اجرای نمایش شاعرانه کار سختی است
گپ با کوروش سلیمانی، به بهانه اجرای نمایشنامه «فرودگاه، پرواز شماره 707» سهیلاعابدینی اینکه برای بازی در یک نقشِ نمایشی انتخاب شوی، ولی کار اجرا نشود و بماند و یک دهه ازش بگذرد و بعد خودت همت کنی و کار را کارگردانی کنی، کاری است که کوروش سلیمانی این روزها انجام داده. او سالها قبل قرار بوده نقش اول نمایشنامهای را که نوشته بود، بازی کند....
گپ با کوروش سلیمانی، به بهانه اجرای نمایشنامه «فرودگاه، پرواز شماره ۷۰۷»
سهیلاعابدینی
اینکه برای بازی در یک نقشِ نمایشی انتخاب شوی، ولی کار اجرا نشود و بماند و یک دهه ازش بگذرد و بعد خودت همت کنی و کار را کارگردانی کنی، کاری است که کوروش سلیمانی این روزها انجام داده. او سالها قبل قرار بوده نقش اول نمایشنامهای را که نوشته بود، بازی کند. کار را هم قرار بوده آقای داوود رشیدی کارگردانی کند که به هر دلیلی کار هرگز اجرا نمیشود. کوروش سلیمانی با یک گروهِ عاشق شعر و ادبیات و احمدرضا این کار را بالاخره روی صحنه برد. برای این اجرا با او گپی زدهایم.
همین اول بگویید که چرا خودتان نقش اول نمایشنامه را بازی نکردید؟ مگر در کار داوود رشیدی انتخاب احمدرضا احمدی برای نقش شاعر نبودید؟
بله، در سال ۹۰ قرار بود این اتفاق بیفتد. من واقعا علاقه داشتم به این نقش. خیلی دوستداشتنی است. حقیقت امر این است که امکان اینکه هم بازی کنی و هم کارگردانی، خیلی دشوار است، یعنی نیاز به یکسری شرایط دارد که نبود. این کار تعداد زیادی پرسوناژ دارد که باید کنترل شود. اگر کارگردان این نقش را خودش میخواست بازی کند، طبیعتا تمرکزش میرفت روی نقش خودش. فرصتی برای رسیدگی به سایر نقشها نبود. بعد اینکه برای من کیفیت این کار خیلی اهمیت داشت. دوست داشتم بهترین اتفاق بیفتد. به همین دلیل علیرغم علاقهای که داشتم، تصمیم گرفتم خودم بازی نکنم، اما تازه مشکل شروع شد. خب کی بازی کند!
واقعا اینکه این نقش را «کی بازی کند»، مهم بود!
باور کنید تنها گزینهای که به ذهنم رسید، به جهت اینکه به بازیگریاش اعتماد داشته باشم، تواناییاش اثباتشده باشد، تجربه مشترک داشته باشیم که حرف هم را بفهمیم، مهمتر اینکه احمدرضا احمدی را بشناسد و عاشق احمدرضا احمدی و فضای شاعرانهاش باشد، همه اینها فقط در یک نفر جمع میشد، آن هم رضا بهبودی بود. وقتی باهاش صحبت کردم، با اینکه درگیریهای کاری فراوان و مشغله تدریس داشت، اما به جهت آن علاقه مشترکی که هر دوی ما به احمدرضا احمدی داشتیم، قبول کرد و با تمام قدرت و توان و بدون ذرهای کوتاهی در خدمت کار قرار گرفت. هنوز هم که هنوز است، ما داریم از آفتاب وجود رضا به عنوان شاعر داستان بهرهمند میشویم. به جرئت میگویم که بهتر از من هم بازی کرد. لذت میبرم از این انتخاب و ممنونم از رضا بهبودی عزیز که آمد و این کار را قبول کرد.
الان که کارگردان این کار هستید، حسرت بازیگری برای خودتان نماند؟ انتخاب سختی نبود که کارگردان باشید و نه بازیگر!
چرا، چرا. واقعیتش این است که من حسرت آن کاری که نشد، توی دلم مانده. خیلی دوست داشتم تجربه آقای رشیدی را داشته باشم. طبیعتا آنجا وقتی قرار بود فقط بازی کنم، فراغت بیشتری داشتم و میتوانستم بیشتر به نقش برسم. خب نشد دیگر. حسرتش بله هست با من.
از ارتباطتان با این نمایشنامه و علاقهمندی به احمدرضا احمدی بگویید!
اولین آشنایی من با آقای احمدی راستش را بخواهید، صدای ایشان بود. آلبوم «در گلستانه» که اشعار سهراب سپهری را آقای ناظری خوانده بودند و دکلمه را آقای احمدی انجام داده بودند. از همانجا من مجذوب این صدا شدم. شاعرانگی در لحن ایشان بود. خیلی جوان بودم آن سالها و آشنایی گستردهای با بزرگان شعر و ادب نداشتم، ولی بهتدریج که آشنا شدم، فهمیدم احمدرضا احمدی شاعر و نویسنده است و چه خدمات ارزندهای ارائه داده وقتی که در کانون پرورش فکری و جاهای دیگر بوده. بیشتر شیفته ایشان شدم. شعرهای ایشان را که میخواندم، حس میکردم لحظاتی در شعرهایشان هست که در کمتر شاعری وجود دارد. شاید سلیقه است، یک جاهایی شاید هم تجربه زیسته. البته این فقط برای من نیست، خیلیهای دیگر هستند که این حس را نسبت به شعرهای احمدرضا احمدی دارند. به جهت احترامش به انسان، به مهربانی، به اشیا، به همه آنچه زندگی ما را میسازد، به حقیقت زیستن. این نکتهای بود که بیشتر مرا جذب ایشان میکرد. آشنایی بیشتر هم برای فیلم کوتاهی بود که نیما عباسپور ساخت. فکر کنم سال ۸۸ بود که من در آن بازی کردم.
ظاهرا از همان نقشآفرینی، شما را برای نقش شاعر نمایشنامه پسندیده بودند!
دقیقا. توی آن فیلم یک قطعه از شعرهای آقای احمدی را نیما گذاشته بود که ما بارها میخواندیم. درواقع شیفته آن قطعه شعر بودیم. در آن فیلم من نریشن کل فیلم را میگفتم. درعینحال بازی هم میکردم. آن شعر را هم من خواندم. بعد نیما گفت خیلی پیگیر هستم، اگر بشود، خود آقای احمدی بخواند. بالاخره از طریق دوستی توانستیم برویم خدمت ایشان. ایشان هم پذیرفتند و چقدر عالی آن قطعه را خواندند. آشنایی حضوری من از اینجا شکل گرفت. بعد از آن دعوت آقای رشیدی صورت گرفت که مزید بر علت شد. نمایشنامه را خواندم و آشنا شدم با فضای کارهای نمایشی ایشان. بعد دیگر به دفعات که خدمتشان میرسیدم، همیشه میشنیدم که دوست دارند این نمایشنامهها اجرا شود. احساس میکردم خیلی آدمهای معتبرتر از من هستند که این کار را انجام دهند، ولی خب این اتفاق نیفتاد در این سالها. امسال که یک فرصت اجرا به من رسید، به این نتیجه رسیدم بهترین کار این است که «فرودگاه، پرواز شماره ۷۰۷» را اجرا کنم.
ادبیات نمایشی از شعر و داستان دور نیست، ولی من فکر کردم شاید به خاطر شجرهنامه شما هم باشد که به شعر و نمایشنامههای اینطوری علاقه دارید؟
من خیلی شعر را دوست دارم. حالا به خاطر آن سابقه خانوادگی که با یکی از شاعران بزرگ کُرد الماسخان کندولهای داریم، این علاقهمندی ذاتی نسبت به شعر هم در خانواده ما هست. این علاقهمندی در من نسبت به شعر زیاد است. فرقی هم نمیکند، همانجور که عاشق شعر کلاسیک هستم و زندگی را بدون حافظ و مولانا و سعدی و همه بزرگان خیلی خالی میبینم، به همان اندازه هم به شعر شاعران معاصر دل بستم. درعینحال به شعر شاعران غیرایرانی هم علاقهمندم. احساس میکنم که شعر یک مفری است، یکجور رهایی ایجاد میکند در آدم. در این نمایشنامه هم فضا، فضای کاملا شاعرانهای است، یعنی اگر کسی نداند که نویسنده این کار یک شاعر بوده، قطعا درک خواهد کرد که فضای کار فضای شاعرانهای است. نگاه آن نویسنده به شخصیتها و مسائلی که طرح میشود، کاملا شاعرانه است.
انتخاب بازیگرها چطور بود؟ با احمدرضا احمدی چه بخشهایی را هماهنگی داشتید؟
من از طریق نیما عباسپور و ماهور احمدی مسئله را با آقای احمدی مطرح کردم. اولا که بسیار به من افتخار دادند که اجازه دادند این کار را انجام دهم. از همان اول با بزرگواری تمام، که مخصوص خود احمدرضا احمدی است، به من گفتند هرکاری دوست داری، بکن و دست مرا باز گذاشتند. درعینحال، این کار مرا سختتر میکرد. متعاقب این کار به عنوان کسی که سالهاست کارگردانی میکنم، همیشه دوست دارم کسانی که به عنوان بازیگر در کنار من هستند، همدل باشیم با هم. توی این کار خیلی سخت بود. تعداد پرسوناژها هم زیاد بود، با اینکه ما تغییراتی دادیم و تعداد شخصیتها را کم کردیم، مثلا سه تا نقاش داشت، ما یک نقاش کردیم، سه تا زن آبیپوش داشت، که ما یک زن آبیپوش داریم. با اینکه کمتر شد، باز هشت تا پرسوناژ داشتیم، بهجز رایو.
بله رادیو، دانای کل نمایشنامه!
رادیو را خودم به خاطر اینکه دوست داشتم این کار را انجام دهم، به عهده گرفتم. دلیل دیگری هم داشت؛ اینکه نیاز بود کسی رادیو را بگوید که کاملا اشراف داشته باشد به کلیت اثر. در کلِ اثر همراهی کند با بازیگر و در تمرینات باشد. در بین گویندههای حرفهای، دوستان ارزشمندی دارم که اگر میخواستند بیایند، شاید مقدور نبود همه جلسات و همه اجراها را بیایند. شاید در این صورت مجبور میشدیم برویم سمت صدای ضبطشده.
«رادیو» هم یک «نقش» بود و نیاز بود که بهش فکر شود!
بله، طبیعتا. برای همین اگر صدای ضبطشده میبود، دیگر آن انعطاف را در اجرا نداشت که متناسب با صحنه نقشش را بازی کند. ماشینی میشد. ممکن بود دیالوگی پسوپیش بشود و صدای ضبطشده باهاش هماهنگ نشود. به همین دلایل باید حضور میداشت. برای همین با اینکه دشواریهایی داشت، گفتم خودم این نقش را برعهده میگیرم. برای بقیه بازیگرها علاوه بر اینکه بازیگرهای بسیار خوب و توانایی را نیاز داشتم که نسبتا زیاد هم هستند، ولی نیاز به کسانی داشتم که آشنایی با شعر و ادبیات داشته باشند و به شکل اخص احمدرضا احمدی را بشناسند و علاقهمند باشند برای اجرا در این شرایط کرونایی با ماسک و با تردد دشوار، عاشقانه بیایند سر تمرین. با همه بیپولی که میدانید تئاتر دارد، خوشبختانه این اتفاق افتاد و همه دوستانی که در کنار من هستند، درعینحال که بازیگران بسیار تواناییاند، با سالها سابقه در تئاتر، درعینحال از آشنایی با ادبیات و احمدرضا احمدی هم بهرهمندند. بالاتر از همه اینها به فضیلت تئاتر باور دارند و برایشان خیلی مهم است. هنوز آن را با چیزهای دیگر جایگزین نکردند.
بازیگرها همه انتخابهای اول بودند؟
تقریبا اینگونه بود. البته در مورد چند تا نقش گزینههای بیشتری داشتم، ولی از همان اول هم گفتم که این قسمت کی بشود. گاهی اوقات اینجوری است دیگر. کسانی بودند که درگیر کار بودند. بعضی از دوستان بودند که مشکلات تردد داشتند. بعضیها بودند که با نقش یا با کار ارتباط برقرار نکردند. بههرحال این کار خیلی کار خاص و پیچیدهای است. شبیه هیچ نمایشنامه دیگری نیست. الان هم که الان است، در بازخورد بهجز طیف وسیعی که همدلانه دوست دارند کار را، بعضیها هستند که به دلیل متفاوت بودن کار، سختشان است کار را بپذیرند. فکر میکنند یک چیز عجیبی است و چون عجیب است، نمیپذیرند. به همین دلیل بعضیها را که به عنوان بازیگر میخواستیم صحبت کنیم، یکسری دلایل اینچنینی داشتند، ولی نهایتا کسانی که آمدند، بهترین گزینههایی بودند که میشد گرد هم جمع کنیم.
چقدر با نقش رادیو کلنجار رفتید از لحاظ گویندگی و مسائل فنی صدا در سالن!
در مورد رادیو ایدههای مختلفی داشتم که نهایتا قرار شد خودم بازی کنم. در مورد اجرا دوست ارزشمندی داشتیم که متاسفانه به دلیل کرونا از دستش دادیم. آقای آیدین الفت بودند. ایشان از بهترین طراحان صدا بود که قرار بود به ما کمک کند. درنهایت رفتم سراغ سهراب کرمرودی، دستیار آیدین، و ایشان آمدند و با هم کار را پیش بردیم. جوان بسیار بااستعدادی است و خیلی هم زحمت کشید. در مورد اینکه جنس صدا را رادیویی بکنیم بله، این اتفاق افتاده. شاید اگر امکانات بیشتری بود، میشد باز هم رویش کار کرد. الان هم از نظر خودم و بسیاری از تماشاگران در حد قابل قبولی از آب درآمده. صدای خودم یک مقداری نرم است که توانستیم با آن رادیویی شدن این را ازش دور کنیم، چون یک تحکمی لازم داشت. در اجرا سعی کردم آن تحکم را وارد کنم، چون یک دستوردهنده است و اصلا احساساتی هم نمیشود. اینها کارهایی بود که ما توانستیم با رادیو انجام دهیم. شکل پخشش هم در صحنه اول با نگاههایی که آقای بهبودی به رادیو دارند، این را نشان میدهد که از رادیو دارد این صدا پخش میشود، گرچه به شکل متمرکز نمیشد این کار را انجام دهیم، اما در صحنههای بعدی از آنجا که ما وارد ذهنیت شاعر میشویم، دیگر مهم نبود که منبع این صدا کجا باشد. حتی آنجایی هم که میبینید رادیو در حال پخش موسیقی است، فقط وقتی شاعر چشمهاش را میگذارد روی هم، میبینیم که رادیو شروع میکند به مخاطب قرار دادن شاعر. تا اینجا درواقع اتفاقی که میافتد، این است که شاعر ما وارد خواب و رویا و کابوسش شده. اینکه وارد آن صحنههای متفرقه دیگر میشود، اینها صحنههایی است که همه در ذهنش رخ میدهد و دیگر مهم نبود که منبع صدا رادیو باشد. اینکه بخواهیم مثلا اسپیکری در رادیو کار بگذاریم که از آنجا صدا پخش شود، خیلی لزومی نداشت. برای همین از پخشکنندههای سالن استفاده کردیم.
شرایط تمرین گروه با توجه به کرونا چطور پیش رفت؟
سختیهای خودش را داشت. من گشتم پلاتویی پیدا کردم که پنجره داشته باشد. تمام تمرینات هم با ماسک انجام شد. به خاطر صحنهبهصحنه بودن بازیگران جداگانه آفیش میکردند برای تمرین. هر روز دو، سهتاشان بودند برای صحنههای مختلف. تا یک مدتی اینجوری پیش رفتیم و در 10، 15 روز آخر دیگر مشترک و متمرکز با همدیگر کار کردیم. واقعا رفتوآمدها دشوار بود، همهمان ترسی داشتیم، نوع دلتا هنوز فروکش نکرده بود. بعد از دو سال که کار نکرده بودیم، همهمان دور هم جمع شده بودیم. اینها همه سختیهایی بود که سر راهمان بود. بزرگتر از اینها برخورد تماشاگر در این فضای کرونایی بود. اینکه آیا اصلا استقبالی رخ میدهد، یا نه. ما دلمان را به دریا زده بودیم. به قول حافظ «عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده/ سـر فرو بردم در آنجا تا کجا سـر بر کنم»، این را اول کار گفتم که ببینم تا کجا میشود رفت و چه جوری سر درمیآوریم از این دریا. خدا را شکر که به نتیجه رسیدیم و فکر میکنم که تماشاگران هم تا حد زیادی راضی هستند از کار.
تمرینها چقدر طول کشید؟
تقریبا دو ماه تمرین کردیم، خیلی فشرده البته.
استقبال تماشاگر در ایام کرونا چطور بوده؟
تا الان به نسبت کارهای دیگر که میسنجم، استقبال خوبی شده. نکته مهم اینکه برای یک کار شاعرانه این استقبال رخ داده. یک کار کاملا متفاوت از جریان کلی تئاتر ما. تعارف نداریم، بزرگان و استادان من بهتر میتوانند تشریح کنند و آسیبشناسی کنند. تئاتر ما الان به یک سمتوسوهایی دارد میرود که از کلمه و ادبیات و زیبایی و میزانسن خالی است. یک مقداری سهلانگاری در اجراها دارد رخ میدهد. کیفیت فدای کمیت میشود و بحث سرمایه و پول و این مسائل هم دارد لطمات جدی میزند. درعینحال، یکسری موسسات آموزشی هم جوانها را خیلی سریع میخواهند روی صحنه بفرستند. اینها همه لطمه زده به سلیقه تماشاگر. حالا وقتی میخواهی یک کار متفاوت و درعینحال باکیفیت انجام بدهی، ممکن است تعدادی نپذیرند، چون مثل بقیه کارها نیست. درحالیکه به نظر من در تئاترِ درست باید همه اینها در کنار هم باشد؛ کار خارجی باشد، کار ایرانی باشد، کار آیینی- سنتی باشد، کار کودک باشد، کار تجربی باشد، یک بخشی هم کار شاعرانه باشد. همین کاری که ما کردیم، یک کار متفاوتی است و احتیاج به حمایت دارد. این هم جنسی از تئاتر است. نوعی از تئاتر است. راستش را بخواهید، اتفاقا کار خیلی سختی بود. خود شعر گفتن شاید به یک شکلی سادهتر باشد تا بخواهی یک نمایش شاعرانه را اجرا کنی. در نمایش شاعرانه باید تمام طراحیها در نظر گرفته شود. در طراحی صحنه ما به یک مینیمالیستی رسیدیم. طراحیهای مختلفی داشتیم که درنهایت به یک کمینهگرایی رسیدیم که تمام حرف ما را منتقل کند، درعینحال چیزی کموکسر نداشته باشد. برای تکتک جزئیاتی که روی صحنه دیده میشود، فکر کردیم. در طراحی پوستر و تیزرها و نور و لباس هم سعی کردیم یکدست و هماهنگ و در خدمت شاعرانگی کار باشد. اینها شاید یک مقداری باعث شده که بعضی واکنشها عجیب باشد، چون کار خلاف سلیقه بعضیهاست. در مجموع استقبالِ قابل قبول و قابل تاملی شد.
نسخه فیلم هم از این اجرا میخواهید تهیه کنید؟
بله، حتما فیلمبرداری خواهیم کرد. در هفته آخر اجرا برنامهریزی کردیم که تصویربرداری خوبی انجام بشود که بماند و در اختیار بقیه کسانی که کار را روی صحنه ندیدند، قرار بگیرد.
آیا نمایشنامههای دیگری را هم از احمدرضا احمدی ممکن است برای اجرا انتخاب بکنید؟
درواقع ما یکجورهایی یکسری مسائل را حل کردیم برای خودمان با این اجرا. الان اگر بخواهم سراغ متنهای دیگری از ایشان بروم، کار سادهتر خواهد شد طبیعتا.
برای همین میپرسم که دیگر کار را شناختید!
بله، الان دیگر متوجه هستم که تو چه دنیایی قدم میزنم چون واقعا سخت بود این کار. کارهای دیگری که من کردم چون کارهای مرسوم بود و البته کارهای ارزشمندی بود کاملا نمایشنامههایی بودند که ساختار کلی نمایش را داشتند و تو میدانستی که باهاشان چهکار باید بکنی تو طراحی و میزانس و اینها. ولی این کار خیلی دشواریها داشت. من این چالش را هم دوست داشتم که به نتیجه باید برسد هرجور شده. خوشبختانه تا حدی قابل قبول از آب درآمده، و اینکه چراکه نه، من واقعا فضای ذهنی احمدرضا احمدی را دوست دارم و امیدوارم که باز این اتفاق در آینده بیفتد.
گفتید که این نوع کار احتیاج به حمایت دارد. چه حمایتی باید از این نوع کارها شود؟
بیشترین حمایت این است که تماشاگران تئاتر ما که احیانا نوع خاصی را پیگیری میکنند، بدانند که این جنس تئاتر هم کار باکیفیت و محترمی است. خب، یک بخشی از کار ما بحث احترام به مخاطب است که باید نهایت کیفیت را ارائه کنیم و ما واقعا این کار را کردیم. ولی متاسفانه یک بخشی که حالا میتوانستند اثرگذار هم باشند و حمایت کنند، این نگاه را داشتند که چون پسند و سلیقه ما نیست، درنتیجه نمیپذیریمش. مثلا یکی از حرفهایی که چند بار شنیدم، اینکه ما خسته میشویم از دیدن نمایشهای اینچنینی. خب، اگر بخواهید این را لحاظ کنید، باید کل سینمای آنتونیونی، تارکوفسکی، برسون، برگمان و خیلیهای دیگر را از سینما منها کنید، چون بسیاری از فیلمهای این بزرگان هم به لحاظ کلی شاید یک تماشاچی عادی ببیند، بگوید من خسته شدم، ولی وقتی دارد یک اندیشهای را مطرح میکند و دارد تو را با چالشهای جدی انسانی مواجه میکند، طبیعی است که آن بحث خستگی و اینها پس زده شود. تماشاچی ما باید این توانایی را در خودش پدید بیاورد که بتواند با آثار مختلف، با زبانهای مختلف مواجه شود. اینکه من نمیپسندم و خسته میشوم و فلان یکجور بهانه کودکانه است. ما هم به نوبه خودمان وظیفه داریم کارمان را بکنیم و نگذاریم این اتفاق گسترش پیدا کند، چون این شکلی دیگر کلی خودمان را از دنیای هنر محروم میکنیم، به صرف اینکه فقط یک شکل خاصی را مثلا دوست داریم. دیگر اینکه در کارهای دیگر و در سالنهای دیگر توجه شود. کارهایی که روی صحنه میآید، کارهایی باشد که تنوع ایجاد کند در سطح سلیقه مخاطب. برای اینکه ما بتوانیم ادامه دهیم و تسلیم جریانی که گاه مبتذل است، نشویم، این قبیل حمایتها از سوی تماشاگران میتواند موثر باشد. متولیان هم میتوانند به یک شکل دیگر حمایت کنند، سالنها به یک شکلی، دانشگاهها و آموزشگاهها و استادانی که این مباحث را مطرح میکنند هم به شکل زمینهای میتوانند کمک کنند. خود ما با ارائه این کار سعی کردیم فرهنگسازی در این زمینه انجام شود و دوستان دیگر هم در این زمینه مسئولاند. همینطور که شما الان دارید این کار را معرفی میکنید، درواقع دارید از این کار حمایت میکنید.
چلچراغ846