در پیشینه حرفه آقازادگی
از کتاب سیاستنامه، خواجه نظامالملک طوسیقرن پنجم هجری قمری مهرو ملالی اینکه در منظومه زبان فارسی، ادبیات مطبوعاتی ما چه نسبتی با ادبیات کهن دارد چیزی نیست که به این راحتی بشود دربارهاش نظر داد. اما قدر مسلم اینکه جای خالی ادبیات کهن آنقدر توی ذوق میزند که هوشنگ ابتهاج، سایه عزیز ادبیات ایران، در دیدار کوتاهی که با چند تن از تحریریه...
از کتاب سیاستنامه، خواجه نظامالملک طوسی
قرن پنجم هجری قمری
مهرو ملالی
اینکه در منظومه زبان فارسی، ادبیات مطبوعاتی ما چه نسبتی با ادبیات کهن دارد چیزی نیست که به این راحتی بشود دربارهاش نظر داد. اما قدر مسلم اینکه جای خالی ادبیات کهن آنقدر توی ذوق میزند که هوشنگ ابتهاج، سایه عزیز ادبیات ایران، در دیدار کوتاهی که با چند تن از تحریریه چلچراغ داشت سفارش کرد چنین صفحهای به مجله اضافه شود. این صفحه را به سفارش سایه ایجاد کردیم تا فراموش نکنیم که ادبیات کهن چه سهمی در امروز ما دارد.
گویند بازرگانی به مظالم آمد به درگاه سلطان محمود و از پسرش مسعود تظلم کرد و بنالید و گفت: «مردی بازرگانم و چندگاه است تا اینجا ماندهام و میخواهم که به شهر خویش روم. نمیتوانم رفت که امیرمسعود به شصت هزار دینار از من کالا و قماشات خریده است و بها نمیگذارد. خواهم که امیرمسعود را با من به قاضی فرستی.» سلطان محمود از سخن آن بازرگان دلتنگ گشت و پیغامی درشت به مسعود فرستاد و فرمود که: «هم در حال خواهم که حق وی به وی رساند و اگر نه، برخیزند و با او به مجلس حکم حاضر شود تا آنچه از مقتضای شریعت واجب آید برانند.» بازرگان به سرای قاضی رفت و رسول به نزدیک مسعود آمد و پیغام بگزارد. مسعود درمانده خازن را گفت: بنگر تا اندر خزینهدار در رفت و بنگریست و آمد و گفت: «بیست هزار دینار بیش ندارم.» گفت: «بردارید و به نزدیک بازرگان برید و تمامت مال را سه روز زمان خواهید.» و رسول سلطان را گفت: «سلطان را بگوی که بیست هزار دینار اندر این حال بدادم و تمامت حق وی تا سه روز دیگر برسانم. من قبا بستهام و موزه پوشیده و بر پای ایستاده تا سلطان چه فرماید.» رسول برفت و باز آمد، گفت: «سلطان میفرماید که به مجلس قضا رو و یا مال بازرگان بگزار و به حقیقت بدان که روی من نتوانی دید تا زر بازرگان به تمام و کمال بندهی.» مسعود بیش سخن نیارست افزود و به هر جانب کس فرستاد و از هر کسی قرض خواست. چون نماز دیگر شد، شصت هزار دینار به بازرگان رسیده بود. و چون این خبر به اطراف عالم برسید، بازرگانان از در چین و خطا و مصر و عدن روی به غزنین نهادند و هرچه در جهان ظرایف بود، به غزنین آوردند.
چلچراغ ۸۴۱