میم مثل مادر
درباره سریال «خدمتکار»؛ درام استخواندارنتفلیکس درباره فقر و مادرانگی مریم عربی میگویند والدین دردهایشان را دودستی تقدیم فرزندانشان میکنند. درد و رنج نسل به نسل منتقل میشود و در کالبدی دیگر جان میگیرد. این شاید درونمایه اصلی سریال 10قسمتی نتفلیکس به اسم «خدمتکار» باشد؛ سریالی با داستانی گیرا که با الهام از کتاب پرفروش زندگینامه...
درباره سریال «خدمتکار»؛ درام استخواندار
نتفلیکس درباره فقر و مادرانگی
مریم عربی
میگویند والدین دردهایشان را دودستی تقدیم فرزندانشان میکنند. درد و رنج نسل به نسل منتقل میشود و در کالبدی دیگر جان میگیرد. این شاید درونمایه اصلی سریال ۱۰قسمتی نتفلیکس به اسم «خدمتکار» باشد؛ سریالی با داستانی گیرا که با الهام از کتاب پرفروش زندگینامه استفانی لند نوشته شده و درباره سختکوشی، دستمزدهای پایین نیروی کار و میل یک مادر به بقاست.
از رنجی که میبرند
«خدمتکار» داستان پرفرازونشیبِ دختر ۲۳سالهای به اسم الکس با بازی مارگارت کوالی و دختر سهسالهاش مدی را روایت میکند؛ زنی که در رابطه با شریک زندگیاش پدر مدی، مورد سوءاستفاده عاطفی قرار گرفته و تصمیم دارد دخترش را از این محیط مسموم و از چرخه نابودگرِ خشونت خانگی خارج کند. تلاش میکند به لطف حمایتهای نهچندان کارآمد دولتی، محبت گاه و بیگاه و نهچندان بیمنتِ غریبهها و کار در یک شرکت ارائهدهنده خدمات نظافتی، قطعههای زندگی مستقلش را یکییکی روی هم بچیند.
الکس باید راهی پرپیچوخم را در هزارتوی دادگاهها و فرمها و پرسشنامههای خستهکننده و بوروکراسی پیچیده آمریکایی طی کند تا مسیر منتهی به یک زندگی باثبات را برای خودش و دخترش در پیش بگیرد. تا وقتی شغل نداشته باشد، نمیتواند از کمکهزینه دولتی مراقبت از کودک بهرهمند شود و بدون کمکهزینه مراقبت از کودک، نمیتواند فرزندش را در مهدکودک بگذارد و جایی مشغول به کار شود. باید ساعات کاریاش محدود باشد تا همچنان مشمول دریافت کمکهزینه دولتی شود. همزمان در چند جبهه مشغول نبرد است و باید انرژیاش را صرف نبردهایی کند که برایش اهمیت بیشتری دارد. تنها چیزی که از شرایطش عجیبتر و کلافهکنندهتر به نظر میرسد، احساس شرم بیاندازهای است که مدام از آن رنج میبرد.
چهره واقعی فقر
«خدمتکار» بهخوبی توانسته تزلزل ناشی از خانهبهدوشی و نداشتن درآمد ثابت یا حمایت خانواده را به تصویر بکشد و دنیایی را ترسیم کند که در زندگی واقعی یا در قاب تلویزیون کمتر دیدهایم. دختر جوانی را میبینیم که در وضعیتی فلاکتبار و تحقیرآمیز دستوپا میزند و به هیچ منبع مالی یا عاطفی برای بیرون آمدن از این باتلاق دسترسی ندارد؛ مصیبتی که مثل گلولهای برفی مدام بزرگ و بزرگتر میشود و به سمت فاجعه پیش میرود. هرازگاهی گوشه سمت راست تصویر، موجودی حساب بانکی الکس را میبینیم که در چشمبرهمزدنی به صفر میرسد؛ بیآنکه برای تامین مالی روز بعد برنامهای داشته باشد، بیآنکه پول غذا و مهدکودک و بنزین برای ماشینی را که برای کار به آن نیاز دارد، داشته باشد، چه برسد به اینکه برای تامین اجاره خانه پول پسانداز کند. با تماشای وضعیت پیچیده الکس، با پوست و استخوان درک میکنیم که در چنین شرایطی وجود فرزندان تا چه حد والدین را آسیبپذیرتر میکند.
«خدمتکار» چهره واقعی فقر در آمریکا را نشان میدهد، اما در نمایش فلاکت اغراق نمیکند. قرار نیست تماشاگر نسخه آمریکایی «میم مثل مادر» باشیم و صحنه به صحنه اشک بریزیم. بازیهای فرمی و صحنههای فانتزی «خدمتکار» از تلخی و گزندگی ماجرا کم کرده. برنامه این نیست که شاهد به خاک سیاه نشستن الکس و نابودی عزت نفس او باشیم، بلکه قرار است درگیر دنیای او شویم.
اینجا از شخصیتهای سیاه و سفید خبری نیست و رفتار اغلب کاراکترها برای بیننده کاملا قابل درک است. این مسئله بهخصوص درباره مادر الکس صدق میکند که به اختلال دوقطبی درماننشده مبتلاست و ناملایمترین رفتارهایش هم همدلیبرانگیز به نظر میرسد. جالب آنکه مارگارت کوالی و اندی مکداول، بازیگری که نقش مادر الکس را بازی میکند، در زندگی واقعی هم مادر و دختر هستند و همین به رابطه آنها جلوی دوربین جان بخشیده. حتی در ترسیم رفتارهای آزارگرانه پدر مدی هم افراط نشده و شخصیت او هم با توجه به پیشینه خانوادگی و اعتیاد ناخواستهاش به الکل، تا حدودی توجیهپذیر و همدلیبرانگیز به نظر میرسد.
روی دیگر خشونت خانگی
یکی از نکات قوت سریال، پرداختن به شکلهای ناآشکار و موذیانهتر آزارگری در روابط خانوادگی و عاطفی است. تمرکز محصولات تصویری معمولا بر خشونتهای فیزیکی است و بسیاری از قربانیان خشونتهای عاطفی حتی از اینکه تحت خشونت هستند، بیاطلاعاند. ضمن آنکه اثبات وقوع این نوع خشونتها هم کار سادهای نیست و همین خروج از چرخه خشونت را برای بسیاری از افراد ناممکن میکند.
شخصیت الکس با آنچه اغلب به شکل اغراقشده از زنان آزاردیده ترسیم شده، فرق میکند و حتی خودش هم به آزاردیده بودنش شک دارد. اینجا از سر و صورت کبود و دستوپای شکسته خبری نیست. الکس فکر میکند چون آزار فیزیکی ندیده، به پناهگاه مخصوص قربانیان خشونت خانگی تعلق ندارد. همین باور است که باعث شده سالها هیچ تلاشی برای بیرون آمدن از باتلاقی که در آن گرفتار شده، نکند. نداشتن حساب پسانداز، استقلال مالی و قدرت تصمیمگیری حتی درباره جزئیات کماهمیت روزمره است که کاراکتر الکس را در فهرست آزاردیدهها قرار داده و همین وجه تمایز «خدمتکار» با سریالهای دیگری است که به مسئله خشونت خانگی میپردازند.
مادرانه
یکی دیگر از نکات مورد توجه سریال، مادرانگی غلیظ و اصالت رابطه الکس با دخترش مدی است که در صحنههایی مثل پیادهرویهای روزانه مادر و دختر در جنگل نمود پیدا کرده است. رابطه پیچیده و در عین حال باورپذیر الکس با مادرش پائولا هم این جنبه از سریال را تقویت کرده. پائولا هم مثل دخترش سابقه فرار از یک رابطه خشونتآمیز با پدر الکس را داشته و شاید شرایطی بهمراتب سختتر از الکس را تجربه کرده باشد. تمرکز سریال فقط بر الکس و مدی نیست، بلکه به آدمهای مشکلدار دیگری هم پرداخته که وضعیت مصیبتبار الکس را عمیقتر و پیچیدهتر کردهاند. مهمترین این شخصیتها کاراکتر شان است که درحالیکه زخمهای کهنهاش را واکاوی میکند، خواسته یا ناخواسته به نزدیکانش زخم میزند.
از کاستیها
«خدمتکار» ضعفهایی هم دارد. شخصیت الکس گاهی بیش از حد صبور و بخشنده به نظر میرسد؛ مسئلهای که با توجه به منابع محدود و شرایط زندگی او چندان باورپذیر به نظر نمیرسد. به جز اولین مواجهه الکس با شغل نظافتکاری در خانهای متروکه و به شکلی اغراقشده آلوده، در باقی موارد این شغل بیش از حد ساده ترسیم شده و در نمایش ماهیت کمرشکن آن اندکی کمکاری اتفاق افتاده است.
شخصیت رجینا، اولین مشتری الکس هم تا حدی کلیشهای و تصنعی از کار درآمده؛ زنی ثروتمند و از دماغ فیل افتاده که در خانهای رویایی زندگی میکند، اما خوشبخت نیست. «مادری» قرار است به عنوان وجه اشتراک الکس و رجینا آنها را به هم نزدیک و با هم همسطح کند، اما صمیمیت و نزدیکی این دو کاراکتر چندان باورپذیر از کار درنیامده است.
تنهایی پرهیاهو
در دو سال گذشته، کرونا نشان داد که زندگی تا چه حد بیثبات و متزلزل است و اوضاع چقدر سریع میتواند تغییر کند. از این بابت شاید جای تعجب نباشد که دو سریال پربیننده نتفلیکس در سال ۲۰۲۱ هر دو درباره آدمهایی است که به آخر خط رسیدهاند و کاسه صبرشان لبریز شده؛ سریال «بازی مرکب» و «خدمتکار» که شاید ملایمتر از سریال خشونتآمیز محبوب کرهای باشد، اما به همان اندازه ویرانگر است و به همان میزان در دنیا سروصدا به راه انداخته.
تنهایی الکس و بیبهره ماندنش از دستهای یاریگر، در دوران تنهایی حاصل از پاندمی اثرگذارتر جلوه میکند. انگار هیچکس او را نمیبیند. در یکی از اپیزودها به شکلی نمادین در کاناپه خانه فرو میرود و ته چاهی تاریک گیر میافتد. بااینحال، مارگارت کوالی در مصاحبهای به نشریه Elle گفته: «امتیازهایی که الکس به عنوان یک زن سفیدپوست تحصیلکرده از آن برخوردار است، مسیر او را هموارتر کرده. این در حالی است که بیرون آمدن از چنین شرایطی برای دیگران چالشبرانگیزتر هم است. در زندگی واقعی آدمهای زیادی هستند که دقیقا در چنین شرایطی گرفتارند و هرگز نمیتوانند از آن بیرون بیایند.»
«خدمتکار» میخواهد بگوید محبتهای کلامی برای کسانی که به کمک واقعی نیاز دارند، به هیچ کار نمیآید. وقتی نمیتوانی روی کمک کسی حساب کنی، همه چیز چقدر سریع از هم میپاشد. سریال «خدمتکار» شاید باریکه نورِ انتهای تونل را نشان بدهد، ولی هیچ مسیر میانبری را برای رسیدن به روشنایی ترسیم نمیکند.
چلچراغ846