«ملکوت» 60 سال بعد
ساعت 11 شب چهارشنبه از «یک روز 13 مرداد، ساعت سه و ربع کم بعدازظهر» و عاشق شدن سعید بر لیلی در داستان «داییجان ناپلئون» که بگذریم، مهمترین تاریخ و ساعت ادبیات فارسی قطعا «ساعت 11 شب چهارشنبه هفته گذشته» است که در آن «جن در آقای مودت حلول کرد». شروع داستان بلند «ملکوت» بهرام صادقی که همه او را با داستانهای کوتاهش میشناختند. داستان در شماره...
ساعت 11 شب چهارشنبه
از «یک روز ۱۳ مرداد، ساعت سه و ربع کم بعدازظهر» و عاشق شدن سعید بر لیلی در داستان «داییجان ناپلئون» که بگذریم، مهمترین تاریخ و ساعت ادبیات فارسی قطعا «ساعت 11 شب چهارشنبه هفته گذشته» است که در آن «جن در آقای مودت حلول کرد». شروع داستان بلند «ملکوت» بهرام صادقی که همه او را با داستانهای کوتاهش میشناختند. داستان در شماره 12 کتاب هفته، دیماه 1340، یعنی 60 سال قبل با تصاویر مرتضی ممیز که در همین صفحه هم میبینیدشان، به چاپ رسید و از همان اول شد یکی از بحثبرانگیزترین داستانهای فارسی. اگر بنا باشد آزمون زمان را معیار اهمیت یک داستان به حساب بیاوریم، بعد از شش دهه میشود مهر کیفیت را به صورت رسمی روی پیشانی «ملکوت» کوبید. اما این دلیل نمیشود که در طول این سالها کسی «ملکوت» را محاکمه نکرده باشد. این نوشته مختصر یادی است از داستانی که نمیشود فراموشش کرد.
کرم از کی است؟
کرم از خود درخت است! میگویند خود بهرام صادقی دائما از این شکایت داشت که آدمها وقتی داستانی را میخوانند، چرا سریع اسب تأویل و تفسیر را زین میکنند و راه لذت بردنشان از داستان را میبندند. راستش این حرفها هم با علایق و رفتارهای بهرام صادقی جور درمیآید و هم با داستانهای کوتاهش. معروف است که بهرام صادقی بیشتر داستانهای پلیسی میخواند. غلامحسین ساعدی تعریف میکند که همیشه در کافهای، جایی، گوشهای نشسته بود و داستان پلیسی میخواند و بعد از تمام شدنش میگفت که از آن خوشش نیامده. اینطور که از حرفهای ساعدی برمیآید، همیشه از پایان داستانها شکایت داشته و بیشتر طالب بوده که پلیسینویسها قصه را همان وسط رها کنند. در داستانهای کوتاهش هم میشود فهمید که با هر رقم مفسر و مأول و استاد و منتقد را دست میاندازد و ریشخند میکند. با همه این حرفها کرم داستان «ملکوت» حتما از خود درخت است؛ از اسمش بگیرید تا دوتاییهایی که میسازد. ملکوت خوبی که همسر شخصیت منشی است و ملکوت بدی که همسر سابق دکتر حاتم بوده است و دکتر حاتم در یکی از جملههایش میگوید که مابین دو ملکوت اسیر شده است. خود دکتر حاتم که هم خیلی جوان است و هم خیلی پیر. م.ل که هر چند وقت یک تکه از بدنش را قطع میکند و توی شیشه الکل میاندازد، اما شیفته زندگی است. اصلا خود کار دکتر حاتم که به اسم آمپول زندگی، سم به آدمها تزریق میکند.
همه اینها یعنی داستان دارد بلند بلند داد میزند: «لطفا مرا تفسیر کنید.» تفسیرها هم متعددند. دکتر حاتم لابد شیطان است، یا فرشته مرگ، یا شاید یک الهه. م.ل بشری است مشتاق زندگی و آمیختهشده با گناه. منشی نماد مردمان نیکدل است و مرد چاق نماد مردمان بددل و چیزهایی از همین دست.
بااینحال، اگر بنا باشد راهی را انتخاب کنیم، شاید راه معقولتر وارد نشدن به این بازی تفسیر و تأویل باشد. بهرام صادقی آنقدر جسور و شوخطبع بود که یک داستان به این بلندی را صرفا به این خاطر بنویسد که آدمها را وادار کند به دام این قبیل استادبازیها بیفتند و بعد بنشیند و به ریششان بخندد. دروغ چرا؟ من که هر وقت به معنی داستان «ملکوت» فکر میکنم، حس میکنم بهرام صادقی از گوشه اتاق دارد به ریشم میخندد.
عیب و هنرش نهفته باشد؟
البته که وقتی پای ادبیات وسط باشد، هیچ چیز قطعی وجود ندارد. وقتی ولادیمیر نابوکف معتقد است داستایوسکی نویسنده درجه دو و کماهمیتی است، میشود فهمید که در این عرصه نظرات چقدر ممکن است با هم فرق داشته باشند. با همه این حرفها تنوع نظرات درباره «ملکوت» بیشتر از این اختلافنظرهای عادی است. .
جمال میرصادقی معتقد بود مقایسه «ملکوت» با «بوف کور» صادق هدایت کار اشتباهی است و اولی بههیچوجه اهمیت دومی را ندارد. نجف دریابندری در مصاحبهای یک گام هم آنطرفتر میرود. یعنی اول میگوید که خود «بوف کور» نوشته منحط و دمدهای است و بعد میگوید که «ملکوت» هم در همین حدود کار بیاهمیتی است. یا دقیقا با ادبیات خودش اگر خواسته باشید: ««ملکوت» صادقی از آن خرتوپرتهایی است که معمولا روی دست وراث میماند. اول به نظر خیلی گرانقیمت میآید، ولی چون مصرفی برایش ندارند، یواش یواش به زیرزمین منتقل میشود، بعد هم سر از زبالهدانی درمیآورد. الان گویا توی زیرزمین باشد.» از این منصفانهترش را هم هوشنگ گلشیری گفته است که: ««ملکوت» داستانی است که حیف شده است.»
بعد از چند دهه میشود گواهی داد که «ملکوت» به درخشانی داستانهای کوتاه صادقی از آب درنیامده است. تقریبا همه منتقدان معتقدند نثر اثر شتابزده است و فارسی آن کمی مغشوش به نظر میرسد. علاوه بر آن، لمحات فلسفی کار وجه داستانی آن را آزار داده است. بااینحال، تا جایی که از پایاننامههای دانشگاهی و نوشتهها و کتابها میشود دید، نه خبری از زیرزمین هست و نه زبالهدانی.
مثل بوف کور؟
در بخش قبل از این گفتیم که «ملکوت» را زیاد با «بوف کور» مقایسه کردهاند. من قصد همچین کاری را ندارم. فقط میخواهم به آنهایی که به خاطر این مقایسه داستان بهرام صادقی را کنار گذاشته و نخواندهاند، بگویم که اشتباه کردهاند. راستش داستان، لااقل به لحاظ قیافه شباهتی به نوشته هدایت ندارد.
«ملکوت» مثل باقی داستانهای صادقی، خالی از طنز و شیطنت نیست. همان شروع داستان بعد از اینکه جن در آقای مودت حلول میکند، نویسنده درباره میزان تعجب آقای مودت از بروز این «سانحه» حرف میزند. بخشهای مربوط به جنگیری پر از جزئیات بامزه و البته ترسناکی است که باعث میشود آدم از خودش بپرسد بعد از خواندن همچین داستانی دیگر چطور کسی جرئت میکرده است برای طبابت به مطب بهرام صادقی برود.
البته فصلهای بعدی که روایت م.ل و گفتوگوی دکتر حاتم و م.ل است، به این اندازه شوخ و چالاک نیست و لحن سنگینتری دارد، ولی بااینحال، بعید است کسی خواندنش را خستهکننده یا نامفهوم ارزیابی کند. راستش برای لذت بردن از «ملکوت» کسی کار سختی در پیش ندارد!
چلچراغ ۸۴۸