خانهی امن
درباره نویسندگانی که با ذوق برای خودشان کتابفروشی به راه انداختهاند کیارش وفایی دلمشغولی دانستن و کشف و شهود از جمله مواردی است که آدم را به سمت تازگی و پرهیز از زنگار میبرد. راهی که در آن همه چیز را هم میبینی و هم میشنوی تا دلیل آنکه گفته شده «ز گهواره تا گور دانش بجوی» چه دنیای برای خودش دارد مشخص شود. بیشک نویسندگان حوزه ادبیات از...
درباره نویسندگانی که با ذوق برای خودشان کتابفروشی به راه انداختهاند
کیارش وفایی
دلمشغولی دانستن و کشف و شهود از جمله مواردی است که آدم را به سمت تازگی و پرهیز از زنگار میبرد. راهی که در آن همه چیز را هم میبینی و هم میشنوی تا دلیل آنکه گفته شده «ز گهواره تا گور دانش بجوی» چه دنیای برای خودش دارد مشخص شود. بیشک نویسندگان حوزه ادبیات از آن دسته کسانی هستند که مفهوم این گفته را تا مغز و استخوان خود درک کرده و حتی برایش از جیب و دارایی خودشان میگذرند تا جماعتی را به فیض دانستن و آگاهی برسانند. در این میان عدهای هم از این نویسندگان با میلی درونی به سمت حرکتی فرهنگی که فراگیریاش رنگ و لعاب چشمگیری دارد به نام «کتابفروشی» رفتهاند تا از این راه بتوانند با کتابخوانهای حرفهای و تازهکار برای رد و بدل کردن اطلاعات روبرو شوند. البته که باید این حرکت فرهنگی که سویهای اجتماعی هم دارد را باید به فال نیک گرفت که اگر گرانیها و ماجراهای جاری بگذارد در آینده دست به قلمان بیشتری امید تازهای را پیش آورند. به بهانه این کنش فرهنگی با سه نویسنده که کتابفروشی خودشان را مدیریت میکنند یعنی «ضحی کاظمی»، «فرشته احمدی» و «حسن محمودی» به صحبت نشستهایم.
پاتوق دلدادگان ادبیات ژانری
ضحیکاظمی از آن دسته نویسندگانی ست که تلاش میکند مسائل را همانطور که در اطرافش میگذرد از نظر بگذارند و با روشی مختص به خود آنها را دستهبندی کند. به همین خاطر او معتقد است باید بدانیم که انسانها یک بار به دنیا میآیند و تنها یک زندگی پیش روی خود دارند. لذا طبیعی است بخواهیم به تجربهی زندگی خودمان قناعت کنیم، زیرا فقط یک زندگی را زیست کردیم. اما مطالعه و به خصوص داستان خواندن، به ما این امکان را میدهد که زندگیهای دیگر را از طریق شخصیتهای داستان، هم تجربه کنیم که این عمل باعث میشود درک ما از خودمان و جهانهستی عمیقتر و البته وسیعتر شود. بنابراین نویسنده، نه تنها به خواندن و تجربهی زیستیِ بهدستآمده از کتابها علاقهمند است، بلکه با نوشتن این تجربه گستردهتر میکند. در شرایط امروز که شهروندان ما گرفتاریهای زیادی دارند، ممکن است از این مسأله و تأثیر عمیقی که در زندگیشان گذاشته، غافل شوند و در این بزنگاه است که ناشر و نویسنده برای یادآوری این نیاز معنوی که باعث رشد و شکوفایی افراد جامعه میشود، نیاز به فرهنگسازی را مهم بدانند. حال باتوجه به این موضوع لازم است محصولات داستانی با مخاطب امروز و نیازهای روانی آنها سازگار باشد تا خواننده از خواندن کتاب لذت برده و در کنار درک و تحلیل ناخودآگاه مضامین داستان، مطالعه برایش امری سرگرمکننده نیز باشد.
همانطور که اشاره داشتم، سرگرمی و لذتِ خواندن بخش مهمی از مطالعه است. در سابقهی ادبیات داستانی ما، آنجایی که داستان عمیق شده و به مضامین مهم پرداخته، جنبهی سرگرمی کمرنگ و اغلب داستانها، قصههای جذاب ندارند و نمیتوانند مخاطب گستردهای را جذب کنند. البته باید اشاره کنم در ادبیات «گمانهزن»، با اینکه از نظر کمی، تولید محدودی داریم، به نظر میرسد هر دو جنبهی عمق محتوا و سرگرمی، مدنظر قرار میگیرد تا به تعادل نسبی منجر شود. در کشورهای کتابخوان هم ادبیات ژانری بیشترین مخاطب را دارند. شاید به مرور زمان و با بیشتر شدن تولیدات داستان ژانری، بتوانیم به طیف گستردهتری از مخاطب نزدیک شویم.
با این دانسته او به دلیل علاقه نویسندگان اشاره میکند: نویسنده عاشق کتاب است و فضاهایی مثل کتابخانه و کتابفروشی، بهترین جایی ست که در آن احساس ذوق، هیجان و آرامش دارد. وقتی نویسندهای بخواهد کسب و کاری راه بیاندازد، خیلی طبیعی است که سراغ حوزه آشنایی مثل انتشارات یا کتابفروشی برود. البته کسی که تمام عمرش خوانده، نوشته و مهمترین داراییاش کتاب است ارزش و اهمیت کتابفروشی را درک میکند و دوست دارد تعداد کتابفروشیهای شهرش به مراتب بیشتر از قبل شود.
«ضحیکاظمی» به دلیل آنکه خودش مینویسد و علاقه زیادی هم به کتاب دارد ضرورت تاسیس کتابفروشی «راما» این نکته را اضافه میکند که من نیز مثل سایر نویسندهها عاشق کتابم و مکان امن من کتابفروشی است. وقتی امکان شروع کسب و کار برایم مهیا شد، طبیعی است اولین چیزی که به ذهنم آمد، راه انداختن یک کتابفروشی بود. از طرف دیگر من به دلیل اینکه در ژانرهای «گمانهزن» مینویسم و چنین ژانری در ادبیات ایران درست شناخته نشده است. بعنوان یک نویسنده این ژانر و مخطاب بودن کتابهاش احساس کردم لازم است کتابفروشی تخصصی در این زمینه داشته باشیم تا مخاطب ادبیات «گمانهزن» بتواند در مکانی متمرکز به تمام کتابهای مدنظرش دسترسی داشته و در کنار آن کتابفروشها بتوانند مخاطب را درست و هدفمند راهنمایی کنند. لذا این موضوع باعث شد که کتاب «راما» به کتابفروشی تخصصی ادبیات «گمانهزن» تبدیل شد. کتابهای ما در «راما» بر اساس ژانر طبقهبندی میشوند، مثلا قفسه علمیتخیلی، فانتزی و وحشت از هم جدا هستند و همیشه سعی داریم تمام عنوانهای موجود در بازار که در حوزه ادبیات ژانری منتشر میشوند را موجود داشته باشیم. از آنجایی که خودم مینویسم، برایم مهم است که ادبیات تألیفی ژانری را معرفی و البته حمایت کنیم. بنابراین رونماییها و مراسم مخصوصی برگزار میکنیم تا بتوانیم برای تبلیغ ادبیات تألیفی قدمی هم برداشته باشیم. همچنین در کنار کتاب، وسایل و اشیا خاص ژانری محدودتر از کتاب هم داریم که شاید بخش جذاب «راما» است. زیرا به این شکل دوست داریم این کتابفروشی، خانهای برای نویسندگان، مترجمان و علاقهمندان داستانهای «گمانهزن» باشد.
او حرفهایش را این طور ادامه میدهد که در کتاب «راما» روی شبکههای اجتماعی سرمایهگذاری جدی کردهایم. تولید محتوای اینستاگرام و تلگرام راما با هم متفاوت است. اگر صفحه اینستاگرام راما را ببینید، متوجه میشوید بیشتر با یک مجلهی فرهنگی دربارهی ادبیات، سریال، بازی، سینما و… در حوزهی «گمانهزن» روبرو هستید تا صفحهی فروش کتاب. سایت کتابفروشی راما، اولین سایتی است که تمام عناوین ژانری در آن گردآوری شده و به نوعی بانک اطلاعات مفصلی دارد برای کسانی که به دنبال کتابهای گمانهزن هستند. همچنین در شبکههای اجتماعی درباره تاریخهای مهم داستانهای ژانری مانور میدهیم، مثلا در روز «هریپاتر» یا «شرلوک هولمز» سعی بر تولید محتوای خاص داریم که متنوع و جذاب ارائه شوند و فعالیتهای جذابی را طراحی میکنیم تا مخاطب راما ارتباط مستقیم و مؤثری با ما برقرار کند. برای مثال، هر سال مسابقه داستاننویسی ژانری برای نوقلمان و برای تاریخهای خاص مثل روز علمیتخیلی، برنامه زنده اینترنتی برگزار میکنیم.
البته این را هم بگویم ما کتاب «راما» را در اوج همهگیری کرونا تأسیس کردیم و در زمان اکنون بعد از یک سال و نیم، به آرامی موفق شدهایم مخاطب خودمان را به اندازهای پیدا کنیم. استقبال مخاطب از ابتدا خیلی خوب بود، اما شرایط اقتصادی و کرونا باعث شد که خیلی کند پیش برویم. همچنین یادآوری کنم که هنوز هم از نظر اقتصادی، راما در شرایط خوبی قرار ندارد، اما امیدواریم بعد از واکسیناسیون سراسری، فروکش کردن کرونا، بازگشایی مدارس و دانشگاهها شرایط این کتابفروشی هم بهتر شود. به هرحال هر کاری ریسک خودش را دارد. ما به شرایط ویژه کشور در دوران کرونا آگاه بودیم و بر این اساس سعی کردیم پلتفرمهای فروش آنلاین مثل اینستاگرام و سایت را زودتر فعال کنیم که در صورت قرنطینه سراسری بتوانیم به فعالیتمان ادامه دهیم. هرچند که تعطیلی ایام کرونا بسیار به ما ضربه زد و حتی رشد فروش آنلاین را هم پایین آورد.
کاظمی که نویسندهای فرمگرا و تجربهگرا است درباره نوع حمایتش از نویسندگان ادبیات گمانهزن اضافه کرد: همیشه پیشنهادهای خلاقانه و جذاب از سوی نویسندگان و مخاطبان راما دریافت کردهایم. از جمله برگزاری شبهای وحشت که پیشنهاد یکی از دوستان نویسنده بود. همچنین بسیاری از برنامههای زنده اینترنتی با پیشنهاد دوستان نویسنده و مترجم برگزار میشود. لذا ما در ابتدا پیشنهادات را بررسی میکنیم و با توجه به امکانات و شرایط، تا جاییکه بتوانیم نظرات خوب را اجرایی خواهیم کرد. حتی در مورد رونمایی کتاب تلاش کردیم رونمایی حضوری و جشن امضا برگزار کنیم تا بتوانیم از این طریق نویسندگان این حوزه را حمایت کرده و بین آنها و مخاطبشان پل ارتباطی بزنیم تا تأثیری در روند معرفی و فروش آثار تألیفی ژانری بگذاریم. اما به جهت شیوع بیماری کرونا و اینکه فضای کتابفروشی هم کوچک و هم بسته است، تا همین چند وقت پیش، امکان برگزاری مراسم حضوری نداشتیم و برای جبران این مسأله، برگزاری رونمایی اینترنتی را انجام دادیم که از نکات مثبتش این بود که مخاطبان غیر تهرانی هم میتوانند مراسم رونمایی اینترنتی را به شکل زنده ببینند. بنابراین این روش سبب شده که از تمام مخاطبان در سرتاسر ایران سفارش دریافت کنیم و در روز رونمایی، بعد از گپوگفت دربارهی کتاب، نویسنده کتابهای خود را امضا و برای مخاطبان با پست ارسال کنیم و البته نکته مهم اینکه معمولا برای هر رونمایی ده درصد تخفیف هم برای مخاطبان در نظر میگیریم.
درباره تاثیر پیش آمدن روند سیستماتیک در پرورش نویسندگان نو و ترغیب مخاطبان به کتابخوانی گفت: ده سال پیش اگر کسی کتاب علمیتخیلی مینوشت، ساز و کار مشخصی برای انتشار کتاب وجود نداشت. در این سالها افراد زیادی تلاش کردند تا ساز و کار آن شکل بگیرد. بنابراین ناشرهایی که به صورت تخصصی کتاب ژانری منتشر میکنند، به مرور زمان به انتشار آثار تألیفی علاقه نشان دادند. قطعا نویسندهای که در این زمان شروع به نوشتن اثر علمیتخیلی یا فانتزی و غیره میکند، با خیال راحتتر دست به قلم میبرد و نگرانیهای کمتری در خصوص پیدا کردن ناشر، انتشار اثر و دیده شدن آن دارد. لذا این امر باعث میشود نویسندگان بیشتری ترغیب شوند تا در ژانرهای «گمانهزن» بنویسند.
در آخر، مدیریت کتابفروشی «راما» اضافه کرد: برای آنکه ادبیات داستانی بتواند تأثیرگذارتر شود و مخاطبان بیشتری را جذب کند، لازم است تحولاتی در سینما و سریالسازی هم رخ بدهد. در کشورهای توسعه یافته، کتاب، مرجع ساخت بازی، اقتباس کمیک، ساخت فیلمها و سریالهای مطرح است، نکتهای که در ایران وجود ندارد. همچنین درآمد نویسنده در خارج کشور، از اقتباس کتاب و حتی بسیار بیشتر از فروش کتاب است. امیدوارم در سالهای آینده شاهد آشتی سینما با ادبیات داستانی باشیم تا سینمای ما بتواند با فیلمهای خود اقتباسهای جذاب و پرفروشی از آثار ادبیات ژانری ما تولید کند.
لطفا برای جلوگیری از ویروس سطحینگری، ماسک بزنید
فرشته احمدی به دلیل آنکه رشته دانشگاهیاش که معماری بوده بسیار به فضاسازی، ایدهپردازی و ساختار اهمیت میدهد. تقاوت نسل کتابخوان دیروز و امروز از نگاه او این طور معنی میشود که همیشه برای ما، کتاب خریدن جزو اولویتهای خانوادهها به شکل عمومی نبوده، البته در مورد قشر خاصی که شغلشان به این موضوع مربوط و یا در حوزه فرهنگ فعالیت دارند میتواند این نگاه متفاوت باشد که این موضوع نیز اما و اگرهای خودش را دارد. به عقیده من گرانی کتاب هرگز با گران شدن بسیاری از کالاهای مصرفی مثل پوشاک و خوراک برابر نیست. تعطیل شدن کتابفروشیها، با توجه به تجربه خودم که در کنار نوشتن، سه سال است مدیریت کتابفروشی «چهلکلاغ» را برعهده دارم خود گویای این مسئله است. تصور میکنم کتابخوان دیروز انتظار آن را نداشت کتابی که به دست میگیرد بسیار راحت و آسانخوان باشد و شادی را در ازای کتابی که به دستش میگیرد به راحتی تجربه کند. بلکه توقعش آن بود که با متنی یا قصهای جدی مواجه شود و برایش مهم بود که مغز آن نوشته نکته مهم و با ارزشی داشته باشد. حال در این زمان معتقدم آدمها بیحوصله شده و ترجیحشان آن است که کتابها از نظر حجمی و مفهومی سبکتر باشند. در واقع مخاطب امروز بیشتر تمایل دارد همراه موج باشد تا اینکه خودش یا طرز تفکرش، نویسنده موردعلاقهای را پیدا کند. شاید باید بدانیم که چرا کتابهای جدیتر کمتر منتشر میشوند؟ چرا نویسندگان با دغدغه کمتر در ادبیات امروز حضور دارند؟ و چرا ناشرها کمتر به آنها روی خوش نشان میدهند؟
مسئله اقتصادی، مُدهای زمانه و موجهایی که توسط آدمهای تاثیرگذار از حیث تعداد مخاطب در جامعه ایجاد میشود برخلاف آدمهای گذشته، آدمهایی نیستند که واجد فکر، اندیشه و ایدهای باشند. بلکه افراد تاثیرگذار جامعه امروز کسانی هستند که مخاطبها و فالوورهای بیشتری دارند و روز به روز هم شاهد آن هستیم که بر اهمیت حضورشان تاکید میشود.
در ده سال گذشته به نظر میآید که نحوه ارتباط گرفتن با مخاطب بسیار متمرکز بر اینستاگرام و سایر رسانههای از این شکل شده که ارتباط مستقیم و تاثیرگذار را کمرنگ کرده است. همچنین رابطه امروز ادبیات ایران به ارتباط مخاطب و نویسنده در عرصه فضاهای مجازی و تاثیراتی که این نوع ارتباط دارد محدود شده است. ارتباطی سطحی و ساده که ملاکهای تشخیص را به سمتی برده است که یک نویسنده چقدر آدم برونگرا یا درونگرایی است. لذا بعید میدانم در این دوره و زمانه بتوان نویسندهای را پیدا کرد که بدون داشتن صفحهای در فضای مجازی و تنها با همان درونگرایی ذاتی مخاطبانش را با خود همراه کند.
البته این نکته را هم اشاره داشته باشم در این زمینه نگاهم تنها به سمت نقد نیست و میدانم همه چیز همانطور که جهان در حال تغییر و تحول است قطعا فرمها نیز به این سو میروند. اما یکی از مهمترین تغییرات سرعت و ریتم سریع اتفاقها این است که بخش مثبت آن گویای این است که مخاطب باهوشتر شده و دیگر نیازی به مقدمهچینیهای طولانی برای طرح مسئله اصلی از سوی نویسنده ندارد و بخش منفی آن هم به بیحوصلگیهای امروزی اشاره دارد. نویسندهجدید، بنابر نیازهای امروز باید از ابتدای رمان یا داستانش به مخاطب خود بگوید که با چه چیز یا چیزهایی قرار است روبرو شود و وعدههایی به او بدهد.
سه سال است که کتابفروشی «چهلکلاغ» را به همراه چند نویسنده دیگر تاسیس کردیم. البته دلیل شخصیام برای راهاندازی آن بود که در عرصههای نوشتن، کتاب و ادبیات بتوانم به شکل مستقل فعالیت کنم که علاوه بر داشتن شغل و مسائل مالی، برای ارتباط با مخاطب و سایر نویسندگان فضایی در اختیارم باشد. همچنین قصدمان بر این بود فضایی در ایجاد کنیم که جای خالی بسیاری از چیزهایی که موجود نیست از جمله جلسات کتابخوانی، نقد و بررسی کتابها از این طریق پر شود. قابل توجه اینکه در سال 98 بیش از چهارده جلسه در این کتابفروشی برگزار کردیم که با استقبال خیلی خوبی مواجه شد. اهمیت جلسات این بود که به ما یادآوری شود هنوز هم هستند کسانی فارغ از فضای مجازی که در آرامش مشغول به کار خود هستند و توانستهاند تاثیرگذار و موفق باشند.
اعتماد به نویسندهای که خودش کتابفروشی دارد گاهی اوقات اتفاق میافتد. از سوی دیگر هم گاهی مخاطب یا خریدار کتاب به دنبال نوعی از ادبیات است که شاید موردعلاقه من نیست، اما با کمال میل قفسه کتابهای موردعلاقهاش را به او نشان میدهم و اگر بتوانم کمکی میکنم. البته باید درباره تاسیس کتابفروشی بجز نکاتی که اشاره کردم باورم بر این بود کسب و کاری داشته باشم که تا حد معقول بتواند من را مستقل کرده و چرخه اقتصادی حداقلی برای خودش هم ایجاد کند تا بتوانم از آن طریق نشر «چهلکلاغ» را سر پا نگه داشته و حتی توسعه بدهم.
همچنین ترغیب دیگر نویسندگان به تاسیس کتابفروشی با در نظر گرفتن فرض شرایط ایدهآل ممکن و قابل اجرا باشد. البته باید این نکته را اضافه کنم گاهی بعضی از دوستان با ما تماس میگیرند و از اینکه متوجه میشوند این کتابفروشی هنوز به کار خود ادامه میدهد تعجب میکنند. لذا شاید از این جهت بتوانیم برای عدهای الگو باشیم. باتوجه به دو سال گذشته سختی که در کتابفروشی «چهلکلاغ» پشت سر گذاشتیم همچنان هدفمان این است که این کتابفروشی مکانی زنده بماند تا بتوانیم ایدههایی که در نظر داشتیم را محقق کنیم. ایده اینکه به کانونی تاثیرگذار تبدیل شویم که علاوه بر کتابفروشی، در برگزاری عرصههایی مثل جایزه ادبی و کلاسهای آموزشی در «چهلکلاغ» منجر شود، البته اگر در آینده این کتابفروشی بتواند به مسیر خودش ادامه بدهد و سر پا بماند.
ادبیات ما داستانهای تلف شده و نویسندگان ناکام زیاد دارد
دغدغههای امروز نویسندگان و تاثیر آنها از اتفاقهای روز جهان و داشتههای درونیشان اولین نکتهای بود که حسن محمودی به آن اشاره کرد. نویسنده از تجربه درونی خودش مینویسد. در واقع داشتههای او همان چیزهایی ست که درک کرده و فهمیده است. نویسنده چیزی جدای از آنچه از زندگی فهمیده را نمینویسد. حال برخی از نویسندگان در برخی از داستانهایشان درباره جهان آن طور که میخواهند و آرزو میکنند مینویسند و برخی دیگر نیز در برخی آثارشان جهانی را مینویسند که از آن دلخورند و نقد دارند. نمونهاش این حرفِ، بهرام صادقی در داستانهای کوتاهش است که با آن طنز سیاه از روزگار شکست مینویسد و آثارش به قول ایرج گلسرخی، کارنامه انسان زمانه خود در این گوشه از جهان است. همزمان با او غلامحسین ساعدی هم ترس و لرزها و واهمههای مردمان روزگارش را به شکلی دیگر مینویسد. میخواهم بگویم که همه ما آن را می نویسیم اگر حتی هم خوابهایمان باشند، دقیقا تجربه بیرونی ماست که به دلایلی، شکلهای مختلف به خود میگیرد.
من باور دارم که داستان خوب برای مخاطبان مختلف فرق دارد. شما نمیتوانید بگویید رمانی مثل «بامداد خمار» بد است و رمانی مثل «شازده احتجاب» خوب است. مخاطب هر دو این کتابها فرق دارد و هر کدام به همان اندازه که برای مخاطبی خوب است به همان اندازه دیگری برای همان مخاطب بد است. حتی شاهکارهای جهان هم همین حرف را میتوان دربارهشان گفت. امکان دارد برای مخاطبی که شاهکاری مثل «برباد رفته» را دوست دارد، از «صد سال تنهایی» متنفر باشد. اما مهم این است که هم «شازده احتجاب» و هم «بامداد خمار» مخاطب دارد. حالا کارهایی که هیچ وقت طرفدار نداشتهاند، آثار تلف شدهاند و ادبیات داستانی ما هم تا دلتان بخواهد داستانهای تلف شده و نویسندگان ناکام دارد.
نمونههای قابل توجهای از نویسندگانی وجود دارد که کتابفروشی را هم تجربه کردهاند. واقعا چه جایی برای یک نویسنده بهتر از یک کتابفروشی؟ کتابفروشی جایی است که در هر حالت با کتاب سر و کار دارید. کتابخانه هم همینطور، با این فرق که در کتابخانه سکوت حاکم است و کسی درباره آنچه خوانده است یا میخواهد بخواند بلند حرف نمیزند. حال این تفاوت در کتابفروشی اینطور است که کتابها حرف میزنند و کتابفروشها صدایشان را میشنوند. در واقع نویسنده که باشی این امکان را هم پیدا میکنی تا با خواننده درباره هر کتاب، روایت خودت را بگویی و روایت دیگری را از همان کتاب بشنوی. این زیبا نیست؟ کتابفروشیها پر از داستان درباره کتابها، نویسندهها و آدمها است.
عشق به داشتن یک کتابفروشی را «احمد میرعلایی» مترجم نامدار به دل و جان من انداخت. آن روزگار، هنوز سربازی هم نرفته بودم و وقتی داشتم عازم بندرعباس برای دوره سربازی میشدم، دلم برای دور شدن از کتابفروشی احمد میرعلایی تنگ میشد. آقای مترجم در گوشهای دنج، قهوهاش را دم میکرد و ترجمهاش را انجام میداد و کتابخوانها همانجا با او حشر و نشر داشتند. بهشت اصفهان برای من همانجا به فاصله از هشت بهشت و زایندهرود بود. عشق به روزنامهنگاری را هم از او دارم. آن زمان درگیر انتشار مجله «زندهرود» بود و شماره اول و دوم نمود بیشتری از تجربه و ایدههای او داشت. تجربه جنگ اصفهان را داشت و من هم که از همان روزها خاطرهباز بودم و هنوز هم هستم. همزمان با کار روزنامهنگاری تجربه ناشر بودن را هم داشتم. در نشر «آسا» اولین کتاب یعقوب یادعلی، محمدحسن شهسواری، عنایت پاکنیا و خودم را منتشر کردم. روزنامهنگاری را ادامه دادم که حقوق بگیر بودم و سرمایهگذاری نیاز نداشت. جراتش را نداشتم که با دست خالی کار نشر را ادامه بدهم. اما این خطر را برای تجربه کتابفروشی به جان خود خریدم و کرنا هم آمد و اوضاع را از آنچه فکر میکردم دشوارتر کرد. هرچه بود دو سال تاب آوردیم و تازه دستمان آمد کتابفروشها چه نقش موثری در کتابخوان کردن مردم دارند و دریغا که کمترین حمایت از آنها صورت میگیرد . در حالی که همه دنبال علت کتاب نخوان بودن مردم هستند.
در واقع تعامل بین نویسنده و مخاطب مرا ترغیب تاسیس کتابفروشی و ارتباط بیشتر با مخاطب کرد. در حال حاضر داستاننویسانی مانند «محمد حسینی»، «فرشته احمدی»، «یوسف علیخانی» و «فرهاد خاکیان»کتابفروشی دارند. البته برخی از نویسندگان هم در کتابفروشیهای دیگر حضور موثر دارند مانند «مهدی یزدانیخرم»، یا «مائده مرتضوی» و همین طور «مسعود بربر» که معرفی کتابهایشان را در کتابفروشی چشمه انجام میدهند. درباره این موضوع من امیدوارم چنین حرکتی موثر بوده و تاثیر مخرب نداشته باشد.
من هیچ وقت فکر نکردم به این که نویسندگان، شاعران و مترجمها مشتریهای کتابفروشیام باشند. نه که نیامدهاند، اما هدف من مخاطبی بوده که کتابخوان است و کتاب را دوست دارد. حشر و نشر با مخاطب کتابخوان لذتی دارد که به زحمتش میارزد و از همه شیرینتر کتابخوانهای کم سن و سالی هستند که عاشق کتاب هستند. همچنین، ما مردم کتابخوان و نازنینی داریم که قدردانشان نیستیم. آنها در شرایط دشوار جامعه امروز ایران کتاب میخوانند. در کتابفروشی «ستارا» هنوز با مشتریهایی روبهرو هستیم که بعد از دو سال وقتی برای بار اول با این مکان روبهرو میشوند از بودن یک کتابفروشی در محلهشان خوشحال هستند. جالب این است که بیشترشان هم نگران هستند که نکند دفعه بعد که به مگامال میآیند بجای کتابفروشی، با فست فودی روبرو شوند. این نگرانی را ما مردم دههها ست داشتیم و متاسفانه همچنان هم با ما است. البته که درباره تاسیس کتابفروشی در حوزه اجرایی مشکلات زیادی وجود داشته است، اما من باور دارم باید بتوانم کتابفروشیام را سرپا نگه دارم و این مربوط به خودم است. همانطور که اگر به هرکار دیگری دست میزدم مشکلات خودش را داشت. به طور مثال طلافروشها هم مشکلات خودشان را دارند و این طور نیست که کار آنها بی دردسر است. تا وقتی روزنامهنگار بودم فکر میکردم دشوارترین شغل را دارم اما حالا به شما بگویم که نظرم فرق کرده است.
من بعنوان یک کتابفروش با پخش سر و کار دارم و کمتر با ناشرها در ارتباط مستقیم هستم. پخش هم به وقت باید چکش پول شود و اگر یک روز هم عقب بیفتد آن وقت امکان دارد این بار همان ویزتور محترم پخش در نقش نقدکننده چک ظاهر شود. از طرف دیگر بعنوان یک کتابفروش، نشرها را با کتابهای خوبشان میشناسم. بنابراین تلاش کردهام کتابهای خوب و گلچین شده برای هر ذائقه و سلیقهای داشته باشیم. لذا کتابفروش کتاب را انتخاب میکند و نه ناشر را. در نتیجه مشتری هم کتاب را انتخاب میکند. البته که در این میان برخی ناشران کتابهای خوبترشان بیشتر است.
در آخر هم باید بگویم دوست دارم کسانی که به مگامال در شهرک اکباتان میآیند، بدانند که این مجموعه تجاری در کنار پردیس سینمایی مگامال یک کتابفروشی به نام «ستارا» هم دارد که فکر میکنم این اتفاق هم افتاده است. یک نفر آدم نباید توقع بیشتری از توانش داشته باشد. حالا در این سن و سال من هم بخشی از روزم را در این کتابفروشی میگذرانم و صد البته مثل قبل، ساعتی معلوم از روز را مینویسم و خواندن هم سرجایش است و البته زندگی که همچنان ادامه دارد.
چلچراغ ۸۴۶