آقای سرگیجه را چه کسی نوشته؟
درباره پل استر؛ مردی که رمانهای پرفروش مینویسد و منتقدها دوستش دارند سجاد صاحبان زند پل آستر که وقتی در برنامههای تلویزیونی حاضر میشود، عکاسها و خبرنگارها همه جا دنبالش هستند، روزگاری آنقدر خجالتی بود که نمیتوانست با کسی حرف بزند. او آنقدر خجالتی بود که هیچوقت نمیتوانست در کلاسهای دانشگاه، سوالاتش را از استادانش بپرسد. در...
درباره پل استر؛ مردی که رمانهای پرفروش مینویسد و منتقدها دوستش دارند
سجاد صاحبان زند
پل آستر که وقتی در برنامههای تلویزیونی حاضر میشود، عکاسها و خبرنگارها همه جا دنبالش هستند، روزگاری آنقدر خجالتی بود که نمیتوانست با کسی حرف بزند. او آنقدر خجالتی بود که هیچوقت نمیتوانست در کلاسهای دانشگاه، سوالاتش را از استادانش بپرسد. در جواب استادهایش بیشتر اوقات ساکت بود و اگر جوابی هم میداد، بیشتر اوقات با لکنت و دستپاچگی بود. وقتی به درجه خجالتی بودن پل آستر جوان بیشتر پی میبریم که او نمیتوانست هنگام دیدار با دیگران، با آنها دست بدهد. دستش آنقدر از خجالت عرق میکرد که این کار را برایش غیرقابل تصور میساخت.
این انزوا آستر را به سمت نوشتن پیش برد. گرچه دیگران چندان با او سر دشمنی نداشتند و خیلی از نزدیکانش، جوان کمرو را دوست داشتند. اما به دلیل «ناتوانی روحی و روانی» خودش، در خانه نشست و نوشت. در ابتدا بیشتر شعر میگفت. درست مثل خیلی از نویسندهها. بعد هم کمکم مقاله و یادداشت وارد کار شد. اما خجالتی بودن خیلی کار دست نویسنده میداد. مشکل بعدی او بیپولی بود. میگوید که به دلیل بیپولی بوده که رمان پلیسی هم نوشته است. آن هم به اسم مستعار. «تشبیه آثار من به ژانر پلیسی اصلا درست نیست. وقتی با رمان پلیسی آشنا شدم، هنوز خیلی جوان بودم. چهار سال تمام رمان پلیسی خواندم. آن روزها از اشیل همت و ریموند چندلر خیلی خوشم میآمد. بعدش علاقهام را از دست دادم. اما آنچه باعث شد رمان پلیسی بنویسم، فقط برای درآوردن یک لقمه نان بود. آن وقتها آنقدر در تنگنا بودم که حاضر بودم هر کاری بکنم.»
غیر از اینها، پل آستر ترجمه هم کرده است. او به دلیل چند سالی که در پاریس زندگی کرده، توانسته زبان فرانسوی را بهخوبی یاد بگیرد. ماجرای رفتنش به پاریس هم آنچنان ساده و سرراست نیست. پل بعد از تمام کردن دوران دبیرستانش، یک سفر اروپایی داشت. او در این سفر به ایتالیا، فرانسه، اسپانیا و ایرلند رفت. اینکه یک جوان دبیرستانی چطور با جیب بیپول به سفر جهانی میرود، جای سوال دارد. اما این سفر به دلیل علاقهای بود که آستر به نویسندگان اروپایی داشت. «دلم میخواست به خانههای نویسندگان بزرگ بروم. همه یک طرف و خانه جیمز جویس یک طرف. تمام اروپا را چرخیدم تا به دوبلین بروم. اما زمانی که به آنجا رسیدم، اصلا به خیابان نرفتم. بیشترش در خانه بودم.» اما او هیچوقت مثل جویس ننوشت.
وقتی نویسنده «شهر شیشهای» به کشورش برگشت، ترجمه کرد و مقاله نوشت و با اسم مستعار رمان پلیسی چاپ کرد. «من دیگر علاقهای به ترجمه ندارم. این مربوط به دوران جوانیام بود. با این کار فقط میخواستم ادبیات را کشف و جذب کنم. میخواستم به درون واژههای آنها نفوذ کنم. مقاله هم مینوشتم. اما حالا نمینویسم. نوشتن مقاله برایم نوعی تمرین بود. باید از دیگران مینوشتم تا خودم را کشف کنم.» او تعدادی از مقالههایش را در کتاب «هنر عطش» چاپ کرده است. این مقالهها در مورد سارتر، ژوبر، ملارمه، پاسکال، شکسپیر و کافکاست.
پل آستر فقط یکی دو سال در دانشگاه کلمبیا دوام آورد. او بهشدت حس سرخوردگی و یأس داشت. بهشدت حس پوچی میکرد. چند باری هم میخواست خودکشی کند، اما ما و جهان ادبیات شانس آوردیم که نویسنده دوستداشتنیمان جرئت خودکشی پیدا نکرد و میان ما ماند. سرگشتی و یأس، پل جوان را دوباره به پاریس برگرداند. او چند سالی در پاریس ماند تا در خلوت خودش، دوباره به خودش و جهان فکر کند. زبان فرانسوی یاد بگیرد و با ادبیات فرانسه بیشتر آشنا شود. کمی که گذشت، نویسنده خجالتی سر عقل آمد و به دانشگاه کلمبیا برگشت، درسش را ادامه داد و کمی بعد ازدواج کرد. شاید همینهاست که او را به جوانی افراد مختلف علاقهمند کرده باشد. «وقتی که زندگینامه افراد مشهور را میخوانم، قسمت جوانی زندگیشان برایم خیلی مهم است. این قسمتها را با علاقه بیشتری میخوانم. میخواهم بدانم که افراد مشهور با چه کارهایی به اینجا رسیدهاند. این خیلی مهم است.»
به موفقیت رسیدن پل استر هم چندان آسان نبوده است. برای مثال، او رمان «شهر شیشهای» را به 17 ناشر نشان داد تا یکی از آنها چاپ کتابش را پذیرفت. این در حالی برای نویسنده اتفاق افتاد که او مقالهنویس تقریبا مشهور و مترجمی بود که نامش را در مطبوعات آمریکا زیاد دیده بودند. شاید خیلی از ناشرها ماجرای نوشتن رمانهای پلیسی با اسم مستعار را هم میدانستند. با این همه، پل آستر برای چاپ کتابهای اولش خیلی راحت نبود. او این مسائل را در کتابهایش هم آورد. در کتاب «خلق تنهایی» شخصیت اول نویسندهای است که کارش را به 16 ناشر نشان داده و آنها کارش را رد کردهاند. در «شهر شیشهای » قهرمان اول رمان مردی است که به اسم مستعار رمان مینویسد و… «وقتی مینویسم، مسیر کل زندگی خودم من را به سمت خودش میکشد. با این همه زندگینامه نمینویسم. زندگینامههای تخیلی را بیشتر ترجیح میدهم.» آستر از خودش مینویسد. چون خودش را بهتر از بقیه میشناسد. «یک روز میخواستم از پدرم بنویسم، دیدم برایم خیلی سخت است. آن چیزهایی را در مورد او نوشتم که بیشتر دوست داشتم.»
پل آستر که در ۱۹۴۷ متولد شده، اکنون با همسر و خانوادهاش در محله بروکلین زندگی میکند. در محله بروکلین همه جور آدمی پیدا میشود؛ از روسها گرفته تا یهودیها، ایتالیاییها، عربها و… او هنوز هم از نوشتن میترسد و از این کار عذاب میکشد. چون وقتی مینویسد، آنقدر ایده به ذهنش میرسد که همیشه در حال منحرف شدن از مطلب اصلی است. انگار که یک دندانپزشک در حال کشیدن دندانش است. «آخرین کشورها»، «مون پالاس»، «آقای سرگیجه»، «موسیقیشناس»، «شب پیشگویی»، «اختراع تنهایی»، «دست به دهان» و مجموعه شعر «ناپدیدی» ازجمله نوشتههای پلی استر هستند. بیشتر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. او خوششانس است، چراکه کمتر از یک نویسنده زنده این همه کتاب ترجمه شده است.
چلچراغ۸۴۶