما به عنوان اولین سیاهپوست آفریقایی که بعد از بیش از سه دهه جایزه نوبل برده، زنگبار و کل دنیا حالا آماده است که توجه بیشتری به او نشان بدهد.
چلچراغ836